ارتحال امام خمینی در خاطرات هاشمی رفسنجانی
به انتخاب: سایت تاریخ شفاهی ایران
10 خرداد 1402
1 خرداد
به دفتر امام رفتم. با دکتر [حسن] عارفی [متخصص قلب و عروق و پزشک معالج امام] درباره وضع امام صحبت کردم. گفت با بررسی عکس، تردیدی در انجام عمل پیش آمده که بناست مجدداً شور شود.
2 خرداد
اول وقت خواستم با دفتر امام تماس بگیرم که وقت عمل جراحی را بدانم، میسر نشد. به جلسه علنی رفتم. قبل از جلسه نظرم را در خصوص موافقت با ادغام وزارتخانههای دفاع و سپاه به نمایندگان گفتم. جلسه را افتتاح کردم و به آقای [مهدی] کروبی [نایبرئیس مجلس] سپردم.
به سوی بیت امام حرکت کردم. ساعت هشت و سی و پنج دقیقه به بیمارستان مجاور بیت رسیدم. آقای خامنهای قبل از من رسیده بودند. امام را بیهوش کرده بودند. روی تخت عمل بودند. از تلویزیون مداربسته، جریان عمل را مشاهده میکردیم. بیش از دو ساعت طول کشید. ضمن عمل جراحی خبر از رضایت پزشکان میرسید.
خانواده امام هم بودند. صبر آنها از من بیشتر بود. آرامش بر آنها حاکم بود. آقای موسوی اردبیلی هم آمدند. امام را به اتاق دیگری منتقل کردند. از پزشکان، مخصوصاً دکتر [ایرج] فاضل تشکر کردیم. سران سه قوه، احمد آقا، دکتر عارفی، دکتر فاضل، دکتر معتمد کلانتری و طباطبائی جلسهای داشتیم. نظر این شد که عمل جراحی را اعلام کنیم، دکترها هم توضیح بدهند. به منزل آمدم. آنها هم از اجتماع دکترها و ماها در بیت امام چیزی فهمیده بودند.
3 خرداد
ساعت 9 برای ملاقات امام به بیمارستان رفتم. ایشان را زیارت کردم. رو به بهبودی میروند. چند کلمهای صحبت کردیم. گفتند کمی درد دارند. دکترها ابراز رضایت میکردند. به احمد آقا گفتم گوشههایی از صحنههای عمل جراحی پخش شود.
5 خرداد
تا ساعت ده و نیم صبح در خانه مطالعه میکردم. سری به بیمارستان [قلب جماران] زدم و امام را زیارت کردم. حالشان رو به بهبودی است. گفتند به مردم سلام برسانم و تشکر کنم. خیلی متأثر شدم، چون معنای خداحافظی داشت و متحیر بودم که چگونه این پیام امام را برسانم.
خداوند کمک کرد. به گونهای این پیام را مطرح کردم که هم مردم تصمیم به دعا بگیرند و هم آثار منفی سیاسی نداشته باشد. زیرا هر علامتی که نشان از تمام شدن عمر امام باشد، دشمنان را که در کمیناند تشویق به توطئه میکند. برای اقامه جمعه به دانشگاه تهران رفتم. عصر رضا عموزاده برای امور محیط زیست آمد و استمداد کرد.
6 خرداد
ساعت هشت و نیم صبح به بیت امام رفتم. حال امام مساعد نبود. ضعف شدیدی داشتند و از مثانه خون بیرون میآمد و ادرار بند آمده بود. اطرافیها نگران بودند. با دکترها صحبت کردم. نگرانی آنها کمتر بود. احتمال میدادند لخته شدن خون در مثانه، این آثار را آورده باشد و برای معاینه مثانه آماده میشدند.
7 خرداد
ساعت هفتونیم صبح به مجلس رسیدم. بلافاصله به جلسه علنی رفتم. تا ساعت ده و ربع در جلسه ماندم. آقای [عباس] عباسی نماینده بندرعباس آمد. درباره درگیری با استاندار و امام جمعه گفت. قرار شد آنها را دعوت به مذاکره و راهحل نمایم. آقای [محمدجواد] ایروانی [وزیر امور ا قتصادی و دارائی] آمد. توضیحاتی درباره وام به هند و خرید سنگ آهن داد و اجازه اقدام خواست. آقای [مصطفی] طاهریزاده [نماینده فلاورجان و عضو کمیسیون صنایع و معادن مجلس] آمد. او راجع به صنایع فولاد و تأکید بر ضرورت توسعه آن و همکاری با شوروی گفت.
از بیت امام درباره حال امام پرسیدم؛ گفتند رضایتبخش است.
8 خرداد
اول وقت به بیت امام رفتم. امام را در بیمارستان زیارت کردم. حالشان مساعد است. دکترها برای آزمایش خون گرفتند. احمد آقا هنوز خیالش جمع نیست. چند کلمهای با امام حرف زدم. تیم پزشکی امام، سیاستشان این است که در موارد مهم، به خاطر اهمیت موضوع و نگرانی از اتهام مسامحه یا خطا در آینده، سران قوا و احمد آقا را در جریان بگذارند.
10 خرداد
سری به بیت امام زدم. دکترها و اطرافیان راضی بودند و احمد آقا نگران بود و برای تعجیل در اتمام کار بازنگری قانون اساسی تأکید داشت. کنار تخت امام ایستادم و دستم را روی دستشان گذاشتم. انگشت شصت من را گرفتند و با کلمات مقطع فرمودند: «در بازنگری قانون اساسی تسریع شود» و سپس چشمشان را باز کردند و شمرده با صدای ضعیف اضافه کردند: «اگر متحد باشید، انقلاب پیشرفت میکند» مکثی کردند و ادامه دادند: «به خصوص شما و آقای خامنهای، نگذارید خناسان بین شما و ایشان فتنه کنند».
12 خرداد
صبح به بیت امام رفتم.. احمدآقا اظهار نگرانی داشت. با دکترها صحبت کردم. درمان جدیدی شروع کردهاند. قرار شد اطاعیهای پزشکی، به گونهای داده شود که کمی نگرانی در آن دیده شود. امام را زیارت کردیم. خیلی ضعیف شدهاند. گفتند درد دارند و اشتها ندارند و ناراحتند. صدایشان خیلی ضعیف است.
در حالی که پیشانی ایشان را میبوسیدم و دستم روی دستشان بود، فشار ملایم دستشان را احساس کردم. به زحمت بر خودم مسلط شدم، ولی جلوی اشکها را نتوانستم بگیرم. از چشمان نیمهباز امام حالت وداع دیدم. به ایشان عرض کردم میخواهم به نماز جمعه بروم، پیامی برای مردم ندارید؟ فرمودند به مردم بگویید دعا کنند که خداوند من را بپذیرد. بغض گلویم را فشرد. در نماز جمعه پیام ایشان را به صورت لطیفی گفتم که هم مردم متوجه شوند و دعا کنند و هم باعث انفجار نشود. با احمدآقا درباره رهبری و مسائل بازنگری [قانون اساسی] صحبت شد. قرار شد در اتمام کار تسریع نمائیم.
13 خرداد
بعد از نماز صبح، سری به بیمارستان [قلب جماران] زدم و از آنجا به مجلس رفتم. در گزارشها خبری از اطلاع اجانب از بد بودن حال به چشم نمیخورد. کارهای دفتر را انجام دادم.
به دفترم رفتم. ساعت سه بعدازظهر احمدآقا تلفنی اطلاع داد که حال امام وخیم شده و خواست با سایر رؤسای قوا سریعاً به جماران برویم. در نتیجه جلسه عملاً تشکیل نشد و خودمان را با عجله به جماران رساندیم.
لحظات آخر تنفس طبیعی بود. امام به زحمت نفس میکشیدند. فقط یک بار چشم باز کردند و بستند و این آخرین نگاهشان بود. دکترها با عجله قلب را با ماساژ و شوک برقی و باتری و ریه را با تنفس مصنوعی به کار انداختند. تا ساعت ده و بیست دقیقه شب، ایشان را به این صورت نگاه داشتند، ولی دیگر مغز کار نمیکرد. فقط یک بار اطلاع دادند که تنفس طبیعی شده ولی زود این وضع تمام شد.
در این فاصله درباره کیفیت اعلان خبر و برنامههای اداره کشور و انتخاب رهبری و... مشاوره شد. در جبهه با آقای [محسن] رضایی تماس گرفتیم و دستور آمادگی کامل دادم. هلیکوپتر و هواپیما خواست. دستور ارسال دادیم.
با تلفن اعضای [مجلس] خبرگان را احضار کردیم که تا فردا صبح خودشان را به تهران برسانند. قرار شد اعلان فوت را به پس فردا موکول کنیم؛ یعنی پس از انتخاب رهبر و برگشت نمایندگان خبرگان به شهرها. با اعلان مراسم امام، شیون از داخل خانه و بیمارستان و سپس بیرون خانه بلند شد. حضار را دعوت به صبر کردم و برنامه را برای آنها توضیح دادم. پذیرفتند و آرام گرفتند و قرار شد به عنوان دعای توسل گریه کنند. صبر خانمهای بیت برای ما جالب بود.
14 خرداد
بعد از نماز به مجلس رفتم. اعضای هیأت رئیسه مجلس خبرگان، شب در مجلس خوابیده بودند. صبحانه را با هم صرف کردیم و درباره برنامه جلسه خبرگان مذاکره کردیم. دیشب تا امروز صبح، خبرگان از اطراف کشور به تهران رسیده بودند.
اطلاع دادند جلسه مجلس شورای اسلامی آماده است. به آنجا رفتم. جلسه غیرعلنی بود. نمایندگان از رحلت امام مطلع بودند. با رسیدنم، من و نمایندگان گریه زیادی کردیم. کمی با آنها درباره رحلت امام صحبت کردم. جلسه غیررسمی بود. یک هفته مدت مسئولیت هیأت رئیسه را تمدید کردیم، چون دو سه روز دیگر تمام میشود و هفته آینده بعد از تعطیلات که مجلس شروع به کار میکند، وقت اعتبار هیأت رئیسه تمام شده. با این تمدید، مشکل برطرف شد.
بیانیهای برای مجلس خبرگان تهیه کردیم و برای انتشار دادیم. حدود ساعت هشت و نیم صبح جلسه مجلس خبرگان آماده شد و رسمیت جلسه را به ریاست آیتالله مشکینی اعلان کردیم. ایشان صحبت کوتاهی کردند.
وصتینامه امام در صندوق امانات در دفتر من بود. بیرون آوردیم و در جلسه رسمی پلمپ شکسته شد. وصیتنامه را از پاکت بیرون آوردیم. در سال 1361 نوشته شده و سال گذشته تجدیدنظر شده است. آخر وصیتنامه نوشته شده بود که آن را به ترتیب احمدآقا، رئیسجمهور، رئیس مجلس، رئیس دیوان عالی کشور و یا یکی از اعضای شورای نگهبان برای مردم بخوانند. احمدآقا اطلاع داد که آمادگی ندارد. نوبت به [آیتالله خامنهای] رئیسجمهور رسید. ایشان وصیتنامه را برای حضار خواندند. حضار جلسه خبرگان، نمایندگان مجلس، اعضای دولت، شورای نگهبان و شورای عالی قضائی و دیگران بودند. قرائت وصیتناه حدود دو ساعت و نیم طول کشید. نزدیک ظهر جلسه ختم شد.
15 خرداد
گزارشها و تلکسهای مربوط به رحلت امام و انتخاب آیتالله خامنهای و دیگر مسائل را خواندم. مراسم وداع مردم با جنازه امام در مصلای تهران را از رادیو و تلویزیون زیر نظر داشتم؛ خیلی باشکوه است. ساعت ده و نیم صبح با هلیکوپتر بر فضای تهران و مصلی و خیابانهای اطراف آن پرواز کردم.
از گزارشها برمیآید غربیها از انتخاب آیتالله خامنهای خوشحالند و امیدوارند که اعتدال حاکم باشد و رادیکالها منزوی شوند. آنها از سرعت عمل ایران در حل مسائل رهبری تعجب کردهاند. خیال میکردهاند که این مسأله باعث درگیری و جدال و احیاناً جنگ داخلی خواهد شد.
عصر به مصلای تهران رفتم. نزدیک جنازه حضرت امام قدری گریستم. مردم ابراز احساسات زیادی داشتند. یاسر و عفت هم همراه من به محل مراسم آمده بودند. مصاحبهای کردم. قدری هم برای مردم صحبت نمودم.
به جماران آمدم. به بیت امام برای تسلیت رفتم. شب به خانه آمدم. بخشی از مراسم را از تلویزیون دیدم. احساسات مردم شدید است. تأییدهای زیادی برای رهبری آیتالله خامنهای در تلویزیون آمد؛ خوب است.
16 خرداد
خبر دادند که ازدحام مردم مانع دفن امام است. از من کمک خواستند. با هلیکوپتر بر فراز منطقه دفن رفتم. دستور دادم هلیکوپتر در کنار قبر فرود آید. صدا و باد و گردوغبار ناشی از فرود هلیکوپتر، باعث عقبنشینی مردم گردید و جائی برای هلیکوپتر باز شد.
مردم با یدن من فریاد تسلیت سر دادند. فرصتی شد که آخرین وداع را با امام انجام دهم. با مشاهده و منظره دفن، صورتم پر از اشک شد. از مردم تشکر کردم و به ملت تسلیت گفتم و با اندوه زیاد صحنه را ترک کردم.[1]
[1] منبع: لاهوتی، علی؛ بازسازی و سازندگی؛ کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1368؛ دفتر نشر معارف انقلاب؛ تهران؛ 1391؛ ص131.
تعداد بازدید: 2666
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3