نامههای فهیمه
نامه هفتم
به انتخاب: فائزه ساسانیخواه
27 اسفند 1401
بسمالله الرحمن الرحیم و بهِ نستعین
مِنْ الْمُوْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَه وَ مُنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِر.
به نام خداوندی که ما را از خاک آفرید و مختارمان قرار داد که یا به سویش روان شویم یا اینکه حیوانی متمدن شویم. سلام بر حجت حق بر کل زمین و زمان در حال حاضر و کسی که عاشقانش پروانهوار در انتظارش میسوزند و سر از پا نمیشناسند و سلام بر نایب حقّش آن که لبهای بیشماری در دم آخر نامش را زمزمه میکنند و خاموش میشوند. نام آن که قلم و جان و مال و حرکتش الگویی از اسلام محمّدی و تشیع علوی است و درود بر امت شهیدپرورمان که همیشه ترفنده در سنگر اسلام میخروشد و دمی از ایثار خون پر ثمرش در راه اسلام و برای احیای اسلام باز نمیایستد. فکر میکنم که اگر پشت نامه را نگاه کنی و ببینی از شوش پست شده خیلی خندهات میگیرد چرا که همین پریشبها بود که از شادگان با تو صحبت کردم و قرار بود که چند مدتی همانجا بمانیم و عید را بگذرانیم. البته نه شادگان، دارخوین ولی انگار خدا چیز دیگری از برایمان مقتضی دانست. اولین شبی است که به همراه تیپ 40 فجر سپاه پاسداران و به عنوان گروه تخریب آن در کانتینری تا نیمه در خاک در چند کیلومتری خط دشمن در جبهه رقابیه میگذرانیم. دیشب از اول شب تا صبح به همراه ستون تیپ اعزامی پشت یک تویوتا و بین دو تا پتو چمباتمه زده و از سرما لرزیدیم. نزدیک صبح بود که به محل استقرار جهاد سمنان در جبهه یاد شده رسیدیم. جایت خالی وقتی برای نماز صبح رفتم مسجد کیف کردم. واقعاً عجب همتی داشتند، یک مسجد به چه بزرگی زیرزمین و با جعبه مهمات ساخته بودند مثل یک دستهگل که نوای ندبه صبح جمعه از آن برمیخاست و هوا را خوشبو میکرد. در آن سرمای دم صبح و بیخوابی شدیدی که ما کشیده بودیم عجب خوابیدن میچسبید که به علت وجود کار، من مجاز به خواب نشدم... تا اول این صفحه را ساعت 9 شب جمعه 60/12/21 نوشتم. از این صفحه به بعد الآن که ساعت 5 صبح روز شنبه است و از پست نگهبانی برگشتهام آغازیدهام و تا وقتی که وقت نماز شبه ادامه خواهم داد. دیروز یک روحانی از دفتر تبلیغات اسلامی قم آمده بود تو همان مسجد سخنرانی میکرد. صحبت از انتظار مردم داشت و مضمون حرفهاش همانهایی بود که تو با تلفن برایم گفتی و میگفت که باید به مردم عیدی داد. فکر میکنم و همه فکر میکنند که این حمله، حمله آخر است که خواهیم کرد زیرا آنقدر صدام پوسیده شده که کافی است تند بادی دیگر از طرف لشکر اسلام ورزیدن بگیرد تا بنای پوشالی حکومتش فرو ریزد. قرار است امشب برای شناسایی عراقیها برویم جلو و مقدمات حمله را جور کنیم و انشاءالله به پیروزی نائل خواهیم شد... همان روحانی تعریف میکرد که چند شب پیش بچهها تو یکی از مناطق شوش میروند شناسایی و با دشمن درگیر میشوند و یکی از آنها شهید میشود وقتی شب میروند سراغ جسد یکی از برادرها میبینند که آن شهید رو به قبله است و گل سرخی روی سینهاش میدرخشد و این نشانی از وجود فرمانده اصلی است... ساعت دو بعدازظهر روز شنبه است. از صبح تا حالا مشغول درست کردن چادر و سنگر و... بودهایم، اسبابکشی خیلی سخت است. انشاءالله بار آخرمان باشد که باروبندیل میبندیم و واقعاً زجر میکشیم... آخر تو این مدت جبهه بیشتر از همیشه سفر کردهایم و هر جا هم که میرویم یک سری از وسایل را که امت مسلمان به جبهه فرستادهاند نو نو تحویل گرفته و کهنه میکنیم و تحویل میدهیم. روز چهارشنبه 26 اسفند است و آخرین چهارشنبه سال، دیشب به اصطلاح چهارشنبهسوری بود. دیشب از مقرّمان تو خط یک مقداری عقب کشیدیم آنهم به این علت که صبح دیروز وقت صبحانه یک توپ آمد خورد 15 متری چادر ما و پنج نفری را به کاروان شهیدان اضافه کرد و از لحاظ حفاظتی بر ما واجب شد که خودمان را برای حمله سالم نگه داریم. پریشب رفته بودیم شناسایی تپههای رقابیه که قرار است به وسیله تیپ ما تسخیر بشود. راه را مقداری عرضی میرفتیم و تا ساعت 3 نصفهشب تو تپهرملهای عجیب و غریب منطقه گموگور شدیم و بالاخره واقعاً با لطف خدای متعال توانستیم با استفاده از چند دقیقهای کنار رفتن ابرها و دیدن مهتاب راه را پیدا کنیم و چندین کیلومتر پایینتر از مسیر خودمان سر در آوردیم. به اندازهای تو تپهها بالا پایین رفتیم که اگر در حالت عادی بود امکان نداشت طاقت یک دهم این را داشته باشیم. فکر میکنم لطف خدا و ورزشهای صبحگاهی بود. بگذریم. تازه دارم متوجه میشوم که حضور خدا در جبهه یعنی چه... فرماندهی امام زمان(عج) یعنی چه... هر وقت که میرویم شناسایی؛ وقتی نماز مغرب و عشاء را در خط اول میخوانیم احساس خوشی به من دست میدهد و احساس میکنم که به نماز بعدی نمیرسم... خیلی جای تو را خالی میکنم. انشاءالله بدانجا خواهی رسید!... یا حداقل ثواب آن را خواهی برد... الآن عصر روز چهارشنبه است و قرار است دوباره بریم به منطقه دیگری. زمان حمله خیلی نزدیک شده. هدف بعدی سایت 4 یا رادار است که انشاءالله اگر دوباره دربهدر نشویم به اونجا حمله خواهیم کرد! فکر میکنم هفت هشت روزی میشود که میخواهم این نامه را تمام کنم و برایت پست کنم ولی وقت نکردم سرم را بخارانم چه برسد به نامه نوشتن!... دوست داشتم اگه توانستی هم برای روحیه خودت و هم برای روحیه بچههای جبهه سری به جبههها بزنید. یک سری هم به جبهه ما توی شوش. تا دیداری تازه کرده باشیم. در عین حالی که طبق سنتهای مرسوم باید من برای عیدی میامدم تهران، ولی خوب جنگ، عرف و این چیزها سرش نمیشود! ولی با همه این احوال اگه توانستی سری این طرفها بزن البته شاید از خیلی نظرها! امکان نداشته باشد و نامه من هم دیر برسد ولی اگر شد بهترین طریق گذراندن عید ا ین سفر خواهد بود. البته امکان دارد تا موقع وصول این نامه خیلی چیزها عوض شده باشد مثلاً ما تو راه کربلا باشیم و دعوت کنیم که به سمت کربلا حرکت کنید. یا اینکه به سمت قبر ششگوشه امام حسین پرواز کرده باشیم، ولی خوب آن موقع هم دیداری از مشهد ما و دیگران لطفی دیگر دارد!! که میدانم حتماً خواهی آمد و به سمت کربلا زیارت عاشورا خواهی خواند به نیابت من[1]... ولی به هر صورت چه با بودن ما و چه در نبود ما عید خوبی برای ملت خواهد بود و خبرهای خوشی از جبههها خواهد رسید... امروز فرمانده تیپ وقتی صحبت از تغییر هدف و موضع تیپ ما میکرد گفت، گزارش رسیده که مزدورهای عراقی 80٪ امکان دارد که از ترس هجوم همهجانبه ما دست به عقبنشینی موضعی زده و تا توی خاک عراق گورشان را گم کنند. به هر صورت در هر دو حال مقصود حاصل است. با این تفاوت که در صورت عقبنشینی میتوانند از تأثیر منفی شکست در بین خودشان جلوگیری کنند... در هر صورت فبهاالمراد...
دلم میخواست بیشتر برایت بنویسم ولی فکر میکنم هر چی مطالب این نامه طول بکشد (حرفهای ناگفته دیگری نیز) خواهد ماند.
برای همین نامه را تمام میکنم به امید پیروزی جدید بر کفر و نفاق که در راه است.[2]
خدا نگهدارت باد
رضا
ساعت 35/6 عصر چهارشنبه وقت اذان مغرب
[1]. خواندن زیارت عاشورا در مشهد غلامرضا در خرمشهر بنا به توصیه او در این نامه در چهلم شهادت او با حضور فهیمه و خانوادهاش برگزار شد.
[2] منبع: کمری، علیرضا، بابائیانپور، فهیمه، نامههای فهیمه؛ انتشارات سوره مهر، 1385، ص 122.
تعداد بازدید: 1716
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3