عبور از رودخانه
به انتخاب: فائزه ساسانیخواه
26 دی 1401
طول ستونی که در دل تاریکی از گردنه به پایین سرازیر شده بود، به یک کیلومتر میرسید. سنگینی تفنگ و تجهیزات انفرادی، همه را کلافه کرده بود. رزمندگان هرازگاهی در دل تاریکی سر بلند کرده و به قلۀ بلند گمو که پیش رویشان، قد علم کرده بود، چشم میدوختند. در حالی که عراقیها، از نوک این قله مرتفع تمام منطقه را زیر نظر داشتند.
بسیجیها با شناختی که از وضعیت منطقه داشتد، تلاش میکردند، تا با پشت سر گذاشتن فراز و نشیب دامنهها هر چه زودتر به خط مقدم دشمن برسند. خستگی از سر و روی بسیجیها میبارید. بعضیها در آن هوای سرد، عرق کرده بودند و بدشان نمیآمد که برای چند دقیقهای هم که شده، استراحتی کنند.
فرماندۀ گردان پیشاپیش ستون، آنها را هدایت میکرد. سیاهی ستون که با همهمۀ ضعیف رزمندگان همراه شده بود، منظرۀ زیبایی داشت. غیر از صدای پراکنده گلولههایی که از دوردست به گوش میرسید، هیچ اثری از منطقه عملیاتی به چشم نمیخورد.
ستون رزمندگان در مسیر سرازیری قرار گرفت و سرعتشان ناخودآگاه زیاد شد. از فاصلهای نسبتاً دور صدای جریان آب رودخانهای وحشی پر آب به کوشش میرسید. کمکم صدای آب که هر آن بیشتر میشد، توجه همه را به خود جلب کرد.
حرکت ستون کند و کندتر شد. حالا دیگر به جز صدای جریان آب صدای چند بلدوزر هم به گوش میرسید. بسیجیها کنار رودخانه تجمع کردند. راه عبور مردم، که پلی باریک بود، تخریب شده بود. گروههای ضدانقلاب که سالها این منطقه را در کنترل داشتند و به وسیلۀ عراق پشتیبانی میشدند، عامل این خرابکاریها بودند. برای اولینبار بود که یگانهای نظامی ایران در چنین حجم وسیعی در منطقه حضور پیدا میکردند. در عین حال، آب طغیان کرده بود و تنها پل نفررویی را هم که یگان مهندسی شب قبل روی این رودخانه احداث کرده بود، با خود برده بود و فرماندهان قرارگاه نتوانسته بودند پلی برای عبور از رودخانه چومان پیشبینی یا آماده کنند.
سه بلدوزر کنار رودخانه به چشم میخورد. راننده یکی از بلدوزرها که جوانی کمسن و سال بود، سنگهای بسیار بزرگ را به داخل رودخانه میانداخت تا هر چه زودتر راه عبور را باز کند. گویی سرعت آب هر لحظه بیشتر میشد. این رودخانه مرز ایران و عراق به حساب میآمد و هر ساله در همین ایام طغیان میکرد.
فرمانده تیم مهندسی با مشاهده چند گردانی که در اطراف رودخانه تجمع کرده بودند، نگران شده بود. شب از نیمه گذشته بود و طبق برنامه موقع عبور این گردانها از رودخانه فرا رسیده بود، گردانهای رزمی میبایستی تا دمدمای صبح پای پیاده تا نوک چند قله میرفتند و به همین دلیل تأخیر در کنار پل میتوانست سرنوشت عملیات را عوض کند.
فرمانده مهندسی خودش را به یکی از رانندهها رساند و با صدای بلند گفت:
ـ اگر سنگهای بزرگتری را داخل رودخانه بریزیم، آن وقت سرعت آب مهار خواهد شد.
سنگهای کوچک در میان جریان تند آب به حالت معلق در میآمد و اثری در پر کردن رودخانه نداشت. همان راننده جوان با بیل بلدوزر تخته سنگی بسیار بزرگ که به اندازۀ یک اتومبیل بود را به حرکت در آورد. رزمندگان با چشمانی مشتاق و نظارهگر، حرکت کند سنگ را در تاریکی تعقیب میکردند. از چهرۀ آنان مشخص بود که دلشان میخواست راننده را به نوعی همراهی کنند. راننده سنگ را از جا کند و در تکان پنجم، آن را به داخل رودخانه انداخت. حالا دیگر نیمی از عمق رودخانه پر شده بود و امیدی در دلشان ایجاد کرده بود.
هنوز کسی جرأت عبور از رودخانۀ خروشان چومان را نداشت. فرمانده تیم مهندسی نگاهی به ساعت انداخت. نگرانی عبور رزمندگان کلافهاش کرده بود. در یک آن، فکری به ذهنش رسید، روی بلدوزر پرید و به راننده گفت:
ـ ما وقت زیادی نداریم. بهتر است بلدوزرها را به داخل آب هدایت کنید. ما میتوانیم گردانها را از طریق بلدوزر عبور بدهیم.
راننده در تاریکی نگاهی به رودخانه انداخت و لحظهای بعد حرکت کرد.
«یعنی میتوانم آب را مهار کنم؟ اگر آب حریف بلدوزر شد. چه میشود؟» راننده با خود اینها را میگفت، ولی از رفتارش پیدا بود که از آب نمیترسید و بیش از سیصد نفر بسیجی شاهد این حرکت راننده بودند.
بلدوزر در یک زاویه چهل و پنج درجه، مثل لاکپشتی که وارد برکه شود، به آب زد. برای لحظهای راننده حس کرد که بلدوزرش در آب معلق شده است، و دیگر راه برگشتی ندارد. حالا دیگر بلدوزر کاملاً در داخل آب قرار گرفته بود. جریان تند آب به شدت با بدنۀ بلدوزر و پاهای راننده برخورد میکرد. هنوز بلدوزر روشن بود و راننده تا میتوانست جلو رفت، طوری که دیگر به صخرۀ آن طرف رودخانه رسید.
فرماندۀ تیم مهندسی، نفس فروخوردهاش را بیرون داد. فرمانده گردان هنوز از این حرکت راننده سر در نیاورده بود، اما وقتی راننده بلدوزر دوم به آب زد، تازه متوجه هدفشان شد و با خوشحالی دستور داد، رزمندهها آماده حرکت شوند.
ستون به حرکت در آمد. اولین نفری که از روی بلدوزر عبور کرد، فرمانده مهندسی بود. آب تا کمر راننده بلدوزر را گرفته بود، اما لبخند او نشانهای بود تا فرمانده به راه خود ادامه دهد. فرمانده به خشکی رسید. و در تماشای حرکت ستون، غرق لذت شد. دو بلدوزر پل مستحکمی شده بودند و امواج رودخانه پس از برخورد با این غولهای ماشینی، راه خود را کج کرده و در حاشیۀ رودخانه به راه خود ادامه میدادند.
در میان ستون، افرادی بودند که نگاهشان به رانندهها، با سایر رزمندگان متفاوت بود. لباسهایشان کردی بود و دستاری دور سرشان پیچیده بودند. «خدایا! چرا این انسانها برای امنیت کردستان، از همۀ وجود خود مایه میگذارند!»
مرور این افکار و پرسشها در تاریکی شب، چهره آن پیشمرگان کرد را دگرگون ساخته بود. آنها داوطلب به جمع لشکری پیوسته بودند که اکنون با آن همه تحمل سختی به سوی ارتفاعات پیش رویشان، در حرکت بودند. هر کدام از افراد ستون، اسلحه، چند خشاب، نارنجک و کولهباری را با خود حمل میکردند. راهنمایی آنها را، تعدادی پیشمرگ کرد از قرارگاه رمضان به عهده داشتند که با منطقه به خوبی آشنا بودند. آنها ستونها را به سوی قلهها هدایت میکردند. هر بار که یال کوهی طی میشد، نگاهی به قلههای مورد نظرشان میانداختند و بدون استراحت به راهشان ادامه میدادند.
دیگر عبور از سینهکش دامنهها سخت شده بود، ولی حرکت ستون در سکوت شب آهنگ منظمی پیدا کرده بود. بعد از احداث پل روی رودخانه چومان گردانها به طور تصاعدی وارد منطقه شدند. آنها در چند مسیر تا قلب منطقه عملیاتی نفوذ کرده و به هر زحمتی که بود، در ارتفاعات پیشروی میکردند.
عراق به دلیل در اختیار داشتن ارتفاعات بلندی چون: سرگلو، اسپی دره، کولان، گلان و قشن تصور انجام عملیات از آن منطقه را نمیکرد و نیروهایش را فقط در نوک قلهها متمرکز کرده بود. ایران با اجرای عملیات کربلای 5 و 8، عراق را مجبور کرده بود تا عمدۀ نیروهایش را از سایر مناطق عملیاتی برای جلوگیری از سقوط شلمچه، به سمت جنوب سوق دهد، به همین دلیل در منطقه شمال غرب نیروی رزمی قابل توجهی نداشت. این شرایط باز نظامی سبب شده بود که هیچ مانعی رزمندگان را از پیشروی باز ندارد و نیروها در مسیرهای تعیین شده که قبلاً توسط نیروهای تحت امر قرارگاه رمضان، شناسایی شده بودند، به پیشروی خود ادامه دهند.
قرارگاه رمضان عملیاتهای موفق فتح یک تا پنج را از طریق همین منطقه انجام داده و شرایط را برای عملیات گستردهتری چون کربلای ده، آماده کرده بود. در طول مسیر، گروههای اطلاعات عملیات قرارگاه رمضان نقاط حساس و گذرگاهها را اشغال کرده بودند و هنگامی که چشمشان به این همه نیروی خودی میافتاد، خستگی چند سال حرکت چریکی در این مناطق از تنشان زدوده میشد.
در یک آن، صدای رگبار و سپس انفجار موشکهای آرپیجی وضعیت منطقه را عوض کرده، گردانهای خطشکن به سنگرهای نوک قله رسیدند. هنوز هوا تاریک بود و از دور خط سیر منورها و گلولههای رسام در دامنه چند قله به چشم میخورد که مخالف یکدیگر شلیک میشدند.
رگبار گلولههایی که از سنگرهای نوک قله شلیک میشدند، خستگی آنها را از یادشان برد. چند بسیجی با پرتاب نارنجک عراقیها را غافلگیر کرده و آتش تیربارها را خاموش کردند.
با وجود اینکه قلههای اسپیدره و کولان سقوط کرده بودند، ولی نبرد در نوک قله گلان که مرتفعترین قله بود، همچنان ادامه داشت و عراقیها که استحکامات بیشتری برخوردار بودند، به مقاومت ادامه میدادند. چند تیم مهندسی جهاد از ابتدای رودخانه چومان به جادهسازی مشغول شدند. ادامۀ نبرد در نوک قلهها، رانندگان بلدوزر را متقاعد میکرد که به سرعت جاده را تا محل درگیری امتداد دهند. سرعت و مهارت گردانهای مهندسی قرارگاه حمزه در کوهستانهای کردستان ناشی از تجربه آنها طی سالهای جنگ بود و فعالیت آنان در ساخت پایگاههای نظامی نقش زیادی در پاکسازی منطقه داشت. اکنون این جادهها در صورت وصل به قلهها، میتوانستند پیشروی رزمندگان را تسهیل کنند. چند آمبولانس در امتداد جادههای احداثی تردد میکردند. بلدوزرها تاریکی را میشکافتند و متر به متر جاده را به پیش میبردند.[1]
[1] منبع: محمودزاده، نصرتالله، بام کردستان، مرکز حفظ و نشر آثار دفاع مقدس وزارت جهاد سازندگی، چ اول، اردیبهشت 1376، ص7.
تعداد بازدید: 2447
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3