اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-20
مرتضی سرهنگی
07 آبان 1401
رزمندگان شما با قدرت ایمان راههای صعبالعبور را پشت سر میگذارند، از درههای عمیق و بلندیهای مرتفع و رودخانهها عبور میکنند و جانانه میجنگند. خداوند وعده فرموده است آنان را در این جنگ یاری کند زیرا رزمندگان شما اسلام را یاری میکنند.
در منطقه جنگی، از نزدیک، حملات رزمندگان شما را مشاهده کردم. من که خود در طرف مقابل آنها بودم. شاهد رخدادهای بارنکردنی و محیرالعقولی بودم که جز از اراده خداوندی نمیتواند صادر شود. در هر یک از این حملهها، در آغاز یورش رزمندگان شما هوا و شرایط جوی به طور ناگهانی دگرگون میشد و از وضعیت عادی خارج میگشت. گاهی به صورت بادهای تند که سمت وزش معینی نداشت جلوه میکرد و گاهی با بارش شدید باران توأم میشد که مانع تحرک و عکسالعملهای به موقع ما میگشت.
یک شب در یکی از این حملات که نیمه شب آغاز شده بود هوا صاف و مهتابی بود اما به محض این که یورش سربازان اسلام آغاز گردید هوا ناگهان به طور عجیبی متغیر شد و ابرهای ضخیم و سیاه در آسمان پراکنده شدند و روشنی نور ماه را گرفتند، طوری که ما حتی قادر نبودیم همدیگر را در فاصله یک متری ببینیم. این تازه ظاهر قضایا بود. در روح و روان افراد آنچنان ترس و وحشتی مستولی میشد که بسیاری از آنها حتی قادر نمیشدند از جایشان تکان بخورند.
این موردی که الان خدمتتان عرض میکنم خودم ندیدم ولی شنیدهام که بسیاری از افراد حتی چند تن از افسران فرمانده از ترس و وحشت دچار اسهال و استفراغ شدید شده بودند و بنابر این شیرازه کارها از هم پاشیده بود.
آن شب تا صبح با مرگ و زندگی روبهرو بودم و قدرت هیچ عکسالعملی را نداشتم. رمق در تنم نمانده بود و احساس میکردم حتی برای خودم بیگانهام. این روح ناشناخته و بیگانه چگونه در من حلول کرده بود. متعجب بودم ـ از خودم، و از تمام آنچه در اطرافم میگذشت. این را فهمیده بودم که باید زنده بمانم و جانم را از این معرکه به سلامت به در برم ولی به کجا، نمیدانستم، دلم میخواست خواب مرا میربود و آنچه در اطرافم میگذشت نمیدیدم و آن صداهای مهیب انفجار و ناله جانگداز زخمیها را که رها شده بودند نمیشنیدم. تا این که صبح شد و ناگهان خود را در محاصره سپاهیان اسلام یافتم و آنگاه صفات یک مسلمان را دیدم. آنها بچههای باورنکردنی بودند. آنها با گشادهرویی از ما استقبال کردند. یکی از همین پاسدارها مرا برادر خطاب کرد. تمام تنم لرزید. انگار اصلاً جنگی در کار نبوده و اینها کسانی نبودند که ما به سرزمینشان تجاوز کرده و تا چند دقیقه پیش به روی آنها آتش ریخته بودیم. احساس کردم در میان برادران خودم هستم.
آن شب فرمانده لشکر فرمان داده بود نیروهای پیاده از میادین مین عبور کنند و به سپاهیان شما یورش برند. نیروهای ما وارد میدان مین شدند. چیزی نگذشت که تماس ما با آنها قطع شد و نمیدانم چه بر سرشان آمد. عبور میدان مین در دستور عملیات نبود و آن فرمانده لشکر به میل خودش فرمان آن را صادر کرده بود. جالب است بدانید در آغاز حمله همه بدون استثنا فراری شدند. گروه دیگری مورد اصابت گلولههای سپاهیان اسلام قرار گرفتند.
ارتش بعث از هر طرف مورد هجوم قرار گرفت و به زودی از هم متلاشی شد. زیرا آنها به این جنگ هیچ اعتقاد ندارند.
رزمندگان شما را تکبیرگویان و لاالهالاالله گویان دیدم. همین شعار بود که لرزه بر اندم همه میانداخت. آن قویترین سلاحی بود که مشاهده کرده بودم. خدای تبارک و تعالی با امدادهای غیبی خود آنان را یاری نمود. در این مورد قرآن کریم میفرماید «قاتلو هم حتی لاتکون فتنه و یکونا لدین کله لله»
تعداد بازدید: 2106
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3