سیصدوسی‌وپنجمین برنامه شب خاطره -9

مدافعان سلامت

تنظیم: سپیده خلوصیان

03 آبان 1401


سیصدوسی‌و پنجمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 5 خرداد 1401 با حضور پزشکان و کادر مدافع سلامت در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم خانواده شهدای مدافع سلامت، کادر بهداشت و درمان پزشکی و جمعی از داوطلبان حوزه سلامت حضور یافتند و از خاطرات شروع و اوج بیماری کرونا گفتند.

دکتر سید پوژیا شجاعی، فوق تخصص آی‌سی‌یو و عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی، شاغل در بیمارستان امام حسین، راوی نهم این برنامه شب خاطره بود. او پس از تشکر از کادر درمان و خدمات بهداشت گفت: مرکز درمانی ما مرکزی بود که از همان روز اول با بیماران فراوان روبه‌رو بود و به مرور بخش‌های مراقبت و درمان آ‌ن‌قدر گسترش یافتند که کار به برپایی کانکس‌هایی در حیاط هم کشیده شد. در بخش عفونی حدود 40 تخت آی‌سی‌یو اضطراری آماده کردیم و این تعداد همین‌طور بیشتر و بیشتر می‌شد.

در دوران کرونا شاهد اتفاقات عجیبی بودیم. یک روز که از بخش اصلی آی‌سی‌یو بیرون آمدم، همراه یکی از بیماران به من گفت که یک آقایی آن‌جا خوابیده است. رفتم و دیدم که نمی‌تواند از جایش بلند شود. گفت پسر من بیمار است و در یکی از بخش‌های عادی بیمارستان تحت مراقبت است. او کرونا دارد ولی گفته‌اند تخت خالی نداریم. در واقع حدود 60 یا 70 بیمار داشتیم که همه بستری بودند و مرخص کردن‌شان مانند شرایط بحران بود و حتماً باید مدیریت می‌شد که چگونه آن‌ها را به بخش بفرستیم تا بتوانیم بیماران بدحال‌تر را پذیرش کنیم.

آن آقا گفت: فرزند من تک پسر من است. یا خودت بیا و او را ببین یا بگو او را به این‌جا بیاورند. با همان لباس‌ها با آسانسور داخل بخش بالا رفتیم و پسرش را دیدم. جوانی حدود سی یا سی و یکی دو ساله و بسیار مؤدب بود. به من گفت نفس کشیدنش سخت است. با او صحبت کردم و گفتم: با این دستگاه نفس بکش تا به بخش ویژه منتقلت کنم. باید مراقب می‌بودیم تا به او استرس هم منتقل نشود. او را بردند اما حالش کم کم بدتر می‌شد. شب، فلوهای فوق تخصصی تماس گرفتند و گفتند که حالش بدتر شده و باید برای او لوله بگذاریم. لوله‌گذاری برایش انجام شد و رفت زیر دستگاه. در کرونا، اگر زیر دستگاه فشار مثبت می‌شد، ممکن بود ریه‌ها بترکد یا همان پنوموتوراکس یا پارگی ریه پیدا کند. ما مجبور می‌شدیم برای آن‌ها لوله بگذاریم و خیلی از آن‌ها آمفیزن پیدا می‌کردند. برای این پسر هم همین اتفاق افتاد.

من عادت دارم با بیماران شوخی می‌کنم. یعنی به این‌که هوشیاری بیمار 3 است یا 5 و این یعنی بی‌هوش کامل است یا نه اعتقادی ندارم. در هر وضعی باشد با او صحبت می‌کنم. به همین ترتیب هر روز صبح با او حرف می‌زدم و شوخی می‌کردم. نام خاصی هم داشت که من با نام دیگری صدایش می‌زدم. کار او به جایی رسید که بدنش آمفیزم[1] کرد. پدرش که این را شنیده بود بسیار نگران شده بود. به او گفتم: عمر دست ما نیست. بلکه دست خداست. گذشت و این بیمار بیدار شد و به مرور زمان از زیر دستگاه جدایش کردند و از آی‌سی‌یو مرخص شد. این اتفاق مربوط به موج دلتا بود.

در دوران امیکرون، یعنی همین اواخر، یک روز صبح آقایی به دیدنم آمد که از نظر هیکل دو برابر من بود. به من گفتند: بیا ببین چه کسی آمده! نامش را که به من گفتند دیدم همان جوان است. وقتی او را دیدم، خاطراتی برایم تعریف می‌کرد که برایم بسیار جالب بود. او می‌گفت: من صبح‌ها منتظر بودم تا شما بیایی. شب‌ها که زیر ونتیلاتور خوابیده بودم و شلنگ‌ها به من وصل بود، هر روز با سوزن آزمایشگاه بیدار می‌شدم. لحظات وحشتناکی بود. شب که آلارم دستگاه‌ها به صدا در می‌آمد –کادر بیمارستان می‌دانند اکسیژن‌ها اگر کم شود تمام ونتیلاتورها به صدا در می‌آمدند- فکر می‌کردم دارم می‌میرم اما صبح‌ها که تو می‌آمدی و با من صحبت می‌کردی، منتظر بودم تا روز دیگری شروع شود. با این حرف ها واقعاً خستگی از تن من در می‌رفت.

■ ادامه دارد

 


[1] به معنی نابودی و تخریب بافت ریوی است که منجر به از بین رفتن ویژگی ارتجاعی ریه و از بین رفتن دیوارهٔ کیسه‌های هوایی (حبابکی) ریه (آلوئول‌ها) می‌شود.



 
تعداد بازدید: 4109


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 126

من در خرمشهر اسیر شدم. شب حمله تمام نیروهای ما با وحشت و اضطراب در بندرِ این شهر مچاله شدند. از ترس و وحشت، رمق حرکت کردن نداشتند و منتظر رسیدنِ نیروهای شما بودند. حدود دو شبانه‌روز هیچ غذا و جیره‌ای نداشتیم. نیروهای شما که آمدند دسته‌دسته افراد به اسارت آنان در آمدند و من هم با پشت سر گذاشتن حوادث بسیار عجیب و حیرت‌آور سوار کامیون شدم و از شهر ویران شده خرمشهر خداحافظی کردم.