سیصدوسیوپنجمین برنامه شب خاطره -8
مدافعان سلامت
تنظیم: سپیده خلوصیان
25 مهر 1401
سیصدوسیو پنجمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 5 خرداد 1401 با حضور پزشکان و کادر مدافع سلامت در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم خانواده شهدای مدافع سلامت، کادر بهداشت و درمان پزشکی و جمعی از داوطلبان حوزه سلامت حضور یافتند و از خاطرات شروع و اوج بیماری کرونا گفتند.
■
هشتمین راوی برنامه، خانم نرگس فخاری از کادر درمان بیمارستان مسیح دانشوری بود که از خاطراتش در زمان کرونا اینگونه گفت: ما جزو اولین بیمارستانهایی بودیم که آستین بالا زدیم و لباسهایی را که حاج آقا سلیمیان توصیف کرد پوشیدیم و منتظر شدیم تا بیماران بیایند. یک روز صبح، یک کلیپ در اینستاگرام با این مضمون منتشر شد که در بیمارستان فرمانیه یک بیمار کرونایی آمده و فوت کرده. ببینید چه لباسهایی پوشیدهاند و مریضها را جابهجا میکنند. پرسنل با دیدن آن فیلم خیلی ترسیدند. بخش ما بخش عفونی بود. زمانی هم که H1N1[1] داشتیم تنها بخشی که این بیماران را پذیرا میشد بخش ما بود.
من به همکاران گفتم: بالا بروید پایین بیایید، هر کاری کنید آخرش این مسئولیت بر عهده خودمان است و ما بخشی هستیم که باید پذیرای این بیماران باشیم. با این صحبتها آمادهشان کردیم. من حکم مادر بخش را داشتم و خودم هم به عنوان سرپرستار بخش، نفر اول لباس مخصوص را پوشیدم، ولی به مرور زمان چیزهای خیلی عجیب و غریبی اتفاق افتاد. وقتی بیماران آمدند، حتی آبدارچیها هم داخل بخش غذا نمیآوردند. هر کسی به داخل بخش میآمد، پذیرش فقط توسط گروه پرستاری انجام میشد. دیگر مدارک پزشکی هم وجود نداشت و بچههای ترخیص نمیآمدند. درست مثل الان که من میگویم انگار ریههای کادر درمان فیلتر دارد، وقتی همه جا تعطیل است و هوا آلوده میشود، کادر درمان باید حتماً حضور داشته باشند و حتی اگر مرخصی باشند، مرخصی لغو میشود.
آن زمان هم گفتم ما خودمان باید پای کار باشیم. قسم میخورم که حتی ساعت ده یا دوازده شب، پرسنل آژانس هم پیدا نمیکردند و هیچکس برای بیمارستان مسیح دانشوری ماشین نمیفرستاد. سرویسها هم نمیآمدند. این مسائل را هم داشتیم.
درباره بچههای جهادی خوب صحبت شد. آنها واقعاً درخشیدند. آنقدر پذیرش بیمار در بخش زیاد بود که ما واقعاً نمیدانستیم باید چه کار کنیم. کادر پرستاری باید کار خودش را انجام میداد و ما نمیتوانستیم کارمان را به بچههای جهادی بدهیم؛ ولی میتوانستیم از نظر خدمات از آنها کمک بخواهیم تا لااقل بیمارها روی تختهای آلوده نخوابند. بخش خدمات به من زنگ زد و گفت: چه نیرویی میخواهی؟ گفتم: نیرویی میخواهیم که حداقل تختها را واشینگ کند. ولی باید نیرویی باشد که کمی جان داشته باشد تا بتواند از پس آن بر بیاید. دو نیروی جهادی برای ما فرستادند. آمدند و خودشان را معرفی کردند و چون کنار لباسهایشان نوشته شده بود، فهمیدیم که از بچههای مدافع حرم هم بودند. گفتم: تختها مدتی است شسته نشده و فقط ضد عفونی شدهاند. به هر حال بخش عفونی است و اگر کاری میخواهید انجام دهید، بسمالله.
از آنها خواستم که سطوح را هم بشویند و ضدعفونی کنند. آنها هم شروع کردند. ما خودمان اجازه نداشتیم ماسکهای فیلتردار را در بیاوریم تا چیزی بخوریم. حتی چیزی هم نمینوشیدیم. در هنگام کار، همینطور که خودمان هم میدویدیم، به بچهها گفتم: هر طور شده تک تک شما را میفرستم تا چیزی بخورید. من در این مورد اجبار داشتم و حتی پرسنل را هم به زور میفرستادم. با خودم میگفتم: اینها دیگر چه کسانی هستند؟ افرادی که حتی جزو کادر هم بودند، گاهی میرفتند اما اینها آمدهاند و ماندهاند. در همان زمان کم استراحت با یکی از آنها که صحبت کردم پرسیدم: چه کاره هستی؟ گفت: من مهندس هوافضا هستم. یادم آمد آنقدر که از نردبان بالا و پایین فرستاده بودمش پدرش را در آورده بودم!
خیلی به او غبطه خوردم و با خود گفتم: واقعاً دست مریزاد به او. ما کادر درمانیم. زمانی که من آمدم پرستار شدم قسم خوردم که در هر شرایطی شغلم را ترک نکنم و چه بیماران عفونی باشند یا نه، نیرو باشد یا نباشد یا هر چه، باز هم پای کار بمانم. ولی شما دیگر چه کسانی هستید! آن دیگری، دکترای عمران داشت و همچنان هم در کنار ما هست. آنها هر دو تحصیلکرده و بسیار توانمند هستند. از طریق آنها ما چندین بایپپ و مانیتور هم گرفتیم و استفاده کردیم.
یک بار، روز نیمه شعبان بود. میخواستم سر کار بیایم. بیمارستان به من گفته بود که میتوانم روز نیمه شعبان را استراحت داشته باشم؛ ولی من موافقت نکرده بودم. آن روز را با امام زمان معامله کرده بودم و با اینکه مانند تمام همکارانم خیلی بدن درد داشتم، دوست داشتم بروم. پس از آنکه ما لباس مخصوص را در میآوردیم، بهخاطر عرقی که زیر آن داشتیم، وقتی باد به ما میخورد بدندردهای شدید میگرفتیم. آن روز به امام زمان گفتم: من دوست دارم امروز را برای خشنودی خودتان اینجا باشم. از بیمارستان هم خواستم که نه برایم ساعت کاری بزند و نه حقوق رد کند. این را به عشق امام زمانم میآیم. آن روز آنقدر درد داشتم که وقتی دولا شدم تا کفشم بپوشم، نمیتوانستم کمرم را راست کنم. کار آن روز انجام شد و شیفت من هم تمام شد. روز خوبی بود. حدود 8 نفر ترخیص داشتیم و خیلی ذوق داشتیم. وقتی میخواستم بازگردم خیلی خسته بودم. اما از دفتر پرستاری زنگ زدند و گفتند: یک گروه تحقیقاتی آمدهاند. شما حاضر هستید بیایید؟ گفتم: ما که تا به اینجا آمدهایم. باز هم میمانیم تا تجاربمان را کنار هم بگذاریم. وقتی به آنجا رفتم، دیدم یک گروه طب توانبخشی و ماساژور آمدهاند. اصلاً باورم نمیشد. گفتم: امام زمانم؛ من امروز میخواستم بیمنت برای تو کار کنم، ولی تو یک جور دیگر با من رفتار کردی. اینجا بود که یاد این شعر افتادم:
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مبـاد کـس را مخدوم بی عنایـت
■ ادامه دارد
[1] ویروس آنفلوانزای A زیرگروه H1N1 یکی از زیرگروههای ویروس آنفلوانزای A است که شایعترین دلیل ابتلای انسان به آنفلوانزا در سال 2009 م و دلیل احتمالی دنیاگیری 1918 م آنفلوانزا موسوم به آنفلوانزای اسپانیایی بود.
تعداد بازدید: 4388
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3