سیصدوسیوپنجمین برنامه شب خاطره -6
مدافعان سلامت
تنظیم: سپیده خلوصیان
12 مهر 1401
سیصدوسیو پنجمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 5 خرداد 1401 با حضور پزشکان و کادر مدافع سلامت در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم خانواده شهدای مدافع سلامت، کادر بهداشت و درمان پزشکی و جمعی از داوطلبان حوزه سلامت حضور یافتند و از خاطرات شروع و اوج بیماری کرونا گفتند.
■
ششمین راوی برنامه، آقای محمدرضا ذوالفقاری، راننده آمبولانس بیمارستان بقیهالله بود که از فعالیت و برخوردهایش در روزهای کرونایی اینگونه گفت: ما به واسطه شغلمان بیشتر در خیابانها تردد داریم و گاهی مردم برخوردهایی با حالتی طنزگونه با ما دارند. وقتی در روزهای کرونایی ما را در خیابان با آمبولانسی میدیدند که روی آن نوشته بود «مخصوص حمل بیماران کرونایی»، نوع نگاهشان چنین بود که گویی دارند خود ویروس کووید۱۹ را با فاصله چند سانتیمتری ملاقات میکنند! در ابتدا برایم جالب بود که چرا برخی این نوع رفتار را دارند و دلیلش چیست؟ ولی به مرور، ما به این برخورد عکسالعمل نشان میدادیم و میخندیدیم و جالب بود که همین خنده روحیهمان را تغییر میداد.
اصل مطلب که میخواهم بگویم درباره قصه یک آقایی به نام حمید است. ما این حمید آقا را در حالیکه حال بسیار بدی داشت به بیمارستان انتقال دادیم. کمی که گذشت من متوجه شدم او از آشناهای یکی از دوستانمان است و به همین واسطه با او دوست شدم و در بیمارستان به او سر میزدم. همانطور که آقای دکتر عیناللهی گفت، به واسطه اینکه در بخشها خیلی با بیماری درگیری داشتیم، بیمارستان بقیةالله محیطی را در خارج از بیمارستان به عنوان نقاهتگاه آماده کرده بود تا اگر بیماری میخواهد دوران نقاهتش را بگذراند داخل بخش بستری نباشد. کمی بعد این آقا مرخص شد. روز ترخیصش با او صحبت کردم و او خیلی محکم گفت: من دیگر سعی میکنم پروتکلهای بهداشتی را رعایت کنم تا درگیر نشوم. به دیگران هم این را توصیه میکنم.
اصل قصه از اینجا شروع میشود که من پنج ماه بعد دوباره برای انتقال او بابت درگیری کرونایی مراجعه کردم و دوباره با حال خیلی بد او را به اورژانس آوردیم و بستری شد. آنجا از او پرسیدم: حمید آقا تو که قول داده بودی رعایت کنی. چه شد که دوبراه درگیر شدی؟ گفت: راستش من به میهمانی دعوت شده بودم و بهواسطه همان مهمانی، هم خودم و هم دیگران درگیر شدیم. اما حالا من خیلی از این کار پشیمانم. دیگر از او خداحافظی کردم و رفتم تا به مقر بازگردم. در طول مسیر، جرقهای در ذهن من خورد؛ اینکه زندگیِ تمام ما از ابتدا تا انتها همانند سرگذشت این حمید آقا است. یعنی این طولِ زندگیِ ما، همان یک شب مهمانی و یک شب خوشگذرانی است و خیلی از ما بهواسطه این یک شب حاضر میشویم آینده و آخرتمان را از بین ببریم.
این اتفاق خیلی جالب بود و فکر میکنم پند و اندرزی که داشت این بود که تا از این فرصتهای کوتاهی که برای جبران برایمان پیش میآید، مثل اتفاقی که برای حمید آقای قصه ما افتاد، به سادگی نگذریم و نگذاریم دوباره تکرار شود. چراکه امکان دارد هر لحظه فرصتی که برای ما پیش آمده، آخرین فرصت جبران برای ما باشد. باید برگردیم و به عقب نگاه کنیم؛ اگر به واسطه قدرتمان، وضعیت مالی مناسب یا نفوذ یا هر چیزی که به لطف خدا به ما یک قدرت خاصی عنایت کرده داریم، ببینیم به چه صورت از آن استفاده کردهایم. اگر خدا فرصتی به ما داده، انشاءالله از آن فرصت به نحو احسن استفاده کنیم و یک مقدار نگاهمان را به پایین دستیها و افرادی که در سطوح مختلف جامعه هستند عوض کنیم. شاید به قول دوستان، این بحث کرونا زنگی را در گوش ما به صدا در آورد که میگوید مرگ و خطر عدم استفاده از فرصتها میتواند از هر چیزی به ما نزدیکتر باشد. برداشت من از این قصه این بود که باید روی رفتارهایی که خودم داشتهام و یا خواهم داشت، دوباره بازنگری کنم.
■ ادامه دارد
تعداد بازدید: 2234
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3