سیصدوسیوپنجمین برنامه شب خاطره -5
مدافعان سلامت
تنظیم: سپیده خلوصیان
04 مهر 1401
سیصدوسیو پنجمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 5 خرداد 1401 با حضور پزشکان و کادر مدافع سلامت در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم خانواده شهدای مدافع سلامت، کادر بهداشت و درمان پزشکی و جمعی از داوطلبان حوزه سلامت حضور یافتند و از خاطرات شروع و اوج بیماری کرونا گفتند.
■
راوی پنجم برنامه، حجتالاسلام علی عقدایی بود که پس از تسلیت به مناسبت شهادت رئیس مذهب شیعه گفت: من به نیابت از تمام جهادگران، از کادر درمان تشکر میکنم که زحمت میکشیدند و اجازه میدادند ما در کنارشان باشیم. ما سالهاست کار جهادی میکنیم اما سبک کارمان این نیست. یعنی به هنگام سیل و زلزله به منطقه درگیر میرویم یا در مناطق محروم کاری انجام میدهیم. کار ما از این نوع کارهاست. ما یک قرارگاه جهادی به نام قرارگاه جهادی بقیهالله داریم. زمانیکه این اتفاق افتاد و بیماری شیوع پیدا کرد، تولیت حوزه علمیه به من گفت که اردوی جهادی را به بیمارستان ببرید. گفتم: فکر نمیکنم در آن بحبوحه کسی بیاید. حتی پیش از اینکه بخواهیم به اردوی سیل یا زلزله هم گروه ببریم، مدتی کار تبلیغاتی میکنیم. او گفت: علیالله. تو بگو. من یک پیام در گروه گذاشتم اما با خود میگفتم کسی نمیآید و به هر حال این تکلیف از گردن ما برداشته شده است. ولی با پیام کوچکی که در کانال حوزه گذاشتم، دیدم که از بین حدود200 طلبهای که عضو بودند، صد طلبه در یک روز ثبت نام کردند. با خود گفتم: عجب اتفاقی افتاد! حتی در سیل و زلزله هم حدود پنجاه نفر را میبردیم. چطور برای این بیماری صد طلبه ثبت نام کردهاند؟
راوی ادامه داد: به هر حال این افراد ثبت نام کردند و ما هم به دنبال بیمارستانی گشتیم تا همکاریمان را آغاز کنیم. خدا را شکر در بیمارستان بقیهالله، کادر درمان مانند آقای دکتر صمدینیا، آقای دکتر دلاوری و آقای یوسفی ما را به بخش راه دادند. روز اول مسئول منابع انسانی آنجا به من گفت: آمدهاید نصیحت کنید یا بر منبر وعظ بروید؟ گفتم: نه، ما آمدهایم کمکی کنیم. گفت: چه کاری میخواهید انجام دهید؟ گفتم: هر کاری باشد انجام میدهیم. گفت: واشینگ میکنید؟ ترانسفر انجام میدهید؟ گفتم: نمیدانم اینها که میگویید چه هستند ولی اگر کاری از دستمان بر بیاید انجام خواهیم داد. طلبهها رفتند و شروع کردند. یک گروه غربالگری میکردند، یک گروه شستشو انجام میدادند و یک گروه هم آموزش دیدند تا به کروناییها آموزش دهند که بعد از دوران بستری چه کنند. گروهی پیگیری اوضاع بیماران در خانه را انجام میدادند، گروهی کار تبلیغی میکردند و با بیماران صحبت میکردند و خلاصه کارهای بزرگی انجام شد که شما دیدید.
راوی در ادامه گفت: آنجا یک خواهری را داشتیم که با همسرش در بیمارستان به ما کمک میکرد و مسئول خواهران ما بود. یک روز یکی از این خواهران به من زنگ زد و گفت: حاج آقا، شما میدانید مسئول ما که با همسرش آمده باردار است؟ گفتم: نه. نمیدانستم. چرا با این حالش همراه با همسرش آمده؟ همسرش را خواستم و گفتم: این خانم باردار است و در بیمارستان فعالیت میکند. چرا او را آوردی؟ برایش ضرر دارد. ولی او گفت: خون فرزند من که از خون محسن(ع) رنگینتر نیست. بگذار باشد. اگرچه او را فرستادیم رفت و نگذاشتیم بماند، اما داوطلبان اینطور پای کار بودند.
راوی ادامه داد: از زمانی که ما برای کار در بیمارستان رفته بودیم، دیگر حوزه هم تعطیل بود و ما آنجا قرنطینه شده بودیم. حدود پنجاه یا شصت طلبه بودیم که در حوزه مانده بودیم. آنجا بر خلاف روزهای معمولی طلبگی که تهجد و از این دست برنامهها داشتیم، در شبهای کرونایی بازی مافیا یا بازیهای خاصی که روحیه طلبهها حفظ شود میکردیم و به طور کلی فضای آنجا که اتاق تولیت و جای مقدسی بود، تبدیل شده بود به اتاق پانتومیم که آنجا بازی میکردیم تا روحیه داوطلبها تغییر کند؛ چراکه مثلاً طلبهای بالای سر بیماری میرفت و یکی-دو روز با او انس میگرفت. ولی یک دفعه اعلام میشد باید بیایی او را غسل و تیمم دهی. در این شرایط حال روحی بسیار به هم میریخت. علاوه برآن، بعضی از دکترها و پرستاران و مسئولان بیمارستان میگفتند: شما معنویت را اینجا آوردید؛ اما خیلی وقتها ما بودیم که از آنها معنویت میگرفتیم. آنجا برادری هم در کنار ما بود که بر خلاف ما که تماممان طلبه بودیم، طلبه نبود و به درخواست یک دوست در آن فضا همراه ما آمد. او از بچههای بسیار شر بود. آنقدر که مثلاً اگر من به دنبالش میگشتم، باید در یکی از قهوهخانههای تهران او را پیدا میکردم. در بیمارستان، بچه 15 یا 16 سالهای که نامش ابوالفضل بود بیمار شده بود. پرستاران برایش چله گرفته بودند. بچههای ما هم رفتند و کنارشان چله گرفتند. شبها میآمدند در حوزه مینشستند و برایش دسته جمعی دعا میکردیم و ختم صلوات میگرفتیم. این آقای شر(!) وقتی در این فضای معنوی قرار گرفت آنقدر تغییر کرد که امروز دارد کارهای پاسدار شدنش را انجام میدهد. این فضای معنوی بیمارستان و کادر درمان باعث شد او پاسدار انقلاب اسلامی شود و حالش به کلی عوض شد.
■ ادامه دارد
تعداد بازدید: 2198
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3