معرفی کتاب «آش پشت جبهه»

خاطرات مربیان پرورشی دهۀ شصت اهواز

فریدون حیدری مُلک‌میان

23 مرداد 1401


روی جلد زیبا و متناسب با عنوان کتاب، تصویری گویا بر زمینه‌ای خردلی‌رنگ، یک نمونۀ بارز از همیاری زنان زحمتکش این دیار است که دور هم نشسته و در حال پاک کردن سبزی هستند و یکی دو دیگ بزرگ و نیز سبد در مقابل یا کنارشان قرار دارد؛ تصویری که نشان دهندۀ نقش مشارکت خواهران و مادران برای کمک‌های گوناگون در پشت جبهه است؛ زنان صبوری که عزیزانشان، برادران و همسران و فرزندانشان، در مقابله با جنگی تحمیلی به دفاع مقدس مشغول بودند.

همچنین در پشت جلد کتاب «آش پشت جبهه» می‌خوانیم: «یک ماشین پتوی کثیف و خونی خالی کردند توی حیاط مدرسۀ امت. بعد از کلاس، بچه‌ها پتوها را زدند زیر بغلشان و بردند خانه. بردند تا پتوها را توی خانه بشویند! پتوهایی را که مانده بود، با کمک چندتا از بچه‌ها بردیم گوشۀ حیاط، خانۀ ننه امامی مستخدم مدرسه. شیلنگ و لگن را آماده کردیم و با پا و دست افتادیم به جان پتوها. شستن و پهن کردنشان روی دیوار مدرسه چند ساعتی طول کشید. هنوز خستگی از تنمان درنرفته بود که دست و پایمان قرمز شد و شروع کرد به سوزش و خارش. روز بعد که مدرسه باز شد و بچه‌ها آمدند، همان‌هایی هم که پتو برده بودند خانه حال و روز ما را داشتند! هیچ‌کدام نمی‌دانستیم علتش چیست. رفتیم دکتر. بعد از معاینه گفت: «اثرات شیمیاییه. مال همون پتوهاییه که شستین.»

من و بچه‌ها همدرد رزمندگان خط مقدم شده بودیم؛ در جبهه کلاس و مدرسه.»

کتاب با پیشگفتاری از ناشر آغاز می‌شود. پس از آن، مقدمۀ تدوین کنندۀ کتاب می‌آید که از چرایی و چگونگی تهیه و آماده‌سازی این اثر شرح کافی و وافی می‌دهد. در ادامه، متن خاطرات قرار گرفته که در هفت فصل تنظیم شده. بعد از آن، نوبت بخش تصاویر رنگی و با کیفیت خوب می‌رسد. علاوه بر آن، متن دست‌نوشتۀ یک نمایشنامۀ تک‌پرده‌ای را هم شامل می‌شود که به قلم یکی از مربیان پرورشی و تربیتی به نگارش درآمده و قبل از عکس‌های شهدای امور تربیتی اهواز گنجانده شده است.

«آش پشت جبهه» همان‌طور که در مقدمۀ کتاب هم ذکر می‌شود، خاطرات تعدادی از مربیان پرورشی اهواز در دهۀ شصت است. وقتی انقلاب پیروز شده بود آن‌ها جوانانی بیست‌ودوسه ساله بودند. انقلابی‌های پرشور و آرمان‌گرایی که در دورهمی‌های مسجدشان اتاقکی به نام امور تربیتی راه انداختند و اسمشان شد: مربی پرورشی و تربیتی. اوایل، فعالیت‌هایشان تنها به مدرسه محدود بود و سروکله زدن با گروهک‌هایی که خودشان را صاحب انقلاب می‌دانستند و در مدارس دنبال پایگاه می‌گشتند، اما وقتی اولین هواپیمای عراقی دیوار صوتی اهواز را شکست، زنگ دفاع به صدا درآمد و مربیان تربیتی و پرورشی هم اورکت بسیجی و سپاهی به تن کردند.

در این میان، مربیان پرورشی دیروز اهواز و بسیجیان امروز ایران دلسوزانه برای جبهه، جانفشانی کردند. مربیان مرد، هم باید از جبهه‌ها دفاع می‌کردند و هم مراقب مرزهای فکری و اعتقادی می‌بودند. خانم‌های مربی نیز با بستن چادرهایشان به کمر، همه دیگ به دست شدند و مادرانه توشۀ راه پدران و برادران و فرزندانشان را بستند. آن‌ها هرچه در توان‌شان بود، همراه آجیل و کنسرو، بسته‌بندی کردند برای جبهه. جنگ همچنان ادامه داشت و نیاز مبرم به پتو و لباس تمیز برای رزمنده‌ها، خانم‌های مربی اهوازی را به شستن و تعمیر لباس‌هایی واداشت که از جبهه برمی‌گشت. از طرفی، بیشتر مدارس اهواز یا ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ بودند یا مرکز اسکان برای جنگ‌زده‌ها. مربیان پرورشی با درگیرکردن دانش‌آموزان و خانواده‌های آن‌ها، جنگ را مردمی و جبهه‌ها را به محلی برای تحصیل دانش‌آموزانی تبدیل کردند که دفاع از کشور اولویت اول زندگیشان بود.

آنچه در این مجموعه‌خاطرات آمده، در هفت عنوان کلی دسته‌بندی شده. در هر دسته که درواقع فصل‌های کتاب را تشکیل می‌دهد تعدادی خاطره نیز هرکدام با عنوانی جدا همراه با اسم مربی پرورشی (راوی خاطره) آمده است. خاطرات این مربیان که فروتنانه و خودجوش برای تربیت دانش‌آموزان این مرزوبوم تلاش کردند، فراز و فرودهای کارشان تا زمان انحلال امور تربیتی بعد از جنگ، همه درس‌آموز است. اشاره‌ای مختصر به این فصل‌های هفت‌گانه، نشانگر نقش این مبارزان شجاع و بی‌ادعای میدان جنگ نظامی و فرهنگی است که آن را نمی‌توان نادیده گرفت؛ زیرا آنان دست به دست هم، کارنامۀ درخشانی در هر دو میدان از خود به یادگار گذاشتند.

  1. نمایش، مسابقه، هیجان

خاطره‌های دستۀ اول چنانکه از عنوان آن پیداست، حول محور «سرگرمی» روایت می‌شوند که برای خیلی‌ها یعنی چند لحظه یا چند دقیقه کنده شدن از مشکلات و سختی‌های دنیای واقعی و جامعه؛ اما سرگرمی در قاموس مصلحان پرورشی دهۀ شصت تعریف مجزا و متفاوتی دارد. زیرا آن سرگرمی که بانی‌اش معلمان پرورشی هستند، قرار نیست بچه‌ها را از جامعه و دنیای واقعی دور کند. بر عکس، بچه‌ها را در بارۀ جامعه آگاه می‌کند و واقعیت‌های آن را برایشان روشن می‌سازد؛ واقعیت‌هایی که یا اکنون لمسشان می‌کنند یا در آینده‌ای نه چندان دور لمس خواهند کرد.

  1. نون و القلم

دستۀ دوم خاطرات که عنوان خود را هرچند در لفافه از یکی از آثار نویسندۀ فقید جلال آل‌احمد وام می‌گیرد اما در اینجا به موضوع مورد بحث اشارۀ صریحی دارد: معلمان پرورشی کاری نداشتند به اینکه چرا فلان مسئول و وزارت و نهاد برای آشنا کردن بچه‌ها با کتاب و کتاب‌خوانی کاری نمی‌کند یا کم‌کاری می‌کند. آنان همان کتاب‌هایی را که می‌دانستند به درد بچه‌ها می‌خورد زیر بغل می‌گرفتند و می‌آمدند وسط بچه‌ها. چون باید خوراک روح بچه‌ها را بهشان می‌رساندند.

  1. فیلم و گردش فرهنگی

در دستۀ سوم خاطرات به کارکرد فیلم‌ها و نمایش آن در ایران در قبل و بعد از انقلاب پرداخته می‌شود. از قرار معلوم، حکومت پهلوی می‌خواست فیلم‌های آمریکایی و صحنه‌هایی از طبیعت و ساختمان‌های قشنگ آمریکا توی روستاهای دورافتادۀ ایران هم به نمایش گذاشته شود که یعنی شما جهان سومی هستید و ما اهل تمدنیم! اما انقلاب خیلی زود کاسه و کوزۀ یانکی‌ها و اعوان و انصار آن‌ها را جمع و دستشان را کوتاه کرد. دیگر بنا بود معلمان پرورشی برای بچه‌ها و مردم روستا و شهر فیلم بگذارند؛ فیلم‌هایی که هویت دینی داشت و بوی ایران را می‌داد.

  1. وزارت پرورش و آموزش

در عنوان دستۀ چهارم خاطرات، تعمداً جای کلمات «آموزش» و «پرورش» عوض می‌شود تا مفهومی نو ارائه شود. معلم پرورشی چراغ راه دانش‌آموزان بود و راه را نشانشان می‌داد و اگر جایی راهشان کج می‌شد، دوباره و آرام به مسیر برشان می‌گرداند. معلم پرورشی دنبال این بود که با کشف استعداد هر یک از بچه‌ها، کمک کند تا همان را پرورش دهند و خانواده و جامعه‌شان را با آن استعداد آباد کنند. اولویت کار و فعالیت معلم پرورشی، اول پرورش بود و بعد آموزش؛ حالا می‌خواست اسم وزارتی که او در زیرمجموعه آن کار می‌کرد آموزش و پرورش باشد یا هر اسم دیگر.

  1. تردید، نفاق، ترور

پرداختن به شهدای معلمان پرورشی به دستۀ پنجم خاطرات اختصاص دارد. آنچه واضح است، نام بردن هفده هزار شهید ترور زمان زیادی می‌بَرَد، چه برسد به اینکه بخواهی تک‌تک آن‌ها را انسان‌هایی فرض کنی که نفس می‌کشیدند، امید خانواده‌ای بودند و بنا بود آینده‌ساز کشور باشند. معلمان پرورشی در مدرسه با دست‌نشانده‌ها و طرف‌داران منافقان دست به گریبان بودند. بهایش را هم البته پرداخت کردند و خیلی زود رفتند توی فهرست شهدای دفاع مقدس معلمان پرورشی که با اضافه شدن شهدای ترور، رنگین شد.

  1. نذر جهاد

در این دسته خاطرات به نقش جهادی معلمان پرورشی در پشت جبهه اشاره می‌شود. مرد میدان جهاد باید پشتیبانی می‌شد و یک پای گرم کردن تنور پشیبانی جنگ، معلمان پرورشی بودند. خرید آمبولانس برای جبهه، فروختن آش برای کمک به جبهه، دوختن لباس پرستاران بیمارستان‌های صحرایی و دعوت دانش‌آموزان و خانواده‌ها برای کمک به جبهه، تنها بخش کوچکی از فعالیت معلمان پرورشی در پشتیبانی جنگ بود؛ معلمانی که در خط مقدم، عزیزان زیادی تقدیم نظام و انقلاب کرده بودند، هوای پشت خط را هم داشتند.

  1. جنگ جنگ تا پیروزی

و بالاخره آخرین دستۀ خاطرات به حضور معلمان پرورشی در جبهه اختصاص دارد. روز 31 شهریور 1359، عراق جنگ را آغاز کرد. صدام به خیال خام خودش می‌خواست خوزستان را سه روزه بگیرد؛ اما فقط شش روز پشت دروازه‌های خونین‌شهری ماند که جوانانش با دست خالی جلوی ارتش او قد علم کرده بودند. معلمان پرورشی، هم در خط مقدم و هم پشت جبهه حضور داشتند. صحبت معلمان پرورشی از دلاوران ایران و سربازان روح‌الله برای دانش‌آموزان، آن‌ها را یکی‌یکی آماده می‌کرد تا خود را به جبهه برسانند و از بقیۀ مجاهدان میدان نبرد جا نمانند.

کار تحقیق «آش پشت جبهه» مشترکاً به عهده سیدمحمد آل‌عمران، زینب بابائی و زهرا قراچه بوده و تدوین آن را نیز آسیه طافی به انجام رسانده است. چاپ اول کتاب  در سال 1400 توسط  نشر راه یار برای واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی در 200 صفحه و شمارگان 1000 نسخه در قطع رقعی با قیمت 45000 تومان منتشر و راهی بازار کتاب شده است.



 
تعداد بازدید: 2801


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125

دو تا از این سربازها تقریباً بیست ساله بودند و یکی حدود سی سال داشت. و هر سه آرپی‌جی و یک تفنگ داشتند. آنها را به مقر تیپ سی‌وسه آوردند. سرتیپ ایاد دستور داد آنها را همان‌جا اعدام کنند. اعدام این سه نفر سرباز به عهده ستوانیار زیاره اهل بصره بود که من خانه او را هم بلد هستم. خانه‌اش در کوچه‌ای است به نام خمسه میل که خیلی معروف است. در ضمن این ستوانیار جاسوس حزب بعث بود. او افراد ناراضی را به فرمانده معرفی می‌کرد. سه نفر سرباز شما را از مقر بیرون آوردند و ستوانیار زیاره آنها را به رگبار بست و هر سه را به شهادت رساند. آنها را همان‌جا در گودالی دفن کردند.