رادیو آبادان و قصه پُر غصه خرمشهر
09 خرداد 1401
بچههای سپاه پاسداران خرمشهر افراد بسیار شجاعی بودند. در مدتی که خرمشهر در اشغال دشمن بود. آنها بعضی مواقع از نقاطی خارج از دید دشمن برای جمعآوری اطلاعات و شناسایی به آن سوی آب میرفتند و خود را به دورترین کوچهها و محلات تحت اشغال میرساندند. اطلاعاتی که به این ترتیب از اوضاع نیروهای متجاوز و نحوه استقرارشان در منازل مردم خرمشهر و تجهزات و ارتباطات مزدوران اشغالگر با ستادهای فرماندهی و مراکز لجستیک به دست میآمد، برای عملیاتی که بعدها باید برای رهایی خرمشهر از اشغال انجام میشد، ضروری بود. در طول اینگونه مأموریتها گاهی اتفاقات عجیبی برایشان میافتاد. مثلاً بعضی وقتها در آن شرایط خطرناک عطسه یا سرفهشان میگرفت، در حالی که سربازان عراقی هم بالای سرشان در نیممتری ایستاده بودند.
یکبار غلامرضا رهبر، سیدرسول بحرالعلوم[1] را خدمت حضرت آیتالله جمی برد تا برخی از خاطراتش را از شناساییهایی که در خرمشهر انجام داده بود، تعریف کند. نواری هم از آن دیدار و خاطرات رسول ضبط شد که نمیدانم هنوز موجود است یا از بین رفته است.
با اشغال بخشهای عمده خرمشهر، بچههای این شهر که با تمام وجود برای حفظ تکتک محلات شهر جنگیده بودند، ناچار به عقبنشینی و استقرار در منطقه کوتشیخ[2] واقع در ساحل شرقی کارون شدند. آنها روزها و هفتههای اول افسرده و گرفته بودند و مظلومیت از چهره و کلام و نگاهشان میبارید؛ به طوری که من ترجیح میدادم به چشمهایشان خیره نشوم، زیرا چیزی جز در غم پنهان نمیشد در نگاه عمیق آنها دید. با بسیاری از آنها دوست و آشنا بودم. برخی از بچههای خرمشهر مرتب به رادیو میآمدند. حتی برنامهای درباره خرمشهر داشتیم که خود بچههای سپاه پاسداران خرمشهر آن را تهیه، نویسندگی و گویندگی میکردند و مجری اصلی برنامه اصغر وحیدی، مسئول روابط عمومی سپاه خرمشهر بود.
احسای غم و غربت بچههای خرمشهری را شاید بعد از خودشان هیچکس به اندازه ما آبادانیها درک نمیکرد، چون ما هم در محاصره بودیم و ممکن بود هر آن آبادان عزیز ما هم به سرنوشت دردناک خرمشهر دچار شود.
یار و مونس هم بودیم. آنها دلخوش بودند که در کنار یاران آبادانیشان هستند و بچههای آبادان هم خوشحال که در کنار بچههای خرمشهر به سر میبرند. وظیفه خود میدانستیم و تلاش میکردیم که به هر نحو، بچههای خرمشهر را با انگیزهتر، امیدوارتر و سرحالتر کنیم تا زمانی که دست در دست هم بتوانیم خرمشهر را آزاد کنیم. از جمله کارهایی که صورت میگرفت این بود که هنرمندان مؤمن، متدین و متعهد از تهران و جاهای دیگر تلاش میکردند به آبادان بیایند و برای بچههای خرمشهر برنامه اجرا کنند و مرهمی بر زخمهای عمیق روحی آنان بگذارند. از جمله این هنرمندان حسامالدین سراج[3] بود که آن روزگار جوانی 22 ساله بود و به همراه استاد حمید شاهنگیان مدیر وقت موسیقی صدا وسیما برای چند روزی به آبادان آمد. این دو هنرمند به همراه چند نفر دیگر برنامههایی اجرا کردند و گروه سرودی نیز از بین بچههای سپاه خرمشهر تشکیل دادند که مسئولیتش را به اصغر وحیدی واگذار کردند.
آمدن آنها فرصت خوبی بود. ما آنها را به استودیو رادیو نفت ملی دعوت کردیم و یادم هست دو سرود را برای اولینبار خواندند که بدون همراهی ساز و آلات موسیقی آنها را ضبط کردیم. شعر یکی از سرودها متعلق به خانم سپیده کاشانی شاعر فقید انقلاب بود که در سفری به خرمشهر با دیدن آثار مظلومیت و تنهایی و در عین حال ایستادگی و اقتدار مردم خرمشهر گفته بود:
«گلبرگ سرخ لالهها
در کوچههای شهر ما
بوی شهادت میدهد.
مثال از داغ من مادر
مخوان از سوگ من خواهر
مزن بر سینه و بر سر
که خورشیدی بر آرد سر
بیارد مژده از داور.
نی شو به زاری در نوا
خونین بزن هر نغمه را
کز سوگ سرخ لالهها
میهن شده چون نینوا...»
سرود دوم نیز «شهر، شهر خون است» نام داشت، با این مضمون:
شهر، شهر خون است
پنجه در خون، خصم دون است
خانه خون است
کوچه خون است
خانه دیده و خانه دل، هر دو خون است.
هر دو سرود را بارها از رادیو آبادان پخش کردیم و بعدها اجرای کاملتر آنها از رادیو سراسری نیز پخش شد و در سرتاسر ایران به شهرت رسید.
خاطره جالبی که از کار با آن گروه و ضبط سرودهایشان یادم مانده این است که سراج با گام بالایی شروع به خواندن کرد:
گلبرگ سرخ لالهها...
آقای شاهنگیان گفت: «خیلی بالاست. خیلی بالاست. خیلی قشنگ بود. روی ریتم بود، اما دارای بالا میخونی. باید با گام پایینتر بخوانی که صدایت کشش داشته باشد.»
صدای سراج اول ضبط گرفته و خوابآلود بود؛ چرا که تا نیمههای شب با گروه سرود بچههای سپاه پاسداران خرمشهر کار کرده بود. بعد برای اینکه صدایش باز شود، رفت در باغ رادیو، قدم زد. به او گفتم اینجا خطرناک است و ممکن است تیر یا خمپارهای بزنند. بهتر است به داخل ساختمان بیایی.
پس از سقوط خرمشهر، بچهها پیشبینی میکردند ممکن است عراقیهای سرمست از پیروزی و غرور وارد شهر آبادان هم بشوند. به این دلیل بعضی نیروهای مردمی به حوالی فلکه فرودگاه، که حدود دوازده کیلومتر با خرمشهر فاصله داشت رفتند و سنگرهایی وسط فلکه و در وسط بولوار زدند و مهیای نبرد احتمالی در آن نقطه شدند.
عراقیها از وقتی که خرمشهر را به اشغال در آوردند و آبادان را محاصره کردند، در برنامههای رادیو و تلویزیون خود وضعیت آب و هوا و میزان درجه حرارت شهرهای خرمشهر (به قول آنها «محمره») و آبادان (به قول آنها «عبادان») را اعلام میکردند؛ یعنی که این دو شهر از شهرهای عراق هستند و این مسئله به شدت به غرور ما لطمه میزد.[4]
[1]. رسول بحرالعلوم: از جانبازان سپاه خرمشهر که در روزهای سخت ابتدای جنگ همراه با همسرش سکینه حورسی در یک سنگر علیه دشمن بعثی میجنگیدند.
[2]. کوت شیخ: بخش شرقی خرمشهر است. این منطقه محلی بود که به نیروها مهلت میداد تا آمادگی بازپسگیری خرمشهر را پیدا کنند، یعنی مانعی بود تا دشمن دیگر نتواند از این قسمت پیشروی کند.
[3]. حسامالدین سراج: متولد سال 1337 اصفهان، دارای مدرک تحصیلی فوقلیسانس معماری از دانشگاه شهید بهشتی و دکترای پژوهش هنر از دانشگاه هنر، خواننده موسیقی سنتی ایرانی و نوازنده سنتور و سه تار است.
[4] صابری فضلالله، فرکانس 1160، تهران، سوره مهر، 1397، چ اول، 1398، ص 147.
تعداد بازدید: 2885
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3