سیصدوسیوسومین برنامه شب خاطره – 3
تنظیم و تدوین: سپیده خلوصیان
17 اردیبهشت 1401
سیصدوسیوسومین برنامه شب خاطره، پنجشنبه ۵ اسفند1400 با حضور خانواده و همرزمان شهید آزاده سیدعلی اکبر مصطفوی در تالار سوره حوزه هنری و با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم آقای قماشلوییان، امیر سرتیپ سیدحسام هاشمی و امیر سرتیپ غلامحسین دربندی خاطره گفتند و از کتاب «هنوز هم خروشان» به قلم زهرا عابدی از انتشارات جنات فکه رونمایی شد.
■
در ادامه برنامه، مجری درباره شهید مصطفوی گفت: تک تک ما که اینجا هستیم و شهید مصطفوی را یا از پیش میشناختیم یا همین حالا او شناختهایم، نقشمان حتی از کتابی که رونمایی میشود هم پررنگتر است. یعنی ما موظف هستیم درباره این فرد با این ویژگیها برای دوستانمان صحبت کنیم و بگوییم یک روستازاده آنقدر بزرگ شد و رشد کرد که محافظت از شخصیت ارزشمندی چون حضرت امام(ره) را به او سپردند. درباره او گفتهاند که در جایی پیش از آنکه حضرت امام(ره) سوار ماشین شوند، خود سید ماشین را به گلوله می بندد. وقتی علت را از او میپرسند پاسخ میدهد میخواستم ببینم این ماشین از لحاظ امنیتی در چه وضعیتی قرار دارد.
در ادامه مجری از امیر سرتیپ غلامحسین دربندی دعوت کرد تا به عنوان راوی سوم از خاطراتش بگوید.
راوی درباره اولین ارتباطش با شهید سید علیاکبر مصطفوی گفت: روزی شهید بزرگوار صیاد شیرازی، رئیس هیئت و معارف جنگ، به من گفتند که میخواهم یک نفر را بیاورم تا با او مصاحبه کنی. او را خودم دعوت میکنم، تو هم احترامش را حفظ کن. آن اولین مصاحبهای بود که من میخواستم بعد از اسارت با او انجام دهم. شهید صیاد شیرازی به من تأکید کردند که یادت باشد این آدم دو بار شهید شده است!
وقتی آقای مصطفوی آمد، مصاحبه اولیه حدود 4 ساعت طول کشید. من تا آن لحظه او را ندیده بودم و نمیشناختم؛ ولی اولین بار که در مؤسسه معارف جنگ ایشان را دیدم به حاج آقا حسینپور معرفیاش کردم. به قول مقام معظم رهبری درباره کتاب خاطرات عزتشاهی خطاب به آقای کاظمی که گفته بودند: «شما یک شهر خاک گرفته را از زیر خاک بیرون آوردید»، حاج آقا حسینپور هم رسالت خود را در اینباره انجام داد. شهید مصطفوی یک نفر بود که در همه صحنهها حضور داشت. این کار به جز از یک انسان با اعتقاد محکم و یک محب اهل بیت، از کس دیگری برنمیآید. ایشان قبل از انقلاب یک چهره انقلابی بود که قدرت این را داشت که در پوشش گارد جاویدان برود و در حلقه اول حفاظت از فرح، یعنی در کاخ سعدآباد قرار گیرد و تا این مرحله هم مورد اطمینان باشد؛ ولی با این حال از مقربان حضرت امام(ره) بود.
در خاطرهای میگفت: در ایامی که بختیار روی کار بود، با خودم گفتم که من باید یک کار انقلابی انجام دهم. در آن زمان «سرودِ خمینی ای امام» تازه پخش شده بود. شاه هم هنوز از کشور نرفته بود و فراری نشده بود. آن موقع هم ضبطهای دیجیتالی و ریکوردر و اسپیکر نبود. با همان ضبطهای آلبای بزرگ و نوار کاست، این سرود را چندباره پشت سر هم ضبط کردم و در زمانی که افسر نگهبان حفاظت از کاخ فرح و حلقه اول حفاظت از او بودم، این را با طناب از یک شاخه درخت آویزان کردم و دکمه روشن را زدم. یک دفعه در ساعت دوازده نیمه شب در آن تاریکی کاخ سعدآباد، صدای بلند: خمینی ای امام ای مجاهد ای مظهر شرف... پخش شد. همه گیج شده بودند. در واقع او قبل از انقلاب هم یک چهره انقلابی بود.
پس از پیروزی انقلاب هم همینطور بود. با خود گفت چه کاری میتوانم انجام دهم و دید که مهمترین کار، میتواند حفاظت از جان امام(ره) باشد که به معنای حفاظت از جان انقلاب است. پس آمد و بهخاطر مهارتها و آمادگی جسمانی و تیراندازی عالیاش -که آمریکا و شوروی پشت سرش قرار میگرفتند- سرپرست محافظین بیت امام(ره) شد. حتی به سرپرستی او بود که در قم، طرحهای حفاظتی از جان امام را میریختند. در شلوغیها که امام فرمودند: «حتی اگر عکس مرا هم پاره کردند چیزی نگویید»، این گروه طرح حفاظت ریختند.
پس از آغاز جنگ، بلافاصله دید که دشمن قصد اشغال شهرها را کرده است؛ پس تمرکزش را روی این موضوع قرار داد. سید به اتفاق افرادی مثل امیر هاشمی و سایر رزمندگان آمدند و یکی یکی شهرها را آزاد کردند. همان طور که امروز یکی مانند شهید حاج قاسم سلیمانی برخاست و فرماندهی عملیات و شهرها را بر عهده گرفت و با قدرت، به تعبیر من این دو کشور را از دهان اژدها بیرون کشید. آن موقع هم یکی مانند شهید صیادشیرازی پیدا شد، فرماندهی را بر عهده گرفت و امثال سید را به کار گرفت و شهرهایی مانند مریوان، سقز، بانه، سنندج، پیرانشهر، سردشت و... را که یکی یکی اشغال شده بود آزاد کرد.
آنهایی که رادیو و تلویزیون، پادگان، استانداری و... دستشان بود و همه این جنایتها را هم میکردند از شهرها بیرون کرد. سید پس از کسب اجازه از امام، در این صحنه هم حضور یافت. امیر هاشمی گفت که سید با آن خمپاره۱۲۰، دشمن را آنطرف در یک غار، با دومین خمپاره زد. اینکه خمپاره برود بالا و دوباره بخورد به جای مورد نظر، خیلی سخت است، چون مانند تفنگ مگسک و نشانه ندارد که کار را ساده کند. با این حال او با دومین گلوله، غار ضدانقلاب را هدف گرفت. مریوان که آزاد شد، گفتیم ببینیم اولین نفر چه کسی وارد شهر میشود تا حضور احتمالی دشمن را شناسایی کند؟ شهید مصطفوی رفت بالای یک نفربر و وارد آن شد. حتی روی آن ایستاد تا اگر نشانه رفتند، اولین نفر او را بزنند. سپس روی نفربر شروع کرد به قرآن خواندن: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ/ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ/ وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا/ و پشت سرش یگانها وارد شهر آزاد شده مریوان شدند.
وقتی سید برای رفتن از امام اجازه گرفته بود، امام اجازه نداده بودند. میگویند: کلام الامام، امام الکلام است. گاهی امام چیزی را درک و حس میکند که نمیدانیم چیست. سید حتی گریه کرده بود، اما امام اجازه رفتن نداده بودند. پس از حاج احمد آقا خواهش کرده بود که بروید و اجازه من را از امام بگیرید. من مرد ماندن در اینجا نیستم. به او گفتند: تو الان در بهترین جا هستی. کجا میخواهی بروی؟ و سید گفته بود: میخواهم برای جهاد بروم. خلاصه حاج احمد آقا هرطور بود اجازهاش را گرفتند. اما امام گفته بودند: دلم راضی نیست. ولی اگر میخواهی، برو. سید هم رفت و در درگیری مستقیم با دشمن در سومار اسیر شد. ده سال هم همانطور که راویان گفتند، در اسارت با دشمن درگیر بود. ببینید، انقلابیگریهایش در پیش از انقلاب در گارد جاویدان، پس از آن در کردستان، سپس حفاظت از جان رهبر انقلاب و حالا هم اسارت، صحنههای حضور اوست که راویان شاهدش بودهاند.
سید، بالاترین مدت زمان اسارت بهمدت ده سال و بالاترین درصد جانبازی را که 70 درصد بود داشت. بعد هم به گفته مقام معظم رهبری، راه جهاد تبیین و آگاهیبخشی و روشنگری را ادامه داد. او قدم به قدم در کاروانهای راهیان نور حضور داشت. جوانها میآمدند و تا نیمههای شب دور آقای مصطفوی از جهاد فرهنگی او میآموختند. اگر مقالاتی که سید مینوشت ببینید مقالاتی با روح انقلابی و ولایی هستند که به شدت استکبار را رسوا و سرزنش میکنند و میکوبند. سید استکبار را به چالش میکشید. او برای وضعیت جسمانیاش نیز تلاش میکرد تا برای اسلام تلاش کند. از نظر روحی هم تا آخرین لحظه رفتنش از دنیا، یک روز خود را در بستر نینداخت و اظهار درد نکرد. آخرین مطلب درباره سید این است که عاشق اهل بیت بود. او علمدار سپاه و بسیج بود و علم پر افتخار « لااله الا الله» اسلام را بر دوش میکشید در زمانهای که تمام زندگیها پر شده از پیامها و حقههای سینمایی و تبلیغهای ظاهری، او کسی است که میشود از خط مشی و پیامهای زندگانیاش، استقامتش، شجاعت، روش و سیرهاش که سرتاسر راستی بود، الگو گرفت. او آنچنان زیست که وقتی پیکر او را از ستاد کل بیرون آوردند مردم چنین شعاری دادند: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد/ آن صف شکن لشکر کفار نیامد.
■
در بخش پایانی مراسم، مجری از خانم زهرا عابدی، نویسنده کتاب «هنوز هم خروشان» دعوت کرد تا درباره کتاب و شخصیت آقای مصطفوی بگوید.
خانم عابدی بیان کرد: از خدا شاکرم برای توفیق نوشتن درباره انسانی که شهید زنده بود. در چنین برنامهای جای شهید مصطفوی که خودشان نویسنده مقالات و عضو هیئت تحریریه ماهنامه فکه بوده و با کار رسانهای آشنا بودند خالی است. همینطور جای شهید صیاد نیز که شهید مصطفوی بسیار به او علاقه داشتند و به پیشنهاد و دعوت او برای روایتگری قلم بهدست گرفتند هم خالی است. آوردن اسامی در کتاب، به اصرار شهید مصطفوی به همین دلیل بود که آبادی این مرز و بوم به این اسامی مدیون است. ایشان آنقدر که تمرکز داشتند تا نام شهدای دیگر در کتاب باشد، میگفتند: «از خودم نگو». او شهیدی بود که به قول حاج قاسم شهیدانه زندگی کرد. زندگی او و صراحت لهجه و شجاعتش در بیان حقیقت بسیار ستودنی بود. اگر میدانست چیزی درست است، اینکه چه شخصیتی جلوی او ایستاده است، اصلاً مطرح نبود و از بیان آن باکی نداشت. بحث بعدی درباره او، رهبری است که در اینباره هیچ شوخی نداشتند و خط قرمزشان همین مسئله بود. او هیچ وقت پایش را از ایشان جلوتر نمیگذاشت. بزرگتر از آن هم عشقش به امام خمینی(ره) بود. او اهل تزکیه نفس بود و من به شخصه شاهد بودم که به جوانان اطرافش میگفت: بروید دنبال تقوا و پس از تزکیه، ورزش را جدی بگیرید. آقا سید خودش هم تا سالهای پایانی عمر، اهل ورزش بود. به یاد دارم زمانیکه ما با هیئت تحریریه به یک کویر رفتیم، یک تپه ماسهای آنجا بود و اکثریت هم جوان بودند، اما در آن ماسه که پا در آن فرو میرفت اولین کسیکه توانست بالا برود حاج آقا مصطفوی بود که به قله رسید.
خانم عابدی در پاسخ به سؤال مجری که پرسید: جایی از کتاب بود که نوشتنش برای خودتان سخت باشد؟ گفت: من به عنوان یک خانم میتوانم بگویم اینکه یک شخص، همسر و زندگیاش را ترک کند و خود را وقف اسلام کند، خیلی پایمردی میخواهد. در جایی از کتاب آوردهام که حاج خانم به آقاسید گفتهاند: من فکر میکردم انقلاب میشود و تو راحت میشوی و همه چیز خوب میشود. ولی ایشان جواب داده بودند: در واقع کار ما تازه شروع شده و تازه اول کار است. آن بخشها برای خود من سنگین بود. بحث اسارتشان هم خیلی سنگین بود. اگر یک انسان عادی ده سال زندانی شود، شاید اینطور باشد که اگر اسیر نبود هم تنها زندگی معمولی خودش مختل میشد؛ اما یک شخص مانند آقای مصطفوی که متخصص بود و به درد جنگ میخورد روز اول جنگ اسیر میشود. به نظر من، این بزرگترین و سختترین آزمایشی است که میتوان او را در آن قرار داد. در سفر ما به عراق هم خیلی دوست نداشت بیاید. در آن سفر، آقای مصطفوی در اتوبوس خوابش برد و ناگهان با صدای داد و فریاد از خواب بیدار شد؛ چراکه خواب دیده بود دوباره اسیر شده. گفت که دیگر تحمل اینکه دوباره اسیر باشم ندارم.
خانم عابدی درباره زمان و نحوه جمعآوری مطالب کتاب گفت: شهید مصطفوی به خاطر موقعیت خاصش، درخواستهای متعددی از ارگانهای مختلف برای چاپ کتاب داشت، اما با آنها مخالفت میکرد. حدود شش سال پیش در مناسبتی، قرار شد من یکی از خاطرات آقای مصطفوی را تنظیم کنم تا در ماهنامه فکه چاپ کنیم. بعد از چاپ آن مقاله، خیلی از شیوه نوشتار خوشش آمد و قرار شد خاطرات مربوط به عملیاتهایش در کردستان، به صورت سلسلهوار در ماهنامه فکه چاپ شود. عنوان «هنوز هم خروشان» را برای همین سلسله مقالات انتخاب کردیم و شاید بهترین عنوان برای این خاطرات هم همین بود. این خاطرات چاپ شد و با تأیید آقای مصطفوی قرار شد به کتاب تبدیل شود. ما حدود 100 ساعت مصاحبه گرفته بودیم که تکه تکه بود و باید بینشان پیوستگی ایجاد میشد. با حدود 30 ساعت مصاحبه اضافهتر که بخش کودکی و نوجوانی و ورودش به گارد جاویدان را به آن اضافه کردیم، تا لحظه اسارت ادامه یافت. قرار بود یک جلد تا لحظه اسارت کار شود و جلد دوم درباره ده سال اسارت او باشد که در همین زمان بیماری آقای مصطفوی شروع شد و روند کار کند شد. تقریباً جلد اول آماده بود. او خواند و تأیید کرد و کارهای پیش از چاپ انجام شد، ولی در همین زمان، آقای مصطفوی از دنیا رفت. به لحاظ اینکه دیگر حضور نداشتند تا بتوانیم بخش اسارت را کامل کنیم، تمام روایتگریهایش در سفرهای راهیان نور و سخنرانیهایش در سفرهای مختلف جمعآوری و کتاب، تبدیل به یک جلد شد. بخش اسارت، از نظر محتوا ممکن است دارای نقصهایی باشد، چون تأیید خود آقای مصطفوی را در نهایت نداشتیم. به همین خاطر از آزادگان عزیز درخواست کردهایم اگر خاطره یا نکتهای در آنباره داشتهاند به ما انتقال دهند تا در چاپهای بعدی اصلاح کنیم.
در انتها یک خاطره کوتاه میگویم که شخصیت او را بهخوبی بیان کند. آقای مصطفوی در این اواخر چندین بار به من گفتند: من اصلاً از مرگ نمیترسم و کاملاً برای آن آمادهام. چون به تکلیفم عمل کردم و حتی اگر عمر دوبارهای به من داده شود، باز هم همین کارهایی را میکنم که کردهام و نیازی به فرصت دوباره ندارم. یعنی آنچنان راضی بودند که من با خودم گفتم مگر انسان جز این رضایت قلبی چه میخواهد؟ آقای مصطفوی در این حال از جمع ما رفت.
در پایان برنامه، با حضور همسر و فرزند آزاده شهید سید علی اکبر مصطفوی، و با حضور امیر دربندی، امیر هاشمی و امیر خلبان کریم عابدی از کتاب «هنوز هم خروشان» رونمایی شد. مجری برنامه پس از خواندن بخشی از کتاب، درباره آن گفت: از ارزشهای این کتاب، این است که در کنار مصاحبه با آقای مصطفوی، جمعی از خاطرات او هم جمعآوری و تحریر شده است. زیبایی این کتاب در کنار رفتارهای سرشار از احساسات و شجاعت این آزاده سرافراز، وجود تصاویر مرتبط با خاطرات است.
تعداد بازدید: 2793
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3