معرفی کتاب «امیرخورهه»
زندگینامۀ امیر سرتیپ دوم ستاد غلامعلی امیری
فریدون حیدری مُلکمیان
15 فروردین 1401
طرح روی جلد کتاب آمیختهای زیبا و چشمنواز از درختزار و ارتفاعات کوهستانی است که البته در زمینهای خاکستری کار شده. بعد از فهرست، آغاز سخن و در ادامه، متن زندگی و خاطرات امیر غلامعلی امیری خورهه در 26 فصل و پس از آن، تصویر و اسناد ارائه میشود. اگرچه در هر صفحه دو عکس در قطع مناسب گنجانده شده، اما عکسها تار هستند.
در شب نوزدهم رمضان برابر با یازدهم خرداد سال 1332 در دهستان خورهه از توابع محلات در استان مرکزی به دنیا آمد. نامش را غلامعلی گذاشتند و گوشش را به نشانۀ غلامی حضرت علی(ع) سوراخ کردند و حلقهای در آن انداختند و نذر کردند که وقتی هفت ساله شد، این حلقه را در صحن حرم امام رضا(ع) از گوش او خارج کنند. ارادت به ائمۀ اطهار(ع) در خانوادۀ حاج خلیلخان امیری خورهه ریشه و سابقۀ کهن داشت.
پدر غلامعلی مردی آرام و متین بود و به حُسن اخلاق شهرت داشت. او همچنین مدیر و معلم یک مدرسۀ دخترانه بود. خط خوش و روحیهای لطیف داشت و تأثیرات مهمی در زندگی غلامعلی به جا گذاشت.
مادر، خانهدار بود و در زندگی صبر و حوصله زیادی داشت و با هنر و درایت خود بچهها را بزرگ میکرد. اهل خانواده آرامش و پرهیزگاری را از او میآموختند.
غلامعلی بعد از چهار دختر به دنیا آمده بود. نماز اول وقت، واجبات و مستحبات، در خانواده اهمیت ویژهای داشت. عشق به امام حسین(ع) و شرکت در مراسم سوگواری آن حضرت از اولویتهای مهم خانواده به شمار میرفت. همین امر سبب شده بود که بچهها از همان سنین خردسالی به خواندن نماز، روزه گرفتن و فرایض مختلف دینی انس پیدا کنند.
غلامعلی دوران ابتدایی و راهنمایی را با همۀ خاطراتش در مدرسۀ روستا طی میکند، اما از سال اول دبیرستان نزد خواهرش میرود که چند سال قبل با پسرعمویش ازدواج کرده بود و در تهران سکونت داشت. سال تحصیلی جدید سال سرنوشتسازی بود. غلامعلی از روستای خورخه دور میشد و باید در تهران دور از خانواده به تحصیل ادامه میداد. بدین ترتیب، سالهای دبیرستان را در حالی که تابستانهایش را به خورهه برمیگشت، پشت سر گذاشت و در سال 1350 دیپلم گرفت. اگرچه در کنکور سراسری پذیرفته نشد اما مدتی بعد در کنکور دانشگاه افسری قبول شد. دانشکدۀ افسری قانون و قاعدۀ خاصی داشت. دانشجویان 144 واحد تحصیلی را طی سه سال و به صورت شبانهروزی میگذراندند و بعدازظهرها هم دروس نظامی برایشان ترتیب داده شده بود. بعد از سه سال با به پایان رسیدن دوره دانشجویی، در دورۀ کارشناسی علوم فارغالتحصیل شده و عضوی از خانوادهی ارتش با درجهی ستوان دومی بود. روز بعد از جشن فارغالتحصیلی، او که قرعه، نامش را در رستۀ پیاده قرار داده بود با همرستهایهایش عازم شیراز شدند. دورۀ آموزش مقدماتی در تیر 1355 به پایان رسید و به دنبال آن دورۀ آموزشی تخصصی هم حدود 9 ماه به طول انجامید، اما روزی که قرار شد افراد را برای انجام وظیفه تقسیمبندی کنند، غلامعلی که دوست داشت در تهران خدمت کند، در نهایت مرکز آموزش را انتخاب کرد.
در این دوران، ارتش که از جایگاه و اهمیت خاصی در کشور برخوردار بود، به نظر میرسید که به رأس حکومت نزدیک باشد. بااینهمه، در جریان مبارزۀ مردم علیه حکومت شاهنشاهی، ارتش به عنوان حامی مردم ایران، دست وحدت به ملت داد. وقتی تمام نیروها به خدمت انقلاب درآمدند، غلامعلی امیری در «لشکر یک پیاده» مرکز خدمت میکرد. از قضا نخستین گردانی که برای درگیری با گروهکهای ضد انقلاب عازم جنگلهای آلواتان در منطقۀ پیرانشهر و سردشت شدند از همین لشکر بود. در همان ایام در گنبدکاووس هم مسائلی در حال شکلگیری بود که بلافاصله گروهی از همین لشکر به آنجا اعزام شد. اوایل آبان 1358 نیز یک واحد از این لشکر عازم منطقۀ سردشت شد. در این واحد سه تیپ وجود داشت که امیری در تیپ سوم بود. تیپ سه چند گردان داشت و امیری در گردان 147 خدمت میکرد. قرار بود این واحد بعد از گذشت یک ماه از آغاز مأموریت بازگردد، اما مأموریت این واحد حدود چهار ماه به طول انجامید.
غلامعلی وقتی به تهران برگشت، هنوز یکی دو روز استراحت نکرده بود که بهسرعت خود را به پادگان معرفی کرد و او را برای یک دورۀ کوتاه آموزشی موشک به شیراز فرستادند؛ دورۀ آموزشی تیراندازی موشک هدایتشونده که تا آن زمان در ایران از آن استفاده نشده بود.
وقتی از این دورۀ آموزشی برگشت، عید نوروز نزدیک بود. چند روز بعد خود را به پادگان معرفی کرد. حالا پادگان، مرکز آموزش شده بود. او در سال 1359 در کسوت فرماندۀ گروهان سوم به سربازان آموزشهای نظامی میداد. اواخر تابستان همان سال، تصمیم گرفت چند روزی به محلات برود. هوای خورهه و تجدید خاطرات کودکی به سرش زده بود. چند روزی از اقامتش در شهرستان نگذشته بود که از رادیو خبر شروع جنگ را شنید؛ خبری شوکآور که حسابی متعجبش کرد. با آنکه دورۀ مرخصیاش را سپری میکرد، فردای همان روز عازم تهران شد.
خبر حملۀ عراق به ایران، آن هم زمانی که کشور بهتازگی انقلاب را پشت سر گذاشته و دارد جان میگیرد، همه را بهتزده کرد. از فردای آن روز، آموزش نظامی در مساجد شروع شد و مردم در قالب بسیج، توان نظامی کشور را بالا میبردند تا بتوانند کمکحال ارتش و سپاه باشند.
جنگ ناگهانی باعث شد تا تلاش و تکاپوی بیشتری در پادگانها صورت بگیرد. از این رو، تغییر ساختار دادند و ضمن انجام امور تخصصی تقریباً به مراکز آموزشی تبدیل شدند. کشور نیاز مبرم به سرباز داشت و در فراخوانی عمومی از مردم برای حضور در جبههها دعوت به عمل آمد. مردم نیز از شهرها و روستاها به این دعوت پاسخ مثبت دادند. تمام پادگانها مملو از سرباز شده بود. با توجه به نیاز به همۀ نیروها با آنکه غلامعلی از لحاظ رتبه نباید به عنوان معاون گردان منصوب میشد، ولی شش گروهان آموزشی زیر دستش بود. بدین ترتیب، سالهای 60 و 61 را با همان سمت معاون گردان و فرماندۀ گروهان آموزشی در پادگان خدمت کرد.
در این میان، در سال 60 دو عملیات «ثامنالائمه» و «طریقالقدس» انجام گرفت. عملیات «فتحالمبین» تا دهم فروردین به طول انجامید. در تاریخ سوم خرداد 1361 خرمشهر آزاد شد. غلامعلی امیری دو روز قبل یعنی اول خرداد به درج سروانی مفتخر شده بود.
شهریور سال 1361 بود که غلامعلی به فکر ازدواج افتاد. بیستونه سال داشت و به پیشنهاد خانواده، دختری از اقوام دور را برای ازدواج انتخاب کرد. دختر از خانوادهای فرهنگی و متدین بود. صیغۀ محرمیت جاری کردند و قرار مراسم عروسی را به شهریور سال بعد موکول کردند.
نوروز که نزدیک شد، غلامعلی تقاضای یک هفته مرخصی کرد تا با همسرش به اولین سفر مشترک برود، اما وقتی خبردار شد او را به لشکر 28 سنندج منتقل کردهاند، به خانه برگشت تا موضوع انتقال را با همسر خود در میان بگذارد. همسرش وسایل سفرشان را مهیا کرده بود. ساک و چمدان را بسته بود و آمادۀ سفر بود، اما وقتی غلامعلی موضوع انتقال را گفت، اشک در چشمانش حلقه زد.
«کجا باید بروی؟»
«کردستان.»
هیچ فکر نمیکرد به این زودی باید با شوهرش خداحافظی کند و او را در ظاهر برای رفتن به یک سفر خطرناک بدرقه کند. اینطور شد که برنامۀ سفرشان به هم ریخت و غلامعلی بعد از اتمام مرخصی به پادگان برگشت تا خود را به لشکر 28 کردستان معرفی کند؛ لشکری که در آن زمان در سه جبهه میجنگید؛ یکی دشمن داخلی بود. دومین دشمن عراقیها بودند که حمله کرده بودند و در منطقۀ لشکر 28 روی مرز نشسته و مریوان را زیر آتش داشتند. دشمن سوم هم وضعیت متغیر و غیرقابل پیشبینی جوی و آب و هوایی بود. بدین ترتیب، از اوایل سال 1362 که قرار شد واحد آنها برای عملیات «والفجر4» آماده شود تا اول مهر 1365 این مأموریت به طول انجامید. البته در این مدت ابتدا برای شناسایی و تهیۀ مکانی برای استقرار نیروها به منطقۀ جنوب حوالی جزیرۀ مجنون اعزام شد، سپس گردانش را از جنوبیترین نقطۀ کشور به سمت شمالیترین منطقۀ کشور میبرد تا روی ارتفاعات «بوالفتح» و «دوپازا» در منطقۀ عمومی سردشت عمل کنند، اما هنوز جادۀ سردشت باز نشده و برای اجرای عملیات مناسب نبود، در جبهۀ جنوب به نیروهای تازهنفس او بیشتر احتیاج داشتند. بنابراین قرار شد گردان او بار دیگر به جزیرۀ مجنون بازگردد و برای عملیات جدیدی آماده شوند: عملیات بدر، و پس از آن، آنها باید دوباره سریع دست به کار میشدند و تمامی وسایل را با خود به مریوان میبردند... سرانجام با توجه به شناختی که از او و سوابق کاریاش حاصل آمده بود برای گذراندن دورۀ عالی معرفی شد، که یک فرصت مطالعاتی بود. غلامعلی با همسر و فرزندش به شیراز نقل مکان کرد تا مدتی زیر یک سقف با هم زندگی کنند. لحظات مشترک و تجربۀ با هم بودن آنها بالاخره مهیا شده بود.
سال 1366 به فرماندهی گردان 185 مکانیزه منسوب شد. آغاز سال بعد با حملههای پیدرپی عراقیها توأم بود. غلامعلی امیری با گردان 185 مکانیزهاش موفق شد در یک مأموریت گشتی در منطقۀ پیچ انگیزه، دو نفر مرزبان عراقی را به اسارت بگیرد. همچنین سه قبضه سلاح انفرادی و تیربار و دو دستگاه تلفن صحرایی را هم به تصرف خود درآورد.
پس از پذیرش قطعنامه، به گردان 185 ابلاغ شد به سمت مهران حرکت و منطقه پراکندگی در حوالی گولان را اشغال کند. سال 1368 در همان منطقه به پدافند مشغول بودند. سال بعد هم اسامی کسانی که باید در کنکور کارشناسی ارشد دانشکده فرماندهی و ستاد ارتش (دافوس) شرکت میکردند اعلام شد. نام امیری هم جزوشان بود.
اما شاید تقدیر بر این بود که او در دانشگاه فرماندهی ستاد (دافوس) ماندگار شود؛ مکانی که فرصت مناسبی فراهم میآورد تا غلامعلی امیری پس از سالها حضور و فرماندهی در مناطق جنگی، اینبار در مقام یک شخصیت علمی به تدریس و فعالیت بپردازد. بدون شک تجربههای او میتوانست به کار دانشجویانش بیاید. امیری که با درجۀ سرگردی وارد دافوس شده بود، در زمان دانشجویی سرهنگ دو شد، بعد هم سرهنگ و سپس با توجه به سابقۀ طولانی حضورش در جبهه، تألیفاتش و فعالیتهایی که در دانشگاه عهدهدار بود به دریافت درجۀ امیری یعنی سرتیپ دوم نائل آمد.
کتاب «امیرخورهه» که به قلم زهرا طهماسبی به نگارش درآمده، چاپ اول آن در 1398 توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان البرز و انتشارات حنظله در 167 صفحه و شمارگان 1000 نسخه با جلد نرم در قطع رقعی با قیمت 18000 تومان منتشر و راهی بازار کتاب شده است.
تعداد بازدید: 3142
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3