سیصدوسیودومین برنامه شب خاطره - 2
تنظیم: سپیده خلوصیان
27 بهمن 1400
سیصدوسیودومین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 7 بهمن 1400 با حضور کادر پدافند نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تالار سوره حوزه هنری با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم امیر سرتیپ ابراهیم مرآتی، سرهنگ خسرو خطیب قوامی و سرهنگ سید احمد کیا خاطرات خود را روایت کردند.
راوی دوم برنامه، سرهنگ خسرو خطیب قوامی، متولد بهمن1333 در محله آریانا (تقاطع خیابان جیحون و خیابان مالک اشتر) بود. مجری هنگام معرفی او گفت: ایشان در دوران کودکی دو اتفاق را به خوبی به یاد دارد: سیل سال۱۳۴۲ و همچنین قیام مردم تهران در همان سال. او تصاویر تانکهایی که از پادگان جی به شهر تهران سرازیر میشدند به یاد میآورد؛ چراکه منزلشان همجوار با آن پادگان بود. در آذر ۱۳۵۳ با تخصص پدافند هوایی وارد ارتش میشود و مجموعاً 2903 ساعت، دورههای تخصصی زمین به هوا را میگذراند. در جریانات انقلاب، او و جمعی از نیروهای پدافند هوایی، مانند سایر نظامیان به مردم میپیوندند و راضی از این اتفاق در این دوران به جریان انقلاب یاری داده، خود و همرزمانشان در جنگ حاضر میشودند و افتخار میآفرینند.
سرهنگ خطیب قوامی، راوی دوم برنامه، پس از تبریک ولادت بانوی اسلام و تبریک به مادران جمع، خاطراتش را اینگونه آغاز کرد: با افتخار، به عنوان یک پدافندی که هشت سال دفاع مقدس را پشت سر گذاشته و نصرت الهی کمک کرده تا در جبهه حاضر شود، امروز در خدمت شما هستم. تلاش من این است که بحث دفاع مقدس را با خانواده ارتباط دهم. علت آن این است که اگر پشتیبانی، حمایت و انگیزههای خانوادههای ما نبود نمیتوانستیم جنگ را با پیروزی به پایان ببریم. این حرف یک شعار نیست و ما این مسئله را لمس کردهایم که وقتی مادری کنار در میایستد و شما برای مأموریت میروی، چهرهای که از او میبینی هم خوشحال است و هم ناراحت. خوشحال است از آنکه فرزندش یک وظیفه ملی را انجام میدهد و ناراحت از آنکه نمیداند حالا که او میرود چه اتفاقی خواهد افتاد.
اینکه این پشتیبانی خانوادهها بود که به ما قدرت معنوی میداد تا بتوانیم 45 یا 50 روز به نقاطی مانند بالای کوه شاهان، بالای کوه دالاهو و... برویم تا دستگاههایی که میخواستیم برای عملیات والفجر3 و 4 آماده و نصب شوند بالا ببریم. این کار خیلی مشکل بود. جاده را خودمان احداث کرده بودیم و استاندارد نبود و باید دستگاهها را با مشقت زیاد بالا میبردیم، ولی به اینکه داریم به وطنمان خدمت میکنیم عشق داشتیم و میدانستیم دعای خیری در پشت جبههها، ما را حمایت میکند.
در عملیات والفجر مقدماتی، ما در منطقه فکه یک سایت را با گروه بوشهر و گروه دزفول گسترش دادیم. تخصص من موشک «هاگ» است و دوره موشکها را در آمریکا طی کردم. تخصص اصلیام نیز افسر عملیات موشک هاگ T.C.O است. آن مکان، جای بسیار بسیار خطرناکی بود. اگر نقشه فاو و فکه را روی نقشه ایران نگاه کنید، یک برجستگی در غرب کشور متمایل به جنوب میبینید که تقریباً از خاک ایران بیرون است. دو طرف این قوس در اشغال عراقیها بود که با توپهایشان خیلی راحت ما را میزدند. موقعیت گسترش سایت ما هم در جایی بود که از هر طرف ما را میزدند و ما بهشدت تحت بمباران توپخانه بودیم. به خاطر اینکه بتوانیم از نیروهای سطحی که در عملیات والفجر مقدماتی شرکت میکردند دفاع و آسمانشان را امن کنیم، این سایت را آنجا مستقر کرده بودیم و این سایت، «سایت هاگ امیرالمؤمنین» نامگذاری شده بود. ما مشغول شدیم و سایت عملیاتی شد؛ ولی تقریباً هر روز از ساعت 5 عصر تا حدود پنج و بیست دقیقه که در زمستان هوا به سمت گرگو میش میرفت و تاریک میشد، ما زیر طوفان بودیم و به جز عزیزانی که به اتاق عملیات میرفتند تا شیفت دهند و سایت را بگردانند، بقیه سعی میکردیم در سنگر بمانیم.
روزی ما یک شیطنت به ذهنمان رسید. یک بزرگراه به نام حاج احمد متوسلیان در کنار سایت ما وجود داشت. از جهاد سازندگی خوزستان و آذربایجان هم در کنار جاده بودند. با چند نفر از دوستان گفتیم بیایید حالا که شیفتمان نیست برویم اینطرف پشت جهاد؛ حداقل امروز را که راحتیم برویم در سنگر آنها و از زدن توپخانهها رها شویم. با آقایان جلال کاشفی و منوچهر قنبری حرکت کردیم و با فرمانده سایت، آقای جهانی و افسری که آنجا به عنوان افسر کنترل و فرمانده کل بود هماهنگ کردیم. با هم از سایت بیرون آمدیم. خاکهای منطقه فکه، حالت رملی دارد. همانطور که امیر مرآتی گفتند، برخی خاکها حالت گِل و چسبندگی دارند، اینجا حالت رملی داشت و وقتی پا میگذاشتی شن میرفت پایین و پا گیر میکرد. به خاطر همین عدم پیشگیری رمل و شن هم والفجر مقدماتی به مشکل میخورد. خلاصه ما حرکت کردیم و از سایت خارج شدیم. تا پنج دقیقه به پنج بعد از ظهر از سایت حدود بیست یا سی قدم دور شده بودیم که توپخانه شروع کرد به زدن. به ما آموخته بودند اگر صدای سوت توپ را شنیدید یعنی از شما رد شده و خیالتان راحت باشد که کاری ندارد؛ ولی اگر نشنیدید، اولین ضربهای که از توپخانه به زمین خورد و ترکشهایش پرت شد خود را روی زمین بخوابانید. در آن حال صدای سوت بلند شده بود. من برگشتم به سایت نگاه کردم و دیدم که سایت وضعیت خوبی ندارد و چون خاک بلند میشد، بهنظر میآمد دستگاهها را هم زدهاند. از یک طرف غصه گرفته بودیم که دستگاهها را میزنند، زیرا تنها سایت هاگ حامی پشتیبان نیروهای سطحی در آسمان که آسمان را امن میکرد، این سایت بود. پس از یک طرف دلمان برای سایت میسوخت و نگران زدن آن بودیم و از طرف دیگر میترسیدم اگر به آنجا برویم هم همان اتفاق برای ما میافتد. پس صبر کردیم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است. به پیشنهاد دو نفر از عزیزان، گفتیم برویم به همان سمت. آنجا یکی از توپخانههای نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران هم بود و فرمانده آن توپخانه هم آقای شریفی نامی بودند. ما با او ارتباط برقرار کرده بودیم و گفتیم برویم به آن سمت. بلافاصله تا گفتیم حرکت کنیم، دو-سه توپ خورد کنار ما و ما آنچنان که آموخته بودیم، روی رملها و ماسهها خوابیدیم. من در حالی که داشتم خودم را روی ماسهها پهن میکردم، احساس کردم چیزی به فاصله یک کف دست تا آرنج در کنارم در رملها خورد. در کنار من آقای کاشفی که قد بلندتر از من بود قرار داشت. وقتی سرم را بالا آوردم گفتم: جلال سرت را بلند نکن. انگار ما را میبیند و دارد ما را میزند. حدود ده تا پانزده دقیقه در همین حال بودیم که از پشت سر شنیدم میگفتند: بلند نشوید که وضع خیلی خراب است. یک نفر دیگر از بچههای سایت هم از سایت بیرون آمده بود تا خود را به ما برساند و بگوید برنگردیم به سایت تا وضعیت آتشباران توپخانه تمام شود. من بلند شدم تا نیم نگاهی کنم ولی درست نمیدیدم. طول کشید تا آتشباران تمام شد و از طرفی نیروی زمینی شروع کرد به توپ زدن. وقتی توپخانه نیروی زمینی میزد آنها قطع میکردند و همین آتشباری توپخانه نیروی زمینی باعث شد توپخانه دشمن به سمت ایران و سایت منطقه فکه قطع شود و ما بلند شدیم. من اصلاً حواسم به قطعهای که خورده بود در خاک نبود. بلند شدیم به سمت سایت که اگر اتفاقی افتاده به بچه ها کمک کنیم. کمتر از ده قدم که جلو رفتم، برگشتم تا ببینم این قطعه چه بود که دیدم به اندازه یک تشتک نوشابه سوراخ روی زمین مانده است. بیست تا سی سانت ماسههای رمل را کنار زدم تا سر این ترکش بلند دیده شد. ترکشی بود به حالت مستطیل ولی براق. استیل بود و بغلهایش هم برش خورده بود. من که دستم را جلو بردم، دیدم حتی بعد از دوازده دقیقه این ترکش هنوز داغ بود. ترکش را خالی کردم و برداشتم و به سایت رفتم. در سایت دیدیم الحمدالله در طول این همه مدت که توپخانه زد، هیچ اتفاقی برای دستگاهها نیفتاده است. هوانیروز مسجدسلیمان هم حدود صد یا صدوپنجاه متر با ما فاصله داشت و پدهای هلیکوپتر برای هلیبورن نیروها آنجا مستقر بود. هوانیروز را زده بودند و دوسه تا از هلیکوپترهای هوانیروز ترکش خورده بود، ولی با وجود تراکم تجهیزاتی که ما داشتیم، از جمله رادارهای پاورمان که راداری است که روی هدف قفل میکند، برای هیچکدام اتفاقی نیفتاده و تنها دو سرباز زخمی شده بودندکه در حال انتقال بودند. از بقیه دستگاهها هم به علت انفجاری که صورت گرفته بود فقط ژنراتورها و به دنبال آن دستگاههای ما خاموش شد و بچهها همه در تلاش بودند تا بعد از آتشباران توپخانه بتوانند اینها را روشن کنند. ما هم کمک کردیم و دستگاهها را روشن کردیم. در ساعت شش عصر همان روز، یکی از عزیزانمان که از اهالی کرمان بود توانست یکی از هدفها را بزند. چون تاریک بود و معمولاً شب نمیآمدند، در آن شب یکی از اهداف را منهدم کرد و افتخار آفرید.
بلافاصله که این توپخانه ما را بمباران کرده بود، سایت رادار و دستگاهها هم خاموش شده بود. به علت خاموش شدن ژنراتورها، در ارتباط با گروه دزفول که ما را کنترل میکرد اعلام شده بودکه سایت فکه را زدهاند و همه شهید شدهاند. ما چون از بوشهر آمده بودیم، یک نفر از روی احساسات خبر را به بوشهر داده بود. با ارتباط خط به خط خبر را به بوشهر میدهند و رئیس عملیات گروه بوشهر، جناب سرگرد نبیای در همسایگی ما خبردار میشود و چون رئیس عملیات بود به او میگویند که سایت فکه را که بچههای بوشهر آنجا هستند زدهاند. او هم برای آنکه یک وقت خبر ناگواری به خانواده ما ندهند میرود در خانه ما و فکر میکند خبر را به خانواده من دادهاند. پس به همسرم میگوید: آمدم سر بزنم و بگویم اگر خبری به شما دادهاند که برای سایت هاگ امیرالمؤمنین در فکه اتفاقی افتاده نگران نباشید. چیزی نیست و همه سالم هستند. دخترم هم گفته بود: بابایم چه شده؟ زخمی شده؟ شهید شده؟ جناب نبیای پاسخ داده بودند: اتفاقی نیفتاده و من راستش را میگویم، اما چون دلش طاقت نمیآورد آنها را به خانه میبرد و با تلفن خودش تلفن داخلی اداره را میگیرد. حساب کنیم تلفن داخلی پایگاه ششم هوایی بوشهر بخواهد با سایتی که در منطقه عملیاتی فکه ارتباط تاکتیکی دارد ارتباط بگیرد. این خیلی دردسر دارد و بچههای ارتباطی خوب میدانند. ما ترک145 داشتیم، باید لاین آفساید میزد به یک ماکس ارتباطی که مخابرات زیرساخت کشوری در مخابرات کشور بود و بعد از آن طریق میتوانست در شبکه پخش شود. بالاخره به هر سختیای بود ارتباط گرفتند و به ما گفتند از بوشهر تلفن دارید. ما خودمان را رساندیم به اتاق ترک اتاق عملیات و دیدیم جناب نبیای هستند و چنین چیزی از رادار دزفول گفتهاند. گفتم: همه ما خوبیم و حتی یک هدف را هم زدهایم. گفتند: پس اگر ممکن است با همسرت صحبت کن. گوشی را که گرفت دیدم چیزی نمیگوید. بغض داشت ولی گریه نمیکرد. چند ثانیه صدایش کردم که: خانم، چیزی نشده قربانت برومو هر چیزی گفتم تا بالاخره به حرف بیاید و چیزی بگوید؛ ولی جواب نداد. این بار صدای دخترم را شنیدم که گفت: بابا خوبی؟ گفتم: خوبم عزیز دلم. نگران نباش سحر جان. گفت: بابا همسایه میگفت چنین اتفاقی افتاده. گفتم: هیچی نیست عزیزم. مگر صدای بابا را نمی شناسی؟ من دارم با تو صحبت میکنم. چیزی نیستو گوشی را به حاج خانم داد. گفتم: نه فقط من، هیچ کس طوری نشده. گفت: خدارا شکر و نگران ما نباش. کی مأموریتت تمام میشود؟ گفتم: ده روز دیگر مانده. گفتند: بیشتر هم خواستی بمان و نگران نباش. پس آنهایی که خبر شهادت برایشان میبرند چه میکنند؟ ما اول کمی نگران شدیم ولی الان اصلاً نگران نیستیم و صدایت را شنیدیم. برو و به امید خدا به مأموریتت ادامه بده. این عین واقعیت بود که پشتیبانی روحی و روانی خانوادهها بدون آنکه خم به ابرو بیاورند وجود داشت. حساب کنیم، خانمی در یک منطقه غریب در پایگاه بوشهر، با دو فرزند کوچک، گرفتار پشتیبانی و مدرسه و خرید و ...، ولی پشت ما ایستادند و ما توانستیم با قدرت در جبههها حضور پیدا کنیم. عزیزانی مثل شهید علی مردانی خامنه، شهید دستنبو، شهید ستاری، شهید قاسم حمید که اولین شهید پدافند هوایی بود که در اول مهر 1359 در دزفول به شهادت رسید و سایر شهدا نیز به ما قوت قلب میدادند و کماکان هم امروز، پدافند هوایی به لطف خدا، ستبر و با قدرت به راه خود ادامه میدهد. به ما لامپ رادار نمیدادند که ما بتوانیم رادارمان را روشن کنیم و هدف بگیریم و بزنیم، اما امروز میخواهم به افتخار امروز و دیروز پدافند هوایی که ایستادیم و آسمان ایران را صیانت و حراست و حفاظت کردیم، بگویم به افتخار آن شهدا، اکنون به جرأت ما قدرت ششم رادار در دنیا هستیم. دلتان درمورد آسمان ایران امن باشد.
تعداد بازدید: 3320
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3