سیصد و بیست و هفتمین برنامه شب خاطره - 1

تأثیر عاشورا بر روحیه رزمندگان

تنظیم: سایت تاریخ شفاهی ایران

12 آبان 1400


سیصد و بیست و هفتمین برنامه شب خاطره پنجشنبه 4 شهریور 1400، با موضوع «محرم در جنگ» با اجرای حسین بهزادی‌فر در مسجد آیت‌الله خامنه‌‎ای برگزار شد. در این برنامه آقایان حسین استیری و محمدرضا گلشنی به بیان خاطرات پرداختند. این برنامه از شبکه‌های اجتماعی شب خاطره و حوزه هنری به صورت برخط پخش شد.    

مجری، در ابتدای سخنان خود به معرفی راوی اول پرداخت و گفت: در آذر 1363 جوان 22 ساله‌ای که خیلی وقت نیست به درجه ستوان سومی ارتش جمهوری اسلامی رسیده، به عنوان فرمانده یک گروهان یکصدوهشتاد نفری، عازم جبهه‌های جنوب می‌شود و از خرمشهرِ قهرمان، مبارزات و دفاع خودش را از میهن اسلامی آغاز می‌کند. این دفاع تا سال 1367 که جنگ با رژیم بعث عراق برقرار بود انجام می‌شود و بعد از آن هم تا سال 1371 ادامه پیدا می‌کند. این جوانِ قهرمانِ ستوان سه ارتش، امروز سرهنگی است که گرد پیری رشادت‌‎ها و جوانمردی‌های دفاع مقدس را با موهای سپید خود همراه می‌کند. با سرهنگ حسین استیری همراه می‌شویم و خاطرات ایشان را از دوران دفاع مقدس می‌شنویم.

  سرهنگ حسین استیری، پس از تسلیت ایام سوگواری محرم، خاطرات خود را با جمله‌ای از مقام معظم رهبری آغاز کرد و گفت: باید جوانان به صحنه بیایند و مدیریت جهادی را در صحنه‌های مختلف انجام دهند. اگر نگاهی گذرا هم به دفاع مقدس داشته باشیم، می‌بینیم که بیشتر فرماندهان ما جوانانی بودند که به عنوان فرماندهان خوب، با تجربه و شجاع، یگان‎های رزمی را هدایت می‌کردند. بنده وقتی در سال 1363 وارد مناطق عملیاتی شدم، یک جوان 22 ساله بودم که با اندوخته اندک دانش نظامی که به من آموزش داده بودند خیلی غریبانه وارد جبهه شدم. ابتدا در منطقه خرمشهر و بعد به آبادن و پس از آن به جزیره مجنون عراق در عملیات بدر رفتیم. از آنجا به تپه 60 شرهانی، منطقه ابوقُریب و بعد گیلانِ غرب، بانه، مریوان و در نهایت به پیرانشهر رفتیم. در این مدتِ جنگ، با گروهانی که شاید آمارش از 150 نفر شروع می‌شد تا به 200 نفر می‌رسید، بنده باید با سن و تجربه کم، این یگان را در این مناطق عملیاتی در طول 1400 کیلومتر جابه‌جا می‌کردم؛ گروهان رزمی که تجهیرات کامل دارد، یعنی علاوه بر 180 نفر سرباز، سلاح‎های مختلف، خمپاره‌ها، اقلام مخابرات و بهداری، اقلام خودرو، اقلام مهماتی و اسلحه‌خانه را هم باید در این مسیر جابه‎جا کرده و آن‌ها را در مناطق واگذار شده جای داده می‌شد.

همیشه در این 1400 کیلومتر، مسئولیتِ یک کیلومتر -حالا کمی کمتر یا بیشتر- در اختیار من و گروهانم بود. ما جوان بودیم با سن کم و مسئولیتی عظیم. چون وقتی یک رزمنده وارد جبهه می‌شد، خودش بود و یک اسلحه‌اش و مسئولیت خاصی نداشت، اما وقتی فرمانده می‌شوید، 200 نفر به شما رجوع می‌کنند و مسئولیت همه با شما خواهد بود. بعضی وقت‌ها آنقدر کار در مناطق عملیاتی - چه در پدافند چه در آفند- سخت می‌شد و تحت فشار بودیم که من در سنگر می‌نشستم و به غریبی خودم گریه می‌کردم. اما وقتی به خودم مراجعه می‌کردم، یاد قیام کربلا و شجاعت‌های آقا امام حسین(ع) می‌افتادم. چون ما رزمندگان هر چه داشتیم، از تأسی به قیام کربلا داشتیم. زمانی که می‌خواستم وارد ارتش شوم، قبل از ارتش که در بسیج بودم، آموزه‎های دینی باعث می‌شد یک مقدار قوی عمل کرده و خودم را نبازم. بنابراین در عین حال که  به خاطر سختی‌ها غریبانه گریه می‌کردیم، اما یاد مصائب کربلا می‌افتادیم و روحیه می‌گرفتیم. یاد آیه 7 سوره محمد می‌افتادم که می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ» اگر شما خدا را یاری کنید، آنگاه خدا شما را یاری می‌کند و این قدم‌ها را ثابت نگه می‌دارد. همین باعث می‌شد که وقتی از سنگر بیرون می‌آمدم، احساس می‌کردم یک فرد قوی با یک روحیه عالی هستم. وقتی وارد گروهان می‌شدم و در خط پدافندی به دیدگاه‌های نگهبانی خودم سر می‌زدم، سربازها دیگر ضعفی در من نمی‌دیدند. می‌دیدند که یک فرمانده با همان تحکم و انضباط هستم که یگان را اداره می‌کند.

راوی ادامه داد: من در جبهه‌های نبرد، عنایت ائمه خدا را بسیار دیدم. در عملیاتی که نیروی زمینی ارتش در آذر 1366 انجام داد، دو تیپ از لشکر 21 حمزه، در منطقه زُبِیدات به نام نصرت2، قبل از شروع عملیات فرمانده گردان ما را به پاسگاه فرماندهی احضار کرد تا توجیه کند. گروهانی که در خط پدافند بود، گروهانِ بنده بود. گروهان من گروهان عملیاتی نبود، بلکه گروهان پدافند بود و باید یگان‌های تک‌وَر از خط ما عبور می‌کردند و می‌رفتند تا 4 ارتفاعی که به آنها مأموریت داده بودند پس بگیرند. غروب که ما را به پاسگاه فراخواندند، در جاده خاکریز و خط خودمان یک جاده نظامی بود که خیلی هم استاندارد نبود. همیشه وقتی از آن جاده عبور می‌کردم دیده بودم شکافی است که به یک دره کوچک منتهی می‎شود. مراقب بودم یک وقت چرخ‌ ماشین‌مان در این شیار نیفتد. ما رفتیم پاسگاه فرمانده گردان و توجیه شدیم و همراه یکی از افسران گروهان خواستیم که با جیپ برگردیم. راننده هم همراه ما نبود و من ناچار شدم خودم پشت فرمان بنشینم. ستوان جعفرزاده هم کنار من بود و در عقب جیپ، نویسنده گروهان ما که سربازی بود که نامه‌ها را از پاسگاه گردان تحویل گرفت و همراه ما آمد. حالا هوا تاریک شده بود و پشت خط پدافندی که قرار است در نیمه‌شب عملیاتی صورت می‌گرفت، باید چراغ‌خاموش می‌رفتیم. ما به صورت چراغ‌خاموش که می‌رفتیم دیدیم یک تویوتا از یکی از این برادرهای رزمنده چراغش را روشن کرده و نور آن در چشمم افتاد. طبیعتاً وقتی نور در تاریکی مطلق به چشم بخورد، دید انسان کم می‌شود. به ستوان جعفرزاده گفتم این چه آدم بی‌ملاحظه‌ای است که نور روشن کرده و نمی‌گوید الان خمپاره‌‎های دشمن به سمت نیروهای خودی و خاکریز سرازیر می‌شود.

همین‌طور که با ایشان صحبت می‌کردم و نور آن تویوتا هم در چشمم افتاده بود، ناخودآگاه به سمت آن شکاف رفتم و متوجه شدم چرخ خودروی ما که جیپ کا.ام (KM) بود دارد به سمت شکاف می‌رود. این نوع جیپ‌ها حفاظ مناسبی هم ندارند و بدنه آن چادری است که توسط چند میله مهار شده است. چرخ خودرو داخل آن شیار افتاد و ماشین برگشت. گفتم حالا به شانه چپ می‌افتد و تمام می‌شود. اما ماشین گردشی کرد و ما معلق زدیم. همین که این معلق را زدیم، فهمیدم که خیلی خطرناک است و یک لحظه ناخودآگاه گفتم یا امام رضا. دوباره خودرو برای بار دوم واژگون شد. دوباره گفتم یا امام رضا. سه بار این خودرو واژگون شد. خودرو ایستاد اما به حالتی که انتهای آن روی زمین قرار گرفته. چرخ‌ها رو به جلو و حالا در آن تاریکی، نمی‌دانستم چه کسی زنده است و چه کسی زخمی شده! اما وقتی درب خودرو را باز کردم من سالم بودم. آن دو نفر دیگر هم به سلامت پیاده شدند. وقتی خودرو را نگاه کردیم، دیدیم که شرایط ماشین و جاده، طوری بود که هنوز جا داشت که اتفاق بدتری بیفتد. من به اعتقاد خودم حس کردم که امام رضا کمک ما کرد. وقتی پیاده شدیم، نویسنده گروهان که کارتابل نامه‌های تحویلی را از پاسگاه گردان گرفته بود با خود آورده بود، نامه‌هایش در بیابان پخش شده بود. از دماغ او خون می‌آمد و دنبال نامه‌ها می‌دوید. گفتم نگران نامه‌ها نباش. مسئولیتش به عهده من. می‌توانیم هوا که روشن شد بیاییم و این نامه‌ها را جمع کنیم. واژگون شدن خودرو در شرایط عادی هم خطرناک است؛ اما در این اتفاق حتی دست و پای ما هم نشکست. من معتقدم که امام رضا(ع) به فریاد ما رسید و ما را حفظ کرد. پس از آن بچه‌های جهاد سازندگی آمدند و جیپ را از آن دره بیرون آوردند. جالب این بود که ماشین باز هم روشن شد و توانستیم سوار آن شویم.

راوی ادامه داد: ما در طول جنگ 213 هزار نفر شهید دادیم. اگر این تعداد را بین سازمان‌ها و نیروهای مسلح تقسیم کنیم، 90هزار شهید مربوط به بسیج عزیز ماست؛ 33هزار شهید مربوط به سپاه دلاور ما و 48 هزار شهید مربوط به ارتش جمهوری اسلامی ایران است. اما نکته‌ای که متأسفانه کمتر به آن پرداخته شده این است که ما هیچ وقت به شهدای ژاندارمری و شهدای شهرداری توجه نداشتیم. این دو نهاد از زمان حکومت پهلوی به انقلاب رسیدند و بلافاصله وارد جنگ شده‌اند. بعد کمیته انقلاب اسلامی نهادی است که برای حفاظت شهرها تشکیل شد و آن نهاد هم وارد جنگ شد. همین سه ارگان، حدود 8 هزار شهید در دفاع مقدس دادند که من می‌بینم خیلی کم به آنها پرداخته می‌شود. اینها در یک مظلومیتی قرار گرفته‌اند. همچنین شهدای جهاد سازندگی که خودجوش و دلاورانه با آن وسایل سنگین مثل گریدر و لودر آمدند و به داد رزمنده‎ها در جاده‌سازی، پل‌سازی و سنگرسازی‌ها رسیدند. جهاد سازندگی 3هزار شهید داد اما از شهدای جهاد، کمتر می‌گوییم، چون سه نیروی ژاندارمری، شهربانی و کمیته انقلاب اسلامی بعد از سال 1369 ناجا را تشکیل دادند از شهدای آن‌ها کمتر سخن به میان می‌آید. حدود 2هزار شهید هم از برادران افغان ما هستد که در ایام دفاع مقدس به کمک ما آمدند. 11 هزار شهید از برادران اهل سنت ما هستند که در جنگ شرکت کردند و شهید شدند. 147 شهید ارمنی، کلیمی، عاشوری و مسیحی داریم که حتی یکی از سربازان شهیدِ من، ارمنی بود. او بسیار باادب بود و در عملیات کربلای6 که در منطقه سومار و توسط نیروی زمینی ارتش صورت گرفت، این شهید در دیدگاه نگهبانی مشغول نگهبانی بود و بر اثر شلیک گلوله تانک دشمن، سر از بدنش جدا شد. قبل از شهادتش هم فردی با علاقه و شجاعت و خیلی پیشرو بود. برای من عجیب بود که اینطور خالصانه جان‌فشانی می‌کند. من جان‌فشانی این سرباز را در مناطق مختلف که همراهم بود دیدم. خدای عالم این بنده را برگزید و در سال 1365 و عملیات کربلای 6، به شهادت رسید.

سرهنگ استیری در انتها با اشاره به ماه محرم صحبت خود را این‌گونه جمع‌بندی کرد و گفت: شاید اگر قیام عاشورا نبود، رزمنده‌های ما این‌گونه جان‌فشانی نمی‌کردند. امام خمینی یک جمله زیبا دارند که می‌فرمایند: امام حسین علیه‌السلام احیاکننده دین اسلام است؛ از صدر اسلام تا آخرالزمان. این جمله بسیار پرمعنا است. حضرت آقا هم به قیام عاشورا و تأسی رزمندگان ما به شجاعت امام حسین اشاره دارند و می‌فرمایند: قطعاً اسلام، زنده به عاشورا و حسین‌بن علی است. یکی از این کارها همین عزاداری‌های سنتی است که باعث تقرب بیشتر مردم به دین است. رزمندگان ما هم با تقرب به ائمه توانستند آن حماسه‌های بزرگ را خلق کنند.



 
تعداد بازدید: 4242


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 126

من در خرمشهر اسیر شدم. شب حمله تمام نیروهای ما با وحشت و اضطراب در بندرِ این شهر مچاله شدند. از ترس و وحشت، رمق حرکت کردن نداشتند و منتظر رسیدنِ نیروهای شما بودند. حدود دو شبانه‌روز هیچ غذا و جیره‌ای نداشتیم. نیروهای شما که آمدند دسته‌دسته افراد به اسارت آنان در آمدند و من هم با پشت سر گذاشتن حوادث بسیار عجیب و حیرت‌آور سوار کامیون شدم و از شهر ویران شده خرمشهر خداحافظی کردم.