سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 3
واحد تبلیغات جبهه؛ تفکرِ روحیهساز
تنظیم: سایت تاریخ شفاهی ایران
05 آبان 1400
سیصد و بیست و ششمین برنامه شب خاطره، روز پنجشنبه هفتم مرداد 1400 به صورت حضوری در محوطه باز حوزه هنری با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این برنامه که با موضوع «واحد روحیه؛ روایتی از رزمندگان واحد تبلیغات جنگ» بود، سردار محمدعلی آسودی، آقای اسماعیل محمودی و دکتر محمد قاسمی به بیان خاطرات پرداختند.
مجری برنامه در ابتدای این قسمت، از نوجوانان دهه 60 صحبت کرد و گفت: بچهمحصلهایی که اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 به مدرسه میرفتند، از یک نعمت بزرگ برخوردار بودند و آن این که در آن دوران، مربیان فرهنگی و تربیتی داشتند که در ارتباط با جبهه بودند. آنها به جبهه میرفتند و با خودشان صفا و معنویت آنجا را به سوغات میآوردند. شوخیهایی که میکردند، جشن پتویی که میگرفتند، دستنوشته و دیوار نوشتههایی که داشتند، همه برگرفته از حال و هوای معنوی جبهه بود که مربیان تربیتیشان با خود میآوردند. به جرأت میشود گفت موفقیت، روحیه، رشادت و شجاعتی که در بچهمحصلهای اواخر دهه 60 زنده شد تا به تعبیری توانستند مدافعان حرم را شکل بدهند، برگرفته از تفکراتِ روحیهساز بچههای تبلیغات جبهه و جنگ بود. آنها این روح را در جبهه ایجاد میکردند و بعد به صورت سوغات به مدارس میآمد و بچهها رشد میکردند و وارد جامعه میشدند. چقدر این روزها جوانها، نوجوانها و کوکان ما به این تفکرِ روحیهساز نیاز دارند.
سپس مجری از راوی سوم برنامه، دکتر محمد قاسمی دعوت کرد تا به بیان خاطرات خود بپردازد.
راوی سوم و پایانی برنامه، محمد قاسمی در ابتدای صحبتش، ضمن تبریک عید غدیر و تشکر از بانی برنامه، حوزه هنری و سردار آسودی که پرچم زحمات نیروهای تبلیغات جبهه را همچنان بر دوش میکشند، گفت: در این هیاهوی روزگاران، این مراسم که ما را به پروردگاهِ دفاع مقدس آوردهاند، جای تشکر دارد. او با پاسداشت نام و یاد رزمندگان سلحشور و شهدای جلیلالقدر دفاع مقدس گفت: اگر تاریخ اسلام را به دو بخش تقسیم کنیم، شامل وقایع تاریخ اسلام قبل از غیبت کبری میشود مثل لیلهالمبیت، حصر پیامبر، فتح مکه، واقعه غدیر، عاشورا، 19 رمضان، مهاجرت امام رضا به ایران و... که از این وقایع تاریخساز بسیار داریم، اما انقلاب اسلامی بزرگترین واقعه بعد از غیبت کبری در تاریخ اسلام است که اثرگذار، ماندگار و موجآفرین بود. اگر بخواهیم عظمت یک کار را بسنجیم، باید در تراز خودش نمونه بیاوریم. انقلاب اسلامی بعد از غیبت کبری بزرگترین واقعه جهان است که نظم نوین جهان استکباری را به هم زد و نظم نوین جهانی جدید را پایهگذاری کرد که همان «تمدن نوین اسلامی» نامیده میشود. همچنان که همه دنیای کفر علیه پیغمبر بعثت بسیج شدند، اینبار علیه انقلاب اسلامی هم بسیج شدند. دفاع مقدس ما جنگ ایران و عراق نبود؛ اگر کسی اینگونه فکر کند بسیار کوتهبین است و اشتباه میکند. جنگ تحمیلی در واقع جنگ سوم جهانی بود. رزمندگان ما و ایران، یکتنه در جنگ سوم جهانی شرکت کرده بود. حالا بگذریم که جنگ داعش در منطقه جغرافیایی شامات، را میتوان جنگ جهانی چهارم نامید. بریم تعریف جنگ جهانی را بخوانیم.
راوی ادامه داد: میدانید که تبلیغات و انتشارات از جذب نیرو تا اعزام، حمایت و پشتیبانی و روحیه، حتی تا شهادت، تشییع و تدفین و برگزاری مراسم دخالت داشتند. این نقش همچنان هم استمرار دارد. برادر آسودی فرمودند که بعثیان بر دیوار مسجد خرمشر نوشته بودن که آمدهایم بمانیم. به نظرم مکمل این جمله هم بایستی گفته بشود که بعد از فتح خرمشهر، رزمندههای ما زیر آن نوشتند که: آمدیم، نبودید.
راوی گفت: بنده مدتی توفیق داشتم در تبلیغات جبهه و جنگ در قرارگاه نجف اشرف خدمت کردم. در آن زمان قرار شد عملیات والفجر 10 در غرب کشور در منطقه اورامانات[1] برای پشتیبانی از مردم حلبچه انجام شود. مسیرِ عملیات از نوسود[2] و نودشه[3] به سمت شهرهای خُرمال و طُویله و حلبچه[4] بود. فرمانده سپاه سومِ قدس، برادر علی جعفری و جانشین او هم برادر شهید حاج حسین همدانی بودند. تدارکات اطلاعات و عملیات انجام شد و الحمدالله در همان ساعات اولیه رزمندگان به اهداف خود رسیدند. عکسها هم موجود است که در قرارگاه همه هستند. عملیات که موفق شد و بعد از آن پیروزی، خبرنگاری آمد که خبر پیروزی آن جنگ را به جامعه برساند، گفت که: شنوندگان محترم توجه فرمایید، رزمندگان اسلام هماکنون وارد طَویله شدند. یعنی طُویله را طَویله خواند. مردم میگفتند: این رزمندگان داخل طَویله چه کاری دارند که وارد آن شدند! هنوز نمیدانستند که این بنده خدا شهر طُویله را به اشتباه با فتحه خوانده است.
قاسمی ادامه داد: خاطره دوم این بود که مشابهِ فتح خرمشهر که صدام گفته بود اگر خرمشهر را آزاد کنید کلید بغداد را میدهم، درباره شهر مهران هم گفت که اگر مهران را آزاد کردید من کلید بصره را به شما میدهم. هرچند کلید او هم مثل برخی کلیدهای دیگر کاری نکرد! به هر حال 60 گردان برای فتح مهران آماده شد و لشکرها آمدند، چرا که آزادیِ مهران دستور حضرت امام بود که فرموده بودند موضوع حیثیتی است و باید مهران را آزاد کنیم. در منطقه گُلانِ ایلام، قرارگاهِ عملیاتی تشکیل شد. فرماندهان هم مثل آقای شمخانی، آقای ایزدی، آقا محسن و رحیم و... در منطقه گُلان، مستقر شدند. تبلیغاتِ آن جبهه و جنگ بر عهده قرارگاه نجف اشرف بود. اگرچه از قرارگاههای دیگر هم آنجا تشریف داشتند. آنجا ایستگاههای رادیوی 10 کیلوواتی نصب کرده بودیم. این ایستگاههای رادیو با نیروهای عربزبان، فارسیزبان، کُردی و لکیزبان برای منطقه در هر دو طرف خط برنامه اجرا میکرد. صدام هم روی این رادیو حساس بود و آن را بمباران میکرد. حتی یک هواپیما را هم از دست داد که بتواند این ایستگاه رادیویی را بزند. تنها رادیویی که میتوانست در رادیوی تکموج افسران سیاسی ارتش بعث نفوذ کند، همین رادیوی 10 کیلوواتی بود و هیچ موج دیگری در آنجا نفوذ نداشت. به همین دلیل روی این ایستگاه حساس بود و پشت سر هم هواپیما میفرستاد. در نهایت هم آنجا را منهدم کردند، اما رادیو کار خودش را کرد. میخواهم بگویم موقعیت عملیات تا این حد مهم بود.
راوی ادامه داد: وقتی عملیات شروع شد، همان 10 گردانِ اولیه که از 60 گردان وارد عمل شد، به حمدالله توانستند شهر مهران را که حضرت امام دستور داده بود، آزاد کنند. شب اول آزادسازی شهر مهران، اخبار اعلام کرد که رزمندگان اسلام دعای کمیل را در شهر مهران برگزار کردند. آن دعا با مداحی آقای بهاری بود. البته سه نفر بودیم من، راننده و آقای بهاری. من جانشین تبلیغات قرارگاه نجف بودم و مسئول آقای سردار نائینی بود. رادیو صدای آقای بهاری را هم پخش کرد. شهر مهران را هر دو طرف یعنی هم ایران و هم عراق میزد. حتی حین خواندن دعای کمیل صدای بمب و انفجار هم میآمد. روز بعد که ما در صالحآباد مستقر شدیم، قرار بود این پیروزی مهران به سطح کشور اعلام شود. ما رفته بودیم وضو بگیریم دیدم آقای نائینی با عجله به سمت ما میآید و میگوید: «یه چیزی بگو.» پرسیدم چرا؟ چی؟ گفت مهران آزاد شده و میخواهند اعلام کنند. یه چیزی بگو. گفتیم کاری نداره: «مهرانِ ما آزاد شد. قلبِ امام شاد شد». ایشان که جثه کوچکی هم داشت، مثل فشنگ به حالت دو رفت و این جمله تیتر و ماندگار شد. در جبهه و در آن شرایط، خیلی موارد دست ما نبود. واقعاً برخی چیزها الهام میشد. الان کتابهای زیادی چاپ شده و این شعار در آنها ماندگار شد.
راوی، خاطره سوم خود را اینگونه ادامه داد: در عملیات والفجر 8 قرار بود بنده و آقای مزینانی و آقای نائینی از جزیره بوارین[5] عکسی بیاوریم که بتوانیم بگوییم اینجا خیلی مهم است و روی آن کار کنیم. ما با یک استیشن به ساحل اروند رفتیم و پس از آن با قایق به آن طرف رود تا وسط جزیره رفتیم. صبح روز عملیات بود و جزیره شرجی و خلوت. بعثیهای کافر، بالای نخلها قایم شده بودند و ما خبر نداشتیم. پوتینهایمان هم گِلی بود. به یک سرویس بهداشتی رسیدیم. گفتیم دو ساعت است اینجاییم و هنوز چیزی پیدا نکردیم. یک لوله پولیکا پیدا کردیم. گفتیم عکس بگیریم بگوییم چاه نفت است! همینطور که داشتیم میخندیدیم، دیدیم از بالای درختها رگبار گلوله میآید و رگبارها به درخت میخورد و برگها هم روی زمین میریخت. ما هم پاهایمان که گلی بود را روی برگها میگذاشتیم و مثل این آدمهای آهنی داشتیم فرار میکردیم چون فقط یک اسلحه داشتیم. وقتی به ساحل رسیدیم، دیدیم آقای نائینی نیست. بنده خدا ضعیف بود و گفت من اینجا در قایق هستم. پای سرباز بسیجی که همراه ما بود هم تیر خورده بود. کمک کردیم و آمدیم این طرف رودخانه. ماندیم تا وانت آمد و ما را به قرارگاه آورد. به آقای ایزدی گفتیم ما عکس پیدا نکردیم و یک جانباز هم دادیم. نیروهای بعثی هم آنجا مستقر هستند. این عکس لوله پولیکای سرویس بهداشتی را هم البته به شوخی گرفتیم. فرصت نشد جلوتر برویم تا مدارک تازه بیاوریم.
در پایان مراسم، مجری چند سطر برگرفته از کتاب «شهر فرنگ تا لالهزار» خاطرات محمد قهرمانی و تدوین خانم تینا محمدحسینی را برای حاضران قرائت کرد: قرارگاه بعد از عملیات والفجر 8، دیگر عملیاتی نبود و تخلیه شده بود و در حد نگهداری بود. یکی از چیزهایی که آنجا خیلی اذیت میکرد، موشهای بزرگ بود. هیچ جوری حریف این موشها نمیشدیم. بومیها به این موشها میگفتند موشخرما. دیدیم حریف موشها نمیشویم. گفتیم چکار کنیم. بچهها که رفتند شهر، برای ما تلهموش خریدند. سیستم سنگر، اندرونی و بیرونی داشت و بیسیمها در قسمت عقبه بود. من نگران بودم که موشها سیمها را بجوند. به بچههای مخابرات هم سفارش میکردم که مراقب باشید و کاری بکنید. تلهموشها را در قسمت انتهایی گذاشتیم. در قسمت جلو، تعدادی از فرماندهان نیروی هوایی و هوانیروز برای جلسه توجیه آمده بودند. کنار آقا محسن، فرد دیگری هم از مرکز تحقیقات جنگ سپاه ایستاده بود و اتفاقات و حرفها را ضبط میکرد. هنگام جلسه موش سراغ تله آمده بود. صدای تقِ بلندی شنیده شد. پرسید کی بود؟ آرام گفتم تلهموش بود. نگران نباشید. بلند شدم و رفتم. تلهموش را که دستم گرفتم، دیدم موش از گردن داخل تله افتاده و دارد تله را با خود میکشد. تله از دستم رها شد. چون موش واقعاً سنگین بود.
این برنامه با بخش خاطرات یکدقیقهای حاضران و قرائت متنی توسط مجری درباره ظهور امام زمان(عج) به پایان رسید.
[1] منطقه اورامانات منطقهای فرهنگی در غرب کشور بین دو استان کردستان و کرمانشاه واقع شده که دارای کوهها و رودهای خروشان است.
[2] نوسود یکی از شهرهای استان کرمانشاه در غرب ایران است. این شهر مرکز بخش نوسود شهرستان پاوه است.
[3] نودشه شهریست در منطقه هورامان، یا اوراماناتو از توابع شهرستان پاوه است که در ۳۵ کیلومتری شهر پاوه قرار دارد.
[4] شهرهای نزدیک سلیمانیه عراق.
[5] در قسمتی از اروندرود که در نزدیکی پیوندگاه این رود به رود کارون قرار دارد چندین جزیره کوچک در میانه اروندرود شکل گرفته به نامهای: صالحیه، بوارین، امالطویل، بلجانیه، امالبابی، و امالرصاص.
تعداد بازدید: 4237
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3