سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 2
نعمت حضور در کردستان
تنظیم: سایت تاریخ شفاهی ایران
28 مهر 1400
سیصد و بیست و ششمین برنامه شب خاطره، روز پنجشنبه هفتم مرداد 1400 به صورت حضوری در محوطه باز حوزه هنری با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این برنامه که با موضوع «واحد روحیه؛ روایتی از رزمندگان واحد تبلیغات جنگ» بود، سردار محمدعلی آسودی، آقای اسماعیل محمودی و دکتر محمد قاسمی به بیان خاطرات پرداختند.
مجری برنامه در ابتدای این قسمت، خبر برگزاری برنامه شب خاطره در استانها و چند کشور دیگر را داد و آن را باعث افتخار دانست. همچنین چند نکته از سخنان شهید حاج قاسم سلیمانی را درباره واحد تبلیغات جبهه و جنگ را بازگو کرد و گفت: شهید حاج قاسم سلیمانی به ابداع بچههای تبلیغات اشاره میکنند که دفترچه خاطرات گرفتند و آن را بین رزمندهها توزیع کردند و فرصتی ایجاد کردند تا رزمندهها خاطرات خود را بنویسند که این کار بسیار تأثیرگذار بود. همچنین به کار بسیار زیبای واحد تبلیغات اشاره میکنند که برگههای وصیتنامه را بین رزمندهها توزیع میکردند و ایشان میگویند که بعد از آن کمتر رزمندهای بود که وصیت ننوشته باشد و این مسأله بسیار در تقویت روحیه رزمندهها مؤثر بود.
همچنین این شهید بزرگوار به پرچمهای رنگی که نام ائمه یا کلمه الله اکبر روی آنها نوشته شده و در مسیر نصب میشده اشاره میکنند که وقتی باد اینها را به اهتزاز در میآورده به تقویت روحیه رزمندهها کمک میکرده است. آخرین نکته هم اینکه نقش تبلیغات در عملیاتهای ناموفق بسیار مهم است که این واحد بعد از عملیاتهای ناموفق، برای حفظ روحیه رزمندگان و تهییج احساسات و تنظیم بیعتنامهها و برگزاری مجالس برای شهدا بسیار تاثیرگذار عمل میکرد.
سپس مجری از راوی دوم برنامه آقای اسماعیل محمودی دعوت کرد تا به بیان خاطرات بپردازد.
راوی دوم برنامه، اسماعیل محمودی در ابتدای صحبتش، کلامی از شهید دستغیب بیان کرد و گفت: زیر این آسمان کبود، عبادتی بالاتر از خدمت در کردستان نیست. شهید محمد بروجردی، مسیح کردستان، هم گفت: رفتن از کردستان، کفران نعمت است، اما رزمندگان چه کرده بودند در کردستان که اگر ما میخواستیم از آنجا برویم، کفران نعمت میکردیم؟ نخ تسبیح اطلاعات مختلفی که ما اکنون بعد از 35 سال از دفاع مقدس داریم، در دست سردار آسودی است که از وقت و دارایی خودش هزینه میکند و تمام همت خود را میگذارد که این خاطرات ثبت و ضبط شود.
راوی گفت: با ورود سپاه به بحث امنیتی و نظامی کردستان، وظیفه رزمندگان، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ»[1] بود. عملکرد نیروهای کردستان اول سعی میکردیم بحث شفقت و مهربانی باشد و بعد قوی و سخت. در آنجا سپاه در بعد نرمافزاری و سختافزاری همهکاره بود که بحث نرمافزاری آن تبلیغات بود. نیروهای تبلیغات، بدون اسلحه و مهمات، بایستی داخل تجمعات مردم میرفتند و با آنها ارتباط پیدا میکردند تا بتوانند صف مردم را از ضد انقلاب جدا کنند. بارها حضرت امام فرمودند که ما با مردم مسلمان منطقه جنگ نداریم. در شورای تأمین استانها، با اینکه سپاه یک عضو مشورتی بود، اما ستون اصلی آن جلسات محسوب میشد. تمام تلاش یاران تبلیغاتی سردار آسودی، فضاسازی برای جدایی بین مردم و ضد انقلاب بود.
محمودی ادامه داد: همانطور که نوزاد به شیر مادر احتیاج دارد، مردم آن منطقه هم به اطلاعات، اعتقادات، روحیه، کتاب و فیلم نیاز داشتند و نیروهای تبلیغات در این سه استان، وظیفه این کار را به عهده گرفته بودند و انجام میدادند. ما در آن موقع در حدود سی شهرستان، ماشینهایی شبیه ماشین روحیه داشتیم و لوازمی چون کتاب، مایحتاج اولیه مردم و لوازم اولیه مورد نیاز کودکان هم همراهشان بود و در شهرها و روستاها میگشتند، کار عملیات روانی انجام میدادند، امنیت حفظ شدنی را به مردم میگفتند و کمکهای مادی را هم به مردم میرساندند. ماندگاری این خاطرات با ایثار نیروهای تبلیغات در منطقه انجام میشد.
راوی در ادامه صحبتهایش گفت: در یکی از پایگاههای منطقه ساعاتی بعد از نیمهشب، زمانی که حکومت نظامی وجود داشت و تمام مقرها برای مقابله با ضد انقلاب آمادهباش بودند، فردی به این پایگاه مراجعه میکند و بدون توجه به ایستهایی که به وی داده میشود بیان میکند که همسر من باردار است و باید او را به بیمارستان برسانم. مسئول تبلیغات بعد از بررسی، بیمار را با ماشین نیسان تبلیغات به بیمارستان میرسانند آنهم زیر حدود پنج مقر که هر آن امکان داشت آنها را با تیر بزنند، اما به خواست خدا هیچ کس آنها را نمیبیند و سالم به بیمارستان میرسانند. در مسیر، همسر بیمار نام راننده را میپرسد. دو روز بعد با یک جعبه شیرینی به مقر میآید و سراغ ایشان را میگیرد. وقتی راننده آن شب را میبیند به او میگوید که من نام فرزندم را علیرضا گذاشتم. اینچنین شد که این دو اسم شیعه در منطقهای که همه سنیمذهب بودند بر روی یک نوزاد گذاشته شد.
محمودی ادامه داد: فرد دیگری به مقر سپاه مراجعه میکند و سراغ مؤذن آنجا را میگیرد و از او خواهش میکند اذان زیبایی را که هر روز در بالای مقر میگوید در گوش فرزند تازه متولدشدهاش هم بگوید. نکته مهم اینجاست که از او میخواهد «اَشْهدُ اَنَّ علیاً ولیُّالله» و «اَشْهدُ اَنَّ علیاً حجتُّالله» را هم در اذان بگوید.
راوی در ادامه گفت: مردم کردستان تشنه مطالعه بودند و ما با ایجاد نمایشگاهها و فروشگاههای کتاب به نیاز این مردم پاسخ میدادیم. همچنین برگزاری مراسم مختلفی چون اولین جشنواره تئاتر کودکان کشور در مهاباد، مراسم بزرگداشت هفته دفاع مقدس و دهه فجر از دیگر کارهای نیروهای تبلیغات ستاد مشترک بود که در این مناطق انجام میشد. یکی دیگر از اقدامات نیروهای تبلیغات، ایجاد واحد عکاسی برای رزمندگان بود که عکسها و فیلمهای آنان بیرون در اختیار ضد انقلاب قرار نگیرد. مردم شهرهای مختلف، فیلمها و عکسهایشان را به این واحد میدادند چرا که فقط به آنجا اعتماد داشتند.
محمودی گفت: نوع عملیات فرهنگی ما در غرب و جنوب، 180 درجه با هم تفاوت داشت. به عنوان نمونه ما از تهران تا عمق جبهه، تابلو میزدیم که «رزمنده لبخند بزن». اما در غرب اینگونه نبود. لشکر علیابنابیطالب در منطقه برای عملیات برونمرزی آمده بودند، اما چون آشنایی به جو منطقه نداشتند، با نگاه تبلیغاتی جنوب از این تابلوهای «بسیجی لبخند بزن» استفاده کرده بودند در حالی که متوجه نبودند. آنجا دچار مشکلاتی شده بودند و نیروهای سپاه میاندوآب با من تماس گرفتند که یک سری افراد را دستگیر کردیم که خودشان را معرفی نمیکنند اما میگویند شما آنها را میشناسید. من بعد از تحقیق متوجه شدم که این افراد به خاطر سوءتفاهم دستگیر شده بودند و آنها را توجیه کردیم.
راوی در ادامه صحبتهایش گفت: شهید محمد بروجردی[2] در اول خرداد در اثر برخورد خودرو ایشان با مین به شهادت رسیدند. روز بعد، رادیوی حزب دمکرات ساعت 4 بعدازظهر اعلام کرد که روز گذشته به علت عملیاتی که حزب دمکرات در ارومیه در ساختمان مرکزی قرارگاه حمزه انجام داده، فرمانده این قرارگاه را (به لفظ ما) به شهادت رسانده است. این یک ضربه روانی برای مردم منطقه و رزمندگان ما بود. من همان روز با رئیس تیپ ویژه شهدا، صدا و سیمای ارومیه و سنندج و همچنین روزنامههای مختلف محلی و سراسری یک تیم ده-دوازده نفری تشکیل دادیم و با تهیه عکس و فیلم و مصاحبه، آن کار روانی ضدانقلاب را خنثی کردیم.
محمودی در پایان یادی کرد از حجتالاسلام حسنی امام جمعه ارومیه که زمانی که در لندن بود برای مردم آذربایجان غربی یک پیام تحریککننده ارسال کردند و به آنها گفتند مردم قهرمان آذربایجان، یاران شهد باکری، من از اعماق کفر با شما صحبت میکنم و میخواهم بروید تا سنگر شهید باکری خالی نماند، باعث شد که این مردم به کمک ما بشتابند.
تعداد بازدید: 3908
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3