مهمترین آسیب پیادهسازی
سیده طاهره مؤیدی
16 مرداد 1400
یکی از آسیبهای جدی تاریخ شفاهی، در مرحله پیادهسازی است، که متأسفانه کماهمیت تلقی میشود. گاهی اوقات، عدهای که کار نوشتنِ گروهی انجام میدهند؛ ضعیفترین عضو گروه را برای پیادهسازی انتخاب میکنند. ضعیفترین عضو یعنی فردی که: حضور اجتماعی قوی ندارد، وقتش کم است، مهارتهای ارتباطی، سواد و توانایی زیادی ندارد. گویا این فرد، نخودیِ ماجراست! در حالی که مرحله پیادهسازی و تبدیل گفتار شفاهی به متن، دقیقاً یک فاز تعیینکننده و مهم است. این انتقال، امری تخصصی است؛ یعنی فرد پیادهکننده در این نوع مباحث و کارها (خاطرهپژوهشی، تاریخ شفاهی یا خاطرات شفاهی) رکنِ تعیینکننده مجموعه و گروه را دارد؛ چون سرنوشت کار نشأت گرفته از زمانی است که پیادهسازی شده و روی کاغذ میآید. بعد از پیادهسازی درست و اصولی، میرود تا کارهای مختلفی روی آن صورت گیرد، فرآورده شود و به محصول نهایی تبدیل گردد.
بنابراین تأکید بر این است که کارِ پیادهسازی به آماتورها، تازهکارها و ناتوانها داده نشود. اتفاقاً باید به فردی سپرده شود که از اطلاعات عمومی خوبی برخوردار باشد. سواد و درک معنایش خوب باشد و شاخصههای دیگری نیز در این راستا داشته باشد. کسی باشد که به صوتِ شنیدهشده کاملاً وفادار باشد و آن را دقیق پیاده کند.
یکی از آفتها و آسیبهای پیادهسازی این است که؛ پیادهکنندهها غالباً بر اساس ظن و گمان و سلیقه خودشان کار پیادهسازی را انجام میدهند. فازی داریم که به عنوان نقد و ایراد، میگوییم گم شدنِ لحن و زبان راوی در کتابها؛ وقتی میرویم و نگاه میکنیم که شروع این خطا از کجاست؟ میبینیم این خطا را پیادهکننده مرتکب شده است. یعنی اصلاً کاری نداشته که راوی از چه پایگاه اجتماعی برخوردار است؟ چه لحنی دارد؟ چه آوا و کلامی دارد؟ بلکه بر اساس درکی که داشته و راحت کردن کار پیادهسازی، کلامی روی کاغذ خلق کرده است. جاهایی نیز دیده شده که مصاحبهها به صورت درکِ مطلبی پیاده میشوند؛ یعنی فرد چند دقیقه صوت را گوش میدهد بعد، آن چه را که در ذهنش نشسته است به نگارش در میآورد. برای اطمینان خود، یک بار دیگر آن صوت را گوش میدهد که مبادا جمله یا کلمه استراتژیک را از قلم انداخته باشد. متأسفانه کاری به این مسأله ندارد که این آدم چه سنی دارد؟ چه جنسیتی دارد؟ از چه پایگاه اجتماعیای آمده است؟ با چه حالت و لحنی در آن روز و آن تاریخ مشخص صحبت کرده است؟ شاید در جلسه بعد حال و هوای او فرق داشته است! مثلاً ممکن است یک جلسه مصاحبه هفتم محرم گرفته شود و جلسه بعدی را در ماه صفر انجام دهند؛ که احتمالاً حال و هوای راوی در ماه محرم معنویتر خواهد بود. بنابراین، فازِ پیادهسازی خیلی مهم است که پیادهکننده مصاحبه، حتی به این نکات هم توجه نماید.
یگانگی محقق و نویسنده
تلاش و توصیه و تأکید، بر اساس تجربه در سالهای اخیر، این است که حتیالمقدور، محقق، گردآورنده، ثبت و ضبط کننده، پیادهکننده و نویسنده یک نفر باشند. یعنی همه اینها همان کسی باشد که میخواهد بنویسد. ترجیحاً اگر اینگونه بشود خیلی مطلوب است، ولی عدهای هستند که به دلیل مهارتهای ارتباطی، ذوق و علاقه شخصی، کاراکتر اجتماعی و غیره دوست دارند فقط ثبت و ضبط کار را انجام دهند و مصاحبه بگیرند. هرچند به آنها توصیه میشود مصاحبه را خودت تنظیم و تدوین کن و بنویس، اما تن به این کار نمیدهند. از طرفی نمیتوان اجباری در این کار داشت، زیرا حجم کار زیاد و گسترده است. بنابراین میتواند برای عدهای این گونه باشد که، هر چند محقق کار نبوده و پروژه دست خودشان نیست، اما کار نگارش و پیادهسازی را انجام میدهند.
نکته مهم و قابل توجه کسانی که محقق و مصاحبهگر کار نبودهاند این است که، اصلاً به متن پیادهشده اکتفا نکنند و حداقل دو الی چهار ساعت بهصورت رندم(تصادفی) از جلسات گفتوگوهای انجام شده را گوش دهند. زیرا شنیدن صوتِ شفاهی فرد، خیلی ما را به دنیا و اتمسفر فکری، ذهنی، طبقاتی و اجتماعی آن فرد نزدیک میکند. متأسفانه این کار مهم در خیلی جاها و پروژههایی که فوری و سفارشی کاری است، اتفاق نمیافتد. در اینجا ممکن است سؤالی پیش آید که: اگر کسی تدوینگر کاری شود که محقق و مصاحبهگر آن نبوده است، کار پیادهسازی هم انجام نداده است یا حتی مصاحبه هم نشنیده باشد، ولی شناخت قبلی نسبت به راوی داشته باشد، آیا این شناخت برای کارِ تدوین کافی است؟
در پاسخ باید گفت: اگر شناخت قبلی از راوی داشته باشید که خیلی خوب است، ولی امکان شناخت جدید هم میتوانید تدارک ببینید و حتماً یک جلسه بروید و از نزدیک، راویتان را ببینید و با او صحبت کنید. اصولاً رابطه دیداری و دیدن آدمها خیلی با رابطه شنیداری تفاوت دارد. اگر یک ارتباط دیداری داشته باشید برای مرحله نگارش شما، دستمایه خوبی خواهد بود.
محدوده دخل و تصرف در پیادهسازی
نویسنده باید در نوشتن، از تحقیق و داشتههای خود به نحو احسن استفاده کرده و بهصورت کامل و دقیق حق مطلب را ادا نماید. گاهی ما در مقام نویسنده ممکن است اطلاعاتی مربوط به یک موضوع را کم داشته باشیم یا چیزهایی وجود نداشته باشد، در اینجا نوع قالبی که برای نوشتن انتخاب کردهایم میتواند کمککننده باشد. مثلاً وقتی قالب ما به اصطلاح «خاطره» است، میتوانیم یک روایت داستانی بر اساس خاطرات موجود بنویسیم. وقتی مینویسیم: روایت داستانی بر اساس خاطرات مثلاً سرباز فلانی؛ همان داستانی بودن، تکلیف این که دست ما باز است که یک جاهایی را چه کار کنیم، روشن میکند. ولی وقتی میخواهیم در مقام خاطرهنگار یا خاطرهنویس عیناً خاطرات فردی را بنویسیم، باید خیلی وفادارانه با زندگی و زیست آن شخص برخورد کنیم و حق مطلب را ادا نماییم.
در این راستا باید از کلمات و لغات درست، با معنای کاربردی و رایج در آن فضا استفاده نماییم. مثلاً در خاطرهای میشنویم که راوی در مقطعی سرباز بوده است، در این جا استفاده از کلمه سرباز صفر یا معمولی و یا دیپلموظیفه از نظر مشاور نظامی، لغاتی با معنای مختلف است که شرایط کاملاً متفاوتی دارند. ما موظفیم به آن معانی حرفهای توجه کنیم که بعداً دچار مشکل نشویم. اما گاهی اوقات به اشتباه این را معادلسازی میکنیم و به سرباز صفر میگوییم: «سرباز معمولی» در حالی که سرباز معمولی در فضای ارتش اصلاً معنایی ندارد. اگر آن را به مشاور نظامی ارائه کنیم، خواهیم دید که مشاور نظامی میگوید: این را مشخص کنید که این آدم سردوشی گرفته است یا نه؟ این مثلاً سرباز صفر است یا سرباز یکم است؟ بنابراین بین سرباز یکم یا صفر یا سرباز دیپلم و سرباز زیر دیپلم و سرباز بیسواد در مکان و گروهانهای آموزشی تفاوت وجود دارد.
روزگاری بود که دیپلم گرفتن کار خیلی شاقی بود و همه نمیتوانستند از پس آن برآیند و پشت سد دیپلم میماندند. گاهی نظامهای آموزشی تصمیم میگیرند که دیپلمردی نداشته باشند. مثلاً شما میبینید تاریخ تولد کسانی که خرداد 1358 دیپلم برایشان صادر شده خیلی بیشتر از 18 سال است. یعنی کسانی که 1358 دیپلم گرفتهاند باید متولد سال 1340 باشند که 18 سالگی دیپلم گرفته باشند. ولی دیده میشود در آن سال افراد فراوانی که متولد سالهای 1332 تا 1341 بودند، دیپلم گرفتهاند. به دلیل وقوع انقلاب و تعطیلی چند ماهه مدارس و غیره، طی بخشنامهای در اردیبهشت 1358 اعلام شد؛ بخش زیادی از قسمتهای سخت دروس شیمی، جبر و آنالیز و مثلثات و ... حذف شده است. بنابراین تمام کسانی که سالهای پیش اشکشان از همین بخشهای درسی در آمده بود، دویدند و ثبت نام کردند و یک دفعه همه دیپلم گرفتند! بنابراین وقتی فردی میگوید دیپلمش را خرداد سال 1358 اخذ کرده، لزوماً در سن 18 سالگی دیپلم نگرفته است و نویسنده باید به این نکته واقف باشد که مطمئناً در نگارش متن تأثیر خواهد داشت.
گاهی تعریف پادگان آموزشی هم، میتواند اختصاصی باشد زیرا برخی پادگانهای آموزشی بسته به نوع کارکردشان با پادگانهای عادی فرق دارند. مثلاً نام پادگان 04 بیرجند، یک کلمه شناختهشده است که ارزشافزوده مبتنی بر واقعیت دارد و شما میتوانید در صورت لزوم در متن خود اضافه کنید. مثال دیگر اینکه اگر راوی بگوید: مرکز 05 کرمان بودیم. شما به عنوان نویسنده اگر بنویسید مرکز آموزشی 05 کرمان بودیم، تاریخ را خدشهدار و دستکاری نکردهاید؛ زیرا اسم دقیق آن مرکز آموزشی، 05 کرمان است. پس باید توجه کنیم که سیستم پادگان با مرکز آموزشی متفاوت است. مثلاً مرکز آموزشی نیروی هوایی، جایی دارد که افراد آموزشهای هوایی میگذرانند. بنابراین اسم آن پادگان نیست. حالا ممکن است همسایههای اطراف آن بگویند: اینجا پادگان نیروی هوایی است. ولی از نظر ساختاری، آن فردی که در آنجا آموزش هوایی دیده است؛ میگوید مرکز آموزشهای هوایی بودم. بنابراین ما متوجه خواهیم شد آن فرد، چه دوره آموزشی گذرانده است.
وقتی راوی از سربازی خود میگوید یا عنوان میکند سرباز معمولی بودم و به ما نمیگوید که دیپلم است یا دیپلمردی است یا سواد ندارد، اینجا وظیفه ماست که اگر در گفتوگوها اشارهای به میزان تحصیلات خود نکرد، از او در مورد میزان تحصیلاتش بپرسیم و تکلیف خود را مشخص نماییم تا بدانیم با چه سطح سوادی مواجه هستیم. در بسیاری از پادگانهایی که با سرباز صفرها مواجه بودند، رسماً از اولش از کلمات عامیانه و بعضاً توهینآمیز استفاده میکردند تا کمکم عادت کرده و عادی شود. کادر آموزشی واحدها برای بعضی از این خشونتهای کلامی و رفتاری، سطح سواد افراد را مطرح کرده و از اجرا نکردن قوانین توسط این افراد شاکی هستند و از عمل خود دفاع میکنند! در اینجا مجالی برای بررسی درست یا نادرست بودن این کار نیست، ولی این هم درست نیست که آگاهی پشت آن اعمال نباشد.
گروهانهای آموزشی که دکتروظیفهها میروند، یا فوق لیسانس و لیسانسهها، فوق دیپلم و دیپلمهها و زیر دیپلم میروند، متفاوت است. همینطور که میبینید لولبندیها میآید پایین. کادر آموزشی که با دکتروظیفهها کار میکنند معمولاً منطقیتر و پختهتر عمل میکنند.[1]
[1] برگرفته از جلسه تدوین و تنظیم تاریخ شفاهی با تدریس محمد قاسمیپور شنبه 16 شهریور 1398.
تعداد بازدید: 3814
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- خاطرات حسین نجات
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3