مروری بر خاطرات معصومه خوانساری بزرگی -1
خاطراتی از جهاد سازندگی، امدادگری و فعالیتهای فرهنگی در مدرسه
فائزه ساسانیخواه
06 مرداد 1400
معصومه خوانساری بزرگی یکی از بانوان فعال در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس است. وی فعالیت خود را با جهاد سازندگی آغاز کرد و پس از شروع جنگ تحمیلی در ستادهای پشتیبانی جنگ حضور یافت و سپس برای امدادگری به جنوب کشور رفت، اما فعالیت عمده وی در آن سالها انجام فعالیتهای فرهنگی در مدارس بود. فعالیت جهادی در مناطق محروم تهران؛ ورامین و شهریار، فعالیت در ستادهای پشتیبانی جنگ، حضور در مناطق جنگی و فعالیتهای فرهنگی در مدارس باعث شد تا خبرنگار سایت تاریخ شفاهی ایران به سراغش برود و درباره خاطراتش از آن دوران با او به گفتوگو بنشیند. او که متولد ۱/۱۰ /۱۳۴۲ است درس طلبگی را تا سطح سه حوزوه با گرایش مشاوره خانواده ادامه داده و از سال 1367 تا 1399 به تدریس مشغول بوده است.
■
وقتی جنگ شروع شد کجا بودید؟
قبل از اینکه به این سؤال شما پاسخ بدهم باید موضوعی را به عنوان مقدمه بگویم. ما خانوادگی، همیشه با انقلاب همراه و مقلد حضرت امام خمینی بودیم. رساله عملیه ایشان در دسترسمان و همچنین قاب عکس ایشان طاقچه خانه ما را مزین کرده بود. من از وقتی 9 ساله شدم مادرم رساله امام خمینی را در اختیارم گذاشت. آن موقع داشتن رساله امام جرم بود و مجازات داشت. به هرحال من از سال ۱۳۵۶ که ۱۴ ساله بودم، فعالیتهای انقلابی را شروع کردم. به پیشنهاد برادرم که در مسجد گلشن (که پیشنماز آن حاج آقا سید محمدرضا غروی بود) فعالیت داشت، برای فعالیت های فرهنگی به این مسجد رفتم. اولین روز حضور من برکت آشنایی با شهید محبوبه دانش، از شهدای واقعه 17 شهریور 1357 را به همراه داشت. چند ماه در کنار هم با دوستان دیگر در این مجموعه مشغول فعالیتهای مختلف فرهنگی بودیم. شهید فیاضبخش که جزو گروه پزشکان انقلابی و تشکیلات مخفی سال 56 و۵۷ بود، اوایل تابستان سال 1357 (قبل از جمعه سیاه) آموزش کمکهای اولیه پزشکی را برای کمک به مبارزانی که در جریان فعالیتهای انقلابی مجروح میشدند، در کلینیک سلمان فارسی به طور پنهانی شروع کرد. امدادگران آموزشدیده در زمان بازگشت امام خمینی به وطن، جزو کادر درمان مورد اعتماد بودند که من هم توفیق این خدمت را داشتم. علاوه بر من، محبوبه دانش و زهرا آیتاللهی هم در این دورهها شرکت داشتند. ایشان بعد از نماز صبح قبل از طلوع آفتاب در مطبشان واقع در خیابان هدایت، دروازه شمیران دوره آموزشی برگزار میکردند و ما چند نفر از خانمها و آقایان به آنجا میرفتیم. علت آموزش هم این بود که اگر کار به مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی کشید ما امدادگری بلد باشیم. دکتر جلالی و شهید دکتر فیاضبخش، تدریس این کلاسها را برعهده داشتند. البته من در این مدت در درمانگاه سلامت واقع در چهارراه سرچشمه نیز دوره عملی میگذراندم.
شهید فیاضبخش خصوصی به رئیس درمانگاه گفته بود این افراد برای گذراندن دوره آموزش تزریقات به آنجا میآیند تا روی ما حساس نشوند. بعد از آن شهید فیاضبخش یک دوره عملی در حسینیه محلاتی، نرسیده به میدان شهدا گذاشتند تا کار امدادگری را تخصصیتر یاد بگیریم و به دیگران یاد بدهیم و این برنامه بعدها در آنجا مرکزیت پیدا کرد.
روزیکه جنگ شد چون قبلاً غائله کردستان پیش آمده بود و دوستانم مثل خانم زهرا آیتاللهی به کردستان رفته بودند و تعریف میکردند که چقدر به این خدمات نیاز است و بچههای ما آنجا مظلومانه شهید میشوند من تصمیم گرفتم دورهام را تکمیل کنم تا اگر ماجرا جدیتر شد برای امدادگری به صورت تخصصی به آنجا بروم. در این فاصله از طریق وزارت بهداشت فکر میکنم اطلاعیهای برای دوره تکمیلی امدادگری داده بودند که من در آن شرکت کردم. به هرحال باید یک دوره دو ماهه را در اورژانس بیمارستان سینا میگذراندم؛ پزشکیار شماره 150 بودم. هنوز آن برگه را دارم. شروع جنگ مصادف شد با روزی که در بیمارستان سینا شروع به کار عملی کردم. در آخرین روز شهریور در بیمارستان مشغول بودم که به یکباره دیدم هواپیماها آمدند و آنقدر به زمین نزدیک شدند که حس میکردیم الان است که با ساختمان بیمارستان برخورد کنند، با اینکه اورژانس بیمارستان سینا آنموقع ساختمان مرتفعی نداشت. بیماران سرم بهدست از تختها پایین ریختند و همراهان بیماران، پرستارها، پزشکها همه فرار میکردند و هیچکس نمیدانست باید چهکار کند. آن لحظهها شاهد صحنههای وحشتناکی بودم که من را به یاد آیات قیامت میانداخت. هیچکس نمیدانست علت بمباران چیست؟ مثلاً من فکر میکردم مثل چند ماه قبل که میخواستند کودتا کنند -کودتای نوژه- نکند کودتایی در کار باشد ولی بعداً اعلام شد که صدام به ایران حمله کرده و اینگونه جنگ شروع شد.
فعالیت شما برای جنگ چگونه آغاز شد؟
اولین فعالیت ما در ستاد پشتیبانی جنگ و در مسجد محلمان، مسجد امام رضا علیهالسلام واقع در میدان خراسان شکل گرفت. در این مسجد خانم موسوی مسئول ستاد بودند. هرچیزی که نیاز بود از طرف پایگاه مالک اشتر که در خیابان خاوران قرار داشت و از پایگاههای فعال تهران بود اعلام میشد. خانمها آنجا از دوخت و دوز گرفته تا پخت و پز برای هرجایی که نیاز بود انجام میدادند. انواع مرباجات، ترشیجات، خیارشور و... درست میکردند یا بستهبندی آجیل و نان، حتی تعمیرات لباسهای رزمندگان انجام میدادند. هرکس به تناسب شرایط و توانمندیهایش مسئولیتی به عهده داشت. من که دیپلم خیاطی داشتم در این زمینه همکاری میکردم.
حتی یادم است خانمها شبانهروزی کار میکردند. خیلی از خانمها روزها به خاطر بچههایشان نمیتوانستند برای کمک بیایند و شبها برای دوخت و دوز میآمدند. شب تا صبح چرخ خیاطیها کار میکرد. مادرها گاهی اوقات بچههایشان را یک گوشه میخواباندند. مثلاً خواهر کوچکم همیشه دم دست مادرم بود و بعدها که بزرگ شد در بسیج فعالیت میکرد. مردم از هیچ چیز دریغ نمیکردند هر کس با شرایط خودش، مالی یا جانی
در مساجدی که پیشنمازها انقلابی بودند، که اکثریت هم اینطور بودند، ستادهای پشتیبانی جنگ راهاندازی شده بود. البته بعضی از مساجد جدیتر فعالیت میکردند. من در سال ۱۳۵۹ ازدواج کردم و در محله حمام گلشن که الان اسمش شهید بالاگر شده و بین مولوی و چهار راه سیروس قرار دارد ساکن شدیم. ستاد فعالی داشت و پیشنماز مسجد آقای غروی رحمتالله علیه بود. محلهای که مادر همسرم – خیابان ایران – هم ساکن بودند در مرکزی به نام احمدیه فعالیتهای گستردهای داشتند. فعالیت هر ستاد بستگی به نوع فرماندهی و پشتیبانیهای مالی داشت، مردم وکسبه هر محل پشتیبان مالی بودند. امثال پدر من که مغازهدار بودند مالی همکاری میکردند. همه مردم انقلابی به دستور امام رحمتالله در دفاع مقدس کمک میکردند.
پدرتان به لحاظ تأمین مواد اولیه به ستاد پشتیبانی مسجد کمک میکردند؟
همه جوره، هم به لحاظ مالی و هم به دلیل اینکه از افراد قدیمی محل بود و همه ایشان را میشناختند از آبرویشان مایه میگذاشتند و به دیگران توصیه میکردند که کمک کنند. پیشنماز مسجد امام رضا علیهالسلام حجتالاسلام جعفری حفظهالله که پسرشان هم در دوران جنگ تحمیلی شهید شد، خیلی فعال بودند و کلاً همه دست به دست هم میدادند و ستاد پشتیبانی را حمایت و اداره میکردند. وقتی ماشین ستاد از وسایل مورد نیاز پر میشد برای توزیع در مناطق جنگی ارسال میشد. مردم محل چه شوری داشتند! ای کاش از این فعالیتهای داوطلبانه و خالص مردمی فیلمبرداری شده بود.
تعداد خانمها در مساجدی که شما همکاری داشتید چند نفر بود؟
تعداد حدود ۷۰ نفر بودند و بدون چشمداشت کار میکردند. البته تعدادی حضور دائمی داشتند و خیلی فعال بودند. افرادی هم به تناسب شرایط در منزل کار انجام میدادند و تحویل میدادند. خانم موسوی خیلی فعال بود و برای تأمین وسایل مورد نیاز تلاش میکرد. باید در اینجا یادی از خانم نورصالحی مادر شهیدان نورصالحی-رحمتالله علیهم - داشته باشم. ستاد ایشان هم در خیابان هفده شهریور خیلی فعال بود و وقتی در منطقه جنگی بودم، میدیدم حضوری میآیند و نیازها را رسیدگی کنند.
البته باید یک نکته را خدمت شما بگویم. این برنامه مرتب و منسجم در دوران جنگ یک عقبهای داشت و آن دستور حضرت امام بود. بعد از پیروزی انقلاب تقریباً بچههای انقلابی هرکاری که فکر میکردند میتوانند انجام دهند انجام میدادند. بچههایی که مصمم بودند به انقلاب کمک کنند فعالیت خود را با جهاد شروع کردند. وقتی انقلاب پیروز شد حضرت امام دستور تشکیل جهاد سازندگی را دادند. در جهاد سازندگی هرکسی هرکاری که میتوانست انجام بدهد مشغول میشد. اگر لازم بود میرفتند و در مزرعه به کشاورزان کمک میکردند یا دیوارهای مدارس را نقاشی میکردند. مثلاً ما در مدرسهای در میدان هرندی نقاشی کردیم، حتی میز و سقف مدرسه را رنگ کردیم. من قدم از بچهها بلندتر بود و سقف را رنگ میکردم. خیلی برای بچهها جذاب و دلنشین بود. البته در کنار این کارها فعالیتهای فرهنگی و مددرسانیهای مالی هم داشتیم، چون اغلب مناطقی که میرفتیم مناطقی با بنیه مالی ضعیف بودند. همچنین به روستاهای اطراف تهران میرفتیم و فعالیتهای فرهنگی داشتیم. من هم با دوستان در تمام این فعالیتها یا عرصههای مختلف فرهنگی مثل تدریس قرآن، تعریف قصههای آموزنده وکارهای هنری متناسب با سن مخاطبین که از دوران کودکی یاد گرفته بودم، فعالیت میکردم.
مردم در همه فعالیتهای جهادی کمک میکردند. وقتی از طرف جهاد به مسجد اعلام میشد، از پیر تا جوان میآمدند. یادم است زمانی به مسجد ما اعلام شد که کشاورزان ورامین برای چیدن گندمهای دیم نیاز به کمک دارند، همه برای کمک به آنها رفتیم. آن موقع 14 ساله بودم و دستهایم خیلی کوچک بود و از تیزی خوشهها زخم شده بود و خون میآمد. یادم است بار دیگر برای نخودچینی به طرف فیروزکوه رفتیم. چیدن نخودهای یک مزرعه خیلی بزرگ را از صبح شروع کردیم و چیدیم. کشاورز خوشحال بود که پولی نداده و مردم کمکش کرده بودند.
چرا برای کمک به چیدن محصولات کشاورزان رفتید؟
به خاطر انقلاب رکودی ایجاد شده بود و اگر مردم کمک نمیکردند این محصولات از بین میرفت، به فرمان امام کمکشان میکردیم.
گروههای جهادی همه فعال بودند و به کشاورزان کمک میکردند تا محصولاتشان از بین نرود و ارزانتر به دست مردم برسد. بسیج محله ما از جزئیترین کارهایی که اعلام میشد تا بزرگترین کارها را انجام میداد. حتی از خیریه سالمندان کهریزک گفته بودند ما نیاز به کسانی داریم که به سالمندان کمک کنند و آنها را حمام ببرند. از طرف مسجد محله، هفتهای یکروز خانمها را با ماشین به آنجا میبردند. مادرم میگفت من مادران پیر را حمام میکنم.
انجام این کارها برای ما پیشینهای شد تا زمان جنگ آمادگی بیشتری داشته باشیم. بنابراین وقتی جنگ شروع شد این افراد به سرعت و با انگیزه فعالیت خود را شروع کردند، چون نیروها از قبل انسجام و آمادگی داشتند و ورزیده شده بودند و با شدت بیشتری فعالیت میکردند.
وقتی جنگ شروع شد فعالیت شما دقیقاً از کدام نقطه آغاز شد و چهکار میکردید؟
امدادگر که بودم و دوره تخصصی را قبل از پیروزی انقلاب شروع کرده بودم و آمادگی داشتم به جبهه اعزام شوم. به همسرم گفتم من خیلی دوست دارم به مناطق جنگی بروم و ملتمسانه از او میخواستم شرایط رفتن را برایم فراهم کند. در این فاصله خدا بچهای به ما داد ولی به فاصله کوتاهی از ما گرفت. البته خداوند حکیم است، بالاخره برای رفتن به جبهه و ادای دین فرصتی شد، همسرم به یکی از دوستانشان که فرمانده منطقه 8 کشوری یعنی خوزستان بودند گفتند خانم من میخواهد برای امدادگری به جنوب بیاید. ایشان هم استقبال کردند. یک ساک کوچک با وسایل خیلی کم که دست وپاگیر نباشد برداشتم؛ انگار که میخواهم بروم به زیارت شاهعبدالعظیم! رفتیم پادگان قلعه مرغی. همسرم چون عضو سپاه بود، کارتش را نشان داد و به همین سادگی سوار هواپیمای c-130 شدیم و به اهواز رفتیم.
به سپاه رفتیم. آنجا همسرم با دوستانشان که از فرماندهان و مسئولان سپاه بودند صحبت کردند. آقای فریدون مرتضایی فرمانده منطقه هشت جنوب به من گفتند فرم پر کنید تا کارت صادر شود. فرم گزینش را پر کردیم و دو بزرگوار معرف من شدند و یک ساعته کارت سپاه، البته به عنوان عضو افتخاری، برایم صادر شد. آنموقع اهواز زیر توپ و خمپاره و موشک و خیلی خلوت بود. شاید تعداد افرادی که میتوان دید ۱۰۰ نفر هم نمیشد.
ادامه دارد...
تعداد بازدید: 4725
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3