خاطرات زهرا سیاهپوست - 6
زهرا سیاهپوست، امدادگر اورژانس دوران دفاع مقدس، مهمان صدوبیستوهشتمین برنامه شب خاطره (4 تیر 1383) بود. او درباره عملیات مرصاد در سال 1367 و بعد از قطعنامهای که امام خمینی(ره) موافقت کرد، خاطره گفت. این روایت را ببینیم.نقدی بر تاریخ شفاهی جنگ؛ بازبینی تجربه یک گفتوگو
در منابع فارسی، تاریخ شفاهی بیشتر به اعتبار روش شفاهی و تمایز آن با تاریخ مکتوب، مورد توجه و تأکید قرار گرفته و در بیشتر موارد با روش مصاحبه، یکسان تصوّر شده است. در منابع خارجی، متأثر از نظرات فلسفی که در این زمینه وجود دارد، از نظر روششناختی نظرات دیگری وجود دارد که در تاریخ شفاهی جنگ، چندان مورد توجه قرار نگرفته است. در این یادداشت، تجربه تاریخ شفاهی با سردار غلامعلی رشید را بازبینی خواهم کرد.بر فراز میمک – 6
خاطرات ستوان دوم خلبان احمد کروندی
شیاکوه در دست عراقیها بود و با حضورشان کاملاً روی منطقه سوار بودند. عملیاتی هم که برای آزادسازی مجدد آن انجام شده بود، موفق نبود. من و شهید یحیی شمشادیان ـ در آن روزها ـ برای انجام عملیاتی، در سر پل ذهاب مستقر بودیم. حدوداً نه روز بود که بدون اینکه عملیات خاصی داشته باشیم، داخل سولهای خاکی استراحت میکردیم. استراحتی که گهگاه با بمبارانهای سنگین هواپیماهای عراقی به ترس و اضطراب تبدیل میشد.خاطره امیراصلان افشار؛ رئیس تشریفات دربار
چگونه پیام شاه «من نیز صدای انقلاب شما مردم ایران را شنیدم» نوشته و خوانده شد؟
امیراصلان افشار فرزند سرهنگ امیر مسعود افشار قاسملو (از نظامیان دوره رضاشاه) در 30 آبان 1298 در تهران به دنیا آمد. در 1314ش به آلمان رفت و پس از چهار سال از دبیرستان هیندنبورگ برلین دیپلم گرفت. در ادامه از دانشگاه ژنو سوئیس رشته حقوق لیسانس و از دانشگاه وین اتریش در رشته علوم سیاسی دکترا گرفت. پس از بازگشت به ایران و از اسفند 1325 به خدمت وزارت امور خارجه ایران درآمد.روایت یک دختر نوجوان امدادگر از دوران دفاع مقدس
مردم مناطق جنگی همه رزمنده بودند
گزارشی از فعالیتهای پشت جبهه بانوان ایلامی در دوران دفاع مقدس
نخستین سالهای نوجوانی منیره صادقی مصادف با وقوع جنگ تحمیلی بود. او یکی از دختران نوجوان فعال در هشت سال دفاع مقدس است که از اولین سالهای شروع جنگ تحمیلی به فعالیت داوطلبانه مستمر در بسیج، امدادگری در مناطق جنگی و آموزش نظامی بانوان مشغول بوده است. صادقی متولد سال 1347 در شهر ایلام است و خاطراتی از دوران مدرسه در شهری جنگزده دارد. خبرنگار سایت تاریخ شفاهی ایران با او به گفتوگو نشسته است.خاطرات زهرا سیاهپوست - 5
زهرا سیاهپوست، امدادگر اورژانس دوران دفاع مقدس، مهمان صدوبیستوهشتمین برنامه شب خاطره (4 تیر 1383) بود. او درباره اعزام مجروحان شیمیایی عملیات بدر در سال 1363 خاطره گفت. او گفت زمانی که 300 مجروح شیمیایی را با سلام و صلوات به مراکز بزرگتر فرستادیم، قطار آنها در بمباران اندیمشک واژگون شد. آنها را دوباره برای شناسایی آوردند و سردخانه کم داشتیم. این روایت را ببینیم.معرفی کتاب «از گدار تختی تا رمادیه»
خاطرات جنگ بد و تلخ است؛ آنها را دفن کنید و نگویید!
خاطرات آزادهای از تبار عشایر ایل بهمئی
رفتار دژبانهای عراقی و شکنجههایشان را که میدیدیم بازگشت به وطن برایمان مثل رؤیا و خواب بود تا اینکه خبر پذیرش قطعنامه را شنیدیم. با هماتاقیهایم حرف میزدم و آنها هم امیدوار به آزادی بودند. یک شب افسر عراقی به دژبان ما دستور داد اسرا را در محوطه اردوگاه جمع کند. جمع شده و شروع به سخنرانی کرد.بر فراز میمک – 5
خاطرات ستوان دوم خلبان احمد کروندی
آتش سنگین نیروهای عراقی لحظهای قطع نمیشد و ما در میان بارش گلولهها، به سوی قله شمشی در پرواز بودیم. ساختمان میان دو ساختمان دیگر را ردیابی کردم و انگشتم را به روی ماشه فشردم. لحظهای بعد، موشک ـ در مقابل چشمان من ـ به سمت ساختمان به حرکت درآمد.پربازدیدها
بر فراز میمک – 6
خاطرات ستوان دوم خلبان احمد کروندیشیاکوه در دست عراقیها بود و با حضورشان کاملاً روی منطقه سوار بودند. عملیاتی هم که برای آزادسازی مجدد آن انجام شده بود، موفق نبود. من و شهید یحیی شمشادیان ـ در آن روزها ـ برای انجام عملیاتی، در سر پل ذهاب مستقر بودیم. حدوداً نه روز بود که بدون اینکه عملیات خاصی داشته باشیم، داخل سولهای خاکی استراحت میکردیم. استراحتی که گهگاه با بمبارانهای سنگین هواپیماهای عراقی به ترس و اضطراب تبدیل میشد.






