خـاطـرات احمـد احمـد (66)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۶)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى «فرج نزديك است» براى تقويت و قوام فعاليتها و تحركات، شهيد اندرزگو افراد همفكر و مسلمان را دور هم جمع مىكرد و آنها را به هم پيوند مىداد. از اين رو شهيد مجيد توسلى حجتى (1) را با نام مستعار ميثم، به من معرفى كرد، تا از طريق او با گروه موحدين همكارى كنم. اندرزگو گفت: «احمد! اينها هم جوانند و هم از سازمان مجاهدين بريدهاند. البته درجه همكارى آنها، در حد شما نبوده،...خـاطـرات احمـد احمـد (65)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۵)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى كشف يك جنايتپس از جدايى از سازمان و ارتباط با شهيد اندرزگو، روزى به پول احتياج پيدا كردم. تصميم گرفتم كه به آخرين خانه تيمى كه در خيابان گرگان اجاره كرده بودم، مراجعه و وديعهاى كه نزد صاحبخانه داشتم بگيرم. از اين رو سر ظهر به قهوهخانهاى كه متعلق به مالك و در خيابان مازندران بود رفتم. مالك تا مرا ديد، سلام و احوالپرسى گرمى كرد و گفت: «كجايى آقاى اكبرى؟» گفتم:...خـاطـرات احمـد احمـد (64)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۴)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى در همان جلسه اول وقايع خيانتبارى را كه از سرم گذشته بود شرح دادم. از نحوه برخورد و كلام او دريافتم كه وى مطلعتر از من است. به حاج آقا گفتم كه اكنون من كاملاً از سازمان به صورت تشكيلاتى جدا شدهام و در معرض تهديد سازمان و ساواك هستم. هر لحظه امكان درگيرى و يا ترور من وجود دارد. شهيد اندرزگو گفت: «احمد! نگران نباش، با خدا باش، به خدا توكل كن. آقا [حضرت امام خمينى]...خـاطـرات احمـد احمـد (63)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۳)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى تُندر ارتباط با شهيد اندرزگو پس از جدايى از سازمان و انتقال اسباب و اثاثيهام به خانه خيابان معزالسلطان، همينطور كه بى هدف در خيابانها قدم مىزدم، تصميم گرفتم به نزد حاج صادق اسلامى بروم. پس از سلاموعليك؛ شرح ماوقع، فعاليتها و ملاقاتهاى چند روز گذشتهام را به حاج آقا اسلامى گزارش دادم. از عمل سازمان نسبت به جداسازى من و همسرم اظهار تألم و تأسف كردم. حاج...خـاطـرات احمـد احمـد (62)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۲)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى جدايى از سازمان سازمان پس از نااميدى از من به فكر چارهاى ديگر افتاد. در اوايل آبان ماه سال 54، هنگامى كه هنوز در خانه خيابان گرگان ساكن بوديم، روزى خانمم براى خريد بيرون رفت. مدتى طول كشيد تا برگردد. وقتى آمد گفت كه در نانوايى با جوانى حدودا 23 ساله از بچههاى محله اشان مواجه شده است و براى اينكه رد خود را گم كند، ناچار بوده كه از چند مسير انحرافى و كوچه و خيابان...خـاطـرات احمـد احمـد (61)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۱)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى هواى تازه در اوج نااميدى، دغدغه اصلى من جدايى از سازمان بود. راههاى مختلفى به ذهنم خطور مىكرد كه برخى را رفته بودم و نتيجهاى نگرفته بودم، برخى هم لوازم و اسبابى را مىطلبيد كه فاقد آن بودم.روزى دل به تنگى غروب داده بودم و در افكار مختلف غوطه مىخوردم كه به ناگاه ياد دوست و يار قديمىام شهيد محمدصادق اسلامى افتادم. بر آن شدم كه فردا به سراغش بروم. او همچنان...خـاطـرات احمـد احمـد (60)
خـاطـرات احمـد احمـد (۶۰)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى سرنوشت غمانگيز پرويز و خسرو (على و علىاصغر ميرزا جعفر علاف) كه با ما در يك خانه تيمى بودند، مواضعشان كاملاً با من منطبق بود. آنها نيز از وضعيت به وجود آمده ضربه سخت و سهمگينى خورده بودند. به آنها دو راه پيشنهاد شده بود، اول اينكه در سازمان باقى بمانند و با مشى و شيوه سازمان حركت كنند و به اعتقادات مذهبى خود فقط به صورت فردى و غيرعلنى عمل كنند. سازمان به آنها...خـاطـرات احمـد احمـد (59)
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۹)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى غفلت از فرزندان سازمان تمام زندگى، حيات و وقت ما را گرفته بود، به نحوى كه بسيارى از جزئيات زندگى و امور شخصى خود را فراموش كرده بوديم. در اين ميان سهم بزرگى كه ناديده گرفته شد، حقوق طبيعى فرزندانمان بود. نه من و نه همسرم، هيچ كدام توجهى به رشد و پرورش دوقلوهايمان نداشتيم. من در كارها و آموزشهاى سازمانى، قرارها، چاپ و تكثير اعلاميهها و كارهاى مختلف سازمان غرق...خـاطـرات احمـد احمـد (58)
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۸)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى وقايعى از پس هم چند روز پس از ملاقات با تقى شهرام، دستور رسيد كه خانه تيمى خيابان بوذر جمهرى (15 خرداد) را تخليه كنم و خانهاى ديگر اجاره كنم كه امكان ماندن خسرو و پرويز نيز در شبها، در خانه تيمى خيابان سبلان باشد. همسرم به جهت مهارتى كه در اين كار داشت، ظرف مدت كوتاهى، مكان مناسبى را حوالى ميدان قيام (شاه) نزديك هنرستان فنى امام صادق عليهالسلام يافت. بعد كمى...خـاطـرات احمـد احمـد (57)
خـاطـرات احمـد احمـد (۵۷)به کوشش: محسن کاظمیانتشارات سوره مهردفتر ادبيات انقلاب اسلامى تقى شهرام كه از دست من كاملاً عصبانى شده بود در بين صحبتهاى خود مدام برچسبهاى مختلفى مانند خرده بورژواى مرفه، اپورتونيست چپنماى راسترو(1) و مرتجع به من مىزد. او رو به ايرج گفت: «اين خرده بورژواى مرفه است و هنوز نمىتواند موقعيت كارگرى را تشخيص بدهد.» گفتم: «اين شما هستيد كه تشخيص نمىدهيد، از پول اين كارگرها، مسلمانها و ملت استفاده كردهايد و حال به آنها......
50
...
آخرین مطالب
- تمرکز تاریخ شفاهی بر جنگ تحمیلی، دلیل عدم توجه دانشگاهها
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 98
- ما منتظر صدای تاریخ شفاهی از دانشگاهها هستیم
- سیصدوپنجاهویکمین شب خاطره -2
- خاطرات محمد زقوت
- مرجعیت علمی و صنفی؛ چشمانداز انجمن تاریخ شفاهی ایران
- تلاش گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، برای تأسیس رشته تاریخ شفاهی
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97