اسراری از درون ارتش عراق-13
آنچه را که نقل میکنم، از زبان یکی از افسرهای ارتش عراق است. وی پس از اینکه در یکی از درگیریها ترکشی به سرش اصابت کرد و پزشکان ازکارافتادگیاش را تأیید کردند، ماجرایش را اینگونه حکایت کرد: تازه به فرماندهی گروهان ارتقا یافته بودم و زیاد با چموخم کار آشنا نبودم...اسراری از درون ارتش عراق-12
با ترس و لرز به طرف میدان مین از کوه سرازیر شدیم و بالاخره پس از یک کوهپیمایی سخت به تدریج به میدان مین ـ که مملو از اجساد قربانیان نبرد روز گذشته بود ـ نزدیک شدیم. ولی ناگهان صدای خفیفی که به گوشمان رسید...اسراری از درون ارتش عراق-11
وقتی خیالم اندکی آسوده شد، دو راه را در مقابل خود دیدم. بازگشت به خط مقدم و یا فرار از جبهه. در این افکار بودم که صدای چند ایرانی به گوشم رسید. حال، راه سومی هم در مقابلم قرار گرفت...اسراری از درون ارتش عراق-10
ساعت یک بعدازظهر بود که از شدت خستگی دیگر نمیتوانستیم حتی یک قدم هم به جلو برداریم. از اینرو همه نقش زمین شدیم. در همین اثنا ناگهان سروکله سرتیپ ستاد هشام صباح الفخری پیدا شد. او حال زار ما را که دید...اسراری از درون ارتش عراق-9
همینطور که خبردار به ستون ایستاده و چشمانتظار آمدن ستوانیار گروهان بودیم تا ما تازهواردها را نسبت به گروهان و وظایفی که میبایست انجام دهیم توجیه کند، بدون اینکه گروهبان متوجه شود، یکسره زیرچشمی ساختمانها و محیط اطرافمان را ورانداز میکردیم تا...اسراری از درون ارتش عراق-8
مأموریتهای این هنگ که اکثراً از فرزندان افراد رده بالای نظام عراق و یا سرمایهداران تشکیل شده بود، در بغداد انجام میگرفت. مقر اصلی هنگ در پادگان نظامی «الرشید» بود و من مدت هشت ماه در این پادگان ساعاتی را در برجهای نگهبانی پست میدادم.اسراری از درون ارتش عراق-7
با هر قنداق تفنگی که روی شانهها یا کمرش فرود میآمد، کمی تلوتلو میخورد و بعد به سختی تعادلش را به دست میآورد. خونی که از سرش بیرون میزد، از چند جای صورتش راه باز کرده و به سمت چانهاش سرازیر شده بود. تازه به چنگ نیروهای ما افتاده بود، چون هنوز دستهایش را نبسته بودند.اسراری از درون ارتش عراق-6
آمادهباش صددرصد، خواب را از چشمهای خسته نیروهای مستقر در منطقه بصره، به خصوص نهر جاسم ربوده و هالهای از رعب و وحشت را بر سر همه گسترانده بود. تمام مرخصیها قطع شده، زمزمههای حمله از گوشه و کنار به گوش میرسید...اسراری از درون ارتش عراق-5
بنا بود ما طی این حمله، تپههای مشرف به شهر «مریوان» را که چندی قبل پس از حمله قوای اسلام، واحدهای عراق از آن عقبنشینی کرده بودند مجدداً تصرف کنیم و بر روی آنها مستقر شویم. دیگر حتی فریادهای تهدیدکننده سروان که کمکم رنگ و بوی التماس میگرفت، کارساز نبود...اسراری از درون ارتش عراق-4
آنچه در مقابلمان بود، چیزی جز جسد متلاشی شده سرهنگ نبود؛ سرهنگی که همیشه در فکر رسیدن به مدال شجاعت بود، به جای مدال شجاعت صدام، ترکش بزرگی بر سینهاش نشسته بود و او را برای همیشه از فکر مدال راحت کرده بود....
28
...
آخرین مطالب
- ما منتظر صدای تاریخ شفاهی از دانشگاهها هستیم
- سیصدوپنجاهویکمین شب خاطره -2
- خاطرات محمد زقوت
- مرجعیت علمی و صنفی؛ چشمانداز انجمن تاریخ شفاهی ایران
- تلاش گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، برای تأسیس رشته تاریخ شفاهی
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97
- از نادیده گرفتنِ حقوق راوی تا اِعمال سلیقه در متن
- سیصدوپنجاهویکمین شب خاطره -1
پربازدیدها
- بایکوت
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 96
- از نادیده گرفتنِ حقوق راوی تا اِعمال سلیقه در متن
- خاطرات روحالله رضوی
- سیصدوپنجاهویکمین شب خاطره -1
- مرجعیت علمی و صنفی؛ چشمانداز انجمن تاریخ شفاهی ایران
- تلاش گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، برای تأسیس رشته تاریخ شفاهی
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97