خاطراتی از امیر خلبان کیومرث حیدریان
حاضری روی صدام را کم کنیم؟
با وجود باز شدن چتر نجات، به دلیل شتاب اولیه اجکت، بهشدت با زمین برخورد کردم. روی زمین افتاده بودم و نمیتوانستم هیچ حرکتی از خود نشان دهم. پاهایم کِرِخ شده بودند. هیچ دردی احساس نمیکردم، اما دستهایم را هم حس نمیکردم...دویستنودوچهارمین شب خاطره
مدافعان حرم و آزادگان به روایت خاطرات
دویستنودوچهارمین برنامه شب خاطره، میزبان سه راوی بود. ابتدا حاضران، خاطراتی درباره شهیدان مدافع حرم از حجتالاسلام والمسلمین علی شیرازی، نماینده ولیفقیه در نیروی قدس سپاه پاسداران شنیدند. سپس دو راوی از دوران اسارت به دست ارتش صدام خاطره گفتند.دویستونودوسومین برنامه شب خاطره
رازها و شوخیهای شهیدان جنگ
هفده سال سن داشت و از یک محله خوب مشهد آمده بود. چه چیزی میخواست که آنجا را رها کرده و به جبهه آمده بود؟ گفت: دو قضیه را به تو میگویم و راضی نیستم تا قبل از شهادتم آنها را در جایی بگویی...با خاطرات علی فدایی
فقط خربزه مانده است!
چون گلولههای زیادی شلیک کرده بودم، چیزی نمیشنیدم. مدام میپرسیدم صدای تانک از کجا میآید و او به سمتی اشاره میکرد و من شلیک میکردم. در آن تاریکی مطلق، گلوله را به برجک تانکی زدیم. منفجر شدن این تانک باعث شد که...دویستونودودومین برنامه شب خاطره
خاطرهگویی درباره دکتر چمران و دستمالسرخها
قرار شد همراه کُردهایی که به منطقه وارد بودند، برای شناسایی مناطق مرزی مریوان بروند. از من پرسید که میخواهم با آنها بروم؟ بسیار مشتاق بودم و قبول کردم. موقع رفتن، به اصغر وصالی گفت: زنده تحویلت دادم، زنده تحویلم میدهی...دویستونودویکمین برنامه شب خاطره
خاطراتی از دو عملیات، هوانیروز و شهیدان
گفت: میدانم اگر این عملیات را در دفتر پروازت ثبت کنی، تو را برای پرواز این همه انسان تنبیه میکنند، ثبت نکن و به کسی هم نگو. من بعد از سالها، برای اولین بار در اینجا به طور رسمی این خاطره را تعریف کردم.با راویان دویستوهشتادوهفتمین شب خاطره
«یعقوبیان» از اسارت گفت و «جهانگیری» از شهیدان مدرسه مفید
نمیتوانستم حتی در مورد یک نفرشان هم ننویسم؛ گروهی که با اعزام دانشآموزی در سال سوم دبیرستان به جبهه رفتند و در دانشگاه طوری درس میخواندند که زمان عملیات بتوانند خودشان را به منطقه جنگی برسانند. آنان کسانی هستند که در جبهه، درسخواندن را راه انداختند و اعزام دانشجویی به جبههها را پایهگذاری کردند.خاطرهگویی در گردهمایی سالانه رزمندگان گردان انصار
شوخطبعیهای جبهه به روایت نویسنده جنگ
یکتنه سلاح دوشکا را روی دوش میگذاشت و از بلندیها بالا میرفت. وقتی دشمن به سوی گردان ما گلولههای شیمیایی شلیک کرد، آنقدر بچهها با او شوخی کرده بودند که باور نمیکرد واقعاً شیمیایی زدهاند. به عارضه شیمیایی دچار شد و مدتها در بیمارستان تنها بود، زیرا...خاطرهگویی ماشاءالله آخوندی، مرتضی سرهنگی و مسعود دهنمکی
سنگر پلنگها و استثناهایی که همیشه دیده میشوند
شاید جنگ ما تنها جنگی باشد که فرمانده در آن محبوب است. شما اگر آثار جنگهای دیگر را بخوانید، میبینید که سرباز از فرماندهاش متنفر است، چون میگوید که او در آخر من را به کشتن خواهد داد.میخواهم فارسی یاد بگیرم!
نزدیک غروب روز دوشنبه 15 آبان 1396 در عمود 35 از نجف به کربلا، ابواحمد راهمان را سد کرد. راستش این که قبل از وی نیز سه نفر دیگر از ما خواسته بودند مهمان آنها شویم. حرف همه آنها این بود: «حمامات، وایفای، منام موجود، استراحت.» که نپذیرفته بودیم، ولی این آخری چنان برخورد کرد که دیگر نمیشد درخواستش را نپذیرفت....
33
...