نظریه تاریخ شفاهی (53)

نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی

27 مرداد 1394


یکی از دلایل جنجالی دیگری که برای توجیه چرایی یادآوری غلط مردم ارائه می‌شود پدیده‌ای موسوم به «سندروم خاطرة دروغین»[1] است. این واژه را نخستین مرتبه بنیاد سندروم خاطرة دروغین (گروه ذینفوذی متشکل از متخصصان و پدر و مادران متهم) در سال 1992 وضع کرد و مبین نظریه‌ای دایر بر این امر است که خاطرات بعضی از بزرگسالان در جلسات روان‌درمانی مبنی بر سؤءاستفادة جنسی از آنها در دوران کودکی از اساس غلط است یعنی آنها چیزهایی را به یاد می‌آورند که اصلاً اتفاق نیفتاده است. این نظریه به بحث‌های فراوانی دامن زده که عدة زیادی از افرادِ دخیل در آن ضمن  اینکه خدشه‌پذیری خاطره/حافظه را تأئید می‌کنند و قبول دارند که بعضی از مردم تحت تأثیر فنون تلقین‌درمانی[2] ممکن است رویدادهایی غیر واقعی را به یاد بیاورند، اما به طور قطع و یقین وجود چنین سندرومی را منکر می‌شوند.[3]ما در اینجا وجود چنین سندرومی را منکر نیستیم، اما در حال حاضر دلیلی نمی‌بینیم که مورخ شفاهی در پژوهش‌های تاریخی عمومی‌اش از این ابزار استفاده کند، ضمن آنکه نباید به عنوان حربة معتبری برای انتقاد از متدولوژی تاریخ شفاهی پذیرفته شود.

خاطرة خودزیست‌نامه‌ای[4]

تعریفی که از نحوة عملکرد خاطره در بخش پیشین ارائه دادیم در مورد مفهومی به نام خاطرة خودزیست‌نامه‌ای نیز قابل تعمیم است. در این فصل به موضوع خاطرات جمعی و مردم‌پسند نیز ورود خواهیم کرد.

دبلیو. اف. بروئر خاطرة خودزیست‌نامه‌ای را چنین تعریف نموده است:

«خاطرة انسان از یک مقطع مشخص در گذشته را خاطرة خودزیست‌نامه‌ای می‌گویند که نوعاً مرور ذهنی و زندة تجربة پدیداری او در آن مقطع می‌باشد. این نوع خاطرات مشخصاً حاوی اطلاعاتی دربارة مکان‌، اَعمال، اشیاء، افکار، و تأثیرات عاطفی ... آنها هستند و با این باور همراهند که مقطع یادآوری‌شده شخصاً تجربه شده است[5]

بنا بر این، خاطرة خودزیست‌نامه‌ای به زبان ساده‌اش رویدادهایی از زندگی است که شخصاً در ذهن و حافظة انسان بازسازی می‌شوند. البته بازسازی مذکور با رشد و تکامل «خود» انسان مرتبط بوده و بدان وابسته است، یعنی بعضی از رویدادها و تجربیات، بسته به اینکه در کدام مرحله از رشد و تکامل «خود» انسان رخ داده باشند، به نحو متفاوتی یادآوری و بازسازی می‌شوند.[6]ما در گزارش‌های خودزیست‌نامه‌ای، که تاریخ زندگی از آن نمونه است، از خاطرات‌مان برای مقاصد مختلفی کمک می‌گیریم مانند تشریح یک رویداد برای دیگران، ترسیم جایگاه و نقش خودمان در رویداد، به عنوان الگویی برای رفتارهای آینده در زندگی و همچنین تکیه‌گاهی اطمینان‌بخش.

آنچه که منتقدان تاریخ شفاهی برای تشکیک در صحت، دقت و سودمندی این رشته بدان متوسل شدند، خاطرة خودزیست‌نامه‌ای بود. هنوز ثابت نشده که یادآوری غلطِ رویدادها و تجربیات مردم یک پدیدة عمومی باشد و در این کار تعمد یا قصد و غرضی دخالت نداشته باشد. حتی معلوم نیست که افزایش سن و سال بدان حد که ادعا شده است بر صحت خاطره تأثیر بگذارد. در مجموع باید گفت که مردم خاطرات‌شان را سالیان سال بدون خدشه در حافظة خود نگه می‌دارند. کیفیت، وضوح و عمق خاطرة انسان از یک رویداد یا تجربة مشخص متکی است به رمزگذاریِ صورت‌گرفته در آن زمان و شرایط یادآوری آنها در زمان کنونی. مردم قضایای مهم را به یاد می‌آورند. شاید بعضی از جزئیات از ذهن‌شان پاک شده باشد اما خطوط کلی خاطره تا پایان عمر دست‌نخورده باقی می‌مانَد.

با این وجود، هنوز هم حرف و حدیث‌های فراوانی دربارة «محتمل‌ترین» چیزهایی که انسان به یاد می‌آورد، جریان دارد. بعضی‌ها معتقدند که تجربیات تکرارشونده یا عادتی، در قیاس با سایر تجربیات، مدت‌زمان بیشتری در ذهن انسان می‌مانند. ترِوور لومیس در این زمینه می‌گوید:

«اوضاع و احوال روزمرة زندگی در حافظة انسان ریشه‌های محکمی می‌دواند و تجربه‌های بعدی یا تغییر و تحول در نگرش‌های او قادر به دخل و تصرف در آنها نیست. شاید این تنها حوزه‌ای باشد که به واسطة آن می‌توان تاریخ شفاهی را ابزاری برای ورود مستقیم به گذشته تلقی نمود، هر چند برای این کار هم باید مصاحبه‌گر وارد میدان شود تا ذهن روایتگر را به موضوعات یا وقایع بدیهی یا غفلت‌شده حساس نماید و دریچه‌های آن را بگشاید[7]

غلط نیست اگر بگوییم عدة زیادی پس از مصاحبه دربارة عادت‌ها و کارهای روزمرة زندگی‌شان-مثل رفت و آمد به مدرسه یا وظایف‌شان در محل کار- که ده‌ها سال از آن گذشته است، همچنان قادرند آنها را با جزئیات به یاد بیاورند. مثلاً زنان اسکاتلندی که در دهه 1980 با آنها دربارة شغل‌شان مصاحبه کردند جزئیات باورنکردنی و کاملی از نقش خود در محل کارشان را به یاد می‌آوردند؛ نقشی که گاهی‌اوقات 50 سال از آن گذشته بود. جالب اینجاست که شغل این زنان در ردیف مشاغل مهارتی دیده نمی‌شد.[8] مثلاً خانم پی‌تری متولد 1904 در کارخانة پشم‌بافی پای دستگاه نخ‌ریسی کار می‌کرد:

«دستگاه نخ‌ریسی من یه رشته داشت که می‌رفت جلو و با دو سه تا ماسورة دیگه قاطی می‌شد تا نخ سه‌لا یا چهارلا بافته بشه. بعد می‌رفت طرف یه ماس‌ماسک بزگتر. از اونجا می‌رفت توی دستگاه تاب، و بعد یه قرقره که دورش می‌پیچید و ازشون کلاف درست می‌شد. همة اینا دور یه غلتک بزرگ می‌چرخیدن، هی می‌چرخیدن؛ و تبدیل می‌شدن به کلاف‌های پشم. بعد اونا رو به هم گره می‌زدن و وزن می‌کردن و یه عالمه‌شون رو می‌ذاشتن کنار هم. اون وقت از یه قلاب آویزون می‌کردن و می‌کشیدن می‌بردن به طرف دیگه و تاب می‌دادن. همین‌جوری... یه کلاف این جوری درست می‌شد، می‌فهمین که. آره یه کلاف پشم که از بازار می‌خرین؛ این روزا دیگه کسی اینجوری کلاف نمی‌خره ولی قدیما همین‌طوری بود که گفتم[9]

 


[1]-false memory syndrome

[2]-suggestive therapy

[3]-S. J. Dallam, ‘Crisis or Creation: A Systematic Examination of False Memory Claims’, Journal of Child Sexual Abuse, 9 (3/4) (2002): 9-36.

[4]-autobiographical memory

[5]-W. F. Brewer, cited in C. P. Thompson, J. J. Skowronski, S. F. Larsen and A. L. Betz (eds), Autobiographical Memory: Theoretical and Applied Perspectives (London 1998), p. 49. Brewer terms this “recollective memory”, but I have used it in relation to the more familiar autobiographical memory.

[6]-See G. J. Neimeyer and A. E. Metzler, ‘Personal Identity and Autobiographical Recall’, in Neisser and Fivush, The Remembering Self, pp. 105-35.

[7]-Lummis, Listening to History, p. 120.

[8]-C. G. Brown and J. D. Stephenson, ‘The View from the Workplace: Women’s Memories of Work in Stirling c. 1910-c. 1950’, in E. Gordon and E. Breitenbach (eds), The World is Ill-Divided: Women’s Work in Scotland in the Nineteenth and Early Twentieth Centuries (Edinburgh, 1990), pp. 7-28.

[9]-Mrs P.3: Stirling Women’s Oral History Collection, Smith Art Gallery and Museum, Stirling, CD-ROM.



 
تعداد بازدید: 4081


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»