انتشار خاطرات دفاع مقدس نماینده امام(ره) در گیلان



مجموعه خاطرات و یادداشت‌های روزانه مرحوم آیت‌الله صادق احسان‌بخش، نماینده امام خمینی(ره) در استان گیلان از سال‌های دفاع‌مقدس، به همت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع‌مقدس این استان در دست انتشار است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) این اثر که "یار صادق" نام گرفته، بخشی از خاطرات، یادداشت‌ها و دست‌نوشته‌های امام‌جمعه فقید گیلان درباره جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و نقش این استان در دوران دفاع‌مقدس را شامل می‌شود.

خاطرات مندرج در این اثر براساس توالی زمانی تدوین و تنظیم شده‌اند و ماجرای ترور نافرجام آیت‌الله صادق احسان‌بخش در دوران جنگ، گوشه‌ای از جلسات شورای جنگ و سپاه پاسداران استان گیلان و نقش وی در همراهی هرچه بیشتر رزمندگان را بازگو کرده‌اند.

این اثر به همت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع‌مقدس استان گیلان به چاپ می‌رسد.

صادق احسان‌بخش، سال 1309 و در روستای لیف شاگرد از توابع استان گیلان متولد شد. او دروس عالی حوزه علمیه را زیر نظر اساتیدی چون آیت‌الله العظمی بروجردی و امام‌خمینی(ره) فرا گرفت و موفق به اخذ مدرک کارشناسی در رشته‌ الهیات و حقوق قضایی شد.
 
با تاسیس چند مدرسه در رشت، شاگردان زیادی را تعلیم داد و بارها توسط ساواک دستگیر و مورد بازجویی قرار گرفت و از سال 1343 به مدت 3 سال، از سخنرانی منع شد.

این مبارز انقلابی در جلسات سخنرانی خود به افشاگری جنایات رژیم پهلوی می‌پرداخت و با پیروزی انقلاب اسلامی، کنترل سفارت‌خانه‌ها و کنسولگری‌های ایران در پاکستان، هند و بنگلادش را به عنوان نماینده امام‌(ره) در سال 1358 بر عهده گرفت و سال بعد، به نمایندگی‌ امام خمینی(ره) در استان گیلان و امام جمعه‌ رشت منصوب شد.

آیت‌الله احسان‌بخش در روز بیست‌وششم فروردین سال 1361، هنگام اقامه‌ نماز در مسجد کاسه فروشان رشت، مورد سوء‌قصد قرار گرفت و پس از حمله‌ تروریستی منافقین، با بیش از 70 درصد جانبازی از ناحیه قلب و کلیه، سرانجام در روز چهاردم خرداد سال 1380 به علت تشدید عارضه‌ کلیوی، دار فانی را وداع گفت.

نگارش و تدوین 60 عنوان کتاب در حوزه فقه، حاصل علمی زندگی آیت‌الله صادق احسان‌بخش‌اند.

خبرنگار : مریم اسدی جعفری



 
تعداد بازدید: 4020


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»