تاریخ شفاهی خوئین؛

یحیی آل اسحق


پس از انقلاب اسلامی بارها نام او را در اخبار و رسانه ها شنیده ایم؛ چه در کسوت وزیر بازرگانی، چه به عنوان معاون بازرگانی سازمان صنایع دفاع، چه در جایگاه رئیس انجمن علمی بازرگانی کشور، چه در مقام عضو هیات امناء بنیاد مستضعفان و چه در کسوت کنونی یعنی رئیس اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تهران. همین چند هفته قبل بود که تصویر و نامش در محضر رهبر انقلاب به عنوان خبر نخست بر خروجی رسانه های تصویری، شنیداری و کتبی قرار گرفته بود.

یحیی آل اسحق که سابقه‌ای ۳۰ ساله در مدیریت اقتصاد ایران دارد، درسال 1360 با تصدی مدیریت مرکز تهیه و توزیع منسوجات به دولت پیوست و به عنوان معاون حبیب الله عسگراولادی در وزارت بازرگانی مشغول به فعالیت شد. او پس از آن در وزارت دفاع و وزارت صنایع ومعادن نیز به عنوان معاون وزیر به کار مشغول شد. اکبرهاشمی رفسنجانی او را به عنوان وزیر بازرگانی دولت خود برگزید و در فاصله سال های 1372 تا 1376 وزیر بازرگانی دولت ششم بود.

آل‌اسحاق که زاده پدری روحانی وانقلابی است، از چهره‌های مدافع اقتصاد آزاد به شمار می‌رود که درطول سال‌های گذشته به دلیل اهتمام به عقاید اقتصاد بازار، به یکی از چهره‌های شاخص طرفدار بخش خصوصی بدل گشته است.

او هر چند که کم کاری خود و خوئینی هایی که تا کنون سمت های دولتی داشته اند در امر بازسازی و احیای روستای تاریخی خوئین را انکار نمی کند اما امروز بر لزوم اهتمام تمامی اهالی روستای تاریخی خوئین برای ساخت موطن و زاگاهشان تاکید دارد. آل اسحق که عنوان "تاریخ مغفول" را برای پایگاه اطلاع رسانی روستای خوئین انتخابی شایسته می داند، قویا معتقد است که «خوئین گوشه ای از تاریخ ایران و اسلام است و احیای این بخش مغفول از تاریخ وظیفه همه ماست. این چه دیدگاهی است که حفظ اصالت را در نابودی و ویرانی می داند ...؟!»

گفتگوی اختصاصی آل اسحق با پایگاه خوئین؛ تاریخ مغفول

وزیر اقتصاد اسبق کشورمان به رغم روزهای پرمشغله کاری با رویی گشاده در اتاقش در خیابان وزرای تهران میزبان ما شد و با صبر و حوصله پاسخ سئوال های مان را داد. ضمن تشکر از دکتر آل اسحق، متن کامل گفتگوی ایشان با پایگاه اطلاع رسانی "خوئین؛ تاریخ مغفول" را می خوانید:

 آقای آل اسحق ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، در آغاز اگر به عنوان مقدمه صحبتی دارید بفرمائید.

- من در ابتدا باید بگویم که شما کار بسیار خوبی را شروع کرده اید؛ واقعیت این است که هویت هر ملتی به تاریخ اش بستگی دارد و هر جمعیت و جماعتی که تاریخ ندارد، در واقع بی هویت شده است. نمی توان انکار کرد که شخصیت هر قوم مترادف با تاریخ آن قوم است و بریده شدن از تاریخ، به معنای بریده شدن از هویت است.

با توجه به مقدمه ای که ذکر شد اقدام شما در سایت خوئین؛ تاریخ مغفول به معنای حفظ تاریخ و حراست از هویت یک قوم با ریشه است؛ عنوانی که بر سایت تان گذاشته اید عنوانی واقعی است، من هم معتقدم که تاریخ روستای خوئین به رغم ویژگی های استثنایی و خاص مورد غفلت قرار گرفته و به بیانی مغفول مانده است.

از سوی دیگر حرکتی که شما در قالب سایت خوئین؛ تاریخ مغفول آغاز کرده و بحمدالله در حال انجام آن هستید ایجاد یک بانک اطلاعاتی مسنجم و موثر از تاریخ کتبی و شفاهی یک روستای تاریخی و در واقع بخشی از تاریخ کشور عزیزمان ایران است؛ این اقدام شما علاوه بر ارزش تاریخی، به گسترش ارتباطات ساکنان کنونی، سابق و یا حتی کسانی که گذشتگان شان در این روستا ساکن بوده اند، کمک شایانی می کند.

شما خوئین را تبلورهویت اهالی آن می دانید. لطفا در این باره بیشتر توضیح دهید.

- در وهله نخست درباره خوئین باید گفت که این روستا در منطقه خمسه زنجان، روستای منحصر به فرد و استثنایی است. با مراجعه به نقشه های تاریخی و مرور کلی تاریخ زنجان و منطقه کنونی که خوئین در آن واقع شده در می یابیم که این روستا در گذشته نه چندان دور نوعی مرکزیت غیرقابل انکار در منطقه داشته و بسیاری از شهرها و روستاهای کنونی زنجان جزء اقمار و انشعابات آن بوده اند.

واقعیت این است که جنس این روستا، فرهنگ، پیشینه اجتماعی و حتی مردمان آن با جنس بسیاری از نقاط اطرافش متفاوت است. شما فرهنگ و زبان که یکی از نمودهای فرهنگی هر منطقه است را ببینید؛ حتما در بررسی های تان به این نکته رسیده اید که زبان سابق در خوئین یعنی "خوئین دیلی" ترکیبی از زبان فارسی باستان و ترکی است.

اتفاقا یکی از نکات مورد توجه سازمان میراث فرهنگی درباره خوئین، همین ویژگی وجود زبانی خاص است؛ شما درباره این زبان چه اطلاعاتی دارید؟

- من دوستی از اهالی زابل داشتم که یک روز در جریان گفتگویش با خانواده متوجه شدم زبانشان بسیار به خوئین دیلی شباهت دارد. بعدا شنیدم که ریشه زبان خوئینی به مناطق جنوبی ایران ارتباط دارد و جالبتر اینکه هم اینک در منطقه ای از زابل گروهی از مردم به زبان خوئینی باستان تکلم می کنند.

درباره تاریخ پیدایش روستای خوئین بفرمائید.

- درباره تاریخ پیدایش خوئین هم نکات جالب بسیاری وجود دارد؛ مثلا اینکه انقلابیون شیعه ای بوده اند که به شیوه های جنگ و رزم آشنا بوده اما به سبب روحیات آزادی خواهانه تحت تعقیب سلاطین و ظالمین بوده اند. آن ها  در پی پناهگاهی می گشته اند که در عین حال محل زندگی شان هم باشد. ابوی ما معتقد هستند که اصالت خوئینی ها، یمنی بوده اما در هر حال این جماعت به محل خوئین کنونی می آیند و در این مکان استثنایی ساکن می شوند.

شما تاکید دارید که خوئین، منطقه ای استثنایی است. این عنوان را بر چه اساس به این روستا اطلاق می کنید؟

- واقعیت این است که مجموعه مساجد، آثار تاریخی، علما و سایر خصوصیات خوئین فراتر از یک روستاست؛ همه می دانند که روزگاری در خوئین تمام هفت مسجد روستا مملو از جمعیت می شده و روحانیون جلیل القدری نیز هدایت آنها را بر عهده داشته اند.

آقا شیخ کریم آل اسحق از علمای درجه اول ما و از علمای بزرگ نجف بوده اند که پس از ایفای نقش در قیام مشروطیت و در پی تنگ شدن دایره محاصره و فشارهای حکومت وقت یک سره به خوئین مهاجرت می کنند و مدتی را در این روستا سپری می کنند.

اینجا زمانی مغازه های رنگ رزی، طلا فروشی و خلاصه بازاری با رونق داشته که همه اینها نشانه های مسلم وجود یک مرکزیت در این منطقه بوده است.

آقای دکتر لطفا کمی از خودتان بگوئید.

- من یحیی متولد سال 1328 هستم؛ فرزند بزرگ حاج شیخ محمد آل اسحق. بنده در قم متولد شدم و تحصیلاتم را تا سوم دبستان در شهر قم گذراندم. بعد از مدتی به همراه پدر به نجف رفته و چند سالی را در نجف گذرانده اما بعد از مدتی مجددا به قم بازگشتیم. پس از خواندن کلاس هفتم با توجه به شرایط فرهنگی، مالی، خانوادگی و اصرار پدر بر حضور در حوزه، وقفه ای در تحصیل من ایجاد شد و به هر حال دوره ای را در همان روزگار جوانی به عنوان شاگرد نانوا مشغول شدم که در آن ایام روزی 2 تومان مزد می گرفتم.

یعنی همزمان درس و کار را با هم پیش می بردید؟

- بنده چون به درس علاقه داشتم و از طرفی هم باید مخارج خانواده را تامین می کردم، شبها در دوره شبانه به کلاس می رفتم؛ در آن زمان آموزش پرورش سالی دو بار امتحان داشت و مدرک می داد و من نوجوان ده دوازده ساله با مردان چهل پنجاه ساله به کلاس درس می رفتم و تحصیل می کردم، به رغم این مسئله من چند سالی زودتر از هم سن و سالهایم درس را تمام کردم و بعد به فرموده پدر به حوزه رفتم و درس طلبگی را شروع کرده و برای مدتی هر دو را می خواندم، تا اینکه ابوی از قم به جوار حرم حضرت عبدالعظیم مهاجرت کردند و ما به مدرسه آیت الله العظمی بروجردی آمدیم.

من در آن ایام درس به معنای مرسومش را به خواسته پدر رها کرده و بیشتر بر دروس حوزوی متمرکز بودم تا اینکه روزی آقای روزبه، مدیر مدرسه علوی به منزل ما آمد و وقتی من را دید پرسید شما چرا مدرسه نمی روید؟ گفتم حاج آقا مخالف هستند! ایشان گفتند من با حاج آقا صحبت می کنم. بعد هم از من پرسید مدرسه هر جا که باشد، دور یا نزدیک حاضری به کلاس بروی؟ گفتم هر چه باشد قبول می کنم. ایشان با ابوی صحبت کردند و به این ترتیب بنده به دبیرستان علوی رفته و ثبت نام کردم.

پس دوره ای را در مدرسه علوی تحصیل کرده اید؟

- بله، من بعد از ثبت نام در مدرسه علوی با توجه به دوری مسافت روزها بعد از اذان صبح حرکت می کردم و از منزل یعنی حرم حضرت عبدالعظیم با اتوبوس به شوش می رفتم. از شوش تا مولوی را می دویدم و خلاصه هر طور بود خودم را سر موقع به دروازه شمیران می رساندم چون در مدرسه علوی انضباط را خیلی سخت می گرفتند و ما چاره ای نداشتیم.

در آن ایام خیلی به مهندسی علاقه داشتم و دو بار هم درکنکور شرکت کردم اما نشد و هر بار در رشته های دیگری قبول شدم، این روال ادامه داشت تا اینکه به ایامی رسیدیم که باید به سربازی می رفتم. نهایتا بنده لیسانس مدیریت بازرگانی را در تهران گرفتم.

پدر گرامی شما در گفتگویی که با پایگاه اینترنتی خوئین؛ تاریخ مغفول داشتند، به فعالیت های انقلابی شان اشاره کرده اند؛ بدون شک این فعالیت ها بر زندگی شما هم تاثیراتی داشته است؛ به عنوان فرزند یک روحانی انقلابی در آن روزگار چه وضعیتی داشتید؟

- در دوران بعد از دیپلم ما با مسائل انقلاب مواجه بودیم و ابوی هم همانطور که اشاره کردید در متن مسائل حضور داشتند و ما همیشه با مسائل مربوط به زندان و مشکلات مربوط به مبارزات ایشان دست به گریبان بودیم. در سال 42 که انقلاب آهنگ سریعتری می یافت و ابوی هم طبق معمول کاملا در صحنه بودند و حتی چندین بار به زندان رفتند مسئولیت اقتصادی خانواده 12 نفره ما به کلی بر عهده من بود. باید نوعی تقسیم کار می کردیم. روزی به ابوی گفتم شما برو دنبال کارهای انقلاب ما هم خانواده را اداره می کنیم فقط یک شرط دارد و آن اینکه ثواب کارتان را با من نصف کنید.... به هر حال ما نوعی معامله کردیم و اینگونه بود که ایشان هم خیلی ما را دعا کردند چون واقعا نگران خانواده بودند.

پس شما مسئولیت اداره خانواده تان که اتفاقا پر تعداد هم بوده را بر عهده گرفتید.

- دقیقا؛ به هر حال بنده مسئول یک خانواده 12 نفره شدم ؛ از طرفی نه سرمایه ای و نه حقوقی در کار بود و نه چاره دیگری داشتیم. من در آن ایام با اینکه دانشجو بودم در مغازه یکی از اقوام در بازار مشغول کار شدم. خب مشخص است حقوق شاگرد مغازه ای در بازار کفاف کار ما را نمی داد این بود که به فکر کار دیگری افتادم. روزی در بازار دیدم کسانی که می آیند و بار را می برند، یعنی "حمال ها" درآمد خوبی دارند، این شد که کار باربری را هم قبول کردم و درآمدم دو برابر شد. هر چند در آن ایام از اینکه نکند یک وقت هم کلاسی هایم  مرا ببینند خجالت می کشیدم  اما با خودم می گفتم وقتی پدرت در زندان است چاره دیگری نداری. این ها را به این دلیل بازگو می کنم که امیدوارم برای جوانان امروز عبرت آموز باشد.

در همین گیر و دار روزی نیروهای ساواک ریختند به خانه ما؛‌ البته ما چند روز قبلش همه اسناد، اعلامیه ها و خلاصه هر چیزی که به کارهای انقلابی ابوی مربوط بود را به قصر فیروزه برده و آتش زده بودیم. آن ها در خانه ما هر چه گشتند چیزی پیدا نکردند اما شوک آن حادثه باعث شد مادر ما سکته کند و معلول شود (ایشان الان هم در قید حیات هستند اما متاسفانه به خاطر همان ماجرا قدرت تکلم ندارند) و این مشکل هم بر مسائل دیگر ما اضافه شد.

بله، در آن روزگار هر روز کارهایی که باید می کردم را روی کاغذ می نوشتم و لیست می کردم: بیمارستان، زندان، درس بچه ها، کار، مدرسه و ... آنقدر در آن ایام گرفتار بودیم که یادم هست رزوی به میوه فروشی رفتم دیدم هلوهای خوبی دارند، گفتم آقا این گلابی ها چند است؟ فروشنده گفت اینها هلوست نه گلابی! یعنی اوضاع مان آنقدر آشفته بود. ما به همین ترتیب کارها را اداره می کردیم تا اینکه انقلاب شد.

شما چند برادر و خواهر بودید؟

- والده ما 14 فرزند داشتند که چند نفرشان فوت کردند. اخوی ما ابوالحسن هم شهید شد و ما الان 2 خواهر و 6 برادر در قید حیات هستیم.

تحصیلات شما تا لیسانس ادامه پیدا کرد؟

- بله من کم کم لیسانس گرفتم و بعد از آن روزی دژبان آمد و من را یک راست به پادگان برد برای خدمت؛ ما هم برای دوره آموزش افتادیم مرکز پیاده شیراز! اخوی مان آقا مصطفی در آن برهه آمد و برای مدتی مسئولیت ها را پذیرفت تا من بروم و کارها را درست کنم. این دوره تمام شد تا اینکه زمان تقسیم نیروها رسید. گفتند یک امتحان داریم که هر کس در آن نمره بالاتری بگیرد جای بهتری هم خدمت خواهد کرد.

من هم گفتم هر طور شده با توجه به شرایط خانوادگی و قول و قراری که با ابوی داشتیم باید بهترین نمره را بگیرم و برای خدمت به تهران بیایم. توکل کردم به خدا؛ اعلام شد که برای تهران نیروی لیسانسه بازرگانی می خواهیم! در آن جمع هم غیر از من فقط یک نفر لیسانس بازرگانی بود. خلاصه سجده شکر کردیم و به تهران آمدیم.

آمدیم وزارت دفاع در تهران که جای مان را مشخص کنند، گفتند شما باید بروی رشت! جویای مسئله که شدم مشخص شد اینها با جهودها مشکل داشتند و با توجه به اسم من یعنی یحیی آل اسحق فکر کرده بودند ما هم جهودیم! من رفتم گفتم آقا من مسلمانم و ما سید هستیم و ... که کارمان را راه انداختند. این دوره را هم با عنایات خدا و کارهایی که کردم پشت سر گذاشتم و نهایتا خدمت ما تمام شد.

و بعد از دوران خدمت ...

- همزمان با پایان خدمت من به بازار رفتم و ابوی هم بعد از مدتی آزاد شدند و با کمک دوستان ایشان در بازار مغازه ای گرفتیم و شدیم بنکدار پارچه در بازار تهران؛ مدتی اوضاع خوب بود تا اینکه ابوی مجددا به زندان رفتند چون نهضت ادامه داشت اما شرایط ما به مراتب بهتر از گذشته بود. وضعیت به همین منوال ادامه یافت تا اینکه ابوی مجددا آزاد شد و نهایتا انقلاب به پیروزی رسید.

مسئولیت های رسمی شما عمدتا به دوران پس از انقلاب مربوط است؟

- بله، در دوران بعد از انقلاب حکمی در وزارت بازرگانی به من دادند و مدیرعامل مرکز منسوجات کشورشدم؛ بعد از مدتی معاونت خرید وزیر بازرگانی را برعهده گرفتم؛ مدتی هم معاون اقتصادی وزارت صنایع بودم.

در ایام جنگ معاونت سازمان صنایع دفاع و مشاورت وزارت سپاه را تجربه کردم و پس از آن بود که در دوره دوم ریاست جمهوری آقای هاشمی یعنی سالهای 1372 تا 1376 وزیر بازرگانی شدم. بعد هم به عنوان قائم مقام بنیاد مستضعفان برگزیده شدم که هنوز هم در این سمت هستم و در حال حاضر علاوه بر آن ریاست اتاق بازرگانی را هم برعهده دارم.

در این مدت تحصیلات دانشگاهی را ادامه دادید؟

- بنده در این ایام موفق شدم فوق لیسانس مدیریت صنعتی و دکترای مدیریت استراتژیکم را هم بگیرم.

لطفا از ازدواج تان بگوئید.

- موقع گرفتن دیپلم 18 سال داشتم ولی ابوی اعتقاد داشت که هرچه زوتر باید ازدواج کرد اما اعتقاد من این بود که باید مدتی را نامزد بود تا شناخت از طرف مقابل کامل شود.به هر تقدیر تحت فشار خانواده در سال 1342 نامزد کردیم که البته با اوج شلوغی های کشور و گرفتاری های خانواده همزمان شد و نهایتا نامزدی ما 5 سال طول کشید!

شما در حال حاضر چند فرزند دارید؟

- من 2 پسر و 2 دختر دارم. پسر بزرگم فارغ التحصیل مهندسی است و با دوستانش خط کشتی رانی دارند، پسر دوم من هم دانشجو است؛ یکی از دخترانم عروس شده و از ایشان سه نوه دارم. دختر کوچکم هم دانشجوی سال آخر اقتصاد است.

شنیده ایم شما برخی اوقات با خانواده به روستای تاریخی خوئین سفر می کنید؛ اوضاع کنونی خوئین را چطور می بینید؟

- ما از قدیم به خوئین رفت و آمد داشته و همچنان هم داریم؛ ما به خوئین علاقه داریم، چرا؟ چون با آن رابطه خونی داریم و اصل مان به آنجا باز می گردد. اصلا هوای خوئین رایحه اجداد و بزرگان ما را دارد؛ لذا به هیچ وجه نمی توان خوئین را حذف کرد و کسی که اصل و نصبش را از یاد می برد حتما آدم بی هویتی است؛ لذا لازم است هرفرد با غیرتی نسبت به حفظ منزل و ماوایش اقدام کند.

به لزوم حفظ خوئین به عنوان یک اصل مهم اشاره کردید، همانطور که می دانید امروز کارهایی در این چارچوب در خوئین در حال انجام است؛ البته برخی معتقدند گسترش این اقدامات آرامش و فضای سنتی روستا را از بین خواهد برد؛ شما در این باره چه نظری دارید؟

- باید ببینیم حفظ اصل و ریشه ما که همان خوئین است به چیست؟ اینکه بگذاریم بپوسد و بتدریج از بین برود با این بهانه که اگر کسی به خوئین آمد آسایش ما را بر هم می زند؟ مگر این همه آثار تاریخی که در ایران مرمت و بازسازی شده و الان جزو افتخارات ملی ماست چگونه بوده اند؟ تخت جمشید چرا هنوز باقی است؟ آیا مزبله شدن یک مکان یعنی ماندن آن؟

استدلال کسانی که با بازسازی روستاهایی چون خوئین مخالفت می کنند چیست؟ غیر از این است که می گویند محل دنج استراحت من خراب می شود؟ خب این خودخواهی است؛ به این افراد باید گفته شود که شما می توانید برای  آرامشی که می خواهید برنامه ریزی کنید اما باید بدانید که فقر و خرابی هیچ گاه مایه افتخار نبوده و نیست، آبادانی است که مایه افتخار است.

پس به اعتقاد شما کلید احیای خوئین بازگشت قطعی آبادانی به آن است؟

- دقیقا! شک نکنید جایی که همه اهالی اش هجرت کرده و تبدیل به یک خرابه شده که صرفا چند پیرزن و پیرمرد از پا افتاده در آن زندگی می کنند، مسیر نابودی را در پیش گرفته و نهایتا از بین خواهد رفت. اگر روستای ما هم دچار این وضعیت شود قطعا دیگر خوئینی باقی نمی ماند. اگر تاریخی هست، اگر افتخاری هست، اگر مردمی با فرهنگ هستند، اینها همه در آبادانی است و ما باید خوئین را آباد کنیم. دژمنده، کمبز، حمام سنتی و همه اینها را باید در خوئین آباد کنیم، محیط مرده را که نمی توان زنده نگه داشت. اینها مباحث ملی است؛ خوئین ما هم گوشه ای از تاریخ ایران و اسلام است و احیای این بخش مغفول از تاریخ وظیفه همه ماست. این چه دیدگاهی است که حفظ اصالت را در نابودی و ویرانی می داند ...؟!

به هر حال در این زمینه همه ما کوتاهی هایی کرده ایم؛ خیلی از خوئینی ها از جمله کسانی که مسئولیت های کلیدی در کشور داشته اند شاید می توانسته اند در دوره هایی خاص کمک های ویژه ای را برای آبادانی روستا بکنند ...

- ما اصلا کوتاهی کرده ایم، امثال من باید خیلی زوتر از اینها دست به دست هم می دادیم و این کار را می کردیم؛ اما حالا هم دیر نشده و ما باید خوئین را آباد کنیم، این حرکتی است برای خوئین و همه خوئینی ها.

شما به عنوان کسی که دکترای مدیریت داشته و تخصص اقتصاد دارد، عامل اصلی از رونق افتادن روستایی همچون خوئین را که زمانی مرکز منطقه ای مهم در کشور بوده چه می دانید؟

- درباره علت اینکه خوئین بعد از آن دوران پرشور و هیاهو از مرکزیت و رونق افتاده می توان گفت که یکی از عوامل مرکزیت یک منطقه مسائل اقتصادی است؛ طبعا وقتی مراجعات به یک منطقه برای رفع نیازها تشدید شود، رونق در آن منطقه افزایش می یابد و وقتی هم که مراجعات کاهش یابد، قاعدتا رونق کاهش خواهد یافت. این مسئله درباره خوئین هم صادق است؛ از زمانی که شهرها، بخش ها و حتی روستاهای اطراف خوئین به برخی امکانات تامین نیازهایشان مجهز شدند طبعا از سفر به خوئین برای رفع آن نیازها بی نیاز شده و این روند کم کم به شرایط کنونی رسیده است.

همانگونه که می دانید محل خوئین به لحاظ جغرافیایی در منطقه نسبتا بسته ای است و شرایط این روستا به گونه ای است که کار کشاورزی به شکل اصولی در آن انجام نمی شود. بازار رونق خوئین زمانی به واسطه تجارت گرم بوده که به خاطر مسائل مختلف ازجمله آن چه ذکر شد بر هم خورده و چون کشاورزی هم به طور اصولی در اینجا جریان نداشته، طبعا کاهش تجارت به کاهش شغلها انجامیده و نهایتا کار به مهاجرت کشیده و این روند تا چند نسل ادامه یافته است.

مشکلی که ما در خوئین و بسیاری از روستاهای دیگر کشورمان داریم این است که محل امرار معاش و کسب و کار نیستند؛ در برهه ای کارهای صنعتی با هدف ایجاد اشتغال صورت گرفته اما اینها برای جوان شغل نمی شود. یکی از راهکارهای مهم احیای مجدد خوئین، تعریف یک کار اقتصادی در آنجاست. مثلا در این خصوص طرح خوشه های اقتصادی که مدتی قبل مطرح شده شاید جای کار داشته باشد.

راه دیگر این است که خوئین یک مرکز سیاحتی و توریستی بشود که البته در این زمینه کارهای خوبی صورت گرفته و در حال انجام است. نکته بسیار مهمی که در این رهگذر باید مورد توجه قرار گیرد انسجام اهالی یک منطقه است؛ مثلا شما به اصفهانی ها یا تبریزی ها نگاه کنید، به رغم اختلافاتی که ممکن است گاه داشته باشند اما وقتی پای تبریز یا اصفهان شان به میان می آید همه در کنار هم هستند. ما باید سعی کنیم در زنجان و به ویژه میان خوئینی ها هم چنین فضایی به لحاظ فرهنگی وجود داشته باشد.

یکی از ویژگی های اصلی روستای تاریخی خوئین، علمای برجسته و صاحب کرامت بوده است که البته پدربزرگ گرامی شما هم از آن جمله اند؛ اگر خاطره یا روایتی از ایشان یا سایر بزرگواران خوئینی دارید، می شنویم.

- درباره کرامات بزرگان خوئین که سخن بسیار است. به عنوان نمونه، گویا زمانی محصولات مردم با مشکل آفت مواجه بوده است. ساکنان روستا از این مسئله به تنگ آمده، نزد پدربزرگ ما می آیند و چاره جویی می کنند؛ ایشان می گویند شما زکات پرداخت نمی کنید و این نتیجه اعمال خودتان است. به هرحال با راهنمایی های معنوی او مشکل مردم رفع می شود.

یا اینکه ابوی ما نقل می کنند در مجلس درس مرحوم پدربزرگ در قم طلبه هایی از اجانین شاگرد آقا جان بوده اند.

باز ابوی نقل می کنند که با مرحوم آقا جان بحثی داشته اند درباب توکل که توکل اسباب می خواهد ونیمه شب پدرشان می فرستند دنبال ایشان و می گویند که محمد! یادت هست در این خصوص چه می گفتی؟ من بعد از نماز شب دیدم کیسه تنباکویم خالی است، در حالی که یاد حرفهای تو بودم در قنوت نمازم گفتم خدایا تنباکوی ما را هم برسان! هنوز کاملا روز نشده بود که در را زدند و تنباکویم را آوردند ... این چه اسبابی است که تو می گفتی؟

به هر حال علمای خوئین کم نبوده اند، اینها آدمهای ویژه ای بوده اند؛ حاج اسماعیل علوی، آقا شیخ عبدالکریم، ملا یوسف و خیلی از بزرگان بوده اند که مخصوصا در بحث اهل بیت صاحب کرامات و مسائل قابل توجهی بوده اند؛ شما کتاب جُنگ ملا یوسف را نگاه کنید؛ به هر حال ما درگذشته در خوئین فضای معنوی بی نظیری داشته ایم که امروز آن فضا هم باید احیا شود.

این قبیل مسائل معنوی و روحانی به واقع با گوشت و پوست ما درهم آمیخته و تنها غباری از فراموشی رویش را گرفته که باید زدوده شود. در اهالی خوئین البته هنوز هم صداقتی هست که در آن منطقه بی نظیر است. واقعیت این است که اهالی خوئین مردمانی نجیب اند و ذات شان پاک است. اینها ضریب هوشی بالایی هم دارند و من معتقدم اگر یک خوئینی را درست سر جایش بگذارند سریع رشد می کند. به هر حال انشاءالله این فضا ایجاد شود و شاهد رشد و شکوفایی خوئین باشیم.

از فرصتی که در اختیار پایگاه اطلاع رسانی روستای خوئین قرار دادید بسیار متشکریم.



 
تعداد بازدید: 5661


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 95

توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتح‌المبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفته‎‌رفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله می‌انداختیم می‌گفتند «کم است، بیشتر.»