خاطرات حجتالاسلام اسماعیل فردوسیپور
یار و همراه امام خمینی قدس سرّه
شب چهارشنبه دهم مهرماه 1357 آخرین شب، اما اعلام کردند که حرم مشرف میشویم؛ وقتی که امام مشرف شدند و مردم خیال میکردند که امام آزاد شدهاند و حصر برداشته شده است؛ زنان عرب هلهله میکردند، عبای امام را میبوسیدند و مردها دست امام را بوسه میدادند و اظهار خوشحالی و شادمانی می کردند که الحمدلله حصر رفع شد.خاطراتی از برادر بسیجی حاج احمد قدیریان
بعد از 31 شهریور سال 1359 در پی حملات عراق به ایران قرار شد گروههایی برای دفاع از شهرها و حمله به مقر دشمن آموزش داده و به منطقه اعزام شوند. آموزش این گروهها در منازلی که در نقاط مختلف تهران تدارک دیده شده بود بهصورت تئوری صورت میگرفت و طی مراحل عملی به میدانهای تیرِ تعیینشده فرستاده میشدند. این میدانها یکی در جاده جاجرود به نام «میدان تیر تِلو» و دیگری در کوههای نزدیک حرم عبدالعظیم به نام «تپهها و کوههای مسگرآباد» بودند. این گروهها پس از آموزش به جنوب و غرب کشور اعزام و در مدارس اهواز مستقر میشدند.سیصدوچهلوچهارمین برنامه شب خاطره - 3
راوی سوم برنامه 344 شب خاطره امیر آزاده و جانباز محمدحسن لقمانینژاد متولد شهر مقدس مشهد بود. او پس از گرفتن دیپلم، برای دریافت رتبه خلبانی به آمریکا رفت. با شروع انقلاب، معلم خلبان هواپیمای جنگنده ـ بمب افکن اف4 و همچنین هواپیمای مسافری شد. او جزو اولین نفراتی است که در جنگ تحمیلی و در سال 1359 به اسارت درآمد و در آخرین روزها و در سال 1369 از اسارت آزاد شد.خاطرات امیر سرتیپ دوم اکبر فتورائی
پادگان قوشچی
شهریور سال 1359 به همراه همسر و دوست و همکارم آقای محمددوست که افسر نیروی هوایی بود به مشهد مقدس مشرف شدیم. آقای محمددوست خانهای در مشهد داشت که این مسافرت را در منزل وی ساکن بودیم. روز اول مهر ماه به تهران بازگشتیم. در طول مسیر ایستگاه راهآهن تا منزل، ازدحام جمعیت در مقابل نانواییها توجه ما را سخت به خود جلب کرد. با تعجب علت آن را از راننده تاکسی که ما را به مقصد میرساند، سؤال کردم. گفت: «مگر خبر نداری جنگ شده؟» پرسیدم: «جنگ کی با کی؟» با پوزخند پاسخ داد: «بَه، آقا رو، کی با کی نه، کجا با کجا.» و دوباره با همان لحن ادامه داد: «دیروز هواپیماهای عراقی مهرآباد رو بمبباران کردند، خبرش تو همه روزنامهها و از رادیو پخش شده.»سیصدوچهلوچهارمین برنامه شب خاطره-2
راوی دوم برنامه سیصدوچهلوچهارم شب خاطره، سرتیپ دوم خلبان فریدون صمدی بود. وی که در ابتدا به دلیل علاقه به پزشکی دانشآموز رشته طبیعی بود، روزی با دیدن عبور هواپیمایی که در حال ریختن اعلامیههای فراخوان سربازی به پایین بود، مسیر زندگیاش تغییر کرد. او برای اینکه خلبان شود، رشتهاش را به ریاضی تغییر داد. وی در سال 1340 وارد نیروی هوایی ارتش و در سال 1345 خلبان شد. جزو اولین نفرات دورهدیده خلبانی بود که بعدها استاد درجه یک خلبانی شد. او همچنین جزو اولین نفراتی است که با هواپیمای مافوق صوت پرواز کرده است. وی در آغاز جنگ تحمیلی جانشین فرمانده پایگاه بوشهر و افسر عملیات پایگاه شکاری بوده است.خاطرات افسر اطلاعاتی از حکومت نظامی شاه
شروع جنگ و باز هم سردشت
یگانه سرافراز با کمترین تلفات وارد شیراز شد. مردم و همکاران استقبال خوبی از ما کردند و پساز چند روز مرخصی و استراحت، به بازسازی و تجدیدقوای نیروها پرداختیم. در آخر شهریور 1359 جنگ تحمیلی عراق علیه ایران درگرفت و تهاجم ارتش بعث از زمین و هوا و دریا به کشور عزیزمان شروع شد. همه فکر میکردیم به جنوب اعزام میشویم؛ ولی اوایل مهر 1359 به واحد ما ابلاغ شد که آمادهی حرکت بهطرف آذربایجان غربی و شهر سردشت باشیم. دستور ابلاغ شد و گردان 158 هوابرد از طریق زمین عازم مراغه شد.سیصدوچهلوچهارمین برنامه شب خاطره-1
سیصدوچهلوچهارمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 4 اسفند 1401 با حضور دلاورمردان نیروی هوایی ارتش در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد. در این برنامه، امیر علیرضا رودباری، سرتیپ دوم خلبان فریدون صمدی، امیر محمدحسن لقمانینژاد و آزاده خلبان امیر سرتیپ محمد صدیققادری به بیان خاطرات خود پرداختند. همچنین از کتاب «خلبان صدیق» با حضور حجتالاسلام سید محمدحسن ابوترابیفرد رونمایی شد. داوود صالحی اجرای این شب خاطره را برعهده داشت.برشی از خاطرات سید محمد صدر
اگر بخواهیم قضاوتی منصفانه داشته باشیم تنها دورهای که دولت جمهوری اسلامی به صورت جدی تلاش کرد تا وضعیت امام موسی صدر را روشن نماید، در دولت آقای خاتمی و در دوره اصلاحات بود. در قدم نخست، وقتی آقای خاتمی تصمیم گرفت که به صورت جدی اقدام کند موضوع را با من مطرح کرد و گفت: «غربیها وقتی یکی از اتباعشان در کشوری زندانی میشود تا آنجا که بتوانند تلاش و سرمایهگذاری میکنند تا بالاخره تبعه کشورشان را آزاد کرده، بازگردانند؛ و حال یکی از روحانیان بزرگ شیعه چون امام موسی صدر که در ایران و لبنان منشاء اثر بوده، ربوده شده و معلوم نیست چه بلایی بر سرش آوردهاند..سیصدوچهلوسومین برنامه شب خاطره -4
راوی سوم برنامه، سردار نصرتالله اکبری در ادامه سخنانش گفت: آن شب عملیات شروع شد. بنده سر ستون بودم که کارور آمد. گفتم: یک فرمانده خوب آن است که یا وسط ستون باشد یا ته ستون. اگر من را قبول نداری من بروم. بنده خدا کارور خیلی خجالتی بود، رفت وسط ستون. دوباره بعد از ده دقیقهای سر ستون آمد. گفتم: چرا آمدی؟! گفت: من دلهره دارم باید سر ستون باشم تا ببینم چه اتفاقی میافتد تا تصمیم بگیرم. گفتم: من هستم تو برو خیالت راحت باشد. درگیری دشمن به اوج رسیده بود. عراقیها روبهروی ما بودند و درگیری به حدی بود که با عراقیها تن به تن شدیم. سمت راستمان گروهان دیگری بود که موفق نشد بیاید، اما ما موفق شدیم هدفمان را بگیریم.برشی از خاطرات آیتالله خلخالی
در ساعت سهوپنج دقیقه بعدازظهر روز 60/6/8 صدای مهیبی در اطراف مجلس پیچید. بعداً معلوم شد که این صدا از نخستوزیری بوده است. نمایندگان مجلس که عصر همان روز جلسه داشتند و جلسه هنوز شروع نشده بود، با شنیدن صدا، بیرون ریختند و من، خود، شاهد زبانه کشیدن شعلههای آتش از پنجرهها و در قسمت شمالی ساختمان نخستوزیری بودم. آقای بهزاد نبوی را که سراسیمه بود، به دفتر آقای هاشمی آوردند و من هم به آنجا رفتم. او حرفی نزد، ولی آقای هاشمی گفت: ممکن است زخمی شده باشند و یا ممکن است مرده باشند....
7
...
آخرین مطالب
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 98
- ما منتظر صدای تاریخ شفاهی از دانشگاهها هستیم
- سیصدوپنجاهویکمین شب خاطره -2
- خاطرات محمد زقوت
- مرجعیت علمی و صنفی؛ چشمانداز انجمن تاریخ شفاهی ایران
- تلاش گروه تاریخ دانشگاه اصفهان، برای تأسیس رشته تاریخ شفاهی
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 97
- از نادیده گرفتنِ حقوق راوی تا اِعمال سلیقه در متن