سیصدوسیویکمین برنامه شب خاطره - 2
گفت: در شبهای خاطره، اول از همه به دنبال آقا مهدی میگشتم تا بپرسم برنامه چیست، اما در اصل دنبال قوت قلبی از سوی او بودم. تا مرحوم خانبانپور را میدیدم، تمام دلشورههایم بابت برنامه تمام میشد. مهمترین نکتهای که همیشه در ذهن داشتم، این است که گاهی در برنامهها فقط به دنبال این هستند که برنامهای اجرا کنند تا تمام شود و برود، ولی به جرأت میتوانم بگویم آقا مهدی به این موضوعها چنین نگاهی نداشت. او صد درصد به صورت دلی کار میکرد.سیصدوسیویکمین برنامه شب خاطره -1
سیصدوسیویکمین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 2 دی 1400 با موضوع «یادواره مهدی خانبانپور» در تالار سوره حوزه هنری با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم خانواده آقای خانبانپور، جمعی از شاگردان و هم محلهایهای قدیم، دوستان و همکاران او نیز حضور داشتند و مستند «دیدار آخر» نیز در این برنامه اکران شد.سیصد و بیست و هشتمین برنامه شب خاطره - 2
روایت دلاوریهای نیروی هوایی
نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران سه ماهِ ابتدایی جنگ را با نیروی دریایی، هوایی و زمینیِ عراق جنگید. هیچ نیروی سطحیای در منطقه وجود نداشت. فکر کنید در یک خط، تانکهای عراقی روزی 10 کیلومتر به سمت اهواز حرکت میکردند. هواپیماهای اف 4 نیروی هوایی، موشک ماوِریکی را که از تانک، گرانتر است، به سمت تانک میزدند که جلوی این تانکهای عراقی را بگیرند.سیصد و بیست و هشتمین برنامه شب خاطره - 1
روایت اولین ساعات جنگ
هواپیمای من خیلی صدمه دیده بود. یکی از دوستانم که در بالای پایگاه به عنوان گشت هوایی پرواز میکرد به ما گفت این هواپیما خیلی صدمه دیده و اگر احتمالش هست، بیرون بپرید و هواپیما را ترک کنید. من با کسی که همراهم بود و خدا رحمتش کند بعداً شهید شد، مشورت کردم و قرار شد تا جایی که قابل پرواز باشد پرواز میکنیم. بعد از اینکه نشد بیرون میپریم و به هر حال تصمیم گرفتیم بنشینیم. وقتی خواستیم نزدیک فرودگاه بیاییم، به خاطر صدماتی که هواپیما دیده بود و سیستم هیدرولیکش از کار افتاده بود، چرخهای هواپیما پایین نمیآمد؛ بنابراین تصمیم گرفتیم بدون چرخ بنشینیم.سیصد و بیست و هفتمین برنامه شب خاطره - 2
ساخت دفتر مداحی در اسارت
عراقیها به موصل4 میگفتند اردوگاهِ خرابکارها. در هر اردوگاهی که حرکتی مذهبی انجام میشد، یک عده را جدا کرده و به این اردوگاه میآوردند. این باعث شده بود که موصل4 تبدیل به یک اردوگاهِ ناب و درجه یک شود که همه ما در آنجا یکدست بودیم. به همین دلیل آنجا جاسوس هم نداشتیم و فقط یک نفر از کادر منافقین در آنجا بود که او هم نمیتوانست کاری کند. پس از گذشت یک سال، یک روز نمایندگان صلیب سرخ که وارد اردوگاه شدند، آن منافق دوید و به دست و پای یکی از صلیب سرخیها افتاد و با التماس از او خواست که من را از اینجا ببرید. اینها با من کاری ندارند ولی نقشه میکشند تا من را بکشند!سیصد و بیست و هفتمین برنامه شب خاطره - 1
تأثیر عاشورا بر روحیه رزمندگان
رفتیم پاسگاه فرمانده گردان و توجیه شدیم و همراه یکی از افسران گروهان خواستیم که با جیپ برگردیم. راننده هم همراه ما نبود و من ناچار شدم خودم پشت فرمان بنشینم. ستوان جعفرزاده هم کنار من بود و در عقب جیپ، نویسنده گروهان ما که سربازی بود که نامهها را از پاسگاه گردان تحویل گرفت و همراه ما آمد. حالا هوا تاریک شده بود و پشت خط پدافندی که قرار است در نیمهشب عملیاتی صورت میگرفت، باید چراغخاموش میرفتیم. ما به صورت چراغخاموش که میرفتیم دیدیم یک تویوتا از یکی از این برادرهای رزمنده چراغش را روشن کرده و نور آن در چشمم افتاد.سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 3
واحد تبلیغات جبهه؛ تفکرِ روحیهساز
راوی سوم شب خاطره گفت: میدانید که تبلیغات و انتشارات از جذب نیرو تا اعزام، حمایت و پشتیبانی و روحیه، حتی تا شهادت، تشییع و تدفین و برگزاری مراسم دخالت داشتند. این نقش همچنان هم استمرار دارد. برادر آسودی فرمودند که بعثیان بر دیوار مسجد خرمشر نوشته بودن که آمدهایم بمانیم. به نظرم مکمل این جمله هم بایستی گفته بشود که بعد از فتح خرمشهر، رزمندههای ما زیر آن نوشتند که: آمدیم، نبودید.سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 2
نعمت حضور در کردستان
راوی دوم برنامه، اسماعیل محمودی در ابتدای صحبتش، کلامی از شهید دستغیب بیان کرد و گفت: زیر این آسمان کبود، عبادتی بالاتر از خدمت در کردستان نیست. شهید محمد بروجردی، مسیح کردستان، هم گفت: رفتن از کردستان، کفران نعمت است، اما رزمندگان چه کرده بودند در کردستان که اگر ما میخواستیم از آنجا برویم، کفران نعمت میکردیم؟ نخ تسبیح اطلاعات مختلفی که ما اکنون بعد از 35 سال از دفاع مقدس داریم، در دست سردار آسودی است که از وقت و دارایی خودش هزینه میکند و تمام همت خود را میگذارد که این خاطرات ثبت و ضبط شود.سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 1
ماشین روحیه
تمام گردانهای ما ماشین روحیه داشتند. این ماشینهای روحیه وانتهایی بودند که روی آنها بلندگو نصب میکردند و با نوارهایی که از مارش و نوحه آماده شده بود را پخش میکردند. این کار در روحیه افراد بسیار تأثیر داشت. وقتی صدای مارش بلند میشد یا نوحه آقای آهنگران پخش میشد، رزمندهای که دو- سه روز عملیات کرده و خسته بود جان دوباره میگرفت.سیصد و بیست و پنجمین شب خاطره - 3
خاطراتی درباره گردان مرزی بانه
در سال 1361، داوطلب اعزام به منطقه عملیاتی کردستان شدم و در گردان مرزی بانه، به عنوان سرپرست عقیدتی-سیاسی گردان انجام وظیفه میکردم. آن موقع درجه من ستوان 2 بود و تجربه خدمتی هم نداشتم. در روزهای اول خدمتم در آنجا بود و مرحوم تیمسار بهرامپور هم که کردستان بخشی از امنیتش را مدیون این بزرگوار است در آن زمان فرماندهی ژاندارمری وقت بودند. یک سرگرد بزرگواری هم آنجا تشریف داشتند که من اسمش را نمیبرم و ایشان فرمانده گردان مرزی بانه بودند....
11
...