بخشی از خاطرات شهید سیداسدالله لاجوردی

اولین برخورد با مجاهدین خلق

به انتخاب: فائزه ساسانی‌‎خواه

09 اردیبهشت 1404


یک روز، چهار نفر مجاهد خلق از بچه‌های تبریز را که با محمد حنیف[1] کار می‌کردند، وارد زندان کردند. بچه‌هایی که ما تشنه ارتباط با ایشان و کسب فیض از عظمت روحی و مجاهدت ایشان بودیم!

من صادقانه جو و شرایط زندان را برای ایشان توضیح دادم که مواظب باشید جریان ما چنین است. چون ایشان را مسلمان می‌دانستیم، مواضع ضد مارکسیستی در کلام من مشهود بود، ولی علی‌رغم انتظار من، دیدم اینها با امکاناتی که ما با خون جگر تهیه کرده بودیم، سرد برخورد کردند. فکر کردم جو زندان ایشان را گرفته است و بعداً عادی می‌شوند.

بحث جداسازی مذهبی‌ها از کمون را که مطرح کردم، گفتند که نه. بنای سازمان، زندگی در کمون مشترک است! اینها عجیب علاقه‌ای به فداییان خلق[2] داشتند و ایشان را به عنوان بزرگ‌ترین انسان‌های قرن مطرح می‌کردند. گفتم: «این کمونیست‌ها از ساکا و طوفان که از پلیدترین عناصر مارکسیست، اعم از جاسوس یا بریده ... بودند و حتی فداییان خلق هم ایشان را قبول نداشتند، هستند».

شرح کتاب‌هایی را که داشتیم می‌دادم که به کتاب‌های سید قطب[3] رسیدم. تا گفتم سید قطب، گفت: «مرتیکه خائن به اسلام!» ما که هنوز مسحور این مجاهدها بودیم، از طرفی انتقادات سیاسی هم به مواضع سید قطب و جمال عبدالناصر[4] داشتیم، هنوز باور نداشتیم که این اهانت، ریشه در مسایل ایدئولوژی دارد. فکر کردم این انتقادات در رابطه با مواضع سیاسی سید قطب است و اینها کارکرده و ورزیده هستند، چنین می‌گویند! اما یک تلنگری به ذهنم زده شد.

فردا پرسیدم، این انتقادات شما به سید قطب چیست؟ گفت: «آقا مرتیکه! تو کتاب‌هایش به مارکسیسم که علم است، حمله کرده! مگر اسلام مغایرت و ضدیتی با علم دارد؟ اگر کسی به مارکسیسم حمله کند به اسلام حمله کرده! این دشمن اسلام و خائن است. با این پاسخ من یک حالت استتار به خودم گرفتم[5] و زندگی در سایه را پذیرفتم و هر کدام سرمان در لاک خودمان بود. منتها اینها یک زرنگی خاصی برای خودشان قائل بودند و می‌گفتند: «ما باید همه نیروهای مذهبی، حتی قشر سه که ما مرتجعین بودیم را جذب کنیم»!

اینها برای اینکه ما را جذب کنند، شب‌ها یک محفل خودمانی که مارکسیست‌ها در آن نبودند، گذاشته بودند. با جمع آنها تعدادی می‌شدیم و مطالب متنوعی مطرح می‌شد. من معمولاً گوش می‌شدم و چیزی نمی‌‌گفتم. اینها دست به آمارشان خوب بود مثلاً ما چهار هزار و چندین ساعت و چندین دقیقه و چند ثانیه روی قرآن و یا نهج‌البلاغه کار جمعی کرده‌ایم. عده‌ای از بچه‌ها را هم خام کرده بودند که کار دسته‌جمعی چنین و چنان است. از نظر ریاضی و محاسبات، برآیند چند ساعت کار گروهی می‌تواند مقابل صدها سال کار فردی باشد و ...

من از زندان قصر با یک شیوه خاصی روزی ده دوازده ساعت روی قرآن کار می‌کردم که در زندان قزل‌حصار ادامه داشت. اینها که می‌دیدند من روی قرآن کار می‌کنم، می‌خواستند از روش من سردربیاورند. من هم تا آنها به اتاق دونفره ما وارد می‌شدند، تحت عنوان احترام، قرآن را می‌بستم و می‌نشستم! اینها خیلی ور رفتند تا روش من را بدانند و من هم تصمیم داشتم ابتدا از نظرات آنها مطلع شوم. با توجه به توصیه‌های اکید دیگر برادران در استفاده از ید طولانی ایشان در تفسیر قرآن، منتظر مطالب آنها بودم. هر چه می‌گفتم شما بگویید، هندوانه زیر بغل ما می‌گذاشتند که شما چنین و چنانی و ... خلاصه، پس از چیزی حدود سی روز، قرار شد تفسیر سورة محمد(ص) را که ادعا داشتند، خیلی روی آن کار کرده و بهترین شاهکارشان در تفسیر است را برای ما مطرح کنند.

تفسیر که به سد از راه خدا رسید،[6] یک دفعه مطلب رفت به ویتنام و هوشی‌مین[7] و صحبت‌های زیادی از آنها تحت عنوان تفسیر قرآن! الله اکبر! سد راه خدا چه ربطی به ویتنام دارد! این سبیل‌‌الله را با کار هوشی‌مین تطبیق می‌کنند. خلاصه یک هفته تمام همین حرف‌ها! بود که الفتح[8] چنین کرد، مائو[9] چنان. خلاصه، ما فهمیدیم تفسیر یعنی چه! بعد مدتی هم تفسیر تعطیل شد. ما اینجا یک مقدار تفکرات ایشان را فهمیدیم.

خبر داشتم که مدرسی،[10] رفیق بچگی، نوجوانی و هم‌پرونده ما در اعدام انقلابی منصور، چند سالی است که در زندان کرمانشاه مارکسیست شده. در ملاقات به من گفتند: «بچه‌های زندان قصر پیغام دادند مدرسی به قصر منتقل شده و در مقابل مذهب و مذهبی‌ها سخت موضع‌گیری دارد. با توجه به روابط عاطفی گذشته، اگر می‌شود کاری کن که مدتی به اینجا بیایی. شاید اثری رویش داشته باشی».

چشم‌پزشکی مجهز زندان‌ها در قصر بود. با توجه به ناراحتی چشمم در اثر شکنجه‌ها، علی‌رغم اینکه می‌دانستم معالجه‌ای ندارد، اصرار کردم باید به چشم من رسیدگی شود. دکتر قزل‌حصار هم نوشت برای معاینه دقیق به زندان قصر منتقل شوم.[11] در این مدت، مدرسی حادترین حملات را به مذهبی‌ها داشت. برادران هم با توجه به سابقۀ گذشته فکر می‌کردند علت کمونیست شدن او، دوری از برادران قبلی‌اش بوده و سعی در جذب او و مسلمان کردن مجددش داشتند. اتفاقاً عامل چپ شدنش یک فرد ماجراجو و واقعاً بی‌سواد بود.[12]

من در مواجهه با او به روی خودم نیاوردم که از کمونیست شدنش مطلع هستم. هر چند در زمان آزادی که برای ملاقات او به کرمانشاه رفته بودم، از برخوردش با اعلامیه امام که با خطرات فراوان به عنوان هدیه برایش به زندان برده بودم، متوجه شدم که تفکرش تغییر کرده است، اما از چپ شدنش خبر نداشتم.

مجاهدین، مدرسی را به دلیل وابستگی به مذهبی‌ها و زدن حرف‌های مورد پسند ایشان، طعمه خوبی می‌دانستند و جهت جذب او تلاش می‌کردند و اتفاقاً مطابق این تاکتیک که با نفوذ در مذهبی‌ها تفکرات چپ را گسترش بدهد، مجاهد شد و الان هم از سران منافقین است.[13]

 

 

[1]. محمد حنیف‌نژاد متولد ۱۳۱۷، در دانشکده کشاورزی تهران، نماینده دانشجویان در جبهه ملی شد. وی در وقایع ۱۵ خرداد در زندان بود و پس از آزادی به همراه سعید محسن و عبدی سازمان مجاهدین خلق ایران را پایه‌گذاری کرد. او در خرداد سال ۱۳۵۱ دستگیر و تیرباران شد.

[2]. پایه‌گذار فکری سازمان مارکسیستی چریک‌های فدایی که به «فداییان خلق» شهرت داشتند، بیژن جزنی بود. وی پیش از تشکیل گروه مخفی خود، در شاخه جوانان حزب توده فعالیت می‌کرد. در زندان، جزوه‌هایی برای سازمان فدایی نوشت. افراد اصلی دومین گروهی که در ایجاد سازمان فداییان خلق مؤثر بودند، مسعود احمدزاده و امیر پرویزپویان بودند که سابقه فعالیت ایشان در جبهه ملی بوده است. آغاز حرکت این گروه از سال ۴۹ بود.

[3]. سید قطب (٩ اکتبر ۱۹۰۶ - ۲۹ اوت ۱۹۶۶) نویسنده نظریه‌پرداز مصری و عضو اخوان‌المسلمین مصر بود. شهرت او بیشتر به سبب بازنگری وی در تأثیر اصول‌گرایی اسلامی بر تحولات اجتماعی و سیاسی، به ویژه کتاب «نشانه‌های راه» (معالم فی‌الطریق) است. او در سال ۱۹۳۹ کارمند وزارت معارف مصر شد و برای تحصیل درباره نظام‌های آموزشی بین سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۰ با بورسیه تحصیلی به ایالات متحده رفت و مدرک کارشناسی ارشد خود را دریافت کرد. در سال ۱۹۵۳ از خدمات دولتی استعفا داد تا به اخوان‌المسلمین بپیوندد و بعدها تأثیرگذارترین مبلغ این گروه شد. مکتب فکری او اکنون به عنوان قطبی‌گری شناخته می‌شود. هم اخوان‌المسلمین و هم قطب از ارتباط نزدیکشان با جنبش افسران آزاد مصر در زمان کودتای ۱۹۵۲ و پس از آن راضی بودند. بسیاری از اعضای اخوان‌المسلمین انتظار داشتند که ناصر، دولتی اسلامی تشکیل دهد، دست‌کم یک دموکراسی اسلامی. اما خیلی زود رابطه میان اخوان‌المسلمین و افسران آزاد تیره شد. افسران آزاد نه انتخابات برگزار می‌کردند و نه حاضر بودند مصرف الکل را ممنوع کنند.

خیلی زود معلوم شد که اصول اسلامی اخوان‌المسلمین و ایدئولوژی سکولار ناصریسم با هم سازگار نیستند. پس از تلاش برای ترور جمال عبدالناصر در سال ۱۹۵۴، دولت مصر به تأدیب اخوان‌المسلمین پرداخت و قطب و بسیاری دیگر از اعضای اخوان‌المسلمین را به خاطر مخالفت‌های شفاهی با سیاست‌های دولت حبس کرد. قطب با وساطت نخست‌وزیر وقت عراق، عبدالسلام عارف، از زندان آزاد شد، اما هشت ماه بعد در اوت ۱۹۶۵ دوباره بازداشت شد. او متهم به طراحی برای سرنگونی دولت بود و به دادگاه فرستاده شد. دادگاه، قطب و شش عضو دیگر اخوان‌المسلمین را به اشد مجازات یعنی اعدام محکوم کرد. در ۲۹ اوت ۱۹۶۶، سید قطب به دار آویخته شد. او ادعا می‌کند تا زمانی که از قوانین شریعت به عنوان یک سیستم جامع برای تمام جنبه‌های زندگی پیروی کنیم، هیچ‌چیز غیراسلامی ناجور و فاسدی وجود نخواهد داشت و انسانیت از تمام مواهب برخوردار خواهد شد. در مقطع زمانی دهۀ سی و چهل در ایران، ترجمه کتاب‌های سید قطب بود که خوراک فکری مبارزان به ویژه طلاب جوان در شناخت اهداف و روش‌های استعماری و مارکسیستی را فراهم می‌کرد.

[4]. جمال عبدالناصر متولد ۱۹۱۸ و دومین رئیس‌جمهور مصر از ۱۹۵۶ تا هنگام مرگ بود. وی به همراه محمد نجیب، نخستین رئیس‌جمهور انقلاب ۱۹۵۲ این کشور را رهبری کرد که به سرنگونی پادشاهی مصر و سودان انجامید. وی در کشور خود به تسریع روند مدرنیزاسیون و اجرای اصلاحات سوسیالیستی دست یازید و با ترویج اندیشه‌های پان عربی برای مدت کوتاهی مصر را با سوریه متحد کرد و جمهوری متحده عربی را بنیان گذاشت. وی موفق به ملی کردن کانال سوئز شد. از بحران سوئز به بعد، ناصر مظهر نوعی تفکر سیاسی در جهان شد که آن را ناصریسم نامیده‌اند. مهم‌ترین مؤلفه‌های ناصریسم، ملی‌گرایی عربی، سوسیالیسم و جدایی دین از سیاست است. او نقش محوری در تلاش‌های ضدامپریالیستی در جهان عرب و آفریقا داشت. ناصر همچنین نقش کلیدی در تأسیس جنبش عدم تعهد داشت. ناصر، همۀ نهادها و مؤسسات دینی را زیر سلطه دولت قرار داد و در کل با حاکمیت دینی مخالف بود. این عوامل باعث درگیری ناصر و اخوان‌المسلمین شد. نخستین اقدام ناصر در تحقق بخشیدن به آرمان وحدت جهان عرب، اتحاد میان مصر و سوریه بود. محمد حسنین هیکل، روزنامه‌نگار پرآوازه عرب، در سخنانی در تلویزیون الجزیره گفت احتمال دارد انور سادات به جمال عبدالناصر زهر خورانده و او را به قتل رسانده باشد. پس از درگذشت جمال عبدالناصر، انور سادات معاون او رهبری مصر را بر عهده گرفت.

[5]. حبیب الله عسگراولادی: او در شناخت نفاق در زندان اولین کس بود. گرچه در خارج زندان امام راحل، آیت‌الله شهید مطهری و تعدادی از برجستگان، این جریان را شناخته بودند، اما در درون زندان امکان شناخت به آن شکل نبود. حتی بعضی از علمای بزرگ هم که می‌آمدند با فریب‌هایی که به کار می‌رفت و حفظ ظاهرهایی که منافقین می‌کردند، آنها هم طبق وظیفه، حمل به صحت می‌کردند. شهید لاجوردی از میان حرف‌های منافقین، لایه پنهان نفاق را شناخت. اولین باری که من با او در این زمینه صحبت کردم، بسیار تعجب کرد از اینکه من می‌خواهم درباره چنین موضوعی با او بحث کنم. (شاهد یاران، شهید سیداسدالله لاجوردی، ص ۶)

[6]. الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ أَصَلا أَعْمَالَهُمْ. آنان که کفر ورزیده و (مردم را) از راه خدا بازداشته‌اند، خداوند اعمالشان را تباه و نابود کرده است. سوره محمد آیه ۱.

[7]. هوشی‌مین در سال ۱۹۳۲ حزب کمونیست ویتنام را تشکیل داد و سال ۱۹۴۵ تا ماه می ۱۹۵۴ با سقوط دژ دین‌بین‌فو، به کمک همه گروه‌های استقلال‌طلب موفق شد فرانسه را از پای درآورد. جنگ ویتنام نام مجموعه عملیات و درگیری‌های نظامی‌ای است که از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۵ بین نیروهای ویتنام شمالی و جبهه ملی آزادی‌بخش ویتنام جنوبی معروف به «ویت‌کنگ (سرخ)» از یکسو و نیروهای ویتنام جنوبی و متحدانش به ویژه ایالات متحده آمریکا از سوی دیگر رخ داد. هدف ویتنام شمالی و ویت‌کنگ‌ها بیرون راندن نیروهای ایالات متحده آمریکا و متحدانش از ویتنام و سرنگون کردن حکومت ویتنام جنوبی و ایجاد یک کشور واحد بود. تمام این هدف‌ها در پایان جنگ ویتنام تأمین شد و کشوری که امروز جمهوری سوسیالیستی ویتنام نام دارد، به وجود آمد. در سال ۱۹۶۳ که کندی کشته شد، نزدیک به شانزده هزار سرباز و مستشار آمریکایی در ویتنام جنوبی بودند.

[8]. جنبش فتح (حرکت التحریر الوطنی الفلسطینی) دی ماه سال ۱۳۴۳، اولین عملیات داخل خاک اسرائیل را انجام داد. نشریۀ این سازمان اصول اساسی آن را چنین بیان کرد: «... خشونت انقلابی تنها وسیله آزاد کردن فلسطین است. این عمل را باید تمام توده‌ها انجام دهند....» عملیات اولیه فتح، مخالفت اکثر رژیم‌های عرب از جمله ناصر را برانگیخت و فقط الجزایر، عربستان و سوریه به آن کمک کردند. چین نیز بیانیه تحسین‌آمیز به نماینده سازمان داد. بعد از شهادت پانزده هزار رزمنده فلسطینی در اردن در سال ۱۳۴۹، فتح در لبنان مستقر شد. آنها سرانجام در سال ۱۳۷۳ به سازش با اسرائیل روی آوردند.

[9]. مائوتسه تونگ در ۲۶ دسامبر ۱۸۹۳ به دنیا آمد و مرگش در سال ۱۹۷۶ بود. مائوتسه تونگ در سال ۱۹۲۱ به اولین کنگره حزب کمونیست چین در شانگ‌های ملحق شد. او سه سال بعد به عنوان عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست در کنگره سوم انتخاب شد. در جنگ داخلی بیست‌وسه ساله، مائو به جایگاه قابل توجهی در حزبش دست یافت. وی مورد توجه و حمایت اتحاد جماهیر شوروی نیز قرار داشت و از آنها کمک‌های مالی و نظامی دریافت می‌کرد. او همچنین برای کسب وجهه ضداستعماری، مواد غذایی و پول به نهضت‌های کمونیستی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین فرستاد. مائو در سال ۱۹۵۸ در دفاع از طرحش خطاب به کنگرۀ حزب کمونیست چنین اظهار کرد: «شما نباید از مرگ آنها در نتیجه خط‌مشی حزبی، بیمی به خود راه دهید؛ بلکه باید به آن خوش‌آمد بگویید.» او پیش از این هم در مسکو گفته بود که ما خود را برای مرگ ۳۰۰ میلیون نفر آماده کرده‌ایم. از آغاز حرکت مائو، تئوریسین مارکسیست لنینیسم و رهبر حزب کمونیست چین تا لحظه مرگ، حدود ۷۰ میلیون انسان کشته شدند.

[10]. عباس مدرسی‌فر: متولد ۱۳۱۷ از اعضای اولیۀ هیأت‌های مؤتلفه اسلامی، در رابطه با اعدام انقلابی منصور دستگیر شده و به حبس ابد محکوم گردید. او که در ابتدا به حد افراطی مذهبی بود، در زندان قصر با پرویز نیکخواه رفیق شده و از او تأثیر گرفته و کمونیست شد. وی پس از بازگشت از زندان کرمانشاه به مجاهدین خلق پیوست و پس از آزادی از زندان، مسئول خزانه‌داری مجاهدین شد و پس از ورود سازمان به فاز مسلحانه از کشور خارج شد.

[11]. حبیب‌الله عسگراولادی: من و شهید عراقی با او [شهید لاجوردی] صحبت کردیم و پرسیدیم: «چرا شما با این بچه مسلمان‌ها که به نام مجاهدین خلق آمده‌اند، زندگی نمی‌کنی؟» شهید عراقی گفت: «ما در اینجا توانستیم کاری کنیم که این‌ها نروند با کمونیست‌ها زندگی کنند و توانستیم با هم زندگی کنیم.» شهید لاجوردی رو کرد به من و گفت: «حالت چطوره؟» یکی از ویژگی‌هایش این بود که هر وقت می‌خواست از بحث جدی طفره برود، شوخی می‌کرد. شهید عراقی وقتی دید که او دارد شوخی می‌کند، از ما جدا شد. شهید لاجوردی به من گفت: «من خیال می‌کردم شما دلیل جدا بودن مرا می‌خواهید تا علت را بگویم و شما هم جدا شوید. خیال نمی‌کردم شما توصیه کنید من با کسانی که اساساً اعتقادی به خداوند ندارند، اعتقاد به قیامت ندارند زندگی کنم. اینها در زندان اوین و زندان قزل‌قلعه با هم قرار گذاشتند چند سالی نماز بخوانند تا توی مردم جا باز کنند.» این موضوع برای من بسیار ناراحت‌کننده بود. گفتم: «این هم از آن حرف‌هایی است که شما بنا بر گفته یک نفر که چنین خبری را آورده می‌گویید.» گفت: «نه من آخرتم را به گفته یک نفر نمی‌فروشم، ولی حاضر هم نیستم اصرار کنم شما مثل من باشید.» (شاهد یاران، شهید سیداسدالله لاجوردی، ص ۶۶).

[12]. منظور پرویز نیکخواه است.

[13] منبع: اسلامی، جواد، مبارزه به روایت شهید سیداسدالله لاجوردی، تهران، مؤسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران، انتشارات ایران، 1401، ص 129.



 
تعداد بازدید: 42


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 145

نگهبان، ساعت نگهبانی‌اش تمام شده و منتظر است نفر بعدی بیاید و پست را از او تحویل بگیرد. ولی ظاهراً چند دقیقه تأخیر می‌کند. خودِ نگهبان به سنگر او می‌رود و صدایش می‌کند. بعد برمی‌گردد سر جایش و منتظر می‌ماند. در همین‌حال یکی از نیروهای شما که عربی هم می‌دانسته از کمین خارج می‌شود و با ظاهری خواب‌آلوده خود را به نگهبان می‌رساند.