اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 144
مرتضی سرهنگی
30 فروردین 1404
دوستی داشتم بنام سرباز عبدالباسط عبدلالنصره او برایم تعریف کرد که در یکی از اتاقهای یکی از خانههای خرمشهر جنازه زن و مردی را دیده بود که هر دو کشته شده بودند. بوی عفونت تمام خانه را فرا گرفته بود. وقتی این حرف را شنیدم به او اصرار کردم برویم و آن دو جنازه را دفن کنیم. ولی او گفت: «من دیگر نمیتوانم آن منظره را ببینم. زیرا این زن و مرد مدت زیادی است کشته شدهاند و جنازهشان بهطور دلخراشی تغییر کرده است.» البته ما دستور نداشتیم جنازهای از نیروهای شما را دفن کنیم.
در جبهه طاهری خرمشهر حملهای بهطرف نیروهای شما داشتیم که با شکست مواجه شد و تلفات زیادی دادیم. آن شب فرمانده ستوان یکم طلال دستور داد بهطرف یکی از خاکریزهای شما حمله کنیم و آن نقطه را به تصرف درآوریم. درگیری شدیدی بین ما و نفرات شما درگرفت تقریباً تا صبح طول کشید. وقتی هوا روشن شد متوجه شدیم که شما در این خاکریز فقط دو نیرو دارید. یکی از آنها آرپیجی و دیگری ژـ3 داشت. این دو نفر تا صبح مقابل دو تیپ مقاومت کرده بودند. بعد از مدتی نیروی کمی برایشان رسید، و من یک جیپ توپ صدوشش را هم دیدم. بعد عقبنشینی کردیم و به پشت جبهه آمدیم. در آنجا ستوان طلال ما را جمع کرد و هر چه حرف بد بود به ما زد و گفت «شما جنگجویانی هستید که از مقابل ایرانیهای مجوس فرار میکنید. بمانید و مقاومت کنید. ما پیروز خواهیم شد و ایرانیها را از بین خواهیم برد.» این ستوان خودش زودتر از همه فرار کرده بود. یکی دیگر از سربازها به او گفت «شما خودتان زودتر از همه فرار میکنید و آنوقت به ما میگویید بمانید و مقاومت کنیم؟» ستوان طلال از این حرف سرباز ناراحت شد و چند سیلی و لگد به او زد و سرباز هم با او گلاویز شد. سربازها میخندیدند. چند هفته بعد حمله شما برای آزادی خرمشهر آغاز شد. شب ساعت دهونیم بود که افراد موضع ما درگیر شدند و بعد از اینکه دو گلوله آرپیجی روی سنگرها آمد همه شروع به فرار کردند. عده زیادی خود را به آبهای شط زدند که فرار کنند ولی صبح روز بعد جنازه بسیاری از آنها روی آبها دیده میشد. من هم تا نیمه شط رفتم ولی برگشتم و آماده شدم که خودم را تسلیم نیروهای شما بکنم. بیشتر نفرات ما در منطقه شیخ خزعلی جمع شده و منتظر رسیدن نیروهای شما بودند.
پلی بنام امالرأس روی شط بود تانکها و خودروها و نفرات زیادی از روی آن فرار کردند و به بصره رفتند ولی نیروهای شما آن پل را هم منهدم کردند و دیگر هیچ راه فراری نبود و همانطور که گفتم یک عده در بندر خرمشهر جمع شدند و یک عده هم در منطقه شیخ خزعلی که همگی به دست نیروهای شما اسیر شدند و من هم در میان آنها خواب بودم.
ناگفته نگذارم که سرهنگ احمد زیدان فرمانده کل نیروهای مستقر در خرمشهر در این حمله کشته شد. این سرهنگ از آدم بسیار جنایتکار و کثیفی بود بهطوریکه حتی بعضی از افراد خود، وقتی متوجه شدند او کشته شده است ابراز خرسندی کردند.
در جاده شیخ بدیر ـ آبادان پلی هست. نمیدانم آن را دیدهاید یا نه. این پل خیلی مهم نبود و ما هم در کنار آن نیرو نداشتیم. ولی یک روز دستور آمد گروه گشتی به پل برود و هر بیستوچهار ساعت با گروه دیگری تعویض کند. تعداد افراد بیستوپنج نفر بود. آنها برای خود سنگر کندند و مستقر شدند.
حدود ساعت سه و یک گروه گشتی از نیروهای شما بهطرف پل میآیند و در همان نزدیکیها کمین میکنند. تعدادشان پنج نفر بود. اینها در همان گوشهوکنار حرکات نگهبان را زیر نظر میگیرند. رأس ساعتی که نگهبان عوض میشد وارد عمل میشوند و کار بسیار حسابشده و ظریفی انجام میدهند. این کار، فرماندهان ما را متعجب و خشمگین میکند. این چند نفر نیروی شما در هنگام تعویض نگهبانی اینطور عمل میکنند که برایتان میگویم.
ادامه دارد
تعداد بازدید: 33








آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 144
دوستی داشتم بنام سرباز عبدالباسط عبدلالنصره او برایم تعریف کرد که در یکی از اتاقهای یکی از خانههای خرمشهر جنازه زن و مردی را دیده بود که هر دو کشته شده بودند. بوی عفونت تمام خانه را فرا گرفته بود. وقتی این حرف را شنیدم به او اصرار کردم برویم و آن دو جنازه را دفن کنیم. ولی او گفت: «من دیگر نمیتوانم آن منظره را ببینم.






