اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 117

مرتضی سرهنگی

07 مهر 1403


تا ساعت نه‌ونیم صبح همه افراد سرشناس آمدند و بعد از چند دقیقه چهار اتومبیل فورد سفید رنگ وارد محوطه شد. در کمال تعجب دیدم که از این اتومبیلها عده‌ای با گرمکن ورزشی سرخ رنگ و کلاه پیاده شدند که هر کدام را دو نفر محافظ مسلح حراست می‌کرد.

نوزده نفر با سر و وضعی که گفتم پیاده شدند. تقریباً نیم ساعت بعد تمام کسانی که آنجا بودند به اتفاق آن نوزده نفر به طرف میدان تیر کاخ به راه افتادند. این میدان تیر مخصوص اعضای گارد کاخ ریاست جمهوری صدام بود.

قبلاً چوبه‌های اعدام آماده شده بود. هر کدام از این نوزده نفر را به یکی از چوبه‌ها بستند. پس از آن سه گروه نوزده نفره از جیش‌الشعبی (ارتش خلقی) که قبلاً توسط سرهنگ طارق فیزی الهزاع آماده شده بودند به میدان آمدند و در سه نوبت هر کدام هشت گلوله به طرف اعدامیها شلیک کردند. البته قبلاً قرار بود افراد کاخ ریاست جمهوری صدام این اعدامها را به عهده بگیرند ولی سرهنگ طارق مخالفت کرده و گفته بود «اینها باید به دست ارتش خلقی اعدام شوند.»

بعد از اعدام این عده، مقاماتی که برای حضور در مراسم اعدام آمده بودند پراکنده شدند. تمام این مراسم بیش از یک ساعت به طول نکشید. بعد از رفتن مقامات، چند آمبولانس آمدند و جنازه‌ها را بردند.

من خودم جنازه عدنان حسین را دیدم. روی گردن و مچ پای او آثار شکنجه به وسیله کابل برق دیده می‌شد.

این نوزده نفر از وزرا و مقامات دوران حکومت البکر بودند که با روی کار آمدن صدام حسین جانی مخالفت کرده بودند. صدام، تقریباً دو ماه بعد از به حکومت رسیدن این افراد را متهم به توطئه علیه خودش کرد و دستور اعدام آنها را در یک دادگاه نمایشی صادر نمود. ریاست این دادگاه به عهده عزت‌الدوری وزیر کشور بود که خود در سال گذشته به دستور صدام اعدام شد.

از این نوزده نفر تنها می‌توانم نام چند نفر را برای شما ذکر کنم. البته این اعدام دسته‌جمعی آن روز در تمام مطبوعات و رادیو تلویزیون عراق منعکس شد. اعلام داشتند که این افراد خائن به وطن بوده‌اند، در صورتی که آنها با صدام مخالفت داشتند و این جنایتکار هر کس را که مخالفش باشد با اعدام و کشتن از سر راهش برمی‌دارد. عده زیادی از فرماندهان صدام هم همین‌طور هستند. اگر فردی کوچکترین مخالفتی با آنها داشته باشد فوراً اعدام می‌شود. فرماندهان ارتش مزدور عراق این خصیصه رذیله را از صدام تقلید می‌کنند و فکر می‌کنند که این خط‌مشی برایشان موفقیت و پیروزی می‌آورد، حال آن که این‌طور نیست. همه آنها محارب هستند و به لطف خداوند همگی از بین خواهند رفت.

حالا من نام چند نفر از نوزده تن را برایتان می‌گویم:

عدنان حسین؛ نایب اول صدام و وزیر برنامه و بودجه، محمد محجوب؛ وزیر آموزش و پرورش، محیی عبدالحسین امین ‌سر یکی از سران حزب بعث، ارتشبد ولید محمود سیرت فرمانده سه لشکر هشتم، هفتم و یازدهم، بدن فاضلی نایب‌رئیس اتحادیه کارگران، عبدالخالق السامرائی متفکر و ایدئولوگ حزب بعث، ماجد السامرایی استاندار بصره، ابراهیم الذهب استاندار شهر کوث، اسماعیل النجار، غائم عبدالجلیل وزیر آموزش عالی، عبدالقادر الکیسی، حمود اسود رئیس دانشکده ادبیات بغداد.

این حادثه‌ای بود که من در زمان سربازیم به چشم خود دیدم و بسیار مشکل می‌توانم آن را فراموش کنم. با دیدن آن صحنه‌های دلخراش اعدام دسته‌جمعی، چند روز مریض و در خانه بستری شدم.

در محاصره آبادان اسیر شدم و شب جمعه تا صبح در سنگر خوابیدم. نزدیک صبح دوستانم مرا بیدار کردند و گفتند «ایرانیها حمله کرده‌اند.» از سنگر بیرون آمدم و از گلوله‌هایی که به موضع اصابت می‌کرد فهمیدم محاصره شده‌ایم. دقایقی بعد دستور عقب‌نشینی صادر شد. همه واحد شتابزده و سراسیمه عقب نشستند. وقتی به مواضع نیروهای خودمان در پشت نزدیک شدیم دیدیم نیروهای شما آنجا را هم به تصرف خود در آورده‌اند. دوباره به عقب برگشتیم، به طرف نیروهای خودمان که در سمت دیگر ما قرار داشتند. آ‌نها تصور کردند ما از ایرانیها هستیم و به طرف ما آتش گشودند. حدود صدوپنجاه نفر از ما به دست نیروهای خودمان کشته شدند. بعد از این حادثه قرار شد هر کس جان خودش را نجات دهد. هر کس به طرفی رفت و ما همان‌جا ماندیم. بعد از چند دقیقه سه نفر از نیروهای شما، یک گروهبان دو، یک سرباز و یک پاسدار به طرف ما آمدند و ما اسیر شدیم. پاسدار، ما را به طرف مقر فرمانده گردان خودمان آورد ولی در راه که می‌آمدیم چند گلوله از مقر به طرف این پاسدار شلیک شد و او به شهادت رسید. نیروهای شما در نزدیکی مقر گردان کمین کرده بودند. بعد از این حادثه آنها چند گلوله داخل مقر شلیک کردند. افسری آن‌جا بود که کشته شد. این افسر نامش غانم بود. او آدم بسیار گمراه و فاسدی بود. پاسدار شما را او به شهادت رسانده بود.



 
تعداد بازدید: 443


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 126

من در خرمشهر اسیر شدم. شب حمله تمام نیروهای ما با وحشت و اضطراب در بندرِ این شهر مچاله شدند. از ترس و وحشت، رمق حرکت کردن نداشتند و منتظر رسیدنِ نیروهای شما بودند. حدود دو شبانه‌روز هیچ غذا و جیره‌ای نداشتیم. نیروهای شما که آمدند دسته‌دسته افراد به اسارت آنان در آمدند و من هم با پشت سر گذاشتن حوادث بسیار عجیب و حیرت‌آور سوار کامیون شدم و از شهر ویران شده خرمشهر خداحافظی کردم.