خاطرات حجتالاسلام رضا مُطلّبی
حجتالاسلام رضا مطلبی، امام جماعت مسجد ابوذر، مهمان دویست و بیستوپنجمین برنامه شب خاطره (تیر 1391) بود. او در مورد انفجار در مسجد ابوذر خاطره گفت. مقام معظم رهبری برای سخنرانی به مسجد ابوذر بیایند. اما تلفن کردند و گفتند به دلیل روز استیضاح بنیصدر لغو شد. بعد از آن روز بین نماز ظهر و عصر آمدند. یک نفر ضبطی را روی میز گذاشت. فکر نمیکردیم توطئهای باشد. چند دقیقه بعد بلندگو سوت کشید و با اینکه تنظیم شده بود به قلب بخورد... هنوز هم ضبط صوت که نوشتهای در آن بود، در محراب مسجد وجود دارد. در ادامه، این روایت را ببینیم.خاطرات نصرتالله محمودزاده
نصرتالله محمودزاده، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس، مهمان دویست و بیستوچهارمین برنامه شب خاطره (خرداد 1391) بود. او در مورد آزادسازی خرمشهر و دلیل اهمیت آن خاطره گفت. صدام از ماهها قبل، برنامهریزی کرده بود. هنگام آزادسازی خرمشهر، از عملیات دشوار فتحالمبین، یک ماه بیشتر نگذشته بود و تیپها هنوز خسته بودند...خاطرات ملاصالح قاری
ملاصالح قاری، مبارز انقلابی، آزاده دوران دفاع مقدس و مترجم دوران اسارت، مهمان دویست و بیستوچهارمین برنامه شب خاطره (خرداد 1391) بود. او در مورد کار در رادیو آبادان و زندان بغداد خاطره گفت. ملاصالح در دیدار گروه ۲۳ نفر با صدام مترجم بود. در مدت اسارت خود به اسیران ایرانی کمک کرد و همدم آنان در لحظههای سخت اسارت بود. پس از بازگشت اسرا در سال ۱۳۶۹ با نامه حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی آزاد شد. در ادامه، این روایت را ببینیم.خاطرات احمد یوسفزاده
احمد یوسفزاده، آزاده دوران دفاع مقدس و نویسنده کتاب آن بیستوسه نفر، مهمان دویستوبیستوچهارمین برنامه شب خاطره (خرداد 1391) بود. او در مورد آزادسازی خرمشهر و شروع ماجرای 23 نفر، خاطره گفت: میدانید عملیات بیتالمقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد، از 10 اردیبهشت 1361 بود و تا 3 خرداد ادامه پیدا کرد. بعد خرمشهر در سوم خرداد آزاد شد. بنابراین تمام این مدت جنگ بود و باعث شد عدهای اسیر شوند. ما هم در گردان تیپ ثارالله کرمان بودیم. در ادامه، این روایت را ببینیم.خاطرات محمد زقوت
محمد زقوت، پدر شهید محمود زقوت از فلسطین، مهمان دویستوبیستوسومین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1391) بود. او در مورد فرزندش که در راه خدا به شهادت رسیده است، گفت: فرزندم در فاصله چند متری از من، در تظاهراتی مسالمتآمیز به شهادت رسید. در پی شهادت فرزندم، ناراحت شدم ولی قطرهای گریه نکردم؛ چراکه شهادت یک شرف است و دستیابی به آن، جز برای بهترینهای خلق خدا میسر نیست. به خاطر لحظات جدایی از او غم نداشتم.خاطرات روحالله رضوی
روحالله رضوی، از اعضای کاروان إلی بیتالمقدس، مهمان دویستوبیستوسومین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1391) بود. او در مورد سختیها و شیرینیهایی که در طول سفر تجربه کرده بودند خاطره گفت: در طول سفر، مسافتی را باید در کشتی طی میکردیم که به بندر بیروت برسیم. بهخاطر شرایط جوی و مواج بودنِ دریا، بیشتر افراد، دریازده شده و حال بیشتر آنها خیلی بد شده بود. وقتی به بندر بیروت رسیدیم، به غیر از کسانی که از کشورهای هند، فیلیپین و عراق آمده بودند، همه مسافران توانستند پیاده شوند.خاطرات محسن مؤمنی
محسن مؤمنی، ریاست وقت حوزه هنری، مهمان دویستوبیستوسومین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1391) بود. او در مورد دیدههایش از کاروان إلی بیتالمقدس گفت: چیزی که در طول این سفر برای بنده خیلی جالب به نظر میآمد، شعارها و آرمانهای انقلاب اسلامی بود که به گوش همه قارهها و کشورها رسیده بود؛ کسانی که حاضرند در این راه فداکاری کنند. در کاروان آسیایی، یک روحانی با همسرش از کشور فیلیپین آمده بودند. او در قم درس خوانده بود...خاطرات محمدحسین جعفریان
محمدحسین جعفریان، شاعر و نویسنده، مهمان دویستوبیستوسومین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1391) بود. او در مورد کاروان إلی بیتالمقدس خاطره گفت: وقتی مسئله این سفر مطرح شد، تصور میکردم یک سفر توریستی خواهیم داشت، اما در طول سفر همه چیز عوض شد...خاطرات وحید اشتری
وحید اشتری، از خبرنگاران کاروان إلی بیتالمقدس، مهمان دویستوبیستوسومین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1391) بود. او در مورد نکاتی که در طول سفر این کاروان توجهش را جلب کرده بود خاطره گفت: روزی که در آنکارا، مقابل سفارت رژیم صهیونیستی تجمع کرده بودیم، با برادری از اهالی کشور آذربایجان همصحبت شدم.خاطرات محمدرضا گلشنی
محمدرضا گلشنی، از آزادگان دوران دفاع مقدس مهمان دویستوبیستودومین برنامه شب خاطره (اسفند 1390) بود. او در مورد فعالیتهایی که اسرا در اردوگاه انجام میدادند خاطره گفت: ما از اوایل دی در تدارک فعالیتهای دهه فجر، بودیم. مسابقات و گروههای سرود و تواشیح داشتیم. در گروه تواشیح که 5 نفر بودند، 5 لحن، از قاریان متعدد قرآن تلاوت میشد.1
...
آخرین مطالب
پربازدیدها
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 102
با سرتیپ عبدالهادی در پشت یک خاکریز جا گرفتیم. او با بیسیم دستوراتی میداد و حمله لحظهبهلحظه سنگینتر میشد. آتش زیادی از هر دو طرف میبارید. بعد از چند دقیقه سرتیپ عبدالهادی با حالت خستگی و ترس به من گفت «چه اتفاقی افتاده است؟ چرا من اینطوری شدم؟ چرا نمیتوانم چیزی را ببینم؟» به سرتیپ عبدالهادی گفتم: قربان هیچ اتفاقی نیفتاده است. شما سالمید. هر دستوری که دارید امر کنید تا به یگانها ابلاغ کنم.»![](pic/banner_box/263.jpg)
![](pic/banner_box/254.jpg)
![](pic/banner_box/169.jpg)
![](pic/banner_box/235.jpg)
![](pic/banner_box/180.jpg)
![](pic/banner_box/43.jpg)
![](pic/banner_box/25.jpg)
![](pic/banner_box/26.jpg)