اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 122
مرتضی سرهنگی
12 آبان 1403
واحد ما بعد از مدتی از این جبهه به طرف گیلان غرب حرکت کرد. در گیلان غرب نیروهای شما حملهای داشتند. این حمله یک هفته طول کشید و نیروهای ما خسارت زیادی را متحمل شدند. حادثه عجیبی در این حمله اتفاق افتاد. سربازان ما دیده بودند که شب ساعت دوازده حدود سی نفر کفنپوش، شمشیر به دست، وارد میدان مین شدند و مینها را منفجر کردند. من خود این صحنه را ندیدم ولی پسرعمویم سرباز کریم دیده بود. او بعدها از جبهه فرار کرد. شنیدم هفت روز در خانه بستری بود و دائم تکرار میکرد «همه افرادمان کشته شدند. من منظرههای وحشتناک دیدم.» و حرفهایی از این قبیل. فرمانده گردان 3 از تیپ 18، سرهنگ ستاد احمد حسن مطرس، در این حمله کشته شد. قبل از این یکی از افراد واحد ما به نام گروهبان سعدون از جبهه فرار کرد و به ارتش اسلام پیوست. هنگامی که در عملیات رمضان اسیر شدم و به اهواز آمدم همین گروهبان سعدون با مجاهدین عراق پیش ما آمد و گفت «من در کشور اسلامی آزادم. اگر شما هم مانند من فرار کرده بودید الان در جمع مجاهدین مسلمان بودید و میتوانستید آزادانه علیه صدام کافر فعالیت کنید.»
شب عملیات رمضان وقتی نیروهای شما حمله کردند ما شانزده نفر داخل یک سنفر تا صبح ماندیم. نمیدانستیم چه باید بکنیم. کمی بعد یک موتورسوار و یک جیپ ارتش آمد و ما خودمان را به آنها تسلیم کردیم و همراهشان به مقر فرماندهی آمدیم. بعد از کمی توقف ما را به اهواز آوردند.
شب قبل از آن نیز بسیار سخت گذشته بود. اصلاً امید به زنده ماندن نداشتم. حتی یکبار که از سنگر بیرون آمدیم یک موشک آرپیجی از لای پایم رد شد و از ترس زمین خوردم و با زحمت خودم را به سنگری رساندم که چند نفر در آن بودند و تا صبح با آنها بودم. شب تا صبح حرف زدیم. عدهای دلشان میخواست اسیر شوند و عدهای میخواستند فرار کنند ولی جهت را نمیدانستند. یکی گفت: «صد گوسفند نذر کردهام که زنده بمانم.» از آن عده که اسیر شدند اسم گروهبان سعدون و گروهبان یکم حسین هلال یادم مانده. متأسفم که نیروهای شما حمله را ادامه ندادند. اگر عملیات رمضان ادامه مییافت و مردم بصره از نیروهای شما استقبال میکردند. سربازی میگفت عدهای از مردم بصره غذا پخته و کنار جاده ایستاده بودند تا نیروهای شما برسند و از آنها پذیرایی کنند. متأسفانه نیروهای شما حمله را ادامه ندادند. نیروهای ما از هم پاشیده شده بود. تلاش فرماندهان برای جلوگیری از فرار نفرات بیثمر شده بود. من خود دیدم چهار نفر را در میان نخلستانهای نشوه اعدام کردند. شنیدم پنجاه نفر از فرماندهان بعثی را به اتهام فرار و خیانت اعدام کردند.
عملیات شما در سه مرحله انجام گرفت. من در مرحله آخر اسیر شدم. بسیار خوشحالم که در ایران، مهمان جمهوری اسلامی هستم و زنده ماندم تا در انقلاب اسلامی سهمی داشته باشم.
ادامه دارد
تعداد بازدید: 235
آخرین مطالب
پربازدیدها
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 2
- تاریخ شفاهی به دنیای ادبیات، تعلق ندارد
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3