سیصدوشصتوسومین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 1 آذر 1403 در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی با عنوان «جنگِ دوستداشتنی» برگزار شد. در این برنامه خانم مریم کاتبی و داوود امیریان به بیان خاطرات خود پرداختند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت.
پیمان پورجبار، مترجم کتاب «جنگ نفتکشها»، مهمان دویستوسیوششمین برنامه شب خاطره (تیر 1392) بود. او درباره جنایتِ سقوط هواپیمای ایرباس ایرانی که در 12 تیر 1367 اتفاق افتاد، صحبت کرد. او گفت: «این جلسه، جلسۀ خاطرهگویی است. ای کاش این فاجعه، مانند جریان هیروشیما بازماندهای داشت که آن را روایت کند. اگر کسی بخواهد واقعهای را بیان کند باید مانند فیلم، آن را آهسته کنیم و زوایای آن را بررسی کنیم. متأسفانه، این واقعه در هیاهوی اتفاقاتِ آن زمان گم شد.»
وارد خانه که شدیم، گویی پا به حریم آسمان گذاشتهایم! ساده بود، اما عطر عجیبی داشت؛ عطر ایمان، صبر و عشق. این خانه، خانه نبود؛ مأمن فرشتگانی بود که به آسمان بازگشته بودند، اما رد پای نورانیشان هنوز بر دل دیوارها باقی مانده بود. گوشهای از خانه شبیه به زیارتگاهی کوچک بود؛ پر بود از عکسهای دو فرزند شهید، آقا صادق و آقا فخرالدین مهدیبرزی، که با لبخندهایشان هنوز هم روشنیبخش دل مادر بودند.
دوباره بارِ بسیج رسید. آنها را گوشه مسجد گذاشتیم، برای بعد از کلاس. یکی از سوادآموزها پیشنهاد کرد خشکبار را قاتی کنیم و بریزیم توی پلاستیکها. آن یکی گفت: «این طوری یکی کمپسته میشه، اون یکی پرپسته.» قبول کردیم و یک نفر شد مسئول شمارش پسته. سهم هر بسته هفت تا بود. مابقی خشکبار را هم چشمی وزن کردیم و ریختیم توی پلاستیکها. قرار شد روز بعد، همه با نخ و سوزن بیایند کلاس.
وارد میهن شما شدیم. تا چند کیلومتری حمیدیه به سرعت پیش آمدیم و مستقر شدیم؛ بیآنکه نیروی منظم و پر قدرتی در مقابلمان ایستادگی یا مزاحمتی جدی برایمان ایجاد کند. جاده و دشت خالی بود. ما هم میآمدیم و هر چیز و هر کس سر راهمان بود نابود میکردیم. کوچکترین ترحمی نسبت به جنبندهای نداشتیم. چند ساعت از استقرار ما در این محل میگذشت که وانتی به واحد آمد و برایمان چند قالب یخ آورد. دو جوان اهل حمیدیه در وانت بودند.
به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، «خبرهای ماه» عنوان سلسله گزارشی در این سایت است. این گزارشها نگاهی دارند به خبرهای مرتبط با موضوع سایت در رسانههای مکتوب و مجازی. در ادامه، خبرهایی از آذر 1403 را میخوانید.
دکتر محمدصادق کوشکی، کارشناس علوم سیاسی، مهمان دویستوسیوششمین برنامه شب خاطره (تیر 1392) بود. او ابتدا از شهدای هفتم تیر 1360 بهویژه شهید بهشتی یاد کرد. سپس درباره عملیات بیتالمقدس 7 و خوزستان، خاطره گفت. او گفت: «عملیات بیتالمقدس 7 بود. گرمای تابستان همه را کلافه کرده بود. گفتند ممکن است دشمن، نزدیکِ صبح، پاتک بزند. همه بیخواب بودیم. دوستی به نام «هدایت» داشتیم. با پتوی سربازی روی خاکریز نشسته بود.
سیدمحمد صدر فرزند آیتالله سیدرضا صدر و برادرزاده امام موسی صدر، سیاستمداری است که تاکنون مسئولیتهای مختلفی در وزارت امور خارجه، وزارت کشور و مجمع تشخیص مصلحت نظام داشته است. کتاب جنگ و دولت خاطرات وی به عنوان معاون سیاسی - اجتماعی وزارت کشور در سالهای 1364 تا 1368 است. تحقیق و نگارش این کتاب بر عهده محمد قبادی بوده و توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
خانه ساده بود، اما آکنده از عطر ایثار و معنویت. وقتی وارد حریمش میشوی، اولین چیزی که نگاهت را به سوی خود میکشد، محرابی است که در گوشهای از خانه به زیبایی، خودنمایی میکند؛ محرابی با نردهها و دری که گویی میان این دنیا و آسمان، پل میزند. درونِ محراب، 4 سجاده پهن شده است. عکسهایی از دو شهید، صادق و فخرالدینِ مهدیبرزی، کنار تصویر رهبر انقلاب، چشم را مینوازند. اینجا، خانهای است که هر گوشهاش یاد شهیدان و انقلاب را زنده نگه داشته است.
وارد میهن شما شدیم. تا چند کیلومتری حمیدیه به سرعت پیش آمدیم و مستقر شدیم؛ بیآنکه نیروی منظم و پر قدرتی در مقابلمان ایستادگی یا مزاحمتی جدی برایمان ایجاد کند. جاده و دشت خالی بود. ما هم میآمدیم و هر چیز و هر کس سر راهمان بود نابود میکردیم. کوچکترین ترحمی نسبت به جنبندهای نداشتیم. چند ساعت از استقرار ما در این محل میگذشت که وانتی به واحد آمد و برایمان چند قالب یخ آورد. دو جوان اهل حمیدیه در وانت بودند.