گفت وگویی با فضلالله نعمتی - ریاست بایگانی مجلس سنا
فضلالله نعمتی
درآمد: بررسی شیوۀ بایگانی در نظام اداری مجلس سنا و فراز و نشیب و آسیب شناسی نظام اداری آن روزگار به طور عام، یکی از نکته های بسیار مهمّی است که در مصاحبۀ حاضر قابل دریافت، بررسی و تأمّل است.
ویژگی اخلاقی کارمندان و نیز شیوه های جذب، ارتقاء و یا احیاناً انفصال و همچنین تغییرات و وقایع خاصّی که در نتیجۀ انقلاب سال 57 در این موارد رخ داده است، از دیگر مطالب جالب توجه این گفت و گوست.
فضل الله نعمتی که در اوایل دهۀ 50 ریاست بایگانی مجلس سنا را بر عهده داشته است، ضمن تشریح موارد فوق، از ملاقات های ضمنی خود با برخی افراد شاخص پیش و پس از انقلاب نیز شنیدنی هایی دارد که در این مجال کوتاه، ارائه می گردد.
ـ خواهش میکنم ابتدا خود و خانوادة محترمتان را معرّفی بفرمایید.
من فضلالله نعمتی متولّد 15 بهمن 1306 در شهرستان تویسرکان هستم. البته روز تولّدم در شناسنامه 19 اسفند همان سال و تاریخ صدور آن 7 فروردین 1307ثبت شده است. ثمرة ازدواج پدرم با دو همسرش 18 فرزند بود که فقط 6 دختر و 6 پسر از آنان زنده ماندند و بقیۀ فرزندان در 5 یا 6 سالگی فوت کردند. من فرزند اوّل همسر دوم پدرم یعنی فرزند هشتم خانواده هستم. در مکتب، سواد خواندن و نوشتن، قرآن، گلستان و بوستان و سیاق را آموختم.
مردم تویسرکان در اصل فارسی زبانند. ما هم از این دسته هستیم. اما در روستاهای اطراف آن طوایف لک، کرد، ترک و علیاللّهی هم زندگی میکنند. به طور کلّی وندها یا كُرد هستند یا لُر؛ مثل طوایف چگینی و غیاثوند که از دورة صفویه از تنگة فنی خرمآباد، جایی که سپهبد امیراحمدی آن را امن کرد، به قزوین مهاجرت کردند. پدرم در آنجا املاکی داشت. غیر از ایشان طایفة جلیلوند هم در آنجا ملاّک بود. با وجود آنکه پدرشان اصالتاً تهرانی بود، وی فرزندانش کرد هستند.
برادران جلیلوند ـ علیاکبرخان و برادر کوچکترش که همسن من بود و فقط تا 6 ابتدایی درس خوانده بود ـ بعدها طبق قانون مجلس سنا با پرداخت 50 هزار تومان مالیات در سال به نمایندگی آن مجلس منصوب شد. مرحوم یحیی احتشامی، پیرنیا، مؤتمنالملک اوصیای آنها بودند و املاک جلیلوند را از سالهای 1316 تا 1320 سالیانه 20 هزار تومان و از سالهای 1320 تا 1324 سالیانه 400 هزار تومان به پدرم اجاره دادند. ما باید هر سال 1200 تن گندم، 300 تن جو، حدود 30 خروار تریاک به دولت تحویل میدادیم. در سال 1324 با تودهای شدن قسمت اعظم شمال و غرب ایران چون بخشی از اموال پدرم غارت، شد در قبال تعهّدمان به دولت، کسر آوردیم. همان موقع یکی از برادرانم به ریاست دارایی همدان منصوب شد.
یک ژنرال انگلیسی با دستگیری و حبس برادرم، در زندان او را تهدید کرد که اگر گندم ندهد، تیرباران خواهد شد. به دستور برادرم هر کیلو گندم را 4 تومان میخریدیم و خرواری 70 تومان به دولت میفروختیم. به همین سبب، قسمتی از املاک پدرم از بین رفت و این موضوع موجب بروز اختلاف خانوادگی شد. همزمان با پایان جنگ جهانی دوم (1325) برای خدمت سربازی، به ارتش رفتم. آن موقع برخلاف متّفقین، ارتش سرخ، شمال و غرب ایران را تخلیه نکرد. قوامالسلطنه سیاستمدار کهنهکار و تربیتیافتة فرانسه نزد استالین رفت و با قید شروطی از جمله استرداد چند تن طلای ایران که به عنوان پشتوانة اسکناس به تزار سپرده بود و نیز تخلیة شمال ایران از ارتش سرخ، به انعقاد قرارداد نفت شمال موفق شد. به محض خروج قوای روسیه از شمال ایران لشکر ما را ـ به جز من که تازه وارد ارتش شده بودم ـ به آذربایجان منتقل کردند. نیروهای دولتی از بیرون شهر و خانهای آذربایجان و زنجان هم از داخل شهر حمله کردند و غلامیحیی و پیشهوری را که تودهای بودند، فراری دادند. در نتیجه شهر به تصرّف ارتش درآمد. پس از انحلال مجلس، قوامالسلطنه به استالین گفت که دیگر در مجلس مسؤلیتی ندارم و نمیتوانم به قرارداد با شوروی عمل نمایم.
من تا مهر ماه 1327 بدون یک روز مرخصی در باغ شاه (تهران) خدمت کردم. در آبان همان سال به تویسرکان برگشتم و با دخترعمویم ازدواج کردم و پس از یک سال (در آبان 1328) به تهران آمدم. من هم زمان در هفتهنامة نما و مجلة تهران شهر به کار مشغول شدم. من در چاپخانة هفتهنامة نما مقالات را مقابله میکردم و ماهیانه 120 تومان حقوق میگرفتم. این هفتهنامه حدود 5 ، 6 ماه پنجشنبهها با تیراژ 200، 300 نسخه منتشر میشد. فردی به نام محمد صبّاح همة روزنامههای تهران را در خیابان لالهزار، کوچۀ نمازی جمعآوری و توزیع میکرد. قیمت هر نسخه از هفتهنامة نما10 شاهی بود. اگر فردی توانایی پرداخت وجه آن را نداشت، رایگان دریافت میکرد.
ـ صاحب امتیاز هفتهنامۀ نما چه کسی بود و هزینة آن چگونه تأمین میشد؟
گردانندة این هفتهنامه، عباسعلی گلشائیان، وزیر دارایی وقت (1328) بود. دو سه نفر از معاونان او از جمله عظیما صاحب امتیاز آن بودند. دولت انگلستان تا پیش از ملّی شدن صنعت نفت، هزینة هفتهنامه را تأمین میکرد. سفارت یکشنبهها تعطیل بود. در پاساژ نادری، واقع در خیابان نادری یک انبار وجود داشت. از سفارت یک تن کاغذ 80 گرمی مرغوب ـ که در فروشگاه ایران واقع در خیابان ناصرخسرو فروخته میشد ـ تحویل میگرفتیم.30 ،40 کیلو کاغذ کاهی دریافت میکردیم و بقیة هزینهاش را نقد میپرداختیم. کاغذها را به چاپخانة سپهر ـ که هفتهنامة نما و مجلة تهران شهر را منتشر میکرد و رو به روی درِ اندرونی بود ـ میفرستادیم. صاحب آن، حاج آقا حیدری، مرد متديّنی بود.
انگلستان از طریق لولههای زیرزمینی، نفت مورد نیاز خود را تأمین میکرد، اما اعضای 8 نفرة نهضت ملّی از جمله دکتر محمد مصدق، عبدالله معظمی، بقایی، اللهیار صالح، حسین مكّی و ... تصمیم گرفتند نفت را ملّی اعلام کنند. هنگام خلع ید حسین مكّی در آبادان، انگلستان برای تأمین نفت مورد نیاز خود، ناوگانهایش را به بصره برد و اعلام کرد سه سال از قرارداد بهرهبرداری از نفت ایران باقی مانده است اما حسین مكّی نفت ایران را ملّی اعلام کرد. انگلستان با خلع او به دادگاه لاهه شکایت کرد. احمد پسر آیۀالله کاشانی، حقوقدان و وکیل مدافع بود. در نتیجه انگلیس مغلوب شد. اما به سبب اینکه ایران قرارداد را یکطرفه لغو کرده بود، دادگاه لاهه برای ایران مبلغ بسیار هنگفتی غرامت تعیین کرد. به این ترتیب، با کوتاه شدن دست بیگانگان از منابع ملّی ایران، هفتهنامة نما در سال 1328 تعطیل شد. پس از آن، تا سال 1330 فقط در مجلّة تهران شهر فعالیت میکردم. پدرم در نامهای نوشت: آیۀالله کاشانی سپهبد فضلالله زاهدی را بوسید و گفت: فرزند ملّت! تو این کشور را نجات دادی. دستش را به گردن سپهبد زاهدی انداخت. در سال 32 عکسش را در روزنامة اطلاعات و کیهان چاپ کردند ولی در سالگرد 80 سالگی، آن عکس را چاپ نکرده بودند. در جریان ملّی شدن نفت، انگلستان با حضور ناوگانهایش اجازة نداد حتی یک قطره نفت صادر شود. چهار ماه پس از اینکه دکتر مصدّق خلع ید شد، به احمدآباد تبعید شد. او طرفدار انگلستان و فراماسیون بود و لژ داشت. وزیر خارجة انگلستان کنسرسیوم کرد و به امریکا نفت صادر شد. دکتر مصدّق، قوام و علی امینی اشخاص نیاز به حقوق و دزدی نداشتند. اگر پست و مقامی داشتند برای حفظ مال و ثروتشان بود. سرتاسر خیابان فخرآباد متعلّق به امینی بود. من مرحوم خانم فخرالدّوله (مادرش) را دیده بودم. اما برخلاف او وثوقالدّوله، عاقد قرارداد 1919، با این کار قصد داشت ایران را به مستعمرة انگلستان تبدیل کند. احمدشاه جوان زیربار این قرارداد نرفت. در نتیجه، او را برکنار کردند. در سال 1304 قرار بود در ایران جمهوری برقرار شود و سید ضیاءالدین طباطبایی به مقام نخستوزیری جمهوری انتخاب شود. انگلیسها که او را بر سرکار آورده بودند، او را به فلسطین (اسرائیل) فرستادند که ثمرهاش رونق کشاورزی فلسطین بود. سیدضیاء نیز فراماسیون بود؛ نوشت که برای کمک به او به تویسرکان برگردم. من تا حدود 15 اسفند 1330 که نزدیک 15 روز از تولّد دخترم میگذشت، در تهران بودم. چون برادران بزرگترم به کارهای پدرم کمتر توجه داشتند، من وسایلی را که او خواسته بود، تهیه کردم و برای رسیدگی به املاک باقیمانده، سه ده جیحیون، سنگ سفید، و دولایی پدر به تویسرکان رفتم. این روستاها به سیچا، پیرغیب، دم شاطر، و طلا، املاک خواهرانم، مرتبط بود. مقرّ آنها روستای پیرغیب بود که کدخدای مشهوری به نام رمضان داشت. او بسیار میهماننواز بود. گاهی به منزل او میرفتیم و مفصّل پذیرایی میشدیم. پس از فوت پدر در 2 اردیبهشت 1332 من در آبان همان سال به تهران آمدم و تا سال 1336 در شرکت بازرگانی ـ که ماشینآلات پارچهبافی که به تازگی در ایران رایج شده بود ـ وارد میکرد، کار کردم. امور گمرکی، ترخیص کالا، فروش ماشینآلات و صندوق بر عهدة من بود. با حقوقی که از این شرکت گرفتم نزدیک امامزاده یحیی خانه خریدم.
ـ جنابعالی در چه سالی و چگونه در مجلس سنا استخدام شدید؟
برادر ناتنیام (باعث بنیاد تعاونی سنا) عیسی کاوه سال 1329 تا تقریباً سال40، از هنگامی که مجلس سنا تأسیس شد، تلفنچی آن بود. من در سال 1336 با وساطت و درخواست او از نمایندگان مجلس سنا، در سمَت آبدار رسماً استخدام شدم. آن موقع مجلس سنا حدود 60 کارمند و هر دو مجلس،170 کارمند داشت. روحالله برادر کوچکترم در سال 48 ـ47 به چاپخانة مجلس سنا آمد. با وجود آنکه مدرک تحصیلی نداشتم، سواد خواندن و نوشتن داشتم. اما آن موقع فردی را استخدام کردند که مادرش كُلفَت بود و خودش هم اصلاً خواندن و نوشتن نمیدانست. در آن سالها گزینش نمیکردند. تنها مدرک ما در کارگزینی، نامة برادرم بود که برای درخواست کار نوشته بود. کارمندان مجلس سنا رسمی و کارگرانی که در باغ کار میکردند، روزمزد بودند. فقط سه ماه در آبدارخانه کار کردم و ماهیانه 400 تومان حقوق گرفتم. پس از آن، کارگزینی از دفتر رئیس مجلس سنا مستقل شد. به دستور حسین علی هیراد فرزند رحیم هیراد که رئیس دفتر شاهنشاهی در دربار بود، کارگزینی از دفتر جدا شد. حسین علی هیراد که کارمند و معاون بازرسی مجلس سنا بود، به سمت ریاست کارگزینی مجلس سنا منصوب شد. به خواست خدا مسیر زندگیام تغییر کرد. چون از او خواسته بودم که خدایا مپسند که در آبدارخانه کار کنم؛ ما ملاّک بودیم، اما بخشی از املاک را در سال 1325 که تودهایها از جمله ارتش سرخ در شمال ایران حضور داشتند و بخش دیگر را در اصلاحات ارضی از دست دادیم. به هر حال، کارگزینی که فقط به یک کارمند نیاز داشت مرا استخدام کرد. حقوق ماهیانهام که در کارگزینی جزئی تغییر کرد،500 ـ600 ـ700ـ800 تومان بود. وقتی در آبدارخانه کار میکردم، استخدام رسمی بودم و با انتقال به کارگزینی، حکم کارمند دون پایه را دریافت کردم و حق بازنشستگی نمیپرداختم. اما پس از دو سال که دوباره کارمند رسمی شدم، به صندوق بازنشستگی حق بازنشستگی میپرداختم. در کارگزینی سؤال کردند که بایگانی بلدی؟ گفتم: بله. چون در دوران خدمت وظیفه، دفتردار بایگانی گروهان فنّی بودم، با کار بایگانی آشنا بودم. بلافاصله پرونده را گرفتم و به صورت الفبایی، کلاسوربندی کردم و نزد آقای هیراد بردم. او کارم را تأیید کرد. ماشیننویسی را نیز بعدازظهرها در خیابان پشت شهرداری، طی دو جلسة 45 دقیقهای آموختم؛ به طوریکه صبح روز بعد با ماشین زیماک، نامة رئیس مجلس را تایپ کردم. پس از مدّتی فخرالدین وفا، رئیس ادارة دفتر، دوباره سال 1338 کارگزینی و دفتر را ادغام کرد. من به مدّت 2 سال به بخش اندیکاتورنویسی دفتر ریاست بالا ـ که توكّلی ریاست آن را به عهده داشت ـ منتقل و رسمی شدم. در آنجا کار آندیکاتور بَدر را انجام میدادیم. به یاد ندارم سال 1347 یا 48 بود. پس از اختلافی که بین من و بدر ایجاد شد، فخرالدین وفا مرا در سمَت عضو مقدّم به بایگانی فرستاد. مرحوم احمدی، رئیس آن بود. من در فاصلة سالهای 38 تا 48 در مدرسة شبانة گروه فرهنگی هدف به تحصیل ادامه دادم و در سال 1348 در رشتة ادبی دیپلم گرفتم. ما چهار نفر بودیم که پس از دیپلم گرفتن دو نفرمان به سراغ کار بعدازظهر رفتیم و دو نفر دیگر آقای مشیری و صحراوند ادامه تحصیل دادند و لیسانس گرفتند.
ـ شیوة کار در ادارة بایگانی چگونه بود؟
در سال1353ـ 1352 شریف امامی، رئیس مجلس وقت، به تعدادی از پروندهها که اهمّیت بیشتری برایش داشت، حساس بود. اما هرموقع به آنها نیاز داشت، در دسترس نبودند. شیوة بایگانی، قدیمی و مربوط به سال 1329 به بعد بود. به مرحوم احمدی گفتم: اجازه بدهید شیوة بایگانی را تغییر بدهیم. گفت: اگر تغییر بدهیم، من از آن سر در نمیآورم. درست میگفت. در نتیجه با درخواست من مخالفت کرد وگفت: من مسئول بایگانی هستم! تا اینکه یک روز فخرالدین وفا مرا به طبقة پایین احضار کرد و گفت: شریفامامی فلان پرونده را درخواست کرده است؛ به او گفتم: تا وقتی وضع بایگانی نامرتب است هیچ پروندهای پیدا نمیشود. گفت: چه کار باید کرد؟ گفتم: بایگانی باید دگرگون بشود و از نو اساس آن ریخته شود. گفت: چه کسی این کار را انجام میدهد؟! گفتم: من. اما احمدی قبول نمیکند. فخرالدین وفا به احمدی تلفن کرد و گفت آقای احمدی چرا اجازه نمیدهی آقای نعمتی بایگانی را مرتب کند؟ بعد با عصبانیت گوشی تلفن را محکم گذاشت. وقتی به بایگانی رفتم. احمدی سرش را که پایین انداخته بود، اصلاً بلند نکرد. به همکارانی که در بایگانی با ما کار میکردند، گفتم: کار را شروع کنید. هر سال 10000 پرونده ـ به ویژه پروندههای کمیسیون عرایض ـ داشتیم. پروندهها را وسط اتاق ریختم و دوباره کارتکس، دفتر نماینده و اندیکس را مرتب کردیم. پس از 6 ماه که بایگانی را سروسامان دادیم، نزد فخرالدین وفا رفتم و به او گفتم که کار بایگانی به اتمام رسیده است. وقتی وفا به طبقة بالا آمد، هر پروندهای را که میخواست، با داشتن نام و نامخانوادگی صاحب پرونده در اختیارش میگذاشتم. پروندههای آلمان، انگلیس، آمریکا و ... را با روبانهای رنگی مشخص کرده بودم. قفسهها بسیار مرتّب و زیبا شده بود. تمام پروندههایی را که همیشه مورد نظر شریف امامی بود، دور قفسهها گذاشته بودیم. وفا گفت: مهندس فردا به بایگانی میآید. روز بعد شریف امامی به بایگانی آمد. هر پروندهای را که درخواست میکرد، در دسترس بود. خوشحال شد و گفت: آقا خوب شد؛ خوب شد دیگر. از اوّل این کار را انجام میدادید. سپس به حسابداری دستور داد تا به من 500 تومان پاداش بدهند. پس از گرفتن پاداش آن را روی میز احمدی گذاشتم. گفت: چرا روی میز من میگذاری؟! گفتم مگر شما رئیس بایگانی نیستید؟ گفت: درست است، من هستم. گفتم: این پاداش به رئیس تعلّق دارد. گفت: آن را بین خودتان تقسیم کنید. هر چه اصرار کرد حتی یک قِران از آن برنداشتم. به او گفتم: پس از این شما مانند پدرم هستی. من همة پروندهها را آماده میکنم، شما فقط امضا کن. وقتی موضوعِ بخشیدنِ پاداش به اطلاع شریف امامی رسید. بلافاصله یک پایه (ماهیانه200 تومان) دریافت کردم. پس از مدّتی یک گروه گرفتم. شریفامامی هرگز به اتاق کارمندان سرک نمیکشید و برای آنها مزاحمت ایجاد نمیکرد. فقط همان یک دفعه که به بایگانی آمد، او را در طبقة بالا دیدیم. اما عبدالله ریاضی (اهل اصفهان) کارمندان را اذيّت میکرد. اگر فردی در روز، دو دفعه به دستشویی میرفت، پشت میز او میرفت و میگفت: بیکاری؟ بیرونروی داری؟ آنجا سیگار میکشی؟ پروندهاش را زیر بغلش بگذارید و اخراجش کنید. با این روش60 ـ 70 نفر را اخراج کرد. عبدالله ریاضی، جِدّی بود و همیشه با نمایندهها درگیری داشت. اما شریف امامی در مدیریت مجلس توانا بود. در مجلس مؤسّسان هیچکدام از نمایندهها جرئت صحبت کردن نداشتند. به یاد دارم پیش از انقلاب برای اصلاح متراژ منزل فعلیام که در اصل 242 متر است و در سند 199 متر ثبت شده بود، به شهرداری رفتم. پس از مراجعه به ثبت اسناد، 13 متر از زمین منزلم به شهرداری تعلّق گرفت. شکایت من از شهرداری همزمان با انقلاب بود. 29 متر آن را اصلاح کردم. در اوّلین تقسیمی که این زمینها شد، شهرداری آن را متری 400 تومان خریداری میکرد، که نفروختم. شکایت کردم و پس از 21 سال به دنبال رسیدگی به این موضوع بودم. به شهرداری مراجعه کردم. مسؤلان گفتند: سند شما نیست. پیش از انقلاب، مفقود شده و ... گفتم: محل بایگانی اسناد کجاست؟ گفتند: نبش خیابان ایرانشهر. گفتم: یک نفر را همراه من بفرستید. به آنجا مراجعه کردم با یک نگاه به کارتنها، گفتم فلان کارتن را بیاور و باز کن. میخواستم در قبال این کار به آنجا پول بدهم؛ گفت: نه، دیگر نشد. باید روش کار بایگانی را به ما یاد بدهی؛ قبول کردم. وقتی نزد رئیس آنها رفتیم، گفتم: شناسه و پلاک نمیخواهد؛ فقط اشخاص اسم خود را بگویند، مسئله حل است. گفت: چه میخواهی؟ گفتم: کارتم؛ نمونه هم برایش بردم. گفتم: فلان و فلان میخواهم و برای خودم مبلغی نمیخواهم. 5 تا از نیروهای جوان شهرداری را در اختیارم بگذار تا تمام پرندهها را طی 6 ماه تا یک سال بایگانی کنم. گفت: ما چنین بودجهای نداریم. گفتم: نمیدانم؛ من دیگر نمیتوانم بودجهاش را تأمین کنم. این بود که به کار ما رسیدگی کردند و پرونده را گرفتیم.
ـ در کدام سال به ریاست بایگانی مجلس سنا منصوب شدید؟
به یاد ندارم حدود سال 1354 ـ1353 بود که آقای احمدی، رئیس بایگانی، بازنشسته شد و فوت کرد؛ من از بدو ورود به بایگانی تا سال 1354 سرپرست و عضو مقدّم آن بودم. ابتدا به نادری، رئیس دبیرخانه، پیشنهاد کردند که ریاست بایگانی را بر عهده بگیرد، اما او نپذیرفت. من هم این پیشنهاد را نپذیرفتم. به دلیل اینکه من از صفر شروع کرده بودم. نادری و توکلّی، رئیس دفتر، و چند نفر دیگر سنگاندازی کردند. اما سرانجام در سال 57 ـ56 مرا به ریاست بایگانی منصوب کردند. من همزمان با اشتغال در بایگانی مجلس سنا، در خارج از مجلس، در یک شرکت، حسابدار بودم. پس از وقوع انقلاب اسلامی در بهمن 57 چون در کارگزینی به تجربههای شغليِ من نیاز داشتند، همچنان به کار در کارگزینی ادامه دادم.
ـ وظیفة شما در بایگانی مجلس سنا چه بود؟
وظیفة من بایگانی، ماشیننویسی، دفتر و اندیکاتور بود. در واقع، تمام لوایح، کمیسیون عرایض (اصل90 کنونی)، صورت مذاکرات، اعتبارنامهها، پروندة سناتورها، دفتر شکایت از نمایندهها، نامههای رؤسای پارلمانهای خارجی، اسناد و اساسنامههای کشورهای خارجی (بلژیک، فرانسه و اتریش) و پروندة شکایتهای دادگاه انقلاب پس از وقوع انقلاب اسلامی، در بایگانی ثبت و ضبط میشد. بیشتر مراجعان بایگانی، معاونان وزارتخانهها (سپهبد کاتوزیان معاون وزیر جنگ و سپهبد امیر احمدی و سپهبد یزدانپناه، وزرای جنگ) بودند و لوایح گذشته را درخواست میکردند.
ـ کارمندان بایگانی مجلس سنا چه کسانی بودند؟
ادارة بایگانی 5،6 کارمند داشت. یکی از آنها بیژن خلتاش بود که لیسانس داشت و در حال حاضر در قید حیات است. خُدّام نیز یکی دیگر از کارمندان بود که اخیراً بازنشسته شده است. دکتر طاهره مهین اسدنیا هم زمان با اشتغال در بایگانی، برای ادامة تحصیل به مدت سه سال به آمریکا رفت. پس از بازگشت به ایران در دانشکدهای که دختر فرمانفرما ریاست آن را بر عهده داشت، تدریس میکرد. اما در حال حاضر در قید حیات نیست.
ـ شرایط پذیرش و استخدام کارمندان مجلس سنا چگونه بود؟
خیر؛ آن موقع برای اشتغال گزینش نمیشدند. حتی برخی اشخاص مثل فردی که مادرش خانم مرحوم ابوالحسن صبا (موسیقیدان) بود و تا آخر عمر نتوانست دو کلام بنویسد، بدون داشتن سواد خواندن و نوشتن در مجلس سنا استخدام میشدند. تا اینکه در سال 1344ـ1343 وقتی در کارگزینی کار میکردم، از 7، 8 نفر امتحان گرفتیم. خلتاش و شاملو جزو این افراد بودند. همة اشخاص، لیسانس حقوق داشتند. شش نفر از آنها قبول شدند و من در کارگزینی با آنها مصاحبه کردم. پس از اینکه پروندة شاملو را تشکیل دادم. ادارة فنّی قوانین ایجاد شد. در مصاحبه، از سابقة شغلی افراد سؤال میکردیم و سؤال دیگری که از آنها میپرسیدم این بود که «در حکومت نظامی سال 1332 شما در چه وضعیتی بودید؟» در پاسخ به سؤال من یکی از افراد بختبرگشته گفت: طبق مادّة 5 حکومت نظامی، بازداشت بودم. من هم این موضوع را در پرونده نوشتم. بهرامی (رابط ساواک که بعدها او را به بهانة ساواکی بودن بازداشت کردند و زندگیاش تباه شد) پروندهها را به ادارة ساواک میبرد. اگر هویت اشخاص تأیید نمیشد، پروندهها را به ادارة ساواک میبرد؛ اگر هویت اشخاص تأیید میشد، پروندهها را به مجلس سنا میآورد و افراد استخدام میشدند. یکی از آن ها سید لاغر اندام معمّمی به نام محدّث کسایی از طلبههای مسجد سپهسالار بود که در امتحان استخدامی موفق نشد. به او گفتم: چرا برای استخدام مراجعه نمیکنی؟ گفت من نفر هشتم شدم. مرا نمیپذیرند و ظرفیت پذیرش 6 نفر تکمیل است. به او گفتم صدرالاشراف، رئیس مجلس وقت، روزهای سهشنبه در منزل خود حضور دارد. به منزلش برو. او پذیرفت و به منزل صدرالاشراف رفت. فردای آن روز استخدام شد. اما به تدریج رفتارش تغییر کرد؛ عبا و عمامهاش را کنار گذاشت؛ محاسنش را تراشید و کراوات زد! شخص معمّم دیگری نیز به نام امام انواری همدانی در مجلس سنا اشتغال داشت.
ـ ادارههای دیگر مجلس سنا و رؤسای آنها را معرّفی بفرمایید.
ادارة دفتر کوچک به ریاست توكّلی، دفتر حوزة ریاست شریف امامی به ریاست سید فخرالدین وفا، ادارة قوانین به ریاست دانشپژوه (دارای تحصیلات حوزوی ـ فردی باسواد و بسیار محترم)، ادارة بازرسی به ریاست علی آبتین، ادارة ملزومات (کارپردازی فعلی) به ریاست شیخالاسلامی، ادارة تندنویسی به ریاست اسلامی، کارگزینی به ریاست حسینعلی هیراد، حسابداری به ریاست عبدالله سررشتهدار و دبیرخانه به ریاست نادری بود. علاوه بر ادارههای یاد شده، پس از ساخت مجلس، ادارة تأسیسات ایجاد شد که رئیس آن، دکتر حسن شمس بود که دکترای ارتباطات رادیو و تلویزیون داشت. بعدازظهرها یک سری به ادارة تأسیسات میزد و همپایة سناتورها ماهیانه 10000 تومان حقوق میگرفت. چون رئیس فنّی بود و کل تلفنخانه و سیستم فنی را زیرنظر رئیس مجلس سنا اداره میکرد و معاون هم داشت.
ـ چرا علاوه بر مجلس شورای ملّی، مجلس سنا هم تشکیل شد؟
در قانون اوّل مشروطه (قانون اساسی) دو، سه دفعه قرار بود در دورة اوّل، مجلس سنا تشکیل بشود اما تشکیل نشد. در دورة رضاشاه هم مجلس، یکی بود. تا اینکه مجلس سنا که در اصل پشتوانة دربار بود در سال 1329 تأسیس شد. دو تن از رؤسای آن (صدر و شریف امامی) مجلس جدیدالتأسیس سنا را نهادینه ساختند و ستونهایش را محکم کردند.
ـ ساختار مجلس سنا چگونه بود؟
مجلس سنا در مجموع 60 نماینده از تهران و شهرستانها داشت. 30 نفر نمایندة انتصابی از سوی شاه و 30 نفر نمایندة انتخابی مردم بودند که در واقع آنها هم انتصابی محسوب میشدند. نمایندگان سنا یا ارتشی (سپهبد و سرلشکر) بودند یا استاد دانشگاه که پس از انجام دادن خدمات، سناتور شده بودند. افرادی چون رضازاده شفق، سید حسن امامی امام جمعه (معقول و منقول)، خانبابا بیانی و پروفسور محمود حسابی استاد دانشگاه بودند. البته افراد بسیاری در سنا بودند که لیسانس داشتند. به یاد دارم پروفسور حسابی موقع خراب کردن کاخ شاهپور علیرضا، عملهای را دید در حالیکه کفشهایش را زیر سرش گذاشته و روی سبزهها خوابیده بود. بالای سرش ایستاد و گفت: خوش به حالت اگر آب دیزی، نان و پنیر، نان خالی بوده، خوردی. الان راحت خوابیدی. حالا من سناتور و استاد دانشگاه؛ حالا بروم10 نوع غذا چیدند؛ باید 16 نوع حرص بخورم تا 2 قاشق غذا... .
ـ با توجه به اینکه نمایندگان مجلس شورای ملّی و مجلس سنا انتصابی بودند، آیا نمایندگان مجلس سنا از نظر علمی و سطح سواد و حقوق از نمایندگان مجلس شورای ملّی برتر بودند؟
خیر. حقوق نمایندگان هر دو مجلس (سنا و شورای ملّی) یکسان و برابر بود. از نظر سطح سواد هم نمایندگان مجلس سنا به نمایندگان مجلس شورای ملّی فخرفروشی نمیکردند.
ـ نمایندگان و کارمندان مجلس شورای ملّی و مجلس سنا از چه امکاناتی برخوردار بودند و چقدر حقوق میگرفتند؟
کارمندان شورا و سنا علاوه بر حقوق ماهیانه، هر دو ماه یک پاداش تمام میگرفتند و در سال، 18 ماه حقوق داشتند. در مراسم مشروطه، اجلاسیه یا افتتاح هم نصف پاداش میگرفتیم. در حقیقت 19 ماه حقوق میگرفتیم. مسؤلان به این مسئله استناد میکردند که کارمندان مأموریت و مسافرت نمیروند. اما نمایندگان مجلس، امکانات رفاهی مثل ماشین شخصی و ... نداشتند. فقط ریاضی رئیس مجلس، اتومبیل داشت. نامهرسانها هم یا موتور داشتند یا دوچرخه. حقوق نمایندگان هر دو مجلس برابر بود. حقوق دورة آخر آنها ماهیانه 10000 تومان بود. حق سفره و ایاب و ذهاب هم داشتند؛ حق سفره آنها حدود 10 تومان بود و هر سه، چهار ماه یک دفعه پرداخت میشد؛ یعنی در سال سه، چهار دفعه، حق سفره و ایاب و ذهاب میگرفتند. البته یک دفعه، حق سفره و دفعة دیگر، حق ایاب و ذهاب دریافت میکردند. افرادی که ارتشی (افسر، سپهبد) بودند، چون حقوق بازنشستگی که از ارتش میگرفتند، بیشتر از حقوق مجلس سنا بود، از دریافت حقوق مجلس سنا صرف نظر میکردند. اما پاداش ماهیانه را میگرفتند. یکی از این افراد، مرحوم سپهبد یزدانپناه بود؛ یگانه افسری بود که در ایران، پاک زندگی کرد. از مال دنیا به جز منزل پدری خود ـ زیر بیمارستان نجمیه زیر پل حافظ که 5400 متر وسعت داشت ـ بینصیب بود. بعدها شاه یک منزل ییلاقی برای تابستان در شمیران به او هدیه کرد. کاتوزیان هم مانند او بود و همیشه سمَت معاونت داشت. اما برخلاف این دو، سپهبد امیراحمدی بود که آن موقع مردم میگفتند 3000 کنتور برق دارد. حالا چند خانه داشت، خدا میداند.
یکی دیگر از نمایندگان مجلس سنا مرحوم سید فخرالدین وفا، از میلیاردرهای ایران و اهل زنجان، بود که از 12 ماه حقوق دریافتی، حقوق 2 ماه را بین مستخدمین مجلس سنا تقسیم میکرد و حقوق 10 ماه را برای آیۀالله شریعتمداری میفرستاد. اشخاصی مثل او و مصدّق اگر مقامی یا سمَتی داشتند برای حفظ ثروتشان بود، نه برای کسب قدرت. منزل وفا در خیابان تختجمشید، پشت بانک صادرات بود. اوایل انقلاب، مسئولان بانک به سراغش رفتند تا به هر قیمت که شده، آن زمین را خریداری کنند؛ اما وفا نپذیرفت. 2 دانگ آن زمین به نام خودش بود، 2 دانگ به نام همسر و 2 دانگ به نام پسرش؛ سرانجام پس از فوت وفا، بانک صادرات آن زمین را خریداری کرد. وفا، مشهور به سناتور وفا، تأسیسات خیریة بسیاری ساخته بود. از جمله یتیمخانهای ساخت که 3000 کودک در آن سرپرستی میشدند. ساختمان یتیمخانه بسیار مجهز بود و آشپزخانه، بانک و سینما هم داشت. بهطوریکه احتیاج نبود اشخاص از ساختمان بیرون بروند. اموال او را مصادره کردند. دو دانگ آن متعلّق به شهابخان، وکیل کمیته بود. با او نزد داییام که وکیلشان بود، رفتم. گفت: آقا وفا تأسیسات بسیاری در قم تا پایینشهر، یعنی بالاتر از شاه عبدالعظیم، از شوش، فدائیان، بعثت و کیانشهر و دولتآباد ساخته است.
ـ رؤسای مجلس سنا چه کسانی بودند؟
وقتی در مجلس سنا استخدام شدم، محسن صدر (صدرالاشراف) ریاست آن را بر عهده داشت. پیش از او سیدحسن تقیزاده، بنیانگذار کتابخانة مجلس سنا، و حکیمالملک، رئیس مجلس سنا بودند. هنگامی که شاهپور علیرضا در سانحة هوایی کشته شد، محمدرضا شاه کاخ پسرش را به مبلغ 3 میلیون تومان به مجلس سنا فروخت. حکیمالملک دستور داد آن کاخ را خراب کنند و ساختمان مجلس سنا، واقع در خیابان حر، را بسازند. زمین جلوی آن، متعلّق به شاهپور علیرضا بود؛ خیابان کاخ روبهرويِ درِ دانشکدة افسری کنار منزل شاهپور علیرضا.
ـ روابط و عملکرد مجلس شورای ملّی و مجلس سنا با یکدیگر چگونه بود؟
رؤسای دو مجلس با یکدیگر روابط حسنه داشتند و به یکدیگر احترام میگذاشتند. رابطة مجلس شورای ملّی با سیاسیون مجلس سنا و طبقة روحانی مؤثّر در جامعه بهویژه آیۀالله بروجردی همیشه حسنه بود. صدرالاشراف، انسانی بسیار محترم و باسواد بود که تحصیلات حوزوی داشت و از نظر فقه و اصول و دیانت همردیف مرحوم آیۀالله بروجردی بود. در سال 1339 برای اجرای قانون اصلاحات ارضی ارسنجانی و دکتر امینی (انقلاب سفید) نزد ایشان رفت. آیۀالله بروجردی در پاسخ درخواست صدرالاشراف، اصلاحات ارضی را حرام دانسته و او را از این کار منع کرده بود. صدرالاشراف نیز پذیرفت. امام خمینی در قم در دفتر آیۀالله بروجردی بود. وقتی امام خمینی به اعدام محکوم شد، مرحوم آیۀالله شریعتمداری، خویی و گلپایگانی فتوا دادند که اعدام مرجع تقلید برخلاف قانون اساسی است. به این ترتیب، ایشان تبعید شدند. اما پس از فوت آیۀالله بروجردی نمایندگان سوء استفاده کردند و قانون اصلاحات ارضی را تصویب نمودند. در حالیکه پیش از آن مرحوم آیۀالله بروجردی و شاه بر سر تصویب قانون اصلاحات ارضی اختلاف داشتند.
ـ آیا در مجلس سنا، بر قوانین مجلس شورای ملّی نظارت میشد؟
بله. در مجلس سنا قوانین را با قانون اساسی و فقه اسلامی تطبیق میدادند. هنگامی که لوایح را از مجلس شورای ملّی به مجلس سنا میفرستادند آن را در مجلس سنا اعلام میکردند و میگفتند: حسب امر اعلی حضرت همایونی شاهنشاه (آریامهر سال 1346 اضافه شد) لایحة فلان کنوانسیون با قید دو فوریت تقدیم میشود. انتظار دارد در مدّت قانونی مورد رسیدگی قرار گیرد.
ـ آیا مردم در سالهای پیش از 1356 از عملکرد مجلس سنا مطّلع بودند؟
برخلاف افراد بیسواد جامعه که نمیدانستند قانون چیست، عموم مردم هم در پایتخت و هم در شهرستان که نماینده انتخاب میکردند از وجود مجلس سنا اطلاع داشتند و به آن احترام میگذاشتند. رؤسای مجلس سنا مقامهای بلندپایة مملکت بودند اما چون مجلس سنا فرمایشی بود، انتظارات مردم آنگونه که باید، برآورده نمیشد. یکی از کارهای مرسوم ما در جشن مشروطیت یا هنگام ورود شاه به مجلس سنا، پوشیدن لباسی به نام «فراک» بود. البته من برخلاف عدّهای از افراد از پوشیدن آن لباس و خودنمایی در انظار مردم خودداری میکردم. به همین منظور در سال 1338 به خیاط یک دست کت و شلوار مشکی سفارش دادم و در مجالس مجلس سنا پوشیدم. اغلب افرادی که در مجلس سنا سمَت داشتند، ساواکی بودند و بیشتر کارهای مهم را در دست داشتند. شریف امامی استاد اعظم فراماسونرها و بالاتر از همة لژها بود. او تنها فردی بود که دست شاه را نمیبوسید. البته عدّهای از روحانیون نیز از اعضای فراماسونری بودند و در جشن مشروطه بالای سنا میایستادند و با خانمهای بیحجاب حشر و نشر نمیکردند. اگر جلد چهارم کتاب اسماعیل رائین که دربارة روحانیت بود، چاپ میشد بسیاری از ابهامات برطرف میشد. در آنجا 5 «بار» وجود داشت که محمد افراسیابی متصدی یکی از آنها بود. من هم به دلیل مسن بودن، تصدّی «بار» زیرزمین مجلس سنا را برعهده داشتم. در واقع کارمندان عالی رتبة مجلس سنا از جمله معاون بازرسی و ... را برای نظارت بر «بارها» برگزیده بودند. در «بار»ها مترجمها نیز حضور داشتند. این «بارها» برای مهمانان نمایندگان تدارک شده بود که در جشن مشروطه و سالی یک دفعه شرکت میکردند. شب قبل از جشن مشروطه، مجلس سنا جشن میگرفت. تمام رجال و سران کشور و سفرا حضور داشتند. شب دوم مجلس شورا که صنفی بود، جشن میگرفت.
ـ اوضاع مجلس سنا پس از انقلاب 57 چگونه بود؟
اوایل انقلاب از همة کارمندان بازجویی کردند اما هیچکدام اعدام نشدند. اما یکی دو نفر را پس از بازداشت آزاد کردند. یکی از آن ها معاون بازرسی بود که هنگام فرار شریف امامی (آقازاده بود) او را با ماشین مجلس تا فرودگاه مهرآباد همراهی کرده بود. در بازجویی از او پرسیده بودند: چرا رفته؟؛ چه چیزی با خود برده؟، و سپس او را آزاد کرده بودند. کارمندان قدیمی اخراج شدند. افتخارم این بود که چندین بار برای ادای نماز ظهر و مغرب به خدمت امام خمینی رسیدم. یکی از آن روزها اسلامی با اقدامش چند نفر را به کشتن داد. کسانی چون علاّمه وحیدی و دکتر جمشید اعلم را که امام بخشیده بود، به کشتن داد. خانم متحدین کارمند خوبی بود. محجوب و بسیار محترم بود. او اوّل شاهآباد مدیر عامل یک انتشارات و کتابفروشی است که متعلّق به بازرگان و سحابی بود؛ آن طرف خیابان ملّت نرسیده به چهارراه فخرالدّوله ـ شاهآباد (جمهوری کنونی).
کارمندان جدید به ما بیاحترامی میکردند و به محض اینکه اعتراض میکردیم، به ما میگفتند: شما طاغوتی هستید. رضا اصفهانی، نمایندة اصفهان، بسیاری از کتابها را به بهانة طاغوتی و غیراسلامی بودن از کتابخانه خارج کرد. ابتدا جهانداری ـ فراماسون ـ که رئیس کتابخانة مجلس سنا بود، اخراج شد امّا حقوقش را قطع نکردند. پس از او آقای محجوب به ریاست منصوب شد. سپس بهاءالدین علمی انواری به سمت ریاست کتابخانة مجلس سنا برگزیده شد. یک روز رضا اصفهانی به همراه عدهای از افراد به کتابخانه آمد تا کتابهای طاغوتی را جمعآوری و خارج کند! وقتی بهاءالدین علمی انواری اعتراض کرد و گفت: پدرمان درآمده است تا هر کدام از این کتابها را از گوشهای تهیه کردهایم، او را اخراج کرد. بهاءالدین علمی انواری سر فتوای مرجعیت ـ دو فتوا از قم و یک فتوا از نجف ـ داشت. آن ها را نزد من به امانت گذاشت. پس از دو، سه سال نزد من آمد و گفت: ممکن است فتاوی را پس بدهی؟ گفتم: بله. کپیاش را نزد من گذاشت. پروانة تأسیس دفترخانة رسمی ازدواج و طلاق دریافت کرد. محضردار شد و از نظر مالی پیشرفت کرد. قبل از من بازنشسته شد و دو سال پیش درگذشت. در بایگانی نیز وضع به همین منوال بود. هاشمی همانطور که فریاد میزد، نعمتی مدارک را پایین میریخت. بسیاری از مدارک را از بین بردند. روز اوّل وقتی متوجه شدم که اعتبارنامة مدرّس را میبرند تا آتش بزنند، اعتراض کردم که این اعتبارنامة مدرّس است، کجا میبرید؟ نبرید. روز دوم آمدند و گفتند: نعمتی هم طاغوتی است. گفتم: حالا که میبرید آن را در زیرزمین کتابخانه بریزید. اما دیگر از وجود مدارک اطلاعی ندارم. اما نخستین کاری که انجام دادم این بود که کتابخانة مجلس سنا را حفظ کردم. فقط به فکر کتابها بودم که غارت نشود.
یکی دیگر از اموال مجلس سنا که غارت شد200 سکه از جنس طلای ناب ـ با عیار 22 ضرب ایتالیا ـ بود که هرکدام به اندازة یک نعلبکی و در حدود 10 پهلوی بود. یک طرف این سکهها که نشان مخصوص پادشاهان محسوب میشد، تصویر مجلس سنای پهلوی و طرف دیگر آن تصویر سنای هخامنشی (تختجمشید) بود. علاوه بر مجلس سنا کاخ شاهپور غلامرضا که پشت ساختمانی سنا (شورای نگهبان کنونی) بود نیز غارت شد. او برخلاف پدرش تمام سرمایهاش را در ایران گذاشته بود. در کاخ او دو صندوق وجود داشت که پر از جواهرات بود. طوری قفل شده بود که کسی نمیتوانست آن را باز کند. شاهپور غلامرضا اوایل تابستان با همسر و فرزندانش برای تفریح به اروپا و امریکا میرفت و اوّل مهر یا 15 مهر به ایران برمیگشت.
شغل او ساختمانسازی بود. ساختمان سه، چهار طبقة هدایتهای ممتازالسلطنه، واقع در چهارراه مخبرالدّوله، خیابان هدایت، بیمارستان هدایت را خریداری کرد و پس از تخریب، دوباره ساخت.
ـ چه ارگانی از مجلس سنا و مجلس شورای ملّی حفاظت میکرد؟
ارتش، امنیت دو مجلس را برقرار میکرد و حفاظت داخلی آن با ادارة بازرسی بود و بعد از انقلاب اسلامی، حراست، محافظت از دو مجلس را برعهده گرفت.
ـ پس از انقلاب 1357 تا موقع بازنشستگی، به چه کاری مشغول بودید؟
امام خمینی دستور داد نمایندگان هر دو مجلس، حقوقشان را از سال 1332 (سقوط مصدّق) پس بدهند. اما پس از تجدیدنظر ایشان، قرار شد حقوق نمایندگان را از سال 1342 (سال تبعید ایشان) وصول کنیم. من برای رسیدگی به این کار، انتخاب شدم. به امور بایگانی و دفتر، رسیدگی کردم و یک کارمند برای آن تعیین کردم. هم زمان با دستور امام خمینی، اسدالله برادرم فوت کرد. یک هفته مرخّصی گرفتم. مجلس شورای ملّی به مهندس بازرگان (نخستوزیر وقت) صورتحساب داده بود که مثلاً هر دوره، فلان مبلغ را از نمایندهها بگیرید. من تلفنی گفتم: هر دوره 50 تا 100 هزار تومان بیشتر از آنچه ابلاغ شده، وصول کنید. پس از یک هفته که به مجلس آمدم، اسلامی گفت: هیس! آقا تو که آبروی ما را بردی. بیا برویم مجلس شورای ملّی. وقتی به مجلس شورای ملّی رفتیم، گفتم: صورت را ببینم. گفتم: چرا فلان مبلغ را کمتر نوشتید؟ گفت: نه، درست است. گفتم: چرا؟ طبق مصوّبة هیئت رئیسه، شمارة فلان، تاریخ فلان مبلغ [پرداخت شده]. ابتدا به اینها پرداخت میشد سپس برای پرداخت حقوق به سنا ابلاغ میکردند. چون عدّة نمایندگان مجلس شورای ملّی بیشتر بود، بودجهاش هم سه، چهار برابر بودجة مجلس سنا بود. تمام دفاتر را ریختند و یکی از آنها را پیدا کردند. گفتم: فلان تاریخ دو تا از آنها را درآوردم. صورتها را توی صورت دکتر اسلامی زدم و گفتم: من اشتباه کردم و رفتم. آنها صورتها را به نخستوزیر دادند و اجازه گرفتند و جرح و تعدیل کردند و مطیع شدند. متوجّه شدند که نه، نعمتی مو را از ماست کشیده. من ارقام را از دفتر درمیآوردم. چون اغلب دفتر نمینوشتند. به این ترتیب، کار وصول حساب نمایندهها را در اتاق بزرگی در ساختمان مشروطه شروع کردم. ما ورقههای سه برگی را در اختیار نمایندگان میگذاشتیم تا تکمیل کنند. صفحة اوّل آن قسمنامه بود و هر نماینده، تعهد میداد که اگر خلاف بگوید، مفسد است. صفحة دوم، موجودی افراد در بانکها بود و صفحة سوم، وضع مالی خانواده، تعداد خانهها و ... بود. هرکه مراجعه میکرد، میدانستم چقدر موجودی در حسابش هست. حساب همة نمایندهها خالی بود. اگر دستور امام درست اجرا میشد، دستور خوبی بود. چون ایشان جزئیات فرمان را مشخص کرده بود که افرادی که فوت کردند و یا ندارند، معافند. مرحوم مهندس بازرگان از نظر سن، حرمت دکتر سحابی را داشت. مقام هر دو تقریباً یکسان بود. گفت: نعمتی، هرکه را شما بگویید توانایی پرداخت حقوق را ندارد ما میپذیریم. من هم رسیدگی میکردم؛ نه اینکه به دروغ بگویم فلانی پول ندارد، پس نپردازد؛ مثلاً یکی از نمایندهها در حساب همسر خودش 5 میلیون تومان پول موجود داشت. اصلاً برای تسویه حساب مراجعه نکرد و همانطور رفت. وقتی در ساختمان مشروطه در دفتر سناتور لاجوردی بودم همة نمایندهها برای تسویه حساب نزد من میآمدند. من در این کار اختیار کامل داشتم. مرا چند مرتبه در کمیته واقع در ساختمان بالا سینجیم و بازجویی کردند که چرا با نمایندهها با زبان خوش حرف میزنی؟ گفتم: این دستور امام است. من دستور دارم پول بگیرم نه اینکه در گوش افراد بزنم. بسیاری از نمایندهها سلیمالنفس و بسیار محترم بودند و برای پرداخت حقوق خود مراجعه کردند. چنگیزی نمایندة کارکنان شرکت نفت بود. وقتی مراجعه کرد، از دیدن او که روزی نماینده بود، تعجب کردم. از او پرسیدم در حال حاضر چه کار میکنی؟ گفت یک اتومبیل بنز 190 دارم و در مسیر کرمانشاه و تهران، مسافرکشی میکنم. من او را معاف کردم. یکی دیگر از افراد، هیراد رئیس من بود و یک دوره، وکیل شد. وقتی نزد من آمد، گفت: مرا میكُشند. مبلغ چقدر است؟ گفتم: دورة اوّل250 تومان است. به او گفتم: آقای هیراد، برو، تقسیط میکنم. او نیز حساب خود را تسویه کرد. عدّهای از نمایندگان در قبال حقوق دریافتیشان سفته میدادند و اینطور نبود که به آنها بگویم حالا که سفته را در اختیارمان گذاشتی، برو. چون وقتی افراد برای تسویهحساب میآمدند و حسابشان را تسویه میکردند، مجلس مینوشت: آقای حسینعلی هیراد فرضاً حساب خود را با مجلس تسویه کرده است و خروج ایشان از مجلس، بلامانع است و این مدرکی بود برای رفتن آنها. از جمله آقای دکتر مدیر کیهان و فرهاد مسعودی در روزنامة اطلاعات. برای وصول حساب نمایندهها یعنی اینکه هر سناتور چقدر حقوق گرفته یا اگر بیمار بوده هزینة بیمارستانش چقدر شده از روی پروندهها حقوق را محاسبه کردم و به حساب مجلس کار نداشتم. حقوق هر دوره تقریباً 100 تومان اختلاف داشت. مجلس از گذشته تا امروز تفریغ بودجه داشته است؛ یعنی اگر مبلغی خرج شود، مشخص است؛ مثلاً برای حقوق نمایندهها، کارکنان، هزینة ایاب و ذهاب ـ که البته آن موقع ما هزینة رفت و آمد نداشتیم ـ غذا، آشپزخانه، آبدارخانه. اما چون ذیحساب وجود نداشت، در حسابداری مشخص نمیشد که فلان مبلغ از کدام حساب برداشت شده است. پس از دریافت حقوق 4 دورة 21، 22، 23و 24 از نمایندگان مجلس شورای ملّی و مجلس سنا 4، 5، 6، 7 مبلغ120 میلیون تومان به حساب مرحوم محمدعلی رجایی واریز کردم و پرونده را به یک نفر تحویل دادم. در سال 1359 به دستور امام پس از 25 سال سابقهکار با 4750 تومان بازنشسته شدم و به فعالیت در شرکتی که بعدازظهرها حسابدار آن بودم، ادامه دادم و 7200 تومان حقوق میگرفتم. چون RH خون من و همسرم یکسان بود و بدون اطلاع از این موضوع صاحب فرزندانی (10 فرزند) شدیم، عدّهای از آنها نارس متولّد شدند. دو دخترم تا 30 سالگی سلامت بودند حتی با هم به قلّة الوند صعود کردیم. اما پس از آن بهویژه پس از 35 سالگی آنها دیگر حتی قادر نبودند حرکت کنند. وقتی برای مداوای فرزندانم به انگلستان رفتیم، پزشکان آب پاکی را روی دستمان ریختند. پس از مدّتی همسرم نیز سکتة مغزی کرد و من 25 سال از سه بیمار در منزل پرستاری کردم. آخرین فرزندم در 58 سالگی فوت کرد. همسرم نیز در سال 85 فوت کرد. در حال حاضر به تنهایی زندگی میکنم و با وجود آنکه هشتاد و پنج سال از زندگیام میگذرد در چندین شرکت حسابدار هستم و فعالیت میکنم.
ـ جناب نعمتی از شرکت جنابعالی در این گفتوگو سپاسگزارم.
گفت و گو: علی ططری: مدیر مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، پژوهشگر
تدوین: محبوبه میرپورکلایه: دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ
فصلنامه اسناد بهارستان، سال اول، شماره سوم، پاییز 1390، بخش تاریخ شفاهی، ص 379
تعداد بازدید: 8039
آخرین مطالب
- خاطرات محمدرضا گلشنی
- آموزش تاریخ شفاهی نباید متکی به فرد باشد
- خاطرات حاج ابوالفضل الماسی
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- خاطرات حبیبالله بوربور
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
پربازدیدها
- آینده تاریخ شفاهی چگونه است؟
- آثار تاریخ شفاهی دفاع مقدس را نقد کنیم تا اشتباهات گذشته، تکرار نشود
- خاطرات حسین نجات
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 124
- خاطرات حبیبالله بوربور
- سیصد و پنجاه و نهمین شب خاطره - 3
- خاطرات منیره ارمغان؛ همسر شهید مهدی زینالدین
- اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 125