یادی از جمشید صداقت‌نژاد


دست و بال ما بسته است

نیمه نخست امسال از نظر فقدان و از دست دادن چهره‌های فرهنگی و هنری ایام تلخی برای دوستداران و فعالان این عرصه بود، چرا که درست از همان نخستین روزهای سال جدید، این مرگ‌ها رخ داد تا بهار نیز رويِ تلخ و نامهربان خود را به رخ دوستداران سینما و هنر کشیده باشد. از جمله این رفتگان جمشید صداقت‌نژاد روزنامه نگار و فیلمنامه‌نویس قدیمی سینمای ایران و نویسنده و رمان‌نویس پرکار بود که به دلیل ابتلا به سرطان و ایست قلبی آواز رفتن سرداد.


البته حواشی و بازتاب‌های مرگ این هنرمند و نویسنده، بسیار کمتر از دیگر فرهیختگان و پرکشیده امسال هنرمندان رخ ‌نمود، چرا که مثلاً بر خلاف بازیگران و اهل موسیقی که اساساً به واسطه رشته مورد فعالیت‌شان همواره می‌باید بر صحنه حاضر و به اصطلاح «توی چشم‌ها» باشند و نیز برعکس زنده‌یاد دکتر امیرهوشنگ کاووسی (فیلمساز، مدرس سینما و منتقد مشهور و نیز نخستین هنرمند درگذشته امسال) که همواره باید در اَنظارْ و به‌صورت رودررو و با صراحتِ تمامْ به نقد، روشنگری و تدریس درباره سینما می‌پرداخت، جمشید صداقت‌نژاد آدمی بود که دل با یار و سر‌به‌کارْ فقط و فقط به دل‌مشغولی‌های خویش سرگرم بود. این‌گونه بود که نگارنده به عنوان کسی که چند سال‌ْ فرصت همراهی و فیلم‌دیدن و همچنین گپ‌های دو یا چندنفره را در فاصله بین نمایش فیلم‌ها در ایام برگزاری جشنواره فیلم فجر با وی داشت، فقط از طریق پیامکی که خبر درگذشت و زمان و محل برگزاری مراسم بزرگداشت او را به همکاران سینمایی‌نویس ‌رساند، متوجه اصل خبر شد. در ادامه نیز نگارنده خبری چندخطی را در یکی دو خبرگزاری و یک روزنامه سینمایی ملاحظه کرد که کمترین اطلاعات را در خصوص این نویسنده و روزنامه‌نگار قدیمی در بر داشتند.


حتی خبرگزاری مهر که معمولاً با نوعی مداومتْ اخبار درگذشت بیشتر هنرمندان را پوشش می‌دهد، بدون عکس و فقط با یک طرح گرافیکی حاوی آیه قرآنيِ «انالله و انا الیه راجعون» خبر کوچ همیشگی صداقت‌نژاد را منتشر کرد و در جاهای دیگر نیز به غیر از یک تصویر کوچک و همان چند خط، چیز بیشتری درباره این نویسنده و سینماگرِ باسابقه دیده نمی‌شد.


صداقت‌نژاد (متولد 1326 تهران و دارای مدرک فوق دیپلم رشته ادبی) نزدیک به نیم قرن به عنوان روزنامه‌نگار و سینمایی‌نویس در مجلات و نشریات مختلف فعالیت کرد و از این نظر (پس از کاووسی) دومین منتقد پیشکسوت و باسابقه‌ای بود که در سال جدید روی در نقاب خاک کشید. وی در زمینه فیلمنامه‌نویسی نیز آثاری را در دهه‌ 50 در اختیار فیلمسازان قرار داد و عمدتاً به عنوان یکی از فعالان استودیو پارس فیلم شناخته می‌شد. در کتاب تاریخ سینمای ایران (جمال امید) خوانده‌ایم که زنده‌یاد دکتر اسماعیل کوشان در همان محدوده تولید آثاری که در رده فیلمفارسی جای می‌گرفتند و معمولاً به سوددهی می‌رسیدند یا دست‌کم دخل و خرج می‌کردند، رابطه دوستانه‌ای با زیردستان و همکارانش برقرار کرده بود، به‌حدی که به نشانه قدردانی، گاه نام برخی همکارانش را به عنوان کارگردان در فیلم‌هایی که معمولاً خود یا برادرش محمود کوشان می‌ساختند بر تیتراژ و پوستر این تولیدات قید می‌کرد. در چنین فضایی جمشید صداقت‌نژاد نویسنده فیلمنامه چند تا از تولیدات مؤسسه پارس‌فیلم بود. خوب به خاطر دارم که زنده‌یاد صداقت‌نژاد هر وقت – به اصطلاح - سرکیف بود با دقت، عشق و علاقه زیادی خاطرات و حرف‌هایش را درباره سینمای قدیم ایران، فضای موجود در پشت و جلو صحنه آن، شناختش از سینماگران و حواشی پرشمارِ بومی و «اینجایيِ» هنر هفتم بیان می‌کرد. وقتی با توجه به علاقه قدیمی‌ام به حیطه تاریخ شفاهی، از جمله جمع‌آوری خاطرات سینماگران ایرانی، که سال‌هاست به‌طور جدی بخشی از وقت و ذهنم را به خود مشغول کرده، درخواست مصاحبه و ثبت خاطراتش را کردم، کمترین رغبت را به درخواستم نشان داد؛ این نیز وجه دیگری از به خود مشغول بودن و سر در گریبانِ خویش فروبردن در شخصیت ویژه صداقت‌نژاد بود. در عین حال تا همین چند سال پیش که به‌طور مرتب به دیدن جشن سالیانه سینمای ایران و فیلم‌های جشنواره می‌آمد، هیچ‌گاه اثری از کج‌خلقی و افسردگی در او دیده نمی‌شد، در حالی که جسته و گریخته می‌دانستم برخی کتاب‌هایش در ممیزی ارشاد خاک می‌خورند و این امر برای او که یک نویسنده حرفه‌ای بود و از این راه ارتزاق می‌کرد، می‌توانست سمی مهلک تلقی شود. اما او در آستانه ورود به کهن‌سالی هیچ غمی را بروز نمی‌داد و همیشه با همان عینک، سبیل و اورکت معروف و جثه تراشیده‌اش همیشه قبراق و سرحال به نظر می‌رسید، در جمع جوان‌ترها حاضر می‌شد و به سهم خویش بر گرمای جمع‌های مطبوعاتی و سینمایی می‌افزود.


با این همه، در تمامی سال‌های پس از انقلاب، گویا فقط یک بار در نخستین جشن رسانه‌های سینمای ایران (بهمن 1389) از وی به عنوان یک منتقد پیش‌کسوت تقدیر شد. صداقت‌‌نژاد در همین مراسم و هنگام دریافت جایزه‌اش گفته بود: «45 سال است که در این عرصه مشغول فعالیت هستم و اگر ده بار دیگر نیز متولد شوم باز هم همین کار را ادامه می‌دهم.»


او به‌راستی اهل دیروز بود و شاید به همین دلیلْ پس از انقلابْ تقریباً کاری در زمینه حرفه قدیمی‌اش در سینما (فیلم‌نامه‌نویسی) انجام نداد یا شاید فرصت این کار به وی داده نشد (البته نگارنده از فعالیت‌های مخفیانه احتمالی وی، چنان‌که در خصوص برخی فیلم‌نامه‌نویسان سینمای قبل از انقلاب با نام مستعار و به قصد برداشتن موانع تصویب فیلم‌نامه به بهانه ممنوع الفعالیت بودن این افراد که بیشتر ممنوعیت یک اسم از فعالیت در سینما به حساب می‌آمد شکل می‌گرفت، بی‌اطلاع است). اما صداقت‌نژاد همواره از سینمای قدیم با عشق و علاقه زیادی حرف می‌زد، به صورتی که حتی مراسم بزرگداشت او نیز – شاید به دلیل همین علاقه‌اش - به سیاق بیشتر هنرمندان قدیمی‌ای که در دهه‌های شصت و هفتاد در‌گذشتند، حالا و در دهه نود خورشیدی در خانقاه صفی‌علیشاه در حوالی میدان بهارستان برگزار شد...

***

جمشید صداقت‌نژاد در نوشتار‌های غیرژورنالیستی و کتاب‌هایش بیش از هرچیز نویسنده رمان‌های تاریخی و افسانه‌ای بود و به نوعی آخرین نفر از گونه نویسندگانی همچون ذبیح الله منصوری، سبکتکین سالور و - شاید - منوچهر مطیعی به شما می‌آمد که تا روزگار ما به فعالیت خود ادامه داد (مثلاً کتاب سمیرا میسِ صداقت‌نژاد، شرح‌دهنده شخصیتی است که با چند پادشاه ازدواج می‌کند و افسانه‌های زیادی در مورد شخصیت شجاع وی نقل شده است، حتی هنوز هم تلاش‌های گوناگونی از سوی برخی صورت می‌گیرد تا سمیرا میس به عنوان یکی از شخصیت‌های تاریخی به همگان شناسانده شود).
شاهنامه فردوسی؛ تومار کهن - پانته‌آ (در 2 جلد) - دیوان و فال حافظ با معنی - پدرخوانده و سرانجامْ عشاق‌نامه یوسف و زلیخا و لیلی و مجنون (هر دو با همکاری دخترش لیلا صداقت‌نژاد، که وی نیز مانند پدر به سینمایی‌نویسی هم اشتغال دارد) از آثار منتشرشده جمشید صداقت‌نژاد است. همچنین کتاب گذشتۀ یک مرد نوشته اریش ماریا ریمارک (رمان‌نویس آلمانی) نیز به عنوان مترجم در کارنامه‌ وی جای گرفته است.
در کارنامه صداقت‌نژاد به عنوان نویسنده فیلم‌نامه، آثاری همچون مادر دوستت دارم (محصول سال 1354 ) نیزار (۱۳۵۴) شیر خفته (۱۳۵۵، همچنین بازیگر) گل خشخاش (۱۳۵۵) سکوت بزرگ (۱۳۵۶) سلام تهران (۱۳۵۶) فریاد عشق (۱۳۵۶) قول یک مرد (۱۳۵۷) دیده می‌شود. یادش گرامی باد.

***

در سال‌های بعد از انقلاب، در پرونده‌ کاری نقدنویسی جمشید صداقت‌نژاد سابقه‌ قلم‌زدن در ماه‌نامه‌های نقد سینما، سینما ویدئو و صفحه‌ سینمایی روزنامه اخبار وجود دارد. به عنوان نمونهْ شاید خواندن بخشی از یکی از نوشته‌های سینمایی‌ جمشید صداقت‌نژاد برای خوانندگان این مطلب خالی از لطف نباشد و دست‌کم لحن شوخ و صریحش را برای همه ‌ما تداعی کند:
«ما سینمای کمدی به صورت کامل نداریم، چون اصلاً کمدین نداریم. ما کمدینی مثل چارلی چاپلین، نه داریم و نه می‌توانیم داشته باشیم؛ کمدین‌بودن شرایط خاصی [لازم] دارد که در ایران [موجود] نیست. تهیه‌کنندگان هم کمدی را در قالب داستان با یک‌سری بازیگر می‌خواهند. در ایران طنزنویسان مجبورند غیرطنز هم بنویسند، در حالی که طنزنویسی موقعیت جداگانه‌ای دارد... وقتی کسانی مثل مهران مدیری هم فیلم یا مجموعه‌ای می‌سازند، مردم آن‌قدر اعتراض می‌کنند که دست‌شان بسته می‌ماند. در گذشته، یک‌سری افراد خاصْ سوژه ثابت طنز بودند اما الان اگر بخواهید در قالب طنز با دکتر و مهندس و غیره در بیفتید و انتقادی بکنید، می‌روند و شکایت می‌کنند و بدان رسیدگی هم می‌شود! دست و بال ما بسته است؛ در مطبوعات نیز طنزنویس نداریم... ما نه‌تنها در سینما و مطبوعات ایران که در خارج از کشور هم طنز مورد پسند تماشاگر نداریم. طنز در دنیا خریدار ندارد و مردم به فیلم‌های حادثه‌ای و قصه‌دار گرایش دارند.»*
راستش خواندن این سطرها هنوز هم پس از گذشت پنج سال از نگارش آن‌ها جالب است. خوشبختانه و به هر حالْ آن سینمای سخیف و ناهگون – با نام بی‌مسما و غلطش «طنز» - گویا به انتهای کار خود رسیده است و بر سر کار آمدن مدیران جدید فرهنگی و هنری نوید روزهای بهتری را در این عرصه به همه ما می‌دهد.


پانویس:
*نقد سینما، شماره 23، خرداد 1387

علی شیرازی
منتقد سینما



 
تعداد بازدید: 4011


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 129

ساعت شش صبح بود که دستور عقب‌نشینی آمد و افراد با خوشحالی فرار کردند. ولی ما حدود بیست نفر بودیم که در موضع ماندیم. در همین احوال دیدم یکی از پاسداران شما بالای کوه سنگر گرفته و به طرف ما تیراندازی می‌کند. او چهار نفر از ما را کشت. ماندیم شانزده نفر. بعد از آن قرار گذاشتیم بدون هیچ‌گونه حرکت یا تیراندازی با یک پارچة سفید به پاسدار علامت بدهیم. دستمال سفیدی به لولة آرپی‌جی بستیم و آن را بالا گرفتیم. پاسدار، بعد از حدود نیم ساعت خودش را به ما رساند و ما را اسیر کرد.