گفت‌وگو باسید احمد سام مدیر مسؤول و سردبیر

سید احمد سام


ادبستان را پس از چاپ می‌بوسیدم

چگونگی شکل‌گیری ماهنامة ادبستان را شرح دهید.

سال 1368 بود. جنگ تمام شده بود و به این ترتیب، «دفاع مقدس» دیگر مانند سال‌های قبل اولویت اول نبود. اکنون جامعه در حال بازسازی بود. در دوران جنگ، تمرکز تمامی منابع مالی و انسانی بر پیروزی در جبهه‌ها و توجه به جنگ و توسعة فرهنگ دفاع مقدس بود. اما حال که صلح یا در واقع زمان آتش‌بس فرا رسیده بود، بخشی از نیروهایی که در خدمت جنگ بودند، آزاد شده بودند و بایستی صرف مسائل و موضوعات مهم دیگر می‌شدند. یکی از آنها ادبیات و هنر بود. ادبیات و هنری که پس از هشت سال جنگ، نوع جدیدی از آن نیز در کشور متولد شده بود که همانا شعر و قصة مربوط به جنگ و جبهه بود. در عین حال در هشت سال گذشته به دلیل همان اولویت‌ها که گفتم، بسیاری از موضوعات فرهنگی و هنری مغفول مانده بودند. در چنین اوضاعی موسسة اطلاعات تصمیمی گرفت یک ماهنامة ‌ادبی و هنری منتشر کند و این تصمیم شخص سرپرست بزرگوار مؤسسه اطلاعات بود. تا جایی که به یاد می‌آورم، هیچ یک از اعضای تحریریه یا شورای سردبیر روزنامة اطلاعات چنین برنامه‌ای نداشتند و این پیشنهاد توسط شخص جناب آقای دعایی مطرح شد. در پاییز 1368 اینجانب به دلایل شخصی تصمیم گرفته بودم تهران را ترک کنم و برای ادامة زندگی به زادگاهم کرمان بروم. در یکی از همان روزها که در حال کناره‌گیری از کار در شورای سردبیری روزنامة اطلاعات بودم، برای دیدار حاج آقا دعایی و سایر دوستان به ساختمان روزنامه در خیابان خیام رفتم که با پیشنهاد انتشار یک ماهنامة ادبی از سوی ایشان روبه‌رو شدم. به ایشان عرض کردم که من تا چند ماه دیگر عازم کرمان هستم و نمی‌توانم این کار را انجام دهم که در پاسخ به من گفتند: تو می‌توانی در همان جا هم که هستی این کار را انجام دهی و با سفر به تهران، کار را شخصاً پیگیری کنی. حرف آقای دعایی را نتوانستم زمین بگذارم. رویش را نداشتم. جاذبة ایشان و مهری که از ایشان در دلم بود، اجازه نمی‌داد پاسخ منفی بدهم. در پاسخ گفتم: چند ماه به من وقت بدهید تا مطالعه و برنامه‌ریزی کنم. گفتند: چند ماه که زیاد است و... به این ترتیب چند هفته بعد اولین ماهنامة ‌ادبستان در دی ماه 1368 منتشر شد. برای انتشار چنین نشریه‌ای به مشورت نیاز داشتم. جو فرهنگی جامعه را کم و بیش می‌شناختم. اما این نشریه از سوی یک مؤسسه مطبوعاتی منتشر می‌شد که وابسته و تحت نظارت ولایت فقیه بود و به همین جهت بایستی ملاحظات مربوطه نیز رعایت می‌شد. از این روز نخست به سراغ بسیاری از صاحب‌نظران فرهنگی و هنری و استادان ادبیات رفتم و از آنها نظرخواهی کردم. استادان ادبیات و هنر که دل‌مشغولی‌شان هنر و ادب فارسی بود، توصیه می‌کردند با توجه به هشت سال جنگ و مسائل مربوط به آن امروز باید دوباره به موضوعات ادبی و هنری پرداخت که در دوران جنگ و پس از انقلاب ـ به ضرورت ـ فراموش شده بودند یا در حاشیه قرار گرفته بودند. از سوی دیگر صاحب‌نظران مسلمان انقلابی نیز خواستار ادامة ادب و هنر متعهد انقلاب و توسعة فرهنگ متعهد بودند و این حقیر در واقع بایستی به هر دو موضوع ـ که هر دو نیز نیاز جامعه بودند ـ به نوعی متعادلانه می‌پرداختم. به نحوی که هیچ یک در سایة‌ دیگری قرار نگیرد. پس از مشورت با صاحب‌نظرانی که در خارج از مؤسسه اطلاعات بودند، به همکارانم در تحریریة روزنامة اطلاعات اندیشیدم. قبل از همه، برادر عزیز و یار نازنینم «جلال رفیع» بود که نه تنها این بار که قبلاً نیز به هر مشکلی برمی‌خوردم به او مراجعه می‌کردم و او با پختگی و تعادل شگفت‌انگیزی که در وجودش داشت همواره به من بهترین و عملی‌ترین راه‌ها را نشان می‌داد. پس از او به سراغ آقای حمیدرضا زاهدی رفتم که در تحریریة روزنامه بسیار فعال و خستگی‌ناپذیر دیده بودمش و سرشار از انرژی جوانی و انگیزه برای کار بود. آقای علی‌اصغر شیرزادی دبیر سرویس گزارش روزنامة اطلاعات بود و می‌دانستم دستی توانا در داستان‌نویسی دارد و چند داستان و قصه و یک رمان خوب هم نوشته است. دست همکاری به سویش دراز کردم و او با روی باز پذیرفت. برای سایر کارهای ماهنامه نیز از خانم ماریا ناصر که در تحریریه با هم سال‌ها کار کرده بودیم و توانایی‌های ایشان را می‌شناختم دعوت به همکاری کردم که پذیرفتند. یک همکار تازه وارد هم از خارج از مؤسسه به ما پیوست به نام خانم فرمهر منجزی که بسیار منظم و دقیق و وظیفه‌شناس بود و در واقع بعداً تمامی کارهای مربوط به روابط عمومی و انجام بسیاری از مصاحبه‌ها به عهدة ایشان افتاد. آقای حبیب صادقی هم که از ابتدای ورودم به روزنامه ایشان را می‌شناختم به عنوان طراح نشریه دعوت به همکاری شدند. یک نیروی جوان بسیار وظیفه‌شناس هم به نام آقای بشیر حمیدی امام در کنار همکار قدیمی‌مان آقای محمدی آوج وظیفة تصحیح مطبعی را به عهده گرفت. او کار تصحیح مطبعی را به نحوی وسواس گونه انجام می‌داد. این کادر با همکاری جوان خوش استعدادی به نام آقای داوود مظفری به عنوان گرافیست و صفحه‌بند تکمیل شد. به این ترتیب ملاحظه می‌کنید که ادبستان به عنوان یک ماهنامة جدید در شرایطی پا گرفت که تقریباً تحریریة ثابتی نداشت. به جز مسوول روابط عمومی (که کارهای دیگری مانند مصاحبه و ویرایش مطالب را هم انجام می‌داد) بقیة‌ همکاران ادبستان عضو تحریریة روزنامه اطلاعات بودند.

اولین شماره در دی ماه 1368 منتشر شد و پس از آن تا شمارة 56 ـ که آخرین شمارة ادبستان بود ـ این ماهنامه، روز آخر هر ماه بدون یک روز تأخیر یا تغییر منتشر شد و از این نظر در میان ماهنامه‌های آن زمان که انتشارشان بعضاً منظم نبود، به عنوان نمونه‌ای از نظم شناخته می‌شد.

عنوان ادبستان را چه کسی برای این مجله انتخاب کرد؟

نام «ادبستان» را خودم انتخاب کردم. البته قبیل از آن با چند نفر از دوستان نشستیم و اسم‌های متعددی انتخاب کردیم که از آن میان، قرعة فال به همین نام افتاد. بعد از انتخاب نام ادبستان، یک پسوند «فرهنگ و هنر» نیز به آن افزوده شد که بیشتر نشان‌دهندة موضوع و روش نشریه باشد.
برای نوشتن «لوگوی» نشریه از چند هنرمند خوشنویس کمک گرفتیم که از آن میان جناب آقای عجمی که در آن روزگار از همکاران حوزة هنری بودند، بهترین کار را ارائه کردند و لوگوی ادبستان به همت و با هنر ایشان خلق شد. نوع نوشتن ادبستان توسط ایشان طوری بود که هم ادبستان خوانده می‌شد و هم «ادب تازه» و این هم بدون سفارش ما و در واقع تصادفی بود. تصادفی که آن را به فال نیک گرفتیم.


آیا آن زمان رویکرد اصلی این بود که نشریه‌ای فرهنگی منتشر کنید یا نشریه‌ای برای ادبیات داستانی؟

به نظر من ادبستان در اوایل میل به سمت ادبیات و داستان و شعر داشت. حتی میزگردها عموماً‌ به این سمت و سو بود. پیشنهاد سرپرست مؤسسه اطلاعات، انتشار یک ماهنامة ادبی بود. چیزی که کمبودش در مؤسسه مطبوعاتی اطلاعات حس می‌شد. من خودم هم بعد از پذیرفتن مسؤولیت، در ذهنم طرح یک ماهنامة‌ ادبی را ریخته بودم. وقتی به گذشته و به نشریات قبل از انقلاب فکر می‌کردم، به یاد نشریاتی از قبیل سخن و یغما و وحید و ارمغان می‌افتادم و دوست داشتم مؤسسه اطلاعات چیزی مانند آنها منتشر می‌کرد. البته با رعایت سلیقه‌های جدیدی که ما بعد از انقلاب می‌پسندیدیم. منظورم بیشتر یک جنگ ادبی بود. در آن روزگار چند نشریه از این دست منتشر می‌شد. «سوره» به سرپرستی زنده یاد آوینی از سوی حوزة هنری و «کیهان فرهنگی» نیز از طرف مؤسسه کیهان منتشر می‌شدند. در فضای روشنفکری غیر دینی هم دو نشریة «آدینه» و «دنیای سخن» را داشتیم. البته «کلک» آقای دهباشی هم که بعداً «بخارا» نام گرفت، در همان سال‌ها متولد شد. من به عنوان مسؤؤل کار، ابتدا در ذهنم جنگی یا مجموعه‌ای ادبی شکل گرفته بود که بتواند کمبودهای نشریات روشنفکری غیرمذهبی و نیز نشریات متعهد را بتواند پوشش دهد؛ آن هم بیشتر در بخش ادبیات. یعنی نقد ادبی و تاریخ ادبیات و مقالات ادبی اعم از معرفی و نقد متون کهن و معرفی و نقد ادبیات داستانی و شعر سنتی و شعر نو و... اما در عمل، قبل از این که کار آغاز شود، دیدیم بسیاری از موضوعات دیگر هم هست که جایشان در نشریة دهة 60 خالی‌ست. به همین جهت اندک اندک موضوعات دیگر هم به ادبستان افزوده شد. به سؤالتان در مورد این نکته که گفته‌اید: «رفته رفته وجه هنری و بهتر بگویم موسیقیایی ادبستان بر همة جوانب دیگر چربید» در پایان همین بخش پاسخ خواهم داد ولی تا یادم نرفته بگویم که از حسن تصادف در یکی از اولین جلسات ـ یا شاید هم در همان جلسة اول ـ که سخن از انتشار یک ماهنامة ادبی ـ هنری به میان آمد، جناب استاد حسین دهلوی به همراه یکی از یاران‌شان (جناب آقای علیمحمد رشیدی) در اتاق مدیر «اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی» میهمان مؤسسه اطلاعات و مدیر نازنین آن جناب آقای بشارت بودند. سخن از انتشار این نشریه به میان آمد و استاد دهلوی پیشنهاد درج مقالات آکادمیک موسیقیایی را مطرح کردند که من چون خودم به موسیقی علاقه داشتم و در ضمن نیاز نسل جوان را به موسیقی سالم، حس می‌کردم، این پیشنهاد را با کمال میل پذیرفتم و به همین جهت اگر دقت کرده باشید، اولین مقاله‌ای که در ادبستان دربارة‌موسیقی درج شد، گفت‌وگویی بود با استاد حسین دهلوی تحت عنوان «موسیقی سنتی ایران باید با زمان وفق یابد» که نشان‌دهندة نواندیشی و نوآوری ایشان در زمینة موسیقی ایرانی است.
اگر به فهرست مندرجات اولین شمارة ادبستان نگاه کنید، عناوین زیر را خواهید دید:

ـ چهار روایت از خلیل جبران ترجمة زنده یاد حسین حسینی / تصادفاً انتشار ادبستان مصادف شد با سالروز میلاد عیسی مسیح (ع) و این مطلب هم دربارة‌ عیسی مسیح بود.
ـ یک داستان کوتاه
ـ گفت‌وگویی با محمدرضا آتش‌زاد (نقاش هنرمند)
ـ گفت‌وگو با اکبر رادی (تئاتر)
ـ شعر معاصر ایران
ـ داستان کوتاه خارجی (از توماس مان)
ـ نقد رمان خارجی
ـ رمان‌نویسی در ایران
ـ سعدی استاد شعر عاشقانه (از آنه ماری شیمل)
ـ سیمای ایران در جست‌وجوی هویت مستقل (گفت‌وگو با مدیرعامل بنیاد فارابی)
ـ شعر معاصر جهان
دربارة استاد صنعتی مجسمه‌ساز
ـ موسیقی ایرانی و... اخبار فرهنگی و هنری و...

به این ترتیب، موضوعات اولین شماره عبارت بودند از: نقد ادب کهن، قصه و داستان کوتاه معاصر، شعر معاصر، نقاشی، مجسمه‌سازی، تئاتر، معرفی و نقد ادبیات داستانی در ایران، نقد و رمان و ادبیات داستانی خارجی، موسیقی، سینما و... و شعر معاصر جهان (که شاید برای اولین‌بار در نشریه‌ای به طور منظم و به صورت مستمر به آن پرداخته شد). تقریباً‌ در تمام شماره‌های بعدی، این ترکیب از کار، ‌پی گرفته شد. حال بعضی وقت‌ها می‌شد که در مورد یکی از موضوعات، مطالب خوب خواندنی بیشتری به دستمان می‌رسید و چاپ آن را از روی شوق جلو می‌انداختیم. این روش که از اولین شماره آغاز شده بود، با همین ترکیب تا پایان ادامه داشت. در مورد موسیقی باید توضیحی بدهم که شاید راهگشا باشد. نه تنها شما بلکه از بسیاری دیگر هم بارها شنیده‌ام که بخش مربوط به موسیقی در ادبستان بیش از سایر بخش‌ها بوده است. شماره 56 شماره از این نشریه را روی اینترنت در اختیار دارید و می‌توانید به نشانی زیر سری بزنید:
www.adabestaan.com
خیلی راحت می‌توان یک آمار گرفت و ملاحظه کرد که مطالب موسیقیایی ادبستان در مقایسه با سایر موضوعات این نشریه به هیچ‌وجه حجم بیشتری به خود اختصاص نداده‌اند! شاید در بعضی موارد حتی کمتر از سایر موضوعات هم باشد. پس علت این تصور چیست؟ به ذهنم می‌رسد شاید چون برای اولین بار پس از انقلاب یک نشریة‌ ادبی ـ هنری به طور جدی و مستمر به مقولة موسیقی پرداخت و نیز برای اولین بار به استادان خوشنام و فرهیختة این هنر احترام گذاشت و پای صحبت آنان نشست و عکس و تفصیلاتی از آنان چاپ کرد، این تصور ایجاد شده است که ادبستان به موسیقی بیشتر از سایر مقولات پرداخته است. تعجب نکنید! به نظرم می‌رسد علت اصلی این تصور،‌ همان کمبود ـ و بلکه «نبود»! ـ مقالات و موضوعات موسیقیایی بود که باعث شد ادبستان به این صفت شهرت یابد. نمی‌دانم! مثالی می‌زنم؛ گفته‌اند در مثل مناقشه نیست. یاید اگر در این نشریه در هر شماره‌اش یک یا دو مطلب تحت عنوان «ادبیات مارکسیستی» به طور مستمر درج می‌شد، چون رسم نبود به چنین مقوله‌ای پرداخته شود، شاید بعد از مدتی خیلی‌ها تصور می‌کردند این ماهنامه ویژة ادبیات مارکسیستی است.
به هر روی، برنامه‌ریزی ویژه‌ای برای عمده کردن هیچ موضوع خاصی نبود. البته نیاز به ادبیات داستانی که مانند شعر در کشور تولدی تازه یافته بود باعث می‌شد استقبال خوانندگان از این قبیل مطالب بیشتر باشد و ضمناً حضور جناب آقای علی‌اصغر شیرزادی که خود نویسندة داستان کوتاه و رمان و از صاحب‌نظران این رشته‌اند، باعث رونق بیشتر این بخش می‌شد. کما اینکه حضور حمیدرضا زاهدی همکار خوب دیر و دورم که به سینما و هنرهای نمایشی علاقه داشت و ایشان نیز در این زمینه صاحب‌نظر بود، باعث دریافت مقالات خوب سینمایی و افزایش سطح این مقالات بود.


چرا سینما نسبت به بخش‌های دیگر مجله کمرنگ بود؟

من به شخصه چنین حسی ندارم و تصور نمی‌کنم سینما در ادبستان ـ در مقایسه با سایر مقولات ـ به قول شما کمرنگ بوده است. اگر هم احیاناً این طور بوده، عامدانه نبوده است. این را فراموش نکنیم که اگر چه به یک معنی دهة 60 سینمای ایران شکوفاتر شد ولی به همان اندازه «سینمایی نویس»‌ نداشتیم. یا اگر هم داشتیم در مجلات صرفاً سینمایی قلم می‌زدند.


محدودیت‌هایی که برای ادبستان به وجود می‌آمد، چه بود؟

تعجب می‌کنید اگر بگویم «هیچ محدودیتی برای ادبستان به وجود نیامد». در مؤسسه اطلاعات یک روحانی مبارز پاکدست خوش فکر دلسوز انقلاب و کشور حضور داشت ـ و به حمدلله هنوز هم حضور پرمهرش گسترده است. ایشان هم ضرورت‌های اسلام و انقلاب و اعتقادات سنتی را به خوبی می‌شناخت و هم نیازهای نسل جوان را می‌دانست و هم تمام وجودش یکپارچه انگیزه برای خدمت به فرهنگ مملکت و خلق خدا بود. با چنین فردی کار کردن برای من نه تنها دشوار نبود که لذت‌بخش هم بود. به قول حضرت مولانا «تو مگر ما را بدان شه بار نیست / با کریمان کارها دشوار نیست». آقای دعایی به همان اندازه که بر خودش سخت می‌گرفت و در زندگی شخصی و خصوصی‌اش مو را از ماست می‌کشید، در کار جمعی، ضمن رعایت مرزهای درست و نادرست و حرام و حلال، با یارانش کریم بود و صد البته که «با کریمان کارها دشوار نیست.» در همان سال‌ها من می‌دانستم به خاطر درج مطالب موسیقیایی یا بعضی از سایر نوشته‌های به اصطلاح روشنفکری در ادبستان ایشان تحت چه فشاری از سوی بعضی مؤمنین و متدینین قرار دارد ولی با خودم می‌گفتم اگر ایشان احساس وظیفه بکنند، قطعاً به ما تذکر خواهند داد. از قضا یک بار هم این اتفاق افتاد و آن زمانی بود که ادبستان گفت‌وگویی با خانم پریسا را منتشر کرد. خانم پریسا آن روزها به تازگی از کنسرت پاریس بازگشته بودند (سال 1369) و من شنیده بودم در فرانسه به رغم مخالفت‌ها و جنجال به اصطلاح ضد انقلاب، ایشان با رعایت حجاب و ظواهر کاملاً مناسب این برنامه را اجرا کرده و در آنجا سرزنش هم شده بودند. از سوی دیگر زندگی سالم و دور از هیاهوئی تبلیغاتی رادیو و تلویزیونی قبل از انقلاب از ایسشان چهره‌ای سالم و دوستدار خانواده و محترم ساخته بود و از گرایشات بعضاً‌ معنوی و الهی ایشان هم خبر داشتم و به همین جهت ترتیب یک گفت‌وگوی مطبوعاتی را با ایشان (توسط همکارمان خانم فرمهر منجزی) دادم. مطلب که چاپ شد، آن تذکر کوتاه را از ایشان شنیدم. در پاسخ به ایشان مطلبی نوشتم و توضیحاتی دادم که به خیال خودم روشنگر بود. قضیه به شیرینی ختم به خیر شد. البته این را اضافه کنم که من خودم را جزو نیروهای انقلاب و به اصطلاح از «بچه مسلمان‌ها» به حساب می‌آوردم و اگر محدودیتی وجود داشت، مرزهایی بود که شخصاً‌ و قلباً به آنها اعتقاد داشتم و آنها را مراعات می‌کردم. اما کار کردن با رئیسی که می‌داند و می‌فهمد و درک می‌کند و دلسوز شما و کارتان هست، خود چیزی دیگر است. «هر گز ز یمن و عاطفت پیر می‌فروش / ساغر تهی نشد ز می صاف و روشنم». عمر با عزتش دراز باد. از شما چه پنهان در این باره می‌توانم یک کتاب بنویسم ولی این زمان بگذار تا وقت دگر. ترجیح می‌دهم بیش از این نگویم که همین قدر هم که گفته شد، در شامة اغیار بوی ناخوشایند تملق و چاپلوسی می‌پراکند.

آیا ادبستان قرار بود نشریه‌ای دولتی باشد که یک نهاد دولتی (که مدیر آن نمایندة ولی‌فقیه محسوب می‌شد) خط فرهنگی جامعه را روشن می‌کند؟

من به شخصه هرگز چنین اهلیتی برای خودم قائل نبودم و نیستم. البته هر نشریه‌ای که از سوی چنین نهادی منتشر می‌شود باید در یک چارچوب تعریف شده و مورد تأیید ارزش‌های حاکم کار کند و این چیزی بود که ما در تمام سال‌های انتشار ادبستان به آن اعتقاد داشتیم. ولی این شأن را هرگز برای خودمان قائل نبودیم که برای جامعه خط فرهنگی تعیین کنیم. راستش را بخواهید، با خودم می‌اندیشیدم همان قدر که در معرفی و توسعة ادبیات خوب کهن و در کار شناساندن ادبیات نوپای جوانان شاعر و نویسنده و هنرمند این مرز و بوم قدم برمی‌دارم، خودش نوعی خدمت به جامعة فرهنگی است. ان شاءالله.

برخی معتقدند شما در واقع سوار اسب زین شده ادبستان شدید. یعنی کسانی آمدند برای آن تلاش کردند وی سود اصلی را شما بردید. نظرتان در این باره چیست؟

باید این «بعضی‌ها»یی را که شما می‌گویید، ببینم و از آنها بیشتر توضیح بخواهم و بپرسم که منظورشان از این سؤال چیست؟ اما حالا که دسترسی به آنان ندارم، از روی حدس و گمان پاسخی می‌نویسم. اولاً درست است که ادبستان حاصل یک کار جمعی بود ولی هیچ کس در ادبستان بیشتر از دیگری کار نمی‌کرد و سهمی بیش از دیگران نداشت. هیچ کس را هم نداشتیم که بیاید و تلاش بکند و سپس برود یا رانده شود. در مورد خودم بگویم. به یاد آن «بعضی‌ها» می‌آورم که از قضا با آغاز انتشار ادبستان من از تهران کوچ کردم و به زادگاهم در کرمان رفتم و تصمیم داشتم تا پایان عمر در آنجا بمانم. ممر در آمدم هم ملک موروثی بود که به حمدلله برای یک گذران بی‌دغدغه کفایت می‌کرد. از کرمان هر ماه با هزینة شخصی به تهران می‌آمدم. بین یک هفته تا ده روز ـ و بعضاً شاید بیشتر ـ می‌ماندم و بخش مربوط به تنظیم مصاحبه‌ها و دیدارها و نیز قرار و مدارهای ماه آینده را می‌گذاشتم. لیات‌های آخرین شماره را با دقت می‌دیدم و پس از چاپ نشریه به کرمان برمی‌گشتم و در آنجا همه روزه مطالب شماره‌های آیند از طریق پست به دستم می‌رسید و من بدون اغراق تقریباً بیشتر شب‌ها تا اذان صبح به عشق ادبستان بیدار می‌نشستم و مطالب شماره‌های آینده را آماده می‌کردم. از ابتدا طوری برنامه‌ریزی کرده بودم که همیشه بین سه تا پنج شماره مطلب خوب و آماده داشتم و به این ترتیب در هر ماه تنها مطلبی که به اصطلاح بایستی به روز می‌شد، اخبار فرهنگی و هنری ماه بود که توسط همکار خوبمان خانم ماریا ناصر تهیه می‌شد و من آنها را در تهران می‌خواندم و به حروف‌چینی می‌دادم. دیگر همکاران هم هر یک به بخش مربوط به خودشان می‌رسیدند. آقای شیزادی مطالب ادبیات داستانی و پاسخ به نامه‌های خوانندگان را تهیه می‌کردند و آقای زاهدی هماهنگی و پیگیری‌های مربوط به حروف‌چینی و صفحه‌بندی و آماده‌سازی لیات‌ها را در کنار تهیة مطالب سینمایی و... برعهده داشتند. مصاحبه‌ها را خانم ناصر و خانم منجزی انجام می‌دادن. صفحة شعر خوانندگان را آقای علیرضا قزوه عهده‌دار بودند و آقای موسی بیدج ترجمة اشعار معاصر جهان عرب را ـ معمولاً ـ انجام می‌دادند و خلاصه هر یک به کار خود می‌پرداخت و اینطور نبود که در این میان خدای ناکرده حقی از یک نفر ضایع شود. تا یادم نرفته این را اضافه کنم که تمامی همکاران ادبستان بدون استثنا با عشق کار می‌کردند. با عشق و بدون ذره‌ای توقع مادی. بی‌انصای‌ست اگر در اینجا شهادت ندهم که در تمام دوران پنج سالة ادبستان حتی یک بار ندیدم یکی از همکاران‌مان دربارة دستمزد خود ـ که البته بعضاً ناچیز هم بود ـ گله‌ای داشته باشد یا سخنی به کنایه بگوید. هوای خوشی داشت آن سال‌ها و آن اتاق چند منظوره که نامش دفتر ادبستان بود. ما حتی نام سردبیر و مدیرمسوول را هم ابتدا در ادبستان نزدیم. تا 9 ماه نشریه بدون نام مسوول چاپ می‌شد. تا اینکه از ارشاد وقت پیغام رسید که تمامی مدیران مسوول باید نامشان را در ابتدای نشریه درج کنند و به این ترتیب اولین باری که نام حقیر به عنوان سردبیر و مدیر مسوول درج شد، در شمارة نهم بود. و در همان صفحه نام سایر همکاران ثابت را هم آوردیم. اگر منظور این «بعضی‌ها» از این سؤال سفر حقیر به انگلستان و انتشار روزنامة اطلاعات بین‌المللی است که باید بگویم قطعاً افراد شایسته‌تر از اینجانب هم بوده‌اند. مضافاً اینکه انتشار ادبستان چنانچه قبلاً اشاره‌ای به آن کردم، شاید به جز دردسر چیزی برای سرپرست مؤسسه اطلاعات نداشت! دردسر منتقدین متعدد و متنوع.


اوج و فرود ادبستان کجا بود؟


تصور شخصی خودم این است که ادبستان از سال اول تا سال سوم به طور مستمر رو به اوج داشت. اوج کار، در ویژه‌نامة پر حجم سومین سال انتشار خود را نشان می‌دهد که با همان نیروی اندک و با چهار نفر همکار در تحریریه، ماهنامه با 244 صفحه و با حروف بسیار ریز منتشر شد که در واقع حجم یک سالنامه را داشت. در این شماره بسیاری از صاحب‌ّنظران ادبی و فرهنگی کشور نظرشان را دربارة ادبستان نوشتند که باعث دلگرمی همکاران‌مان در این ماهنامه شد. البته این اوج که هم به لحاظ کمی بود و هم از نظر کیفی، بدین‌معنا نیست که پس از آن دچار حضیض شدیم. به شخصه همواره سعی داشتم نشریه را در یک سطح قابل قبول برای «صاحب‌نظران» نگه دارم و به همین جهت از درج مطالب باری به هر جهت به شدت خودداری می‌کردم و مطلب سفارشی هم در ادبستان نداشتیم. تصور حقیر این است که ادبستان تقریباً‌ دچار فراز و فرود قابل توجهی نشد. حالا شاید زمان خوبی باشد برای کسانی که به دنبال یافتن پاسخی برای سؤال شما هستند. آرشیو ادبستان موجود است و داوری بر عهدة خوانندگان باانصاف.


چرا ادبستان یک نشریه حرفه‌ای، تیم نویسندگان نداشت؟ یعنی تحریریه‌ای که البته وابسته به اطلاعات نیز نباشد؟


تاکنون هیچ‌وقت به این موضوع فکر نکرده بودم!‌ نیازی احساس نمی‌شد. کار انجام می‌شد و در حد توانمان کار را می‌چرخاندیم. نیازی اگر بود، شاید چنین کاری هم می‌شد. کاری بود عاشقانه. حتی اتاق و دفتر و دستک ویژه‌ای هم نبود. یک اتاق رو به روی دفتر سرپرست مؤسسه بود که به آن می‌گفتند: اتاق مشاع! اختصاص به شخص خاصی نداشت. دفتر ادبستان همان‌جا بود. حتی تابلویی هم روی در نبود. همه می‌دانستند ادبستان کجاست. نیازی به تابلو نبود.


آیا شما در ادبستان مرزبندی داشتید که از فلان نویسنده و شاعر و روزنامه‌نگار مطلب نداشته باشید اما از انقلابی‌ها داشته باشید؟


مرزبندی‌ای اگر بود، هما نبود که به آن اعتقاد داشتیم. به شما یادآوری می‌کنم فراموش نکنید ادبستان در دهه 60 منتشر می‌شد. در روزگاری که هنوز داغ نه تنها شهیدان جبهه‌های نبرد تازه بود، که داغ آنانی که در این مملکت به تیر ترور به خاک غلتیدند نیز. ضمن اینکه روشنفکرانی که شما نام بردید در همان روزگار تریبون‌های ویژة خود را داشتند و با انتشار مجلاتی مانند دنیای سخن یا آدینه، نیازی به درج مطلب‌شان در ادبستان نمی‌دیدند. نمی‌دانم. فضا طوری بود که شاید اگر ما هم از آنها درخواست مطلب می‌کردیم، مطلبی به ما نمی‌دادند. صادقانه بگویم. سعی من بر این بود که ضمن احترام به استادان خوشنام قدیمی، تا می‌توانم آثار شاعران و نویسندگان جوان گمنام خوش استعداد ـ و ترجیحاً شهرستانی ـ را چاپ کنم که دستشان از همه جا کوتاه بود و به نشریات مرکز دسترسی نداشتند. از میان همانان کسانی بعداً‌ سر بر آوردند و به بهترین نویسندگان و محققین تبدیل شدند. یک نمونه‌اش آقای کامیار عابدی است که مطالبش را از خور موج در استان بوشهر برایمان می‌فرستاد و ما آنها را با اشتیاق چاپ می‌کردیم. ایشان اکنون دارای تألیفات متعدد در نقد ادبیات و شعر معاصر است. آثاری که همه‌شان ارزش خواندن دارند. یک کار هم برای اولین‌بار در ادبستان انجام شد و آن این بود که اولین صفحات مجله را به نامه‌ها و مطالب خوانندگان اختصاص دادم. در ابتدا خیلی با این کار مخالفت کردند. آن را برخلاف سنت مطبوعات می‌دانستند که همیشه نامه‌های خوانندگان را در صفحات آخر نشریه چاپ می‌کردند. ولی تداوم این سیاست نشان داد که خواننده، ادبستان را متعلق به خود می‌داند و به همین جهت چندی نگذشت که خوانندگان خودشان نویسندگان بخش عمده‌ای از مطالب ادبستان شدند.


ماجرای تعطیلی ادبستان چه بود؟

من به این موضوع در مطلبی که به عنوان مقدمة جلد پنجم مجموعة «اطلاعات هشتاد سال» درج شده است؛ اشاره کرده‌ام. آن نوشته را به همراه این مطلب برایتان می‌فرستم و از شما می‌خواهم اجازه دهید در اینجا از تکرار مکررات پرهیز کنم. همین‌قدر بگویم که هیچ یکی از شایعاتی که در این مورد به راه افتاد درست نبود و هیچ کس هم انتشار ادبستان را متوقف نکرد. پس از مسافرت به لندن برای راه‌اندازی و انتشار روزنامه اطلاعات بین‌المللی، تا یک سال از راه دور به انتشار ادبستان ادامه دادم ولی دیدم دیگر نمی‌توانم هم سطح نشریه را در حد قابل قبول نگاه دارم و هم به کارهای دیگرم برسم. توقف انتشار ادبستان نتیجه کم توانی حقیر بود.


آیا هیچ گاه به انتشار مجدد آن همت گماشتید؟

متأسفانه نه فرصتش را داشته‌ام و نه توانش را.


خاطرة تلخ؟ و البته خاطرة شیرین؟

هیچ خاطرة تلخی از انتشار ادبستان ندارم. بهترین سال‌های عمرم زمانی بود که ادبستان منتشر می‌شد. خاطرة شیرین، اما چرا! پنجاه و شش خاطرة بس شیرین دارم از ادبستان. در پنجاه و شش باری که ماهنامه از چاپخانة ایران چاپ (مؤسسه اطلاعات) بیرون می‌آمد و من ابتدا آن را می‌بوییدم و سپس می‌بوسیدمش و آنگاه بازش می‌کردم و با شوق ورق می‌زدم!


آیا دلتان برای ادبستان تنگ شده؟ آخرین باری که آن را ورق زدید چه زمانی بود؟
مگر می‌شود انسان دلش برای یک موجود نجیب دوست داشتنی زیبایی که بخشی از تاریخ عمرش و بهترین سال‌های زندگی‌اش را در آینة آن می‌بیند،  تنگ نشود؟ آخرین بار همین چند لحظه پیش بود که به لطف شما آشوب یادها به سراغم آمد و شمارة اول و 36 را باز کردم و راستش را بخواهید از خودم تعجب کردم. اگر امروز به من بگویند بیا نشریه‌ای منتشر کن، شاید دیگر نتوانم.


رقابت ادبستان با نشریات همطراز مانند کیهان فرهنگی چگونه بود؟

هیچ وقت به رقابت نیندیشیدم. نیازی به رقابت نمی‌دیدم. بیشتر اهل رفاقتم تا رقابت.


اگر نکته یا سخنی جا مانده یا باید پرسیده می‌شد بگویید.

من حافظة خوبی ندارم. به ویژه در سال‌های اخیر حافظه‌ام ضعیف شده است. به همین جهت اگر نام همکاری یا دوستی در این نوشته از قلم افتاده است، پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم.
حال و هوای دهة 60 را با تمام مصیبت‌هایش هنوز بسیاردوست دارم. انگیزه‌ها بسی سالمتر از الآن بودند. کاش آن روزها این موبایل‌های امروزی بودند و ما از جلسات ادبستان که تا پاسی از شب به همراه شیرزادی و زاهدی و حمیدی و مظفری صفحه‌های نشریه را می‌بستیم و روانة چاپخانه می‌کردیم، فیلمی گرفته بودیم به یادگار...


ماهنامه تجربه ش 4، شهریور 90، ص 163


 
تعداد بازدید: 8505


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 123

عده زیادی سرباز بودیم که تازه ما را به جبهه آورده بودند. در ساعات اول، ستوان‌یکم؛ جعفر، ما را در گوشه‌ای جمع کرد تا موقعیت و وظایفمان را توضیح دهد و به اصطلاح توجیه شویم. بعد از تشریح حدود منطقه جنگی و بازگو کردن بعضی مسائل گفت: «ما به جنگ کسانی آمده‌ایم که همه آتش‌پرست و مجوسند. باید نسل این آتش‌پرستها را از روی زمین بکنیم. باید کوچکترین فرصتی را برای خودنمایی به نیروهای ایرانی ندهیم. اینها دشمن دین و مردم عراقند.»