مقدمۀ کتاب «آقاسعید»


10 اردیبهشت 1404


کتاب «آقاسعید» روایتی مستند از زندگی شهید سیدمحمدسعید جعفری است که با قلم محمدمهدی همتی و به کوشش انتشارات راه‌یار منتشر شده است. این اثر در اسفند ۱۴۰۲، به عنوان یکی از آثار برگزیدۀ زندگی‌نامه مستند در بیست‌و‌یکمین دورۀ جایزۀ کتاب سال دفاع مقدس شناخته شد. در ادامه، مقدمه کتاب، از منظرتان می‌گذرد.

مقام معظم رهبریمدظله در سفر به کرمانشاه، در مهر 1390، سه بار به شهید سیدمحمدسعید جعفری اشاره کردند. ایشان در ابتدا در اجتماع بزرگ مردم کرمانشاه فرمودند:

«یک ماه بعد از پیروزی انقلاب، یعنی در اسفند سال 57، جوان‌های کرمانشاهی بودند که رفتند تا از پادگان لشکر سنندج دفاع کنند؛ اولین گروه‌هایی که برای دفاع در مقابل ضدانقلاب بسیج شدند و راه افتادند رفتند، که بعضی از همان‌ها جزو شهدای نام‌آور کرمانشاه‌اند».[1]

روز بعد، در جمع خانواده‌های شهدا و ایثارگران کرمانشاه فرمودند:

«من دیروز اشاره کردم که جوان‌های کرمانشاهی، یک ماه بعد از پیروزی انقلاب احساس کردند نیاز هست که بروند. شهید محمدسعید جعفری، شهید پیشرو و پیشتاز، با جمع رفقای خودش رفتند از پادگان لشکر سنندج دفاع کردند؛ فهمیدند که معنای این دفاع چیست؛ تسلط ضدانقلاب بر یک پادگان نظامی، معنایش چیست. این زود فهمیدن، به‌وقت فهمیدن، به‌هنگام عمل کردن و پاسخ به نیاز دادن،  آن نقطه برجسته‌ای است که نباید مغفول بماند».[2]

روز سوم، در دیدار بسیجیان استان دوباره فرمودند:

«در همین غرب کشور، در منطقه جنوب شرقی کشور، در منطقه شمال شرقی کشور، در منطقه جنوب غربی کشور، در مناطق گوناگون، مستکبرین، دشمنان انقلاب، دشمنان اسلام، دشمنان ایران حوادثی را به راه انداخته بودند. آن روز جوانان مؤمن و دل‌باخته، با روحیه خودجوش بسیجی توی میدان می‌افتادند و جان خودشان را فدا می‌کردند که من مثال‌های کرمانشاهش را، هم دیروز در دیدار با خانواده‌های شهدا بعضی را اشاره کردم، هم در صحبت پریروز، که یک ماه بعد از انقلاب انسان می‌دید این حرکت‌های خودجوش مردمی، این جوان‌ها، از همین کرمانشاه دارند حرکت می‌کنند».[3]

این اشاره مکرر به شهید سیدمحمدسعید جعفری، برای کرمانشاهی‌ها معنایی متفاوت داشت؛ معنایی بیش از تجلیل رهبر انقلابمدظله از یکی از شهدای شاخص استان. آقاسعید تنها سی‌وشش روز پس از آغاز جنگ تحمیلی به شهادت رسید؛ اما عرصه فعالیت‌هایش قبل و بعد از انقلاب چندان گسترده بود و چنان بر فضای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی کرمانشاه اثر گذاشت که حتی با گذشت چهل سال از شهادتش، همچنان در یک سو طرف‌دارانی جدی و در سوی دیگر مخالفانی سرسخت دارد. چنین شد که تصمیم گرفتیم برای شناخت و سپس معرفی او تلاشی آغاز کنیم.

دوره اول: تلاش‌های پیشین (از سال 1380 تا سال 1391)

پیش از این، دو کتاب درباره آقاسعید منتشر شده بود: یکی کتاب مردی برای همیشه به قلم آقای سیدشهاب‌الدین جعفری، یکی از برادران کوچک‌تر آقاسعید، که نشر شاهد در سال 1384 منتشر کرده بود؛ دیگری، کتاب روشن‌تر از خورشید به قلم آقای مهرداد رضایی‌فر که نشر صریر در سال 1387 منتشر کرد. این دو کتاب زندگی‌نامه‌هایی داستانی بودند و نباید آن‌ها را با معیارهای خاطره‌نگاری و تاریخ شفاهی سنجید؛ ولی به هر روی، تصویری را که از آقاسعید و تاریخ کرمانشاه ترسیم می‌کردند، خانواده و دوستان آقاسعید چندان نپسندیدند.

پس از آغاز این تلاش در «مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه»، سال 1393 نیز کتاب دیگری با عنوان اولین فرمانده به همت دفتر نشر معارف منتشر شد. این کتاب مشتمل بود بر چهل خاطره کوتاه در مورد آقاسعید که آقای رضاکریمی گردآوری کرده بود. البته برای نگارش این کتاب پژوهش مستقل انجام نشده بود.

مهم‌تر از این سه کتاب، تلاش گسترده‌ای بود که سال‌ها پیش برای نگارش زندگی‌نامه آقاسعید انجام شد. حدود سال 1380، چند نفر از طلاب حوزه علمیه خواهران کرمانشاه، در خلال برگزاری نمایشگاه برای شهدای استان، به‌تدریج با شهید سیدمحمدسعید جعفری آشنا شدند و ارتباط آن‌ها با بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه، در نهایت به تصویب پروژه‌ای برای تحقیق درباره زندگی آقاسعید انجامید. مسئولیت آن را نیز همان خواهران طلبه به عهده گرفتند. آن‌ها با خانواده آقاسعید ارتباط برقرار کردند و پس از مدتی دکتر عبدالصالح جعفری[4]، فرزند آقاسعید، هم برای همراهی اعلام آمادگی کرد. خواهران طلبه در این پروژه، طی سال‌های 1380 تا 1382، با بسیاری نزدیکان آقاسعید مصاحبه کردند و تعداد زیادی عکس و سند نیز جمع‌آوری شد. حاصل این تلاش در اولین مرحله، متنی صدوسی‌هزار کلمه‌ای بود که در قالب ماکتی هزار صفحه‌ای با جلد گالینگور سبز صحافی شده بود. به همین مناسبت از آن با عنوان «کتاب سبز» یاد می‌کردند. این کتاب را که بیشتر برای ارائه نتایج پژوهش آماده شده بود و شاید تدوین آن مناسب کتاب آماده انتشار نبود، برای ارزیابی به بنیاد حفظ آثار کرمانشاه تحویل دادند.

متأسفانه این تلاش، با همه قوت‌ها و ضعف‌هایش، منتشر نشد. حتی بنیاد حفظ آثار استان برای اصلاح و تکمیل آن کار خاصی نکرد. خواهران طلبه نیز که برای این پروژه زحمت بسیاری کشیده بودند، خودشان امکان انتشار آن را نداشتند و از رفتار بنیاد حفظ آثار کرمانشاه هم دلسرد شدند. آقاصالح باوجود مشغله‌های فراوان کاری و علمی، چند سال برای اصلاح و تکمیل آن تلاش کرد؛ ولی گستردگی و پراکندگی مطالب از یک سو و ابعاد متنوع شخصیت آقاسعید از سوی دیگر، باعث شده بود نتواند به ساختار مطلوبی برای انتشار برسد. عرصه‌های فعالیت و حوادث زندگی آقاسعید واقعاً گسترده و متنوع بود و متنی که بتواند زندگی او را از ابتدا تا انتها روایت کند، به سادگی به دست نمی‌آمد. البته در سال 1387، کتاب روشن‌تر از خورشید منتشر شد که ظاهراً بر اساس روایت‌های کتاب سبز نگاشته شده بود؛ اما انتظار خانواده و دوستان آقاسعید را برآورده نمی‌کرد.[5]

حدود سال 1388، یعنی دو سال قبل از سفر مقام معظم رهبریمدظله به کرمانشاه، آقاصالح از ما خواست کمک کنیم مصاحبه‌ها و اسنادی که در مورد پدرش جمع‌آوری شده بود، در فضای مجازی منتشر شود. او که تقریباً از توفیق تلاش‌های چند سال گذشته ناامید شده بود، می‌خواست دست‌کم این محتوا به صورت خام در پایگاهی اینترنتی منتشر شود تا سایر پژوهشگران هم بتوانند از آن استفاده کنند. او متن بیست‌وهشت جلسه از مصاحبه‌ها را در اختیار ما قرار داد. مصاحبه‌ها را به‌صورت دست‌نویس، روی فرم‌هایی پیاده کرده بودند. یک نسخه پرینت‌شده از کتاب سبز را هم امانت گرفتیم. با این‌که متن کتاب تایپی بود، آقاصالح فایل آن را نداشت. ناگزیر علاوه‌بر مصاحبه‌‌ها، کل کتاب را هم تایپ کردیم. برخی روایت‌های کتاب سبز در مصاحبه‌ها نبود. این بدان معنا بود که مصاحبه‌ها بیش از آن بیست‌وهشت جلسه‌ای بود که به ما داده بودند.

محتوا در دسته‌بندی ساده‌ای در سایتی اینترنتی بارگذاری شد و اکنون نیز در دسترس است.[6] متأسفانه این تلاش چندان مفید و مؤثر نبود؛ زیرا از سویی محتوا هنوز به اصلاح و تکمیل و فراوری نیاز داشت و از سوی دیگر نرم‌افزار سایت کاملاً ابتدایی بود و برای بهبود آن برنامه‌ای نداشتیم. در نتیجه چندان دیده نشد و مورد استفاده قرار نگرفت.

دوره دوم: آستین‌ها را بالا زدیم (از سال 1391 تا سال 1396)

پس از سفر مقام معظم رهبریمدظله، تصمیم گرفتیم خودمان آستین بالا بزنیم؛ دور جدید فعالیت‌ها تقریباً از ابتدای سال 1391 آغاز شد. پیش از هر کاری، مصاحبه‌های قبلی و متن کتاب سبز را به‌صورت موضوعی فهرست‌بندی کردیم. آقاصالح را هم در جلسه‌ای، از تصمیم‌مان باخبر کردیم. آقاصالح در طول چند سال تلاش خود، درباره فعالیت‌های پدرش تعداد بسیاری عکس و سند جمع کرده بود؛ شاید چندده‌هزار برگ. قرار گذاشتیم به‌صورت هفتگی به خانه‌اش در تهران برویم و عکس‌ها و اسناد را اسکن و دسته‌بندی کنیم تا حفظ شود و برای خودمان و سایر پژوهشگران به‌کار آید.

به‌تدریج فهرستی از نزدیکان آقاسعید در دوره‌های مختلف زندگی‌اش تنظیم کردیم. برخی می‌توانستند راوی منحصربه‌فرد بعضی دوره‌های زندگی یا فعالیت‌های آقاسعید باشند؛ ولی امکان مصاحبه با آن‌ها برای خواهران طلبه یا خود آقاصالح فراهم نشده بود. بدین‌ترتیب، دور تازه مصاحبه با راویان جدید را خودمان شروع کردیم. در شش ماه نخست سال 1391، بیست‌وهفت جلسه مصاحبه با یازده نفر از دوستان آقاسعید انجام شد که در مجموع بیش از پنجاه ساعت بود.

در آن مقطع، در زمینه خاطره‌نگاری و تاریخ شفاهی دانش و تجربه چندانی نداشتیم. گروه‌مان هنوز به انسجام کافی نرسیده بود و امکانات مالی و سخت‌افزاری لازم را هم نداشتیم. به همین دلیل کارها با کندی و ابهام پیش می‌رفت. از همان ایتدا با حجت‌الاسلام سعید فخرزاده آشنا شدیم. او آقاسعید را می‌شناخت و با روی گشاده پذیرفت که برای ما چند کارگاه آموزشی اختصاصی برگزار کند؛ اما «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی». آقاصالح مشغله بسیاری داشت و دائماً میان تهران و قم در تردد بود. باوجود این، تقریباً هر هفته یک بعدازظهر را در اختیار ما قرار می‌داد که بخشی از آن به گزارش پیشرفت کارها و بیشترش به اسکن و سازمان‌دهی مدارک می‌گذشت. او همواره تأکید می‌کرد که در وهله اول از داشته‌هایمان، یعنی همان نتایج پژوهش‌های قبلی، کتابی را برای انتشار آماده کنیم و با مصاحبه و پژوهش جدید چندان موافق نبود. می‌ترسید ما هم در انبوهی از مطالب پراکنده غرق شویم و پس از مدتی خسته و سرخورده، کار را بی‌نتیجه رها کنیم.

این دغدغه درست بود. اما تنها بخشی از واقعیت بود. در طرف مقابل، ما پژوهش‌های قبلی را زیر و رو  کرده بودیم، ولی هنوز به طرحی قانع‌کننده برای تدوین مطالب نرسیده بودیم. شاید نوعی کمال‌گرایی هم چاشنی تازه‌کاری ما شده بود و نمی‌توانستیم خودمان را برای انتشار کتابی ضعیف یا متوسط راضی کنیم. کندی پیشرفت پروژه، به‌تدریج امید آقاصالح را به ما کمتر کرد، تا جایی که جلسات‌مان تعطیل شد و کار اسکن اسناد و عکس‌ها نیمه‌کاره ماند؛ اما پروژه متوقف نشد و امید داشتیم با به ثمر رسیدن تلاش‌ها و آماده‌شدن کتاب، بتوانیم اعتماد آقاصالح را دوباره جلب کنیم.

به‌تدریج توانستیم زندگی آقاسعید را به چند دوره تقسیم کنیم. در هر دوره فعالیت‌ها و اتفاقات مهم مشخص شد و خاطرات راویان مختلف را در یک فهرست، بر اساس تقدم و تأخر زمانی و با موضوع‌بندی منطقی مرتب کردیم. ضمن مشورت با برخی استادان به این نتیجه رسیدیم که از نویسنده‌ای باتجربه‌تر کمک بگیریم و نگارش متن نهایی را به او واگذار کنیم. فکر می‌کردیم نویسندگی محور اصلی پروژه است. کتاب‌های فراوانی مطالعه و ارزیابی کردیم و با نویسندگان مختلف جلسات متعددی گذاشتیم. این کارها در نیمه اول سال 1392 صورت گرفت. یکی از نویسندگان پیشنهادی خانم محبوبه معراجی‌پور بود که استاد احمد شاکری به ما معرفی کرد. آخرین کتاب ایشان، عباس دست‌طلا، را نشر فاتحان ابتدای سال 1392 منتشر کرده بود و پس از تقریظ مقام معظم رهبریمدظله، محل توجه واقع شده بود. پس از مذاکرات و بحث و بررسی فراوان و رفت‌وبرگشت‌های بسیار، با خانم معراجی‌پور به توافق رسیدیم و قرار شد متن تحقیق را در اختیارش قرار دهیم تا مطالعه کند و سپس در مورد شیوه نگارش صحبت کنیم. مصاحبه‌های تکمیلی هم در صورت لزوم به‌عهده ما بود.

نظر خانم معراجی‌پور پس از مطالعه متن تحقیق، این بود که بیشتر خاطرات کلی است و برای نگارش متنی جذاب، به جزئیات بیشتری نیاز داریم؛ علاوه‌برآن برخی خاطرات ابهام داشت. ایشان سؤالاتش را در مورد هر یک از خاطرات به ما داد تا مصاحبه‌های تکمیلی را انجام دهیم. دور دوم مصاحبه‌ها تقریباً نیمه دوم سال 1392 شروع شد و تا پایان سال ادامه یافت. در این مدت، حدود پنجاه جلسه مصاحبه حضوری و تلفنی با حدود چهل نفر از نزدیکان آقاسعید انجام شد که مجموع زمان آن‌ها نزدیک هفتاد ساعت بود. مصاحبه‌های جدید را پس از پیاده‌سازی به خانم معراجی‌پور دادیم. قرار شد ایشان چند خاطره را به‌عنوان نمونه بنویسد و برای نقد و بررسی به ما بدهد.

رفت‌وبرگشت خاطرات و جلسات تبادل نظر با خانم معراجی‌پور بارها تکرار شد. انعطاف ایشان در تعامل با ما، از روی لطف و بیش از حد انتظار بود. این روند در سال 1393 ادامه داشت؛ ولی در نهایت هیچ‌یک از خاطرات نمونه، ما را راضی نکرد و شاید خود خانم معراجی‌پور هم از نتیجه کار چندان راضی نبود. به این ترتیب، پس از یک سال تلاش و انتظار، با هم به این نتیجه رسیدیم که همکاری را ادامه ندهیم و خانم معراجی‌پور با بزرگواری و بدون ذره‌ای ادعا و گلایه انصراف داد.

به این نتیجه رسیدیم که خودمان باید متن نهایی را بنویسیم. برای انتخاب شیوه نگارش، تلاش بسیار کردیم. این تصمیم میان گروه خودمان هم محل اختلاف بود. با برخی استادان از جمله آقایان هدایت‌الله بهبودی و احمد شاکری مشورت کردیم؛ کتاب‌های متعددی را از جهت تدوین بررسی کردیم و حتی برخی خاطرات را با سبک‌هایی متفاوت نوشتیم و به افراد مختلف به‌عنوان مخاطب دادیم تا برای تصمیم بهتر بازخورد بگیریم. درنهایت، شیوه‌ای را انتخاب کردیم که بهتر است برای معرفی آن، به‌جای لفظ «نگارش» از لفظ «تدوین» استفاده کنیم.

تدوین متن نهایی را بهنام باقری به‌عهده گرفت. ابتدا خاطره‌به‌خاطره و سپس فصل‌به‌فصل نتیجه تدوین را نقد و بررسی می‌کردیم تا اشکالات احتمالی را برطرف کنیم. این مرحله با همه فراز و فرودهایش نزدیک دو سال طول کشید. متن نهایی حدود صدهزار کلمه بود و حدود ده هزار کلمه هم پانوشت داشت. در آن متن از خاطرات بیش از هفتادوپنج نفر استفاده شده بود که سهم برخی کمتر و سهم برخی بیشتر بود. از نتیجه کار نسبتاً راضی بودیم و بازخوردهای ارزیابان نیز امیدوارکننده بود.

باتوجه به حساسیت‌هایی که درباره آقاسعید و برخی خاطرات وجود داشت، تصمیم گرفتیم کتاب را قبل از انتشار به چند نفر از راویان عمده خاطرات بدهیم و پس از تأیید آن‌ها برای انتشار اقدام کنیم. این تلاش از ابتدای سال 1396 آغاز شد و چند ماه طول کشید؛ اما نتیجه آن کاملاً غافلگیرمان کرد؛ برخی راویان می‌گفتند: «این خاطره اصلاً مال من نیست!» برخی دیگر می‌گفتند: «من کجا این‌طور تعریف کردم؟ همانی را که من گفتم بیاورید»؛ برخی هم به خاطرات دیگران اشکال می‌گرفتند و می‌گفتند: «فلانی این را گفته؟ این‌طور نبوده». این اشکالات باعث شد درباره خاطرات راویان دیگر هم که متن را نداده بودیم بخوانند، تردید کنیم. از کجا معلوم که بعد از انتشار کتاب آن‌ها را هم تکذیب نکنند؟ بماند که تکذیب برخی خاطرات یک کتاب، برای بی‌اعتباری تمامی خاطرات آن کافی است.

برای اثبات خاطراتی که تدوین کرده بودیم سندی نداشتیم! مسئله این بود که متن مصاحبه سند نیست و لااقل باید صدای مصاحبه‌ها را می‌داشتیم. بالاتر از این، برخی خاطرات را از متن کتاب سبز برداشته بودیم که فقط راوی آن مشخص شده بود، ولی سایر شناسه‌های مصاحبه نظیر مصاحبه‌گر و تاریخ مصاحبه مشخص نبود. شیوه تدوین و میزان دخل و تصرف تدوین‌گر در متن کتاب سبز را هم نمی‌دانستیم.

پس از چند سال تلاش، احساس می‌کردیم همه زحمت‌مان به هدر رفته است. مدتی پیگیری کردیم تا شاید بتوانیم صدای مصاحبه‌های خواهران طلبه را به‌دست بیاوریم و در خاطرات، سره را از ناسره جداکنیم. ولی هرچه تلاش کردیم فایده‌ای نداشت؛ آن زمان از خواهران طلبه هیچ اطلاعی نداشتیم.

دوره سوم: روز از نو (از سال 1396 تا سال 1399)

تابستان سال 1396 تصمیم گرفتیم تمام دانش و تجربه‌ای را که به‌دست آورده بودیم به‌کار بگیریم و یک بار دیگر، اما این‌بار کاملاً اصولی و حساب‌شده، تلاش‌مان را از سر بگیریم. در تلاش قبلی ما ضعف‌های دیگری هم بود که از آن‌ها چشم پوشیده بودیم، اما آن روز که بنا بود از اول شروع کنیم، باید تا حد ممکن آن‌ها را برطرف می‌کردیم.

ابتدا مصاحبه‌های خودمان را که صدای‌شان را داشتیم، تجمیع کردیم و برای سازمان‌دهی آن‌ها از نرم‌افزار مدیریت دانش کمک گرفتیم. مشخصات همه مصاحبه‌ها را در کنار فایل‌های تصویری، صوتی، متنی و عکس‌هایشان ثبت کردیم. به تجربه دریافته بودیم که معمولاً متن پیاده شده مصاحبه‌ها دقیق نیست و با صدای مصاحبه، کم یا زیاد، اختلاف دارد. به همین دلیل همه مصاحبه‌ها را دوباره بازشنوایی و اختلافات صوت و متن آن‌ها را برطرف کردیم. برخی مصاحبه‌ها پیاده نشده بود؛ برخی گزینشی پیاده شده بود؛ متن برخی نیز آن‌قدر نادقیق بود که بازشنوایی و اصلاح آن به‌صرفه نبود و آن‌ها را از نو پیاده‌سازی و سپس بازشنوایی کردیم. در کنار بازشنوایی، فهرست مطالب هر مصاحبه و کیفیت آن را بر اساس معیارهای خاطره‌نگاری ثبت کردیم.

در مرحله بعد، فهرست تمامی مصاحبه‌ها را تجمیع کردیم. پس از بررسی و بحث فراوان، فهرست نهایی خاطرات کتاب تشکیل شد. بر اساس ارزیابی خاطرات مختلف، مصاحبه‌های تکمیلی ضروری را تعیین کردیم. در این میان، نکته مهم دیگری توجه ما را جلب کرد؛ در زندگی آقاسعید فراز و فرودهایی وجود داشت که هیچ‌یک از راویان تمایل نداشت درباره آن‌ها صحبت کند. با گذشت سی سال از آن دوران و تلاش مستمر راویان در این مدت برای نگفتن و حتی فراموش‌کردن برخی اتفاقات ناگوار، روایت‌ها به‌تدریج به‌گونه‌ای تغییر کرده بود که جای خالی آن اتفاقات معلوم نباشد. راویان به روایت‌هایی سرراست عادت کرده بودند و سال‌ها همان‌ها را گفته و شنیده بودند؛ ولی ما به سبب چند دور مصاحبه با افراد مختلف و نزدیکی و اعتمادی که قهراً در این رفت‌وآمدها به‌وجود می‌آید، به رگه‌هایی از این رازهای مگو پی برده بودیم. بر این اساس تلاش کردیم در کنار مصاحبه‌های تکمیلی، بهترین راویان را برای گفت‌وگو درباره این موضوعات پیدا کنیم. متأسفانه این مسیر چندان هموار نبود. بیش از هر چیز محدودیت زمان و هزینه ما را از تحقیقی مبسوط و کامل باز داشت. این پروژه بسیار طولانی شده بود و کاملاً ناروا، همه تلاش‌های ناکام قبلی از سال 1380 هم به‌پای ما نوشته شده بود. ما وارث پروژه‌ای بودیم که پس از شانزده سال هنوز به نتیجه نرسیده بود. کسی هم توجه نمی‌کرد که ما از سال 1391 تلاش‌مان را شروع کرده‌ایم. بسیاری راویان، دیگر تمایلی به مصاحبه نداشتند. می‌گفتند: «چند سال است هی مصاحبه می‌کنیم، ولی به نتیجه نمی‌رسد. برای چه دوباره مصاحبه کنیم؟ فعلاً از همان حرف‌های قبلی استفاده کنید». سن همه‌شان بیشتر شده بود و حافظه‌شان طراوت قبل را نداشت و توان جسمی و حوصله‌شان هم دیگر مانند گذشته نبود. در این میان امکان مصاحبه با برخی راویان مهم فراهم نشد و برخی راویان هم از دنیا رفته بودند.

خانم پولکی، همسر بزرگوار آقاسعید، پس از شهادت او هرگز حاضر به مصاحبه نشده است. حتی آقاصالح به ما اعلام کرد که همسر شهید راضی نیست خاطراتی که غیرمستقیم از ایشان نقل شده است، در کتاب بیاید. شاید علت این مسئله را باید در شخصیت صبور و کتوم ایشان و همچنین، در جفایی جست‌وجو کرد که برخی جریانات سیاسی در حق آقاسعید روا داشتند و تبعات آن تا سال‌ها دامن‌گیر خانواده و دوستان آقاسعید بود و هنوز هم هست. به‌دلیل نارضایتی خانم پولکی، در این مقطع از پرداختن به خاطرات خانوادگی آقاسعید دست کشیدیم.  امیدواریم پس از انتشار این کتاب بتوانیم ایشان را برای گفت‌وگو راضی کنیم.

خواهران طلبه با پدر و مادر و برادران آقاسعید مصاحبه کرده بودند؛ ولی چون صوت این مصاحبه‌ها را نداشتیم، از مطالب آن‌ها استفاده نکردیم. خودمان هم در دور اول مصاحبه‌های تکمیلی در سال 1392، با مادر و دو نفر از برادران و یکی از خواهران آقاسعید مصاحبه کرده بودیم؛ ولی مطالب این مصاحبه‌ها چندان مفید نبود و در کتاب از آن‌ها استفاده نکردیم. به هر روی، زندگی خانوادگی آقاسعید یکی از کاستی‌های مهم تحقیق ماست. غیر از این، بسیاری موضوعات مهم دیگر هم ناگفته باقی مانده است که در پانوشت‌های بعضی خاطرات به آن‌ها اشاره کرده‌ایم.

از تابستان 1396 تا پایان همان سال، مصاحبه‌ها تقریباً کامل شد. در این دور جدید، با چهارده نفر از نزدیکان آقاسعید حدود بیست‌وپنج ساعت مصاحبه کردیم. این مصاحبه‌ها نسبت به مصاحبه‌های قبلی از کیفیت و دقت بسیار بیشتری برخوردار بود و متن کتاب حاضر بیشتر از آن‌ها گرفته شده است. بیشتر مصاحبه‌ها تصویری و برخی هم صوتی ضبط شده است. گاهی برای رفع ابهام مصاحبه‌ها، با راویان گفت‌وگوی تلفنی می‌کردیم و این گفت‌وگوهای تلفنی هم با اطلاع طرف مقابل ضبط شده است. باتوجه به محدودیت زمان و هزینه پروژه، تصمیم گرفتیم کتاب را با استفاده از همین مطالب جمع‌آوری شده تدوین و منتشر کنیم.

تدوین متن نهایی کتاب تقریباً به موازات مصاحبه‌های تکمیلی، از تابستان 1396 آغاز شد و تا پاییز 1397 طول کشید؛ اما این پایان ماجرا نبود. متن نهایی کتاب را پیش از ویراستاری، در قالب جزوه‌ای 460 صفحه‌ای پرینت گرفتیم و در اختیار بیست نفر قرار دادیم تا مطالعه کنند و نظرشان را بگویند؛ هشت نفر از راویان اصلی کتاب، هفت نفر از کسانی که با آقاسعید و تاریخ کرمانشاه آشنایی داشتند و پنج نفر از استادان و صاحب‌نظران خاطره‌نگاری و تاریخ شفاهی. ارسال متن و مطالعه و دریافت نظرها بیش از شش ماه، حدوداً تا پایان بهار 1398، طول کشید. جالب این بود که نظر راویان اصلی درباره کتاب، به خلاف دیگران، نسبتاً منفی و منتقدانه بود. علت این اختلاف نظر و نگاه منتقدانه را در نکات زیر ارزیابی کردیم:[7]

1. در روایت‌های تاریخی، هیچ‌گاه شخصیت‌ها و اتفاقات کاملاً با واقعیت یا تصویر ذهنی راویان از آن‌ها منطبق نمی‌شود و همیشه فاصله‌ای اجتناب‌ناپذیر باقی می‌ماند. این عدم انطباق برای راویان بیشتر مشهود است؛ زیرا خود در بطن اتفاقات حضور داشته و شخصیت‌ها را از نزدیک درک کرده‌اند. فراتر از این، شاید بتوان گفت راویان این فاصله را از آن‌چه هست بزرگ‌تر می‌بینند.

2. طبیعی است که تصویر ذهنی راویان از گذشته مثل هم نیست؛ به‌خصوص وقتی در گذر زمان، دیدگاه‌های فکری و سیاسی آن‌ها از یکدیگر فاصله می‌گیرد، اختلاف نظرها در مورد گذشته نیز بیشتر می‌شود. یکی از مسائل حساسیت‌برانگیز در این کتاب، تعداد راویان و اختلاف نظر میان ایشان بود و البته هست.

3. مهم‌تر از همه، پرداخت ما به مسائل چالش‌برانگیز در زندگی آقاسعید انتقاد راویان را در پی داشت. بسیاری از این بزرگواران معتقد بودند این مسائل را باید مسکوت گذاشت و طرح آن‌ها به صلاح نیست. از طرفی حساسیت آنان درباره مسائل مختلف، مانند هم نبود. هر یک به برخی خاطرات و روایات انتقاد داشت، غیر از آن‌چه بقیه می‌گفتند.

باتوجه به اهمیت و احترامی که برای نظر راویان اصلی کتاب قائل بودیم، با هریک از ایشان جلسات متعدد و نسبتاً طولانی گرفتیم تا رضایت‌شان را جلب کنیم. این تلاش اگرچه زمان و انرژی بسیاری گرفت، برکات بسیاری داشت. البته با توفیق کامل هم همراه نبود. این مذاکرات در نهایت به حذف، جانشینی یا تکمیل برخی خاطرات منجر شد و ما را دوباره به‌سمت مصاحبه تکمیلی کشاند. در این مرحله، با ده نفر دیگر در مجموع حدود هفده ساعت مصاحبه کردیم که چهار نفر از آن‌ها راویان جدید بودند. بدین‌ترتیب، تغییرات نسبتاً مهمی در متن ایجاد شد؛ بسیاری روایت‌های مهم اصلاح و تقویت شد، اما شاکله اصلی کتاب تغییر چندانی نکرد. این مصاحبه‌ها از بهار تا زمستان 1398 طول کشید و به‌تدریج به متن کتاب اضافه شد. پس از آن، مراحل مختلف آماده‌سازی کتاب برای انتشار، یعنی: صفحه‌بندی، طراحی جلد، نمایه‌زنی، تنظیم اسناد و ضمائم، راه‌اندازی پایگاه اینترنتی و... تا پایان تابستان 1399 به طول انجامید.

در روزهای ابتدایی زمستان 1399، در حالی‌که منتظر بودیم ناشر محترم نسخه نهایی کتاب را تأیید و برای چاپ اقدام کند، پدر بزرگوارم دار فانی را وداع گفت و به یاران شهیدش پیوست و داغی بزرگ بر دلم نهاد. ایشان که مهم‌ترین راوی این کتاب و بزرگ‌ترین مشوق، راهنما و پشتیبان این تلاش بود، از مدت‌ها پیش برای انتشار آن انتظار می‌کشید و همواره بابت به درازا کشیدن آن گلایه‌مند بود. از این روی، رفتنش و ندیدن ثمره این دنیایی آن همه تلاش، برایم بسیار سخت بود و هست.

پس از آن، ناشر محترم نیز اصلاحاتی را پیشنهاد داد و مهم‌تر از آن، فرصتی فرصتی فراهم شد تا آقاصالح هم نسخه نهایی کتاب را مطالعه کند. تا پیش از آن آقاصالح می‌گفت: «راضی نیستم انتشار کتاب برای مطالعه و دریافت نظرات من به تأخیر بیفتد.» اما ما معتقد بودیم باتوجه به حساسیت کتاب و ظرافت برخی موضوعات مطرح شده در آن، ضرورت دارد آقاصالح هم کتاب را پیش از انتشار مطالعه کند. ایشان در روزهای پایانی سال 1399، نقدها و نظراتش را در قالب یادداشتی مفصل در اختیار ما قرار داد. سپس در مباحثاتی مجازی و چند جلسه حضوری مفصل، به بررسی برخی موضوعات حساس و کلیدی پرداختیم. در این جلسات آقای مهندس حمیدرضا رستمی هم حضور و نقشی مؤثر داشت. به این ترتیب با بررسی دوباره اسناد و تماس با برخی از راویان، گروه‌ها و ابهامات تاریخی مهمی واکاوی و روشن شد که حتماً انتشار کتاب بدون توجه به آن‌ها شایسته نبود. در نهایت، نسخه نهایی کتاب آبان 1400 برای انتشار در اختیار ناشر محترم قرار گرفت.

 

آن‌چه پیش‌روی دارید

در تدوین این کتاب، خاطرات به پنج فصل تقسیم شده است:

  • فصل اول: مکتب انسان‌ساز

          (دوران نوجوانی؛ از 12 تا 18 سالگی، یعنی از 1344 تا 1350)

  • فصل دوم: کمند سعید

          (دوران جوانی؛ از 18 تا 24 سالگی، یعنی از 1350 تا 1356)

  • فصل سوم: زیر سایه روحانیت

          (دوران نهضت؛ از اواخر 1356 تا بهمن 1357)

  • فصل چهارم: پاسداران انقلاب

          (دوران فرماندهی سپاه؛ از بهمن 1357 تا بهمن 1358)

  • فصل پنجم: اصل، انقلاب است

          (دوران مظلومیت؛ از بهمن 1358 تا آبان 1359)

خاطرات، مستقل از یکدیگر تدوین شده‌اند و متن کتاب روایتی پیوسته نیست. البته تلاش کرده‌ایم آن‌ها را بر اساس تاریخ مرتب کنیم و تا حد ممکن زمان اتفاقات مشخص باشد. در انتخاب و چینش خاطرات، تناسب میان آن‌ها و پرداختن به ابعاد مختلف شخصیت و فعالیت آقاسعید، تمام تلاش خود را به‌کار گرفته‌ایم؛ بنابراین نوعی پیوستگی و هماهنگی پنهان میان خاطرات وجود دارد. برخی کوتاه و برخی بلند هستند؛ برخی از زبان یک راوی و برخی دیگر از زبان چند راوی نقل شده‌اند؛ ولی این تفاوت‌ها باعث ناهمگونی و ابهام متن نشده است.

تلاش کرده‌ایم با حداقل دخل و تصرف در متن مصاحبه‌ها، روایتی روان و گویا ارائه دهیم. می‌توانیم ادعا کنیم که واژگان و ساختار جملات و منطق هر روایت دست‌نخورده باقی مانده و کاملاً مستند به اصل گفته‌های راوی است. اگر برای رفع ابهام یا روان‌تر شدن روایتی لازم بوده کلمه یا کلماتی به آن اضافه کنیم، این اضافات را در قلاب قرار داده‌ایم تا از گفته‌های راوی تفکیک‌پذیر باشد.

ابتدای هر روایت مشخص شده که کدام راوی و کدام جلسه مصاحبه است؛ البته برخی روایت‌ها از مجموع گفته‌های راوی در چند جلسه مصاحبه تدوین شده است. این روش کار قوت‌ها و ضعف‌های خاص خود را دارد و ما آگاهانه آن را انتخاب کردیم. مهم‌ترین قوت آن در وهله اول حفظ بیشتر استناد است. تاکنون متنی مستند در مورد زندگی آقاسعید ارائه نشده است و به علت اهمیت شخصیت او در تاریخ انقلاب در کرمانشاه، یکی از اهداف ما ارائه متنی کاملاً مستند بود که در پژوهش‌ها و تولید محصولات دیگر به‌کار آید. در وهله دوم؛ این روش به مخاطب اجازه می‌دهد خودش درباره شخصیت‌ها و اتفاقات مختلف جمع‌بندی و قضاوت کند.

این متن را باید در گونه ادبی «خاطره‌نگاری» دسته‌بندی کنیم. در برخی مصاحبه‌ها در موضوعات چالش‌برانگیز به روش تحقیق تاریخ شفاهی نزدیک شده‌ایم و متن عملاً در خلال گفت‌وگو شکل گرفته است؛ ولی باز هم جنبه‌های خاطره‌نگاری غلبه دارد.

نکته دیگری نیز در این میان اهمیت دارد: وقتی می‌خواهیم شخصیتی را از دریچه خاطرات نزدیکانش معرفی کنیم، راویان اولاً و بالذات خودشان را روایت می‌کنند و ثانیاً و بالعرض به آن شخصیت، مثلاً آقاسعید، می‌پردازند. به تعبیر دیگر، موضوع ذاتی هر روایت خود راوی و موضوع عرضی آن آقاسعید است. به همین دلیل در بسیاری روایت‌ها، نقش راوی در اتفاقات از آقاسعید پررنگ‌تر است. ممکن است این ویژگی در نگاه اول ضعف مصاحبه یا سوءاستفاده راوی تلقی شود، ولی این‌طور نیست؛ ذات خاطره چنین اقتضایی دارد.

علاوه‌بر آن‌چه گفته شد، بسیاری خاطرات جزئیات فراوانی دارند که مستقیماً به آقاسعید ربطی ندارد. این جزئیات با چند هدف جنع‌آوری و در متن حفظ شده است؛ اول این‌که برخی جزئیات زمینه و محیط زندگی و فعالیت‌های آقاسعید را معرفی می‌کند و برای شناخت بهتر آقاسعید مفید است. دوم این‌که بسیاری جزئیات از جهت تاریخ اجتماعی و سیاسی اهمیت فراوانی دارند، پاره‌ای از این جزئیات تاریخی مهم عبارت‌اند از: فعالیت‌های مختلف انجمن حجتیه در شهرستان‌ها، از جذب جوانان و برگزاری جلسات دینی گرفته تا مقابله به بهائیت؛ صحنه‌هایی متعدد از مبارزات انقلاب اسلامی مردم کرمانشاه، از برگزاری مراسمات و راهپیمایی‌ها و تکثیر و توزیع اعلامیه گرفته تا تخریب مراکز فساد؛ روند شکل‌گیری نهادهای انقلابی مانند کمیته و سپاه‌؛ عملیات‌های مختلف در کردستان برای مقابله با ضدانقلاب و ... . چنین جرئیاتی را جای دیگری جز در متون خاطره‌نگاری نمی‌توان سراغ گرفت. سوم این‌که این جزئیات، خاطرات را بسیار جذاب‌تر می‌کند و برای باورپذیری و اثرگذاری آ‌ن‌ها در خواننده بسیار مفید است.

گاهی، بخشی از گفته‌های راوی به اصل خاطره ربطی نداشته، ولی ذکر آن مفید بوده است؛ این گفته‌ها را با نشانه «راوی» به پانوشت منتقل کرده‌ایم. مرجع پانوشت‌ها به‌صورت کوتاه در انتهای آن‌ها درج شده و اگر پانوشتی مرجع نداشته باشد، مستند به تدوین‌گر است.

باتوجه به تعدد اعلام در متن روایت‌ها، اگر می‌خواستیم معرفی اعلام را در پانوشت بیاوریم بخش زیادی از انتهای بیشتر صفحات کتاب اشغال می‌شد. از سوی دیگر، بیشتر اعلام در صفحات متعددی از کتاب تکرار شده است، ولی ما فقط می‌توانستیم آن‌ها را در اولین جا معرفی کنیم. به همین دلیل، معرفی اعلام را به ضمیمه‌ای مستقل در انتهای کتاب بردیم و آن را به‌صورت الفبایی مرتب کردیم. مراجع معرفی اعلام هم به‌صورت کوتاه در پانوشت درج شده است. در کتاب از روایت‌های سی‌وپنج نفر استفاده شده است. این راویان نیز در کنار اعلام، در بخشی مستقل معرفی شده‌اند.

چون روایت‌های شفاهی مبتنی‌بر حافظه راویان هستند، احتمال خطا در آن‌ها زیاد است.[8] به همین دلیل، یکی از وظایف محقق و نویسنده اعتبارسنجی روایت‌هاست. چون خاطرات این کتاب نه از راوی واحد، بلکه از راویان متعدد نقل شده است، یکی از مشکلات ما در روند تحقیق و سپس تدوین، تعارض و ناهماهنگی میان روایت راویان متعدد بود. بخش عمده‌ای از این ناهماهنگی در مصاحبه‌های تکمیلی برطرف شده است و در متن نمودی ندارد؛ اما بخشی از آن به‌دلایل مختلف در مصاحبه‌های تکمیلی برطرف نشد. در این موارد تلاش کردیم با مراجعه به سایر منابع تاریخی مانند کتاب‌ها و روزنامه‌ها و اسناد، طرفین تعارض را ارزیابی و اعتبارسنجی کنیم. اگر توانستیم به‌صورت روشمند یکی از روایت‌ها را ترجیح دهیم، همان را در متن آورده‌ایم؛ وگر نه، هر دو روایت را در متن آورده و در پانوشت توضیحات لازم را داده‌ایم.

علاوه‌بر نکات بالا، تا حد ممکن تقاطع روایت‌های شفاهی را با سایر منابع تاریخی بررسی کرده‌ایم. اگر سایر منابع مؤید یا مکمل روایت‌های شفاهی بودند، آن‌ها را در پانوشت آورده‌ایم. گاهی نیز روایت‌های شفاهی با سایر منابع تاریخی مطابقت نداشت. در وهله اول تلاش کردیم این تعارضات را در مصاحبه‌های تکمیلی برطرف کنیم و اگر نشد، طرفین تعارض را ارزیابی کردیم و به‌صورتی روشمند، یکی از آن‌ها را ترجیح دادیم. هرجا ترجیح روشمند ممکن نبود، روایت شفاهی را در متن آورده‌ایم و نتیجه بررسی سایر منابع تاریخی را در پانوشت. روند گویاسازی و اعتبارسنجی روایت‌ها بیش از شش ماه طول کشید و تلاش گسترده‌ای برای آن انجام شد که فقط بخش کوچکی از آن را در متن و پانوشت‌ها می‌توان ردیابی کرد. البته نمی‌توانیم ادعا کنیم که تمامی روایت‌ها را اعتبارسنجی کرده‌ایم و خطایی در متن خاطرات وجود ندارد؛ اما تمام توان خود را برای ارائه روایت‌های مطمئن و معتبر به‌کار گرفته‌ایم.

عکس‌ها و اسناد کتاب، به‌جای فصل ضمیمه، در میان متن خاطرات آمده است و فقط به عکس‌ها و اسناد کاملاً مرتبط با خاطرات اکتفا کرده‌ایم. عکس و سند باید به درک بهتر خاطره و باورپذیری بیشتر آن کمک کند؛ ولی وقتی در انتهای کتاب می‌آید، این کارکرد را تقریباً از دست می‌دهد. به این ترتیب، توانستیم فصل ضمائم را به پایگاه اینترنتی کتاب منتقل کنیم. خواننده می‌تواند سایر عکس‌ها و اسناد مرتبط با هر خاطره را با استفاده از رمزینه‌های تعبیه‌شده در کتاب، در این پایگاه اینترنتی ببیند.[9] این تدبیر چند مزیت داشت: اول این‌که توانستیم تعداد زیادی عکس و سند را بدون محدودیت، در اختیار خواننده قرار دهیم؛ دوم این‌که خواننده می‌تواند عکس‌ها و اسناد را با کیفیتی بهتر از کیفیت چاپ‌شده در کتاب، در آن‌جا ببیند؛ سوم این‌که امکان ارائه ضمائم صوتی و تصویری هم فراهم شد؛ چهارم این‌که با حذف فصل ضمائم، توانستیم کتاب را کم‌حجم‌تر، سبک‌تر و ارزان‌تر عرضه کنیم. علاوه‌بر عکس‌ها و اسناد، صوت بخشی از مصاحبه‌ها و روایت‌ها نیز در پایگاه اینترنتی کتاب قرار داده شده است. خواننده می‌تواند با استفاده از رمزینه‌ها، صوت مدنظر را در پایگاه اینترنتی کتاب گوش کند. البته امکان انتشار صوت تمامی مصاحبه‌ها و روایت‌ها وجود نداشت؛ گاهی در میان مصاحبه مطالبی گفته شده است که انتشار عمومی آن محذوریت‌هایی دارد؛ گاهی نیز مصاحبه بسیار پرحاشیه بوده و صید روایتی منسجم از آن به‌سختی انجام شده است و عملاً انتشار صوت آن ارزشی ندارد. البته تصویر، صوت و متن تمامی مصاحبه‌ها نزد ما محفوظ است و در صورت لزوم، امکان ارائه آن وجود دارد.

متن اصلی کتاب، روایت راویان در قالب خاطرات مختلف است؛ ولی در چند نمونه معدود، متن چند سند و چند سخنرانی از خود آقاسعید را هم در میان متن اصلی کتاب آورده‌ایم. برای این تصمیم بحث و بررسی زیادی صورت گرفت. نظر برخی استادان این بود که این بخش‌ها را به فصل ضمائم در انتهای کتاب منتقل کنیم؛ اما در نهایت تصمیم گرفتیم آن‌ها را در متن اصلی کتاب بیاوریم. این تصمیم را بر اساس دو مقدمه گرفتیم: اول این‌که این اسناد و سخنرانی‌ها ارزش متنی داشتند و فصل ضمائم این اهمیت را به خواننده نشان نمی‌داد؛ دوم این‌که علاوه‌بر استادان، کتاب را قبل از چاپ در اختیار طیفی از مخاطبان قرار دادیم تا پس از مطالعه، از نظرشان استفاده کنیم. بازخورد این خوانندگان درباره تصمیم ما به‌اتفاق مثبت بود. شاید این کار ما را از جهت فرمی با انتقاداتی مواجه کند؛ ولی از جهت محتوایی می‌توان از آن دفاع کرد.

 

کلام آخر

خاطرات این کتاب در کنار یکدیگر، از شخصیت آقاسعید تصویری نه کامل، ولی با جزئیات فراوان ارائه می‌دهند. تمام تلاش خود را به‌کار گرفته‌ایم تا این تصویر هرچه بیشتر به واقعیت آقاسعید نزدیک باشد؛ اما روشن است که انطباق کامل هرگز محقق نمی‌شود. اصلاً از کتاب خاطره‌نگاری چنین انتظاری نباید داشت. فراتر از این، خود نزدیکان آقاسعید که راویان خاطرات این کتاب هستند هم تصویر ذهنی کاملاً یکسان و مشترکی از آقاسعید ندارند و هریک او را از زاویه‌ای متفاوت می‌بیند و روایت می‌کند.

روایت این کتاب در برخی موضوعات، خلاف روایت مرسوم و مشهور است. یکی از این موضوعات «انجمن حجتیه» است. این کتاب در صدد توجیه تفکر و عملکرد انجمن حجتیه و تخطئه روایت مشهور درباره آن نیست؛ بلکه تنها می‌خواهد نشان دهد روایت مشهور، کلی مبهم و تا حدی سیاسی است؛[10] تلاش می‌کند چندپارگی فکری و عملکرد متفاوت بدنه انجمن حجتیه را پیش از انقلاب به تصویر بکشد و سپس نشان دهد که چگونه برچسب «انجمن حجتیه» در مقطعی از تاریخ انقلاب، دست‌مایه جریانی سیاسی برای مقابله با رقیب قرار گرفت.

یک دیگر از موضوعات چالشی، آمدن شهید محمد بروجردی به کرمانشاه و تشکیل «سپاه غرب» است که سپاه کرمانشاه هم تحت فرمانش قرار گرفت. پس از مدت کوتاهی، میان شهید محمد بروجردی به‌عنوان فرمانده سپاه غرب با آقاسعید به‌عنوان فرمانده سپاه استان کرمانشاه، اختلافاتی بروز کرد که البته از صف‌بندی‌های فکری و سیاسی کشور در آن مقطع زمانی برخاسته بود. این اختلافات ابتدا به کناره‌گیری آقاسعید از فرماندهی سپاه کرمانشاه و پس از مدتی به اخراج او و بسیاری نیروهایش از سپاه منجر شد و تبعات آن تا سال‌ها پس از شهادت آقاسعید و حتی تا امروز ادامه داشته است.

تاکنون روایت این اختلاف یک‌طرفه بوده است.[11] در آن مقطع تاریخی، جریانات فکری و سیاسی مخالف، اتهامات و برچسب‌های متعددی درباره آقاسعید مطرح کرده بودند. حجتیه‌ای، ساواکی، سرمایه‌دار، ضد خط امام و حزب شیت، نمونه‌هایی از آن‌هاست. این اختلاف، درگیری‌های بسیاری میان نیروهای سپاه کرمانشاه و سپاه غرب به‌وجود آورد و طبیعتاً نزدیکان آقاسعید به شهید بروجردی انتقادات فراوانی دارند. البته دامنه این انتقادات و ادبیات آن میان راویان مختلف خاطرات این کتاب متفاوت است. تلاش کردیم آن اختلاف و انتقادات به شهید بروجردی را از زبان کسانی روایت کنیم که در آن مقطع جزو حلقه اول اطرافیان آقاسعید بوده باشند. روایتی مستند و منصفانه ارائه دهند.

روایت این اختلاف در این کتاب، روایت نهایی نیست و برای جمع‌بندی و قضاوت، باید روایت اطرافیان شهید بروجردی را هم شنید. برخی دوستان به تلاش ما انتقاد می‌کنند و معتقدند باید در همین کتاب، در کنار روایت اطرافیان آقاسعید روایت اطرافیان شهید بروجردی را هم می‌شنیدیم و نقل می‌کردیم. این انتقاد، به دیده پیشنهاد، یکی از آرزوهای ما بود و دوست داشتیم با اطرافیان شهید بروجردی هم گفت‌وگو کنیم؛ اما این کار خارج از چارچوب مدنظر ما برای این کتاب بود و با ساختار تحقیقی و تدوینی انتخابی ما هم‌خوانی نداشت. موضوع این کتاب «آقاسعید» است و به نظر ما همین مجموعه‌روایات موافق، برای شناخت شخصیت او کافی است. اختلاف سپاه کرمانشاه و سپاه غرب موضوع مستقل دیگری است که تحقیق و جمع‌بندی درباره آن، در شناخت آقاسعید اثر جدی ندارد. البته بررسی آن موضوع در جای خود مفید و ارزشمند است و این کتاب به‌عنوان روایت‌های یکی از طرفین ماجرا، حتماً برای آن تحقیق بسیار به‌کار خواهد آمد.

گاهی روایت تاریخ با گره‌ها و پیچیدگی‌های فراوانی همراه است. ما نه‌تنها سعی نکردیم این گره‌ها و پیچیدگی ها را از روایت‌های این کتاب حذف کنیم، بلکه تلاش کردیم آن‌ها را به خواننده نشان دهیم و قضاوت را هم به‌عهده خودش بگذاریم. عضویت در انجمن حجتیه، امروز سابقه منفی شناخته می‌شود؛ ولی ما فعالیت آقاسعید در انجمن را کتمان نکردیم و اجازه دادیم خواننده با همان ذهنیت منفی امروز درباره انجمن حجتیه، روایت این فعالیت‌ها را بخواند و در مورد آن قضاوت کند. آقاسعید قبل از انقلاب تلاش کرده بود در ساواک نفوذ کند؛ اما افشای این تلاش بعد از انقلاب با برچسب «ارتباط با ساواک» بهترین بهانه برای مخالفان فکری و سیاسی‌اش بود تا او را تخریب کنند و از مقابل خود کنار بزنند. به‌نظر ما اتهام ساواکی‌بودن آقاسعید در نهایت ناجوانمردی مطرح شده است؛ ولی زمینه‌های این اتهام را مطرح کرده‌ایم و قضاوت درباره ابعاد مختلف آن را به خود خواننده واگذار کرده‌ایم. در مورد سایر موضوعات اختلاف‌برانگیز دیگر نیز همین روش را در پیش گرفته‌ایم.

پرداختن به این موضوعات چالش‌برانگیز در مصاحبه‌ها بسیار سخت بود. برای بسیاری از جزئیات مهم، افراد خاص و معدودی در جریان ماجراها بوده‌اند و در نتیجه، دست ما برای مصاحبه و جمع‌آوری اطلاعات باز نبود. برخی از این افراد خاص از دنیا رفته‌اند، برخی برای مصاحبه در دسترس ما نبودند و برخی نیز به‌خاطر ملاحظات شخصی یا غیرشخصی، حاضر به مصاحبه در این موضوعات چالش‌برانگیز نشدند.

مثلاً، اختلاف آقاسعید با برخی جریان‌ها در انجمن حجتیه کرمانشاه و در نهایت خروج آقا سعید از انجمن، کاملاً شفاف نشده است؛ یا نفوذ آقاسعید در ساواک، جزو موضوعات کاملاً مخفیانه بوده که فقط یک راوی شایسته برای بیان آن پیدا کردیم، ولی متأسفانه ایشان حاضر به مصاحبه نشد. آن‌چه در این کتاب آمده، شاید حق مطلب را در این موضوعات چالش‌برانگیز ادا نکند، اما نهایت آن چیزی است که برای ما مقدور و میسر شد.

برخی می‌گویند پرداخت ناقص به این موضوعات چالش‌برانگیز، درست نیست و ممکن است تبعات بد آن بر خوبی‌هایش بچربد. پاسخ ما به این منتقدین بزرگوار چنین است: اولاً پرداخت کامل به این موضوعات چالش‌برانگیز هرگز محقق نخواهد شد. ثانیاً اگر کتابی در مورد آقاسعید منتشر شود که به این موضوعات نپرداخته باشد، بی‌تردید به روایت گزینشی و یک‌سویه متهم می‌شود و اعتبارش را از دست می‌دهد. ثالثاً این موضوعات ناگفته نمانده و جریان فکری و سیاسی مقابل آقاسعید، بارها آن را از زاویه خود گفته و منتشر کرده است. نگفتن ما خالی‌کردن میدان و سپردن روایت به طرف مقابل است. فراموش نکنیم که تاریخ آن چیزی نیست که اتفاق افتاده، بلکه آن چیزی است که روایت شده است. رابعاً ما نیز بسیار نگران بودیم که نکند اتهامات ناجوانمردانه علیه آقاسعید را تکرار کنیم، اما از پس پاسخ به آن برنیاییم. با همین دغدغه پیش از چاپ از افراد متعددی خواستیم کتاب را بخوانند و نظرشان را در مورد آقاسعید بگویند، کسانی که آقاسعید را نمی‌شناختند، قضاوت همه ایشان به‌اتفاق، چیزی بود که نگرانی ما را برطرف کرد.

در پایان، از تمامی راویان کتاب به‌خاطر لطف و عنایت‌شان و فرصتی که برای مصاحبه در اختیارمان قرار دادند قدردانی می‌کنیم؛ به‌خصوص آقایان بهروز همتی، علی‌اصغر سامت، فرج‌الله صیرفی، جلال‌الدین پولکی، عزیزالله سهرابی، صادق اشکتلخ و داریوش بذری که در تمامی مراحل کار از حمایت و راهنمایی ما دریغ نکردند؛ در نهایت هم زحمت مطالعه متن نهایی کتاب را با روی گشاده پذیرفتند و ضعف‌ها و اشکالات متن را از منظر خودشان بیان کردند. در کنار راویان کتاب از دکتر عبدالصالح جعفری، فرزند بزرگوار آقاسعید هم بسیار سپاسگزاریم که در ابتدای این تلاش همراه ما بودند و در پایان آن نیز، فرصتی گران‌قیمت در اختیار ما قرار دادند، متن را با دقت مطالعه کردند، نکات ارزشمندی را پیشنهاد دادند و ابهامات تاریخی مهمی در مباحثات و جلسات با ایشان برطرف شد.

از استاد علی‌رضا کمری هم بسیار سپاسگزاریم که همواره سؤالات ریز و درشت ما را بی‌دریغ پاسخ گفتند و متن نهایی کتاب را هم مطالعه کردند و از دیدگاه‌هایشان بهره‌مند شدیم. از استاد هدایت‌الله بهبودی هم سپاسگزاریم؛ بارها در میانه کار مزاحم‌شان شدیم و ایشان بخش‌هایی از متن تحقیق و تدوین را مطالعه کردند و توانستیم از راهنمایی‌هایشان استفاده کنیم. از حجت‌الاسلام سعید فخرزاده و آقایان مهدی شاکری، حسین نصرالله زنجانی، حسن روزی‌طلب و جمال یزدانی نیز متشکریم که زحمت مطالعه و اعلام نظر درباره متن نهایی کتاب را پذیرفتند.

از آقایان حمیدرضا رستمی، سیدمحمدمیلاد سالار، محمد قطرانی، محمدحسین دشت‌بزرگی، محسن بیسادی، رضا کریمی، محمدحسین جلال‌الدینی و خانم‌ها آذر همتی و زهرا خزایی تشکر می‌کنیم که متن نهایی کتاب را پیش از انتشار مطالعه کردند و نظرشان در اصلاح آن مفید و مؤثر بود. از آقایان محمد رحمانی، و روح‌الله امین‌آبادی هم بسیار قدردانی می‌کنیم که در مطالعات کتاب‌خانه‌ای و اسنادی این کتاب، ما را یاری کردند. از آقای سجاد محمدی بابت ویراستاری متن، آقای امیر الله‌ورن بابت طراحی جلد و آقای مجتبی موحدیان بابت طراحی پایگاه اینترنتی کتاب متشکریم. همچنین از آقایان مسعود ملکی و محمدعلی صائب، مسئولین محترم دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی بسیار سپاسگزاریم که از هیچ تلاشی برای به‌ثمرنشستن تلاش ما فروگذار نکردند.

اگر خیری در این کتاب هست از خداست و اگر ضعفی دارد از ماست. امیدواریم بر ما ببخشاید.

 

محمدمهدی همتی

مؤسسه فرهنگی خاکریز ایمان و اندیشه

آبان 1400

 

1 سخنرانی 20 مهر 1390 در اجتماع بزرگ مردم کرمانشاه.

2 سخنرانی 21 مهر 1390 در جمع خانواده‌های شهدا و ایثارگران کرمانشاه.

3 سخنرانی 22 مهر 1390 در دیدار بسیجیان استان کرمانشاه.

4 زین پس به رسم یاران آقاسعید از ایشان با عنوان «آقاصالح» یاد می‌کنیم.

5 این گزارش مختصر بر اساس توضیحات یکی از خواهران طلبه فعال در این گروه نگاشته شده است.

  در  دسترس است.  old.shahidjafari.ir6  این سایت در نشانی

7 هر راوی خاطرات خودش را مطالعه و اصلاح و تأیید کرده است و انتقادات راویان اصلی به این موضوع ربطی نداشت.

8 احتمال خطا در همه اسناد تاریخی وجود دارد؛ ولی این احتمال در روایت‌های شفاهی بیشتر است. البته این نکته به‌معنای بی‌اعتباری آن‌ها نیست. بحث در این‌باره در این مقدمه نمی‌گنجد.

.shahidjafari.ir9 نشانی پایگاه:

 10 شاید تعبیر حضرت آیت‌الله خامنه‌ایمدظله در پاسخ به خبرنگاران روزنامه اطلاعات درباره انجمن حجتیه در سال 1360، زمانی که ضدیت با انجمن به اوج رسیده بود، از تعابیر دیگر گویاتر باشد: «من بدون این‌که شما را در طرح این سؤال متهم بکنم، نفس وجود این مسئله را و عمده‌کردن مسئله انجمن حجتیه را در جامعه متهم می‌کنم و کسانی را که برای اولین‌بار این شایعه و این بحران مصنوعی را سعی کردند به‌وجود بیاورند ناخالص می‌دانم. به نظر من در میان افرادی که در انجمن حجتیه هستند، عناصری انقلابی، مؤمن، صادق، دلسوز برای انقلاب، مؤمن به امام و ولایت فقیه و در خدمت کشور و جمهوری اسلامی پیدا می‌شوند؛ هم‌چنان که افرادی منفی، بدبین، کج‌فهم، بی‌اعتقاد و در حال نق‌زدن و اعتراض هم پیدا می‌شوند. پس انجمن از نقطه‌نظر تفکر سیاسی و حرکت انقلابی، یک طیف وسیعی است و یک دایره محدودی نمی‌باشد.» (روزنامه اطلاعات، 6 دی 1360: 3).

11 برای نمونه، نک: محمودزاده، نصرات‌الله، محمد، مسیح کردستان: زندگی‌نامه داستانی شهید محمد بروجردی.



 
تعداد بازدید: 41


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 145

نگهبان، ساعت نگهبانی‌اش تمام شده و منتظر است نفر بعدی بیاید و پست را از او تحویل بگیرد. ولی ظاهراً چند دقیقه تأخیر می‌کند. خودِ نگهبان به سنگر او می‌رود و صدایش می‌کند. بعد برمی‌گردد سر جایش و منتظر می‌ماند. در همین‌حال یکی از نیروهای شما که عربی هم می‌دانسته از کمین خارج می‌شود و با ظاهری خواب‌آلوده خود را به نگهبان می‌رساند.