تاریخ در شرف وقوع[1]

جورج. ل. اندرسن[2]ترجمه­ی نرجس بانو صبوری


 

بیش از بیست سال است که دانشگاه کانزاس (The University Of Kansas) مجموعه سخنرانی‌هایی در حوزه­ی علوم انسانی برگزار می­کند. نخست همه‌ی سخنرانان از سایر مؤسسه‌ها برای همکاری فراخوانده می‌شدند. اما در سال 1949 اعضای هیأت علمی دانشگاه کانزاس برای شرکت در این سخنرانی‌ها دعوت شدند. در سال 1954 از نویسنده این کتاب برای سخنرانی دعوت شد. تقریباً یک­چهارم مدرسینی که به این سخنرانی­ها دعوت داشتند، از دانشگاه کانزاس بودند.  نویسنده کوشید مطلبی آماده کند که به معیارهای همکاران داخلی و خارجی نزدیک باشد. او در این نوشتار، برخی دیدگاه­هایش را درخصوص ماهیت تاریخ نظم بخشید، اگرچه نتیجه­ کامل نمی­نمود، اما تأثیرگذار بود. وی مطالب را آماده کرد و برخی سرفصل‌های سخنرانی‌های بعدی را فراهم آورد. خطابه در 11 ژانویه 1955 ایراد شد. جان. اچ. نلسون (John H. Nelson) رئیس گراجوایت اسکول  (Graduate School) ریاست آن را به عهده داشت. هوا سرد بود و خیابان‌ها یخ زده. اما گرمی گروه کوچک شنوندگان قدری از سرما کاسته بود. بی‌تردید نکته اصلی مقاله را همه درست متوجه نشدند، به­ویژه گزارشگر روزنامه دانشگاه. چکیده­ای ه از گزارش او منتشر شد، ضربه­ی محکمی برای نویسنده بود، به­طوری­که از آن زمان همواره از مصاحبه درباره­ی مسائل عمومی و تخصصی و هر اظهارنظری خوددادری کرده­ام.

تأمل درباره‌ی ماهیّت تاریخ برخی اظهار نظرهای عجیب و متضاد را به وجود آورده است. «تاریخ تنها انبوهی آشفته از واقعیت‌هاست... افسانه‌ای مقبول است... فقط شایعه است... چیزی بیش از باور به ناراستی نیست...» همچنین گفته‌اند «تاریخ گذار حوادث است... شعر راستین است... جوهره‌ی سرگذشت‌های بی شمار است... حکمت برگرفته از عبرت‌هاست... طومار گشاده‌ی پیشگویی است...پیرمردی خسته با محاسنی بلند است...گربه‌ای است که دمش را گرفته به جاهایی که اصلاً نمی‌خواهد می‌برند.»

اگر به تأملاتی که در خصوص کاربرد تاریخ ارائه می‌شود رو کنیم، درمی یابیم که در این جا نیز این گوناگونی به همان اندازه آشفته است.

«درسی که تاریخ می­دهد آشکار است.» «تاریخ نشان می‌دهد... می‌آموزد...خود را تکرار می‌کند» «حکم تاریخ روشن است.» «از تاریخ می‌آموزیم که هیچ از تاریخ نمی‌آموزیم.» شاید در میانه این همه آشفتگی بهتر باشد با کارلایل (Carlyle) همصدا شویم، «خوشبخت آن مردمی که اخبارشان در کتاب‌های تاریخ خالی است.» اما برخی شاید پاسخ سیسیرو (Cicero) را می‌پسندند. «ناآگاهی از آنچه پیش از به دنیا آمدن اتفاق افتاده است به معنی کودک ماندنِ ابدی است.»

آیا عجیب است که عنوانی کاملاً محافظه­کارانه برای این سخنرانی برگزیده شود؟ تقریباً هر چیزی ممکن است. در بدترین حالت این امر می‌تواند تنها نمونه‌ای دیگر از بیماری شغلی حرفه‌ی آموزگاری باشد؛ میل ناگزیر نطق کردن به مدت پنجاه دقیقه درباره‌ی موضوعی مشخص. به طور متوسط، این مسأله می‌تواند کوششی برای تحلیل رویدادهای جاری تلقی شود. درواقع این موضوع تفسیری است بر راه‌های جایگزین مطالعه، نوشتن و آموزش تاریخ. بنابراین تاریخ در شرف وقوع نه به سلسله رویدادهای واقعی، بلکه به تلاش مورخ در تألیف گزارش آنچه اتفاق افتاده است اشاره می‌کند.

تمایز بین تاریخی که واقعیت انگاشته می‌شود و تاریخی که گزارش تلقی می‌شود، ما را به عمق مشکل مورخ می­برد. سیدنی مِد (Sidney Mead) از دانشگاه شیکاگو (University Of Chicago) این موضوع را جالب توصیف کرده است. وی می‌گوید: «تاریخ کوششی برای فهمیدن و معنادادن به طرح پیچیده‌ی گذشته‌ی انسان است که بر دستگاه سرنوشت از نخ‌های زمان و مکان بافته می‌شود. هر مورخ بافنده است و همه مورخان بزرگ می‌دانسته‌اند که به نحوی بر آثار بافنده‌ای بزرگ­تر به طرزی ناشیانه سایه انداخته‌اند؛ ژرف‌ترین کار تفسیری آن‌ها تنها گزارشی است موقت از آنچه هربرت باترفیلد (Herbert Butterfield) «راه‌های مشیت الهی در اعمال انسان‌ها نامیده است[3].» از آنجا که بسیاری مورخان از این که تنها بافنده باشند، ناخرسندند و مشتاقند که طراح یا برنامه­ریز نیز باشند، تاریخ­نگاری جدید جدالی است بین آن‌ها که معتقدند آنچه انجام گرفته، انجام پذیرفته است و آن‌ها که معتقدند آنچه انجام گرفته می‌تواند با توجه به مشکل حال یا برنامه‌ی آینده شکل بگیرد یا اندازه­گیری شود.

در دهه‌ی گذشته، دوبار مورخان ملزم شدند حرفه­شان را تعریف و اصول روش­شناسی آن را تنظیم کنند. در سال 1946هیأت تاریخ­نگاری شورای تحقیق علوم اجتماعی کتابچه‌ای با عنوان « نظریه و کاربرد مطالعه تاریخی» که با عنوان‌های مختلف «گزارش کورتی» (Curti Report) یا «خبرنامه 54» نیز مشهور است، منتشر کرد. از یک نظر این گزارش اختلافی ناچیز را، به صورت یک درگیری آشکار درآورد. این درگیری در صفحات چاپ­شده دیده شد، اما جرّ و بحث‌ها در جلسه‌های انجمن تاریخ اتفاق می­افتاد. حتی وقتی که تلاش شد راه­هایی برای حل اختلافات و مشکلات اجرا شود، این مسأله خاتمه نیافت. گروه جدید با همان کمک مالی یافته‌های خود را در پاییز 1954در خبرنامه 64 با عنوان «علوم اجتماعی در مطالعه تاریخ» منتشر کرد. اگر بیشتر مورخان به مسائل بنیادین مربوطه بی­اعتنا نبودند و یا ناآگاهانه‌ فرضیه‌های اصلی گزارش اول را نپذیرفته بودند، گزارش دوم جنگ سرد ـ که در آن نقطه­نظرهای کاملاً متضاد کنار هم آمده بود ـ به شروع مجدد جدال نگرش‌ها و تعبیرها، عقیده‌ها و اصطلاح‌ها، روش‌ها و اهداف  دامن می­زد.

تأمل درباره‌ی محتوای این گزارش‌ها، ویژگی مقاله و سخنرانی حاضر را نشان خواهد داد. شاید برای برخی مطالعه­ی خلاصه­ی این دو سند مهم کافی باشد؛ اما برخی مایلند به کُنه و عمق این دو پی ببرند. بهترین کار مطالعه­ی مقالات تاریخی جیمز سی. مالین (James C.Malin) است. کتاب وی «درباره‌ی ماهیت تاریخ» پس از این که این سخنرانی به شکل نهایی اش درآمد منتشر شد.2  در [مطالعه‌ی] تاریخ همانند هر رشته‌ی دیگر هیچ کس نباید وقتی که دانایی حضور دارد به افکار یک فرد مبتدی راضی شود، آنچه در اینجا بدان‌ها می‌پردازیم عبارتند از : شناسایی طرف‌های مجادله، مقایسه‌ی سه نکته، تحلیل آن­چه از نوشتن تاریخ کارکردی حاصل می‌شود و درخواست نهایی در این خصوص که تاریخ باید به سبب خود تاریخ مطالعه شود.

مولفان و حامیان دیدگاه‌های بیان شده در آخرین خبرنامه از اصطلاح «تاریخ علوم اجتماعی» برای توصیف رشته‌ای که مایلند به­وجود آورند استفاده می‌کنند. این اصطلاح عمیقاً بر این مسأله متمرکز است که تاریخ کارکردی عینی را مطرح نماید. اینان آشکارا می‌خواهند که همه مورخان در زیر چادر تازه­شان به آن‌ها بپیوندند. آن‌ها که مایل به انجام چنین کاری نیستند، اما تمایل دارند که تاریخ را به عنوان رشته موضوع بحث با سهم منحصر به فردش در علوم انسانی به طور خاص و در چهارچوب گسترده‌تر در آموزش عمومی همچنان حفظ نمایند، مورخان انسان­گرا خوانده می‌شوند. این اصطلاحات جهت سهولت و اختصار به کار برده می‌شوند.  اشاره‌های ضمنیِ مغرضانه مورد نظر نیست. باید ذکر کنم اگرچه در محدوده‌ی یکی از معانی معمول این واژه، انسان­گرا نیستم، امیدوارم مرا مورخی انسان­گرا به شمار آورند.

شاید بسیاری از شما وسوسه شوید که دورِ کل موضوع را به عنوان داد و قال مسلکی بین مورخان خط بکشید و نتیجه گیری کنید که درمان ساده‌ی این تضاد ـ که به دلیل ناسازگاری فکری ایجاد شده است ـ باید برای یکی از طرفین تجویز شود. اما مسائل مهم‌تری هست که با مشکلات گسترده­ی آموزشی مرتبط هستند. مهم­ترین و ضروری‌ترین آن‌ها نجات تاریخ در علوم انسانی است. در سال‌های اخیر مورخان در نظر داشته‌اند که تبدیل شوند به گروه سوارکارانی که آب را بر هر دو شانه‌ حمل می‌کنند و یا افراد روشنفکری که تاریخ را چون دانش گذشته در نظر می‌گیرند که بر جنبه­ی عملی و انسانی حوزه­ی دانشگاهی تأثیر می‌گذارد. مورخان باید درخصوص رشته‌ی خود تصمیم بگیرند. بنا نیست که این رشته شامل شاخه‌هایی باشد که علوم اجتماعی تلقی می‌شوند. این رشته‌ها مفسران و حامیان توانای خود و مجموعه‌ای گوناگون از فنون و روش‌هایی را در اختیار دارند که مورخان آن‌ها را به نفع خود به کار می‌گیرند. بسیاری از ما می‌دانیم که هیچ کس تاریخ را به اندازه‌ی خود تاریخ نمی‌شناسد. این امر دقیقاً به مفهوم به لرزه درآوردن اسکلت‌ها در گنجه کلیو (clio) است،  و پیشنهاد اینکه مرگ تاریخ به عنوان رشته، امکانی واقعی است.

از آنجا که بسیار بعید است که کسی واقعاً از رفتن به مراسم تدفین یا خواندن آگهی‌های ترحیم لذت ببرد، مایل نیستم احساسی به وجود آورم که گویی در آخرین مراسم غم انگیز وداع با مرده‌ای شرکت دارید. به هر جهت مورخانی هستند که احساس می‌کنند فضای مراسم عزا باید با حال و هوای مراسم تعمید جایگزین شود. و برآنند که رشته­شان گونه‌ای از تاریخ کارکردی را زاده است که شاید بتواند به بلوغ رسد. این افراد باید حرارتشان را تعدیل کنند؛ با در نظر گرفتن این احتمال که این نوزاد همانند خواهرهای بزرگ­ترش خانه را ـ که تاریخ است و جامعه  را که علوم انسانی است ـ ترک خواهد کرد و در میان علوم، و عرصه‌های فنی تحقیق سکنی خواهد گزید.آنجا با همراهی برنامه­ریزان، محققان و آسیب­شناسان این فرزند جدید تاریخ راه خود را به سوی اعتبار دانشگاهی جستجو خواهد کرد.

امکان دوم بیشتر احتمال تبدیل شدن به واقعیت را دارد. این فرزند به مادر خود حمله ور خواهد شد و او را خواهد خورد، خلأیی را در آموزش عالی به جا خواهد گذاشت که با صندلی خالی تاریخ در سطح دبیرستان متناسب است. در همان حال که شاگردان کلیو پرشور در جستجوی بدل هستند، متخصصان زایمان دانشگاهی این واقعیت را که رشته‌ی مادر در این تجربه‌ی دشوار زنده نخواهد ماند تقریباً پذیرفته‌اند. اگر آن‌ها در این جدال پیروز شوند تاریخ به شناور ماندن در وضعیت نامشخص بین موضوعی انسانی و شغلی ـ فنی خاتمه خواهد بخشید. تاریخ به عنوان ثبت واقعیتی منحصر به فرد جایش را به تاریخی خواهد داد که محتوایش را جریانات متغیر تفنن آموزشی و رنگ‌های گوناگون افق سیاست تعیین می‌کنند. موضوع بحث نه به واسطه‌ی اهمیت ذاتی آن بلکه بر پایه ارتباط با مشکل حاضر انتخاب خواهد شد. بنابراین تاریخ می‌تواند امروز یک چیز و فردا چیز کاملاً متفاوتی باشد. این نوع تاریخ کارکردی بی شک زبانی خاص و نظام نامگذاری خواهد یافت؛ بر روش‌ها و تفسیرهایی درباره‌ی دانش و موضوع بحث تأکید خواهد کرد؛ قوانین، کجی‌ها و طبقه­بندی‌ها را بهبود خواهد بخشید و در پایان خود را وقف تبدیل گذشته و آینده به حالِ همیشه بی پایان خواهد کرد.

در گذشته قدرت‌های تولید مثل تاریخ به عنوان رشته در توانایی این علم برای ایجاد رشته‌های جدید و پرورش علوم اجتماعی قدیمی‌تر با اطلاعات تاریخی جهت آزمایش فرضیات مشخص شده بودند. در صورتیکه تاریخ در فعل نهایی تولید، به آخرین فرزندش بدل شود، خواجه‌ای آموزشی خواهد شد که نه می‌تواند پرورش دهد و نه می‌تواند تولید مثل کند.

تاریخ انسان گرا مانند درخت بزرگی است با ریشه‌هایی که در خاک زمان می‌خزند و شاخ و برگ‌هایی شاداب که نسل‌های بسیاری را به نشاط می‌آورند و الهام­بخش آن‌ها می‌شوند. تاریخ کارکردی همانند درخت کریسمس است که آن را بریده و در میدان شهر قرار می‌دهند. این درخت با چراغ‌ها و چیزهای زینتی می‌درخشد اما تنها مدتی کوتاه دوام می‌آورد و سپس دور انداخته می‌شود. تبر اصالت نقش، این تفاوت را ایجاد می‌کند.

پیش از مقایسه رقبا، به این میدان نبرد نگاهی کوتاهی خواهیم انداخت. موضوع تاریخ به اندازه‌ی زندگی وسیع و غنی و به اندازه گستره‌ی هستی عمیق است. این موضوع به اندازه موضوع دیگر حوزه‌های تحقیق متنوع و پیچیده است. بدین جهت این مشکل برای مورخ ـ که فقط به موضوع خود آگاهی دارد ـ بسیار پیچیده است. میلیون‌ها نفر در طی زمان در سراسر زمین پراکنده بوده‌اند.آن‌ها به صورت‌های متفاوت در همه شرایط و در همه مکان‌ها زیسته‌اند؛ همه نوع کاری کرده‌اند: پرستش و کار، طراحی و تولید؛ نوشتن و نقاشی؛ فرمانروایی و تعیین تاریخ؛ آموزش و تدریس؛ و نیز جنگ و عشق. اگر به درستی فهمیده شود و به درستی پی گرفته شود مطالعه تاریخ بسیار دشوارتر از بسیاری از حوزه‌های تحقیق است.

 مورخ برای فهمیدن مشکل اصلی می‌کوشد شرح دقیق و معناداری از آنچه که صد سال پیش اتفاق افتاده، ارائه کند. حال تصور کنید آن‌هایی که در سال 2055 تلاش می‌کنند روزگار و نسل کنونی ما را توصیف کنند تکلیفشان چه خواهد بود. مطلع‌ترین انسان زنده این روزگار با اینکه در میانه رویدادهایی که اتفاق می‌افتد، زندگی می‌کند با همه امکانات علمی در زمینه‌های گوناگونِ ارتباطات، ماشین‌های کامپیوتری و اطلاعاتِ مجهز قادر نیست این کار را انجام دهد؛ به تعبیری از مورخ آینده انتظار می‌رود آنچه را انجام دهد که معاصر امروز از عهده‌ی آن بر نمی‌آید. حقیقت این است که عامل ژرف نمایی،کار این مورخ را از برخی جهات آسان­تر از کار مورخ معاصر جلوه دهد، اما حتی در این صورت تلاش برای ارائه تصویر وفادارانه از گذشته در حوزه‌ی تحقیق، تکلیفی به قدر کفایت است. اینجاست که مورخ باید سخت بکوشد، همواره به دنبال حقیقت باشد و همیشه بداند که هرگز همه حقیقت را نخواهد دانست. تعجبی نیست که انسان‌های ماهر و حتی ممتاز که برای مهار حال و طراحی آینده ناامیدانه خواهان آگاهی درباره‌ی گذشته هستند، مأیوس و درمانده می‌شوند. «آن‌ها با قربانی کردن تمایلات انسانی و مقصر دانستن تنگناهایشان به جهت خطا در شیوه، بیش از اعتراف به  محدودیت‌های ناگزیر انسان[4]» نظریه‌های جدیدی مطرح می­سازند و در درماندگی و سرگردانی­شان کاملاً تمایل دارند که قید خوب و بد را بزنند، آن‌ها می‌خواهند گذشته را دور بیاندازند زیرا نمی‌توانند آن را خوب بشناسند، یا مایلند فقط آن قسمت‌هایی از آن را برگزینند که با مقاصدشان سازگاری دارد. با این وجود در سنت علوم انسانی نقش تاریخ افزودن ذره‌ای از دانش، هرچند ناقص، به مخزن فکری است؛ یعنی افزودن دانش بیان افکار در ادبیات، دانش پی­ریزی ارزش‌ها در فلسفه و مذهب، دانش سیاستمداران و دولتمردان؛ و همه‌ی این‌ها باید از نسلی به نسلی انتقال یابد، به گونه‌ای که آنچه بوده است قسمتی از آنچه هست و آنچه خواهد آمد شود فقط به این منظور که مردم بدانند که این اتفاق رخ داده است.

جرج اورول (George Orwell) در کتاب (1984) به طرزی مجاب کننده شرح می‌دهد که آگاهی از آنچه اتفاق افتاده است اهمیت بنیادی دارد. پرده آهنین زمان و مکان را فقط دانش می‌تواند از میان بردارد. فرضی که کل استدلالم را بر پایه‌ی آن قرار می‌دهم و اصلی که جدال تاریخ­نگاری پیرامون آن به شدت ادامه دارد. این است که چنین دانشی در ذات خود ارزشمند است؛ دانش به واسطه‌ی دانش دلیل کافی هر تحقیق یا رشته موضوع بحث است. وجود ارزش در نظریه‌ها و فنون انکار می‌شود؛ انکار می‌شود که دانش باید با اصول مسلم، فرض‌ها، فرضیه‌ها یا اهداف کارکردی، پیراسته و تزیین شود به گونه‌ای که شایسته‌ی وقت و انرژی انسان باشد. مورخان نقش­گرا در بیشتر موارد مایلند که از تاریخ برای منظور‌های خاص استفاده کنند: حل مشکلات؛ کشف روابط علی و معلولی؛ ارتقاء مساوات یا حقوق شهروندی مناسب. آن‌ها نمی‌پذیرند که دانشی این چنین، دارای ارزش باشد. بنابراین، این مسأله مطرح می‌شود و در مورد نکات خاص شاید  مقایسه‌هایی انجام پذیرد.

مورخانی که می‌خواهند در سنت علوم انسانی باقی بمانند برآنند که هر رویدادی در کل مجموعه وسیع رویدادها منحصر به فرد است. مورخان نقش گرا خصیصه یگانگی را کم اهمیت می‌شمارند، در جستجوی شناسایی شباهت‌ها هستند و می‌کوشند قوانین اصول الگوها را طرح ریزی کنند؛ نه عمدتاً به منظور ترسیم آنچه اتفاق افتاده است، بلکه به طور خاص جهت مهار آنچه روی می‌دهد و پیش بینی آنچه روی خواهد داد. مورخ انسان­گرا با نگاهی به بافته‌ی گرانبها و یک­دست که همان گذشته است درمی­یابد که هر نخی چه تار چه پود، از نخ دیگر متفاوت است. با این وجود وی وسوسه نخواهد شد که بگوید پاسخ به مشکلش در این فرضیه نهفته است که اگر همه این نخ‌ها به ظاهر یکی به نظر می‌آیند درواقع همانند هستند. به جای شمارش نخ‌هایی که رنگ متفاوت دارند و دانه‌هایی که اندازه‌های مختلف دارند و با این فرض که کل پارچه طرح واحدی دارد، او هر آنچه را که می‌تواند ببیند، تا آنجا که ممکن است به دقت و کمال بررسی خواهد کرد، سپس گزارش می­نماید که این پارچه به چه چیزی می­ماند. خلاقیت مورخ از توانایی او در ثابت کردن فرضیه‌ای که حاصل تخیل اوست سرچشمه نمی‌گیرد، بلکه به توانایی او در دیدن کل چشم­انداز پس از دیدن اجزاء مختلف و منحصر به فرد ارتباط دارد. او تنها آنچه را انجام می‌دهد که توانایی انجام آن را دارد. مورخ به خوبی می‌داند آن‌هایی که پس از او می‌آیند به اطلاعاتی دسترسی خواهند داشت که او نداشته است و روندهایی در اختیار آن‌ها خواهد بود که برای او ناشناخته بوده است. او می‌داند که گفته‌های او آخرین گفته‌ها در خصوص موضوع نیست؛ نه به این سبب که رویدادی که اتفاق افتاده است به نحوی دوباره اتفاق خواهد افتاد و نه بدین جهت که تغییری در دنیای معاصر، رویداد یا معنی ذاتی آن را دگرگون خواهد کرد، بلکه به این دلیل که او هیچ گاه در خصوص رویدادی منحصر به فرد به کفایت نخواهد دانست تا آن را کامل توصیف کند.

از آنجا که تمایز بین آن‌ها که به یگانگی معتقدند نه یکسانی و به پیچیدگی وظایف معتقدند نه یکپارچگیِ یکنواخت، بسیار ضروری است، مشاهدات بیشتر در این باره صورت خواهد گرفت. نخست آن که هیچ کس نمی‌تواند دقیقاً در یک وضعیت به یک شیوه، عملی را تکرار کند. در تاریخ  «پخش مجدد» وجود ندارد؛ ضربه‌ای را که یکبار زده شد نمی‌توان خنثی کرد یا کبودی آن را از بین برد.

انگشت روان می نویسد؛ و پس از نوشتن، به حرکت خود ادامه می‌دهد؛ پرهیزگاری تام و درایت تان شما را اغوا نخواهد کرد که نیم خطی را قلم بگیرید، اشک‌هایتان یک کلمه از آن را پاک نخواهد کرد. همه این مشاهدات  به ظاهر پیش پا افتاده به مشکل تاریخ مربوطند. هر رویدادی که اتفاق افتاده است در سنگ خارای زمان و شرایط دشوار حک می‌شود. این رویداد از آنجا که منحصر به فرد است دارای معنای ذاتی است و هیچ کس نمی‌تواند این معنا را از محتوایی که این رویداد در آن اتفاق افتاده است جدا کند. دوم، چیزی همچون بازنویسی ثبت تاریخی به مفهوم تغییر یا دگرگون ساختن ترتیب یا خصلت ذاتی رخدادها نمی‌تواند به طور منطقی وجود داشته باشد. رخدادها را نمی‌توان از  حال به سمت گذشته بررسی کرد. آن‌ها باید به ترتیبی که روی داده‌اند بررسی شوند. تاریخ به عنوان ثبت مکتوب تنها در نتیجه دانشِ افزوده به درستی نوشته می‌شود. عقیده به اینکه هر نسل باید تاریخ خود را با نگاه به فرض ثبت سنگ خارای رویدادهای منحصر به فرد بنویسد بسیار غیرمنطقی است و درست همانند این است که بگوییم هر نسل باید ژن‌ها و کروموزم‌های اجدادش را انتخاب کند. آنچه نسل مورخان می‌توانند انجام دهند افزودن به مخزن دانش با بهره­گیری از لوازم و رویه‌های جدید است.

سوم، منحصر به فرد بودن هر رویداد لزوماً به این معنی نیست که تمامی گذشته آشفتگی محض است؛ و یا رخدادهایی که در زمان اتفاق می‌افتد همانند دانه‌های شن بر تپه شنی متغیر یا قطره‌های آب در دریای بیکران هستند. این فقط بدین معنا است که مورخ تنها انسان است و خدا نیست و حتی هنگامی که چون انسان بر سریر محاسبات جهان می نشیند باز نمی‌تواند به طور قطعی و با اطمینان الگوی رویدادهای تاریخی را مشاهده کند.

چهارم، منحصر به فرد بودن رویدادهای تاریخی همانند منحصر به فرد بودن فردیت انسان است. فردی که در تصور خدا خلق شده است چه فردِ 1989، 1829 یا 1954 نمی‌تواند به آمارِ صرف تنزل یابد یا همچون پروتوپلاسمی با قابلیت‌های اتصال درون ساخته تلقی شود. تحقیقات تاریخی بسنده‌ای انجام شده است که از دیدگاهی خاص حمایت می‌کند. این دیدگاه این است که یکی از پیشرفت‌های چشمگیر تمدن غرب که ریشه‌ای عمیق در سنت یهودی ـ مسیحی دارد شناخت ارزش فردی است. علوم انسانی با فعالیت‌های خلاق انسان به عنوان فرد سروکار دارد. تاریخ انسان­گرا اذعان دارد که افراد در شکل دادن گذشته کمک کرده‌اند و به کمک آن شکل گرفته‌اند. پاسخ انسان­گرا به اتهام نقش­گرا که می‌گوید تاریخی که بر شخص تأکید کند، غیرعلمی است، این است که تاریخی که شخص را نادیده بگیرد غیرانسانی است[5]. اگر هر رویدادی و هر فردی از اهمیت منحصر به فرد و ذاتی برخوردار باشد نمی‌تواند به طور تصادفی بدون اینکه برخلاف چیزی یا کسی عمل کند در الگویی بگنجد.

آخر این که اگر فرض منحصر به فرد بودن پذیرفته شود هیچ توجیهی برای تفسیرهای جبرگرایانه تاریخ نمی‌تواند وجود داشته باشد؛ نه جبر آیینی مادی و ماشینی بنیاد مارکس (Marx) و پیروانش، نه جبرگرایی جغرافیایی هاوسهوفر (Haushofer)، مک کیندر (Mackinder) و ترنر (Turner)، نه جبر آیینی اقلیمی هانتیگتون (huntigton )، نه جبرگرایی ارگانیمسی اشپنگلر (Spengler) و نه حتی جبر آیینی چالش و واکنش چرخه‌ای توین­بی (Toynbee) می‌تواند گذشته را توضیح دهد. تقریباً همه پذیرفته‌اند که هر یک از این رویکردها بینش‌های نوینی ایجاد کرده‌اند. قبول نظامی بسته و وحدت­گرا که در آن همه رویدادهای تاریخی باید متراکم شوند خطرناک است. اما اگر مورخ نقش­گرا قصد دارد که به هدفش دست یابد دقیقاً همین کار را باید انجام دهد. او برای پیوند دادن گذشته با هدف حال باید کار را بیش از حد ساده انگارد. باید موقعیتی جبری فرض کند به گونه‌ای که بتواند در مرحله‌ای وارد سلسله‌ی حوادث شود. او باید وارد این مرحله شود،  وگرنه چگونه قادر خواهد بود هم مسیر و هم جهت پیشرفت‌های تاریخی را مشخص کند؟ اگر بناست که گذشته نماینده‌ی مهار حال و طرح آینده باشد؛ اگر منحنی­ای باید رسم شود که بتواند از حال به آینده را برون یابی کند، آنگاه شکلی از جبر وحدت­گرا باید فرض شود. این نکته البته مخالف این عقیده است که هر رویدادی منحصر به فرد است و نمی‌تواند دوباره بدست آید یا اجرا شود، طولانی یا کوتاه شود و باید در تمامیت خود مطالعه شود تا قابل درک باشد.

تفاوت مهم دوم بین مورخ انسان­گرا و مورخ نقش­گرا این است که اولی درحالی­که از نظر جسمی در حال می­زید، از نظر فکری در گذشته منزل دارد، در صورتیکه دومی بی دغدغه و به طور کامل در حال زندگی می‌کند. اولی معتقد به اصول گذشته است؛ دومی معتقد به اصول حال است. اولی در تلاش است که خود را با اسباب ذهنی دوره‌ای که در آن به تحقیق مشغول است مجهز سازد تا بتواند با چشم‌های مردمی که در آن موقعیت بودند به آنچه اتفاق افتاده بنگرد؛ دومی در استفاده از فنون پیشرفته‌ی حال رقابت می‌کند تا بتواند قسمتی از گذشته را از زمینه‌ی آن بردارد و در میانه مشکلِ حال قرار دهد. در حالیکه مورخ انسان­گرای گذشته­محور این عقیده را قبول ندارد که دست کرخ گذشته باید برای مهار حال دراز شود. مورخ نقش­گرای حال محور مشتاق است که چنگال حریص حال به گذشته دست یابد و دیگر بار آن را به صورت موقعیتی امروزی بسازد.

ممکن است مورخان انسان­گرا در عمارت‌های مرمرین گذشته سکنی گزینند؛ اما مورخ نقش‌گرا افتخارش به این است که قربانی محیط بسته‌ی حال باشد و زندانی مشتاق روزگار خود. افزون براین از آن رو که مورخ   انسان‌گرا به گذشته با چشم‌های گذشته نگاه می‌کند، در معرض فضاهای ضد روشنفکری روزگارمان یعنی فلسفه‌ی نسبت‌گرایی قرار ندارد. او نه به قضاوت درباره‌ی ارزش‌های گذشته، بلکه به شناساندن آن‌ها علاقمند است. از دیگر سو، مورخ نقش‌گرا به ناچار نسبتاً نسبت‌گرا است. او با نفی ارزش گذشته آغاز می‌کند و تأکید می‌ورزد که مفهوم آن با دوره‌های متغیر تغییر می یابد و اظهار می‌دارد که مفهوم گذشته در سال 1944 با مفهوم آن در سال 1927یکسان نیست و بدیهی می‌انگارد که مفهوم گذشته در سال 1956 با مفهوم آن در سال 1944 یکی نخواهد بود. بر طبق زمان و شرایط، بخشی از گذشته را امروز و بخش متفاوتی از آن را فردا  به کار می‌برد. این بیهودگی آشکاری است و در پایان نسبت‌گرای نقش‌گرا باید پوچ‌گرا شود و ارزش گذشته را به کلی انکار کند؛ چه در تاریخ ـ همچون فلسفه ـ از نسبت‌گرایی تا پوچ‌گرایی تنها یک قدم کوتاه فاصله است.

اگر به اصل ساده بی­طرفی تغییر جهت دهیم، آیا هر نسلی در دادگاه تاریخ برحسب شایستگی‌های خود در روزگار محق نیست؟در صورتیکه مورخی بخواهد از دیده‌ی شاهدان، رویدادهایی را که توصیف می‌کند وفادارانه منعکس کند، آیا پی نخواهد برد که انسان‌ها بدون علم به آینده زندگی می‌کنند، درست همان گونه که ما امروز زندگی می‌کنیم؟ آیا درباره‌ی تاریخ خود همچون علم به گذشته سخن خواهند گفت؟ آیا با انجام کارهایی که تنها مربوط به مخزن دانش خودشان است وقت را اتلاف خواهند کرد؟ ما به طور کامل، قانون گذاری بعد از وقوع حادثه را در عرصه‌ی قانون رد می‌کنیم. آیا مورخ می‌تواند نسبت به موضوعش منصف باشد؟ آیا او می‌تواند شرافت و صداقتش را نسبت به همگان حفظ کند در صورتیکه بر خارج کردن مردم از موقعیت زمانی اصرار می‌ورزد و آن‌ها را وادار به پاسخ گفتن به سؤال‌هایی می نماید که در زمان حیاتشان از آ ن‌ها پرسیده نشده بود؟

دیگر مشخصه‌ی مورخ نقش‌گرای حال­محور از طریق مقایسه او با معتقدان به بازگشت مسیح آشکار می‌شود. اینان معتقدند که جهان در زمانی خاص مثلاً فردا به پایان خواهد رسید، به یک تعبیر آن که معتقد به بازگشت مسیح است، نگران سلامت روح انسان است، کتاب‌های دینی­اش را می‌خواند و نشانه‌های زمان را تفسیر می‌کند. رقیب او مورخی است که اتکا به اسناد را حقیر می‌شمارد و به بینش‌هایی که از فرضیه‌ها بدست می‌آید اطمینان دارد. هم معتقد به بازگشت مسیح و هم مورخ نقش‌گرا می‌پندارند که تمام گذشته صرفاً مقدمه است، و رویدادها از میان قرون گذشته‌اند تا شاید موقعیتی آخرالزمانی برای نسل برگزیده‌ی کنونی آشکار شود. هر دو مشتاقانه منتظر آینده‌ای نو و درخشان هستند، یکی در جهان آینده تحت حاکمیت خداوند و دیگری در این جهان بر طبق تدبیر نقشه‌ی عالی انسان. سرانجام هر دو می‌پندارند که رویدادهای تاریخ مطابق جدول مهم فعالیت‌ها رخ داده است و اشخاصی با دستاوردهای فوق­العاده‌تر آن‌ها را کشف می‌کنند و از آن‌ها بهره می‌گیرند، یکی از طریق مکاشفه، دیگری از طریق فرض. درست برعکس، مورخ انسان‌گرا جبر ماشینی را در هر شکل آن رد می‌کند و می‌کوشد از طریق مسیر مستقیم اما بی­نهایت پیچیده‌ی دانش، گذشته را بخشی از آنچه هست و آنچه خواهد شد بسازد.

در روش و فرض‌های بنیادین، مورخان انسان‌گرا و نقش‌گرا تقریباً در هر گام با یکدیگر تفاوت دارند. برای اولی آگاهی بیشتر درباره‌ی برهه‌ی مشخصی از گذشته کافی است. چنان که هربرت باترفیلد خاطرنشان می­سازد این مورخ می‌تواند مشکلش را بیان دارد و جستجویش را آغاز کند. به تعبیری وضعیت او همچون کسی است که درگیر تحقیق کاملی است. کاربردهای عملی قابل مشاهده نیست. هیچ راه حلی برای مشکلات اندیشیده نمی‌شود، و به حتم تغییرهای قابل توجه در سیاست‌های دولت انتظار نمی‌رود.

از دیگر سو مورخ نقش‌گرا باید با توجه به تعریف، در رویکرد خویش هم عملگرا و هم سودگرا باشد. دست کم باید به طور مستقیم در حقوق شهروندی مناسب یا زندگی مردم­سالارانه‌ی مؤثر سهیم باشد. موقعیت امروزی احتمالاً نقطه انحراف بیان مشکل وی را فراهم خواهد ساخت. توجیه تحقیق او دانش منتج نیست بلکه استفاده‌های مستقیم از این دانش است.

مورخ انسان‌گرا پس از بیان مشکلش بی درنگ می‌تواند به جمع آوری اطلاعات بپردازد، اما مورخ نقش‌گرا نمی‌تواند چنین کند. او باید برای طرح ریزی فرضیه‌ها درنگ نماید یا حتی تا اقامه تفسیرهای موقتی درباره‌ی اطلاعات، پیش از آن که آن‌ها را جمع آوری کند، پیش رود. منتظر ماندن تا زمانی که میزان قابل ملاحظه‌ای از واقعیت‌ها را آماده سازد مخرب خواهد بود، زیرا به گفته او واقعیت‌ها از توضیح بی نیاز نیستند و تنها می‌توان برای اثبات فرضیه‌ها از آن‌ها استفاده کرد. مورخ انسان‌گرا می‌پندارد که نمی‌توانید چیزی را شرح دهید مگر اینکه بدانید آنچه را که سعی دارید شرح دهید چیست، از این رو نخستین دغدغه‌ی وی دانستن است. او صبورانه روی اسناد کار می‌کند، همه اطلاعاتی را که موجود است انتخاب می نماید، سرنخ‌های منابع جدید را دنبال می‌کند، همواره همچنان که پیش می‌رود موقعیت خود را درمی­یابد و سرانجام پس از انجام هر آنچه می‌تواند گزارشی معنادار از آنچه آموخته است ارائه می‌دهد. به ظاهر ممکن است به نظر رسد که مورخ نقش‌گرا وظیفه دشوارتری دارد، اما در واقع خلاف آن صحیح است. او مشکل تحقیق تاریخی را فوق­العاده ساده انگاشته است، زیرا لازم است که فقط به موضوعی که بر فرضیه‌اش تأثیر می‌گذارد ـ و اغلب نیز فقط به موضوعی که آن را تأیید می‌کند ـ بپردازد. او روابط کنش و واکنش، الگوهای تغییر و مشخصات عام را خواهد جست. در پایان نیز باید مطلبش را به صورتی قابل درک ارائه دهد.

تعالی هدف، فرضیه، انتخاب اطلاعات، پرسش در خصوص اطلاعات و پی­ریزی نتایجی که الگوی رایج نگارش تاریخ کارکردی است در تحلیل کوتاهی از کتابی مشهور در تاریخ آمریکا محک زده می‌شود.  انتشار عصر جکسون (Age Of Jackson) در سال 1945 به قلم آرتور ام. اشلزینگر (Arthur M. Schlesinger) که در آن زمان بیست ساله بود، رویدادی مهم در تاریخ­نگاری آمریکا به شمار می‌رود[6]. این اثر پرفروش‌ترین کتاب شد، جایزه پولیتزر (Pulitzer) را دریافت کرد و در بیش از بیست نقد مهم کتاب، تمجیدی بی حد و حصر از آن بعمل آمد. مورخان قدیمی تقریباً مخزن صفت‌های عالی شان را در ستایش این کتاب به انتها رساندند: ویژگی ادبی برابر با ادبیات پارکمن (Parkman)؛ بررسی دقیق منابع در بهترین سنت مکتب آلمانی فون رانکه (Von Ranke)؛ نمایش تخیلی عقاید؛ طرح‌های ظریف کلمات؛ برخورد مناسب با مشکلات دشوار فکری و فلسفی؛ آخرین کلام در خصوص عصر جکسون. این‌ها برخی از تحسین‌هایی است که بر نویسنده جوان و کتابش فروبارید. سرانجام شانس به مورخی رو کرده بود. او مرزهای خوش­نامی ادبی، علمی و عملگرایی را درنوردیده بود.

نویسنده‌ی عصر جکسون مبارزه‌های حزبی دوره جکسون را منحصر به فرد نپنداشته است، بلکه آن‌ها را جنبه‌ای از جدال مستمر طبقات در آمریکا تلقی کرده است. در این اثر به عصر جکسون با دیدگاه دهه‌ی 1830 نگریسته نشده،بلکه  با دیدگان سیاست جدید (The New Deal) و سال‌های جنگ دهه 1940 مورد توجه قرار گرفته است. روش کار ظاهراً مشکل را بیان می‌کند : چگونه ممکن است دوره‌ای را از گذشته برداشت و برای شکوه و تجهیز شخصیت و برنامه معاصر از آن استفاده کرد. این فرضیه پاسخی ارائه می‌دهد : همه تاریخ آمریکا را شاید بتوان در چهارچوب جدال مستمر طبقات، تنش مداوم بین گروه‌های اجتماعی و اقتصادی، تضاد همیشگی رهبران آزادی­خواه و جامعه تجار تفسیر کرد. این روش نتیجه را تضمین می‌کند: آماده ساختن شواهد در یک سوی فرضیه و کنار نهادن هر چیزی که ممکن است مسأله را تضعیف کند. دستاورد مورد نظر درسی است درباره این که چگونه جدول طبقاتی آمریکا می‌تواند بدون انقلاب خشونت بار خاتمه یابد؛ و نیز این که یک حزب درگیر تضاد طبقاتی حق استفاده انحصاری از خالص‌ترین شکل‌های آمریکایی مآبی را دارد[7].

برخی از گفته‌های آنان که نسبت به کتاب واکنش موافقی داشتند راهگشا است. مرل کورتی (Merle Curti) چنین گفته است : «همانند اندک کتاب‌هایی که به ندرت توفیق می­یابند، این کتاب موفق شد سهم بسزایی در تاریخ به مثابه‌ی یک علم اجتماعی داشته باشد و از بهترین آثار معتبر تاریخ چون شاخه‌ای از ادبیات رونوشت بردارد.... آقای اشلزینگر کتابی عرضه کرده است که آزادی­خواهان آمریکایی باید به واسطه پرتوی که بر گذشته، حال و آینده مردم­سالاری می‌تاباند، از آن استقبال کنند... او بیشتر از آنچه میان مورخان رایج است درباره‌ی زمان ما و فردا می­نویسد... مفروضات زیرساختی او فرضیات نسبیت‌گرا است... آزادی خواهان باید ایمان شان را به مردم سالاری، نو، ژرف و گسترده بیابند[8]. دیگری بیان کرده است که نویسنده «براستی برای تفسیری که تاریخ را به عنوان علم به سنت گذشته مردم­سالاری آمریکا مورد استفاده مستقیم قرار دهد کوشیده است.[9]» اشلزینگر درباره‌ی کتابش می‌گوید «این کتاب شاید به ساختن مفهوم صلح­طلبانه ـ که مردم­سالاری ما آن را داراست ـ کمک نماید، از این رو از وحشت انقلاب خشونت بار کاملاً جلوگیری می‌شود... تاریخ نمی‌تواند هیچ سهمی چون نوشدارو داشته باشد. اما می‌تواند در شکل بخشیدن به مفهوم آنچه طرفدار برابری است و نیز آنچه در مسیر سنت‌های جمهوری خواهانه است، و می‌تواند ما را نجات بخشد، مشارکت نماید[10]

به یقین در اینجا تاریخ کارکردی در اوج شکوفایی است. دوره‌ای چشمگیر با یک قرن کامل جابه جا می‌شود تا شاید بتواند با موقعیت کنونی سخن بگوید. روش آشکار است، کتاب خواندنی است. مقاصد به وضوح اعلام می‌شوند و آشکارا مورد توجه قرار می‌گیرند. پایان نهایی، سهیم شدن در نجات ملت است. این امر به حتم اساس منصفانه‌ای برای ارزشیابی تاریخ کارکردی در مقام تاریخ است. اوضاع به سود کسانی که مایلند تاریخ را از علوم انسانی منحرف کنند و به سرزمین موعود نقش‌گرا سوق دهند، تغییر می­نماید. تنها اشکال کتاب اشلزینگر این است که وقتی تظاهر می‌کند تاریخ است، به هیچ وجه تاریخ نیست. این کتاب مثال فوق العاده موفق رساله نویسی سیاسی است؛ مباحثه‌ای بسیار مجاب کننده است اما از آن نوع تاریخی نیست که در برنامه علوم انسانی بگنجد.

نتیجه­گیری بسیار معروف اشلزینگر اینست که کارگران شرقی از جکسون حمایت کرده و تاحد زیادی مسئول انتخاب او هستند. البته راه‌آهن هنوز به کار نیفتاده بود و صنعت نیز خام­دست به شمار می‌رفت، با این حال شرق «بوته آزمایش بنیاد ستیزی» توصیف می‌شود. از آنجا که هیجده تا از بیست و یک روزنامه که در یک بخش کلیدی استفاده می‌شدند روزنامه‌های شرقی بودند، فهم این مطلب دشوار نیست که چگونه این نتیجه­گیری خاص صورت پذیرفته است[11]. افزون بر این دو محقق جوان پس از تحلیل گزارش‌های انتخابات در مناطق خاص، مقاله‌های جداگانه‌ای منتشر کردند که فرضیه اشلزینگر را تا آنجا که به بوستون و فیلادلفیا مربوط است درهم می‌کوبد. یکی از این‌ها با صراحت اظهار می‌کند «کارگران در رأی گیری از اندرو جکسون حمایت نکردند، و در.... پایان دور دوم بود که حزبش توانست اکثریت ناچیزی را در نواحی طبقه کارگر بدست آورد.[12]» پروفسور جوزف دورفمن (Joseph Dorfman) از دانشگاه کلمبیا، نویسنده اثر چند جلدی ذهن اقتصادی در تمدن آمریکا (The Economic Mind In American Civilization) فرضیه اشلزینگر را رد می‌کند. از این رو، فرض اصلی کتاب تضعیف می‌شود.

نتیجه گیری مهم دیگر این است که مردم سالاری جکسون برنامه سیاسی سنجیده و پخته‌ای بوده است. می‌توان آن را برنامه‌ای سطحی اما مرتبط برشمرد، و باید خاطر نشان کرد که در جایی نویسنده از آن به عنوان «آشفتگی» یاد می‌کند. مهمترین واقعیت این است که هیچ سنجشی در خصوص دیدگاه‌های پراکنده و اغلب متضاد خود جکسون موجود نیست. نکوهش عمومی جکسون از بانک‌ها در حالیکه محرمانه در جستجوی تأمین طرحی برای بانکی از فلیکس گراندی (Felix Grundy) بوده قلم گرفته شده است[13]. به این واقعیت که جکسون لایحه‌ای را امضاء کرده که قدرت قانونی کنگره را به رسمیت بشناسد اشاره‌ای نشده است. به حمایت از بهره­برداری از زمین‌های غیردولتی در دوره‌های دولت جکسون توجهی  نشده است. جدال بین جکسونی‌های شرق و غرب در خصوص مسأله پول از نظر اشلزینگر  اهمیتی ندارد. و سرانجام قضاوت‌های سنجیده مورخی توانا که سال‌ها را به مطالعه دوره جکسون اختصاص داده است با بی اعتنایی کنار گذاشته شده و هیچ جواب مستقیمی به چکیده توماس آبرنتی (Thomas Abernethy) داده نمی‌شود. «جکسون سیاستمداری ثابت قدم نبوده است. حتی رهبر راستین مردم نیز نبوده است....او همیشه به وادار کردن عموم  به خدمت به مقاصد سیاستمداران باور داشته است...هیچ مورخی تاکنون جکسون را به داشتن فلسفه‌ای سیاسی متهم نکرده است. پی بردن به این که او حتی اصول سیاسی داشت دشوار است[14]» هر حکم منصفانه درباره‌ی این فرض که مردم سالاری جکسونی برنامه‌ای منجسم است این خواهد بود: « اثبات نمی‌شود.»

این کتاب به سبب مقدمه‌ی آغازین بحثش (1829) بر فرضی بنیادین استوار است که بر این اساس بررسی جکسون پیش از ریاست جمهوری برای شناختن جکسون رئیس جمهور غیر ضروری است. این عقیده نه قابل دفاع است و نه پیوسته در سراسر کتاب دنبال می‌شود. چه ارتباطی می‌تواند بین علم به مردم سالاری و مبارزه جهانی بر ضد فاشیسم در صد سال دیگر وجود داشته باشد؟ ما تا اندازه‌ای به نسبیت‌گرایی در تاریخ عادت داریم اما این موضوع فشاری بسیار سنگین بر انعطاف پذیری فلسفه وارد می سازد؛ چه گذشته با اهمیت باشد  چه نباشد. آقای اشلزینگر نمی‌تواند آن را به دو طریق در اختیار داشته باشد. در سطحی پایین‌تر دانیل وبستر (Daniel Webster) فدرالیست دهه‌ی 1820 وادار می‌شود که بر ضد دانیل وبستر، ویگِ (whig) دهه 1840 شهادت دهد.

سرانجام اینکه مفهوم اصلی این کتاب این است که سقوط دومین بانک ایالات متحده آمریکا به نفع عموم بوده و نشان دهنده‌ی تفکر سازنده‌ای در زمینه‌ی بانکداری و امور مالی به شمار می‌رود. جنگ درباره‌ی بانک بر کتاب سایه می‌افکند، اما هرگز به کانون توجه تبدیل نمی‌شود. مشکل اساسی این است که اشلسزنگر دیدگاهی بسیار نزدیک­بین به بانکداری دارد. چنانچه انتظار می‌رود نیکلاس بیدل (Nicholas Biddle) جانی، دشمن میهن، ویرانگر مصلحت عمومی و طرفدار فاشیست تصویر می‌شود. برای دستیابی به این نتایج از شواهد گالاتین (Gallatin) به صورت گزینشی استفاده می‌شود و آثار تاریخی دِوِی (Dewey)، کترال (Catterall)، و دانبار (Dunbar) که همگی محققان مشهوری هستند، اساساً نادیده گرفته می‌شود. دانشجوی برجسته تاریخ بانکداری، فریتز ردلیچ (Fritz Redlich) نیکلاس بیدل را یکی از متفکران بسیار خلاق در توسعه بانکداری این کشور می‌داند. او به گفتن اینکه با اشلزینگر مخالف است بسنده می‌کند، اما به بیانی دقیق‌تر او را کاملاً رد می‌کند.13 بری هاموند (Bray Hammond) پس از تمجید از برخی ویژگی‌های کتاب و در واقع متذکر شدن بسیاری اشکالات، می‌گوید «اما دو اشکال به کتاب او لطمه می­زند. یکی معصومیت مانوی است با توجه به اصالت همه چیزهایی که جکسونی هستند و پلیدی همه‌ی چیزهایی که در برابر آن قرار دارند و دیگری برخورد ناشیانه با مسائل اقتصادی است و بخصوص بانک ایالات متحده آمریکا... پرخواننده خواهد بود و از آنجا که مستندات بسیار دارد بیشتر خوانندگانش آن را موثق خواهند پنداشت. کتاب، عصر جکسون را دوره‌ی آزادی خواهی موفق معرفی می نماید در حالیکه بیشتر عصر بهره برداری موفق بوده است. بینش این کتاب ساده‌انگارانه مشکلات دائمی سعادت انسان را می‌پروراند. و اساطیر را پیرامون رهبری سیاسی که ظرفیت عملی را بیش از فضیلت دارا بوده شکل می‌بخشد[15]

در این جا، خطر این نتیجه گیری را می‌پذیرم که تاریخ ناشیانه، ساده‌انگارانه و سرشار از اسطوره هیچ جایی در علوم انسانی ندارد. پیش‌تر می‌روم و تکرار می‌کنم که اگر فرض‌های نقش‌گرا ـ نسبت‌گرا پذیرفته نشود، اصلاً تاریخ وجود نخواهد داشت. هیچ کس منکر نمی‌شود که آقای اشلزینگر آزاد بوده است کتابش را هر گونه که مناسب می‌بیند بنویسد و از هر نقطه نظری که بر می‌گزیند، تصور نماید. اما وی آزاد نبوده است که آن را به عنوان تاریخ دوره جکسون توصیف کند. آن‌ها که از حرکت او با نوشتن نقدهای تحسین آمیز حمایت می‌کنند از مسئولیت مبرا نیستند.

مورخانی که در تجارتِ ارثیه‌ای پرارزش در وضع آشفته‌ای از سوداگرایی شتاب کرده‌اند گروهی به نسبت همگون بوده‌اند. آن‌ها خوشحالند که به آزادی­خواه شهرت دارند و اهدافی را اعلام می‌کنند که واکنشی را در مخاطبانی بر می‌انگیزد که آرزو دارند شاهد پیشرفت‌های کیفی در عرصه‌ی تمدن باشند. اما این افراد چه خواهند گفت هنگامی که دیگر مورخان از فلسفه نقش‌گرای آنان برای دستیابی به اهدافشان بهره می‌جویند؟ البته آن‌ها هیچ دلیلی برای شکایت ندارند اما احتمال دارد که این امر توسعه را کاملاً غیر قابل قبول بنمایاند و چنین حرکتی البته در راه است و درصدد است که روند کنونی را تغییر دهد و تجارت، صاحبان و سازمان‌های آن را همچون نیروی بزرگ خلاق و پویا در زندگی آمریکایی جلوه دهد. آلن نوینس (Allan Nevins) پیشرو این جنبش گفته است، «علت اصلی این که چرا تاریخ باید نوشته شود نیاز هر نسل به تفسیر دوباره‌ای است که با پیش پنداشت‌ها، نظرها و دیدگاه‌ها متناسب باشد.هر دوره نقطه اوج عقیده خودش را داراست[16]». این موضوع باید موسیقی گوش­نوازی برای مورخان نقش‌گرا باشد، ولی آن‌ها باید گفته‌های یکی از دانشجویان پرفسور نوینس را به دقت بسنجند: «کوشش‌های مورخان جهت بازبینی معامله‌ی تحریف شده تجاری و عیان کردن ثبت گذشته‌ی پیشرفت تجاری سهم فوق العاده‌ای در ایجاد تلفیق‌های محافظه­کارانه‌ای دارند که برای به چالش کشاندن اثرات معامله‌ی منصفانه در نوشتن تاریخ مورد نیاز است[17].» این شیوه تفکر را در عصر جکسون، به کار ببندید،آنگاه نیکلاس بیدل چون قهرمانی بزرگ ظهور خواهد کرد و جکسون، مداخله‌گر ناشی اداری مآبی تلقی خواهد شد که فعالیت تجاری را به گونه‌ای پیش می‌برد که ایالات متحده آمریکا آمادگی لازم را برای جنگ جهانی اول دارا نباشد. برخی از مشهورترین مورخان در تلاش برای تفسیر تاریخ برحسب رشد توانایی مادی به واسطه تجارت بیش از پاکسازی مردم سالاری به واسطه‌ی جدال طبقاتی درگیرند[18]. هیچ میزان تفکر نسبیت‌گرایی نمی‌تواند این واقعیت را که هر دو گروه بر اساس فرض یکسانی فعالیت می‌کنند بپوشاند. این فرض این است که تاریخ باید کارکردی ساخته شود.

شاید مسأله این باشد که آن‌ها که در خصوص علوم انسانی سخن می‌گویند نخست به «دیدن، توصیف کردن و درک ارزش‌ها» به سبب خودشان علاقمندند نه به توصیه‌ی این موارد به دیگران. باید اعتراف کنم که بخش‌هایی از «علوم انسانی در شرف تغییر» اثر دی. اچ استیونز (D.H .Stevens) مرا به وحشت انداخته است. تاریخ کارکردی کاملاً به علوم انسانی مسلط است. وی در جاهای مختلف می‌گوید، «تاریخ‌های علوم انسانی را افراد می­سازند نه زمان...تاریخ داستانی در طی زمان نیست. معنایی است که از واقعیتی ساخته می‌شود و در قالب تصوری قوی بازسازی می‌شود.»17 اگر این نظر درست باشد همه باید بپذیریم که دانش بی فایده است مگر اینکه برای مهار افراد و رویدادها به کار برده شود. اما کسانی هستند که بر آنند که علوم انسانی «آینه‌های نبوغند که ما خود را در آن‌ها می‌بینیم[19]» و اعلام می‌دارند که «این خدمت علوم انسانی است که انسان را زنده نگه می‌دارد نه همچون دارو و نه همچون سلاحی قدرتمند که او را با گریزاندن از حمله‌ای زنده نگه می‌دارد بلکه همچون مقصود، عشق، امید، اشتیاق و آفرینش او را از بازگشت به سردرگمی غیر انسانی که از آن سربرآورده است باز می‌دارد و اگر سقوط نماید این سردرگمی همچنان مدعی او خواهد بود[20] تصویر آنچه می‌تواند برای قشر آمریکایی شکل گیرد به عقیده من، تصویری تأسف بار است.

در صورتیکه مورخان نقش‌گرا پیروز شوند تاریخ با نتیجه گیری‌های به دقت برگزیده همراه خواهد بود و حقیقت‌هایی نسبی خواهد داشت که در جای خود محموله‌ی سرشاری مشتمل بر داستان شکست‌ها و دستاوردهای مردان و زنان  را پیشکش خواهد کرد.

و این در حالی است که مورخ انسان‌گرا صبورانه با قدم‌های سنگین را ه پیاده رو را طی می‌کند؛ با این اطمینان خاطر که دانش ضمانت اجرایی خود را داراست و خود دلیلی موجه است. او با رد این فرض مخرب و غلط که دو روایت تحریف شده یک روایت درست می سازند، برای دقت اطلاعات و بی­طرفی تفسیر می‌کوشد. و با اطمینان بر این فرض تکیه خواهد زد که هر چه بیشتر دانشجو در مورد میراث غنی و متنوع گذشته آگاه شود ـ چه این میراث متعلق به آمریکا باشد، چه اروپا یا آسیا ـ شهروند بهتری خواهد شد. از این فرایند که چگونه دانش در روح انسان به شناخت تبدیل می‌شود اطلاعی ندارم، اما بسیار مطمئنم که تقریباً این گونه است، و همچون بخش مکمل این روند مفهوم ارزش‌های بنیادین زندگی گسترش می یابد؛ این ایمانِ حداقل یک مورخ انسان‌گرا است.



[1] . این مقاله، ترجمه­ای  است از بخش اول کتاب زیر:

Variations on a Theme: History as Knowledge of the Past; by George L. Anderson; Lawrence KS: Coronado Press; 1970; I. History in the Making; pp. 13-36.

[2] . Georg L. Anderson

[3] . Sidney E. Mead , " The American People :Their Space , Time , And Religion , ''The Journal Of Religion , 34 ( October , 1954) , 244

[4] . Brundage , Op. Cit. , 385.

[5] . John A , Garraty," Preserved Smith , Ralph Volny Harlow And Psychology," Journal Of The History Of Ideas , 15 (January , 1954),465.

[6] . Little Brown And Co.,(Boston , 1946).

[7] .  نگاه کنید به:

  Newsweek 26 (September 24 , 1945), 106; Allan Nevins In The New York Times, Book Reviews (September 16,1945), 1;And Culver H. Smith In The Journal Of Southern History.12(February , 1946),123

[8] . Nation , 161(October 20,1945),406.

[9] . George J.Fleming , Jr.,In Catholic Historical Review , 32 (April , 1946),103-104.

[10] . Schlesinger , Op.Cit.X.

[11] . W.Stull Holt," An Evalution Of  The Report On Theory And Practice In Historical Study , " Typescript Copy , 7.

[12] . William A. Sullivan , " Did Labor Support Andrew Jackson ," Political Science Quarterly.62 (December , 1947),569-580 Edward Pessen ," Did Labor Support Jackson :The Boston Story , " Ibid.,

[13] . Felix Grundy To Jackson From Nashville , May 22,1829.Jackson Papers,Vol.73.

[14] . نگاه کنید به:

"Andrew Jackson And The Rise Of Southwestern Democracy ," American Historical Review ,33(October, 1927),64-77,Especilly 76,And From Frontier To Plantation In Tennessee.

 

[15]. The Molding Of American Banking : Men And Ideas.Hafner Publishing Company , New York , 1947. Part I11 Of Chapter Vi Entitled "Nicholas Biddle And The Heyday Of American Central Banking ,"110-162,And Specifically Footnote 383 On Pp.281-282.

[16] . ."Public Policy And National Banks , "Journal Of Economic History , 3(May,1946),79,83-84.

[17]. " Should American History Be Rewritten?Yes,"Saturday Review Of Literature,37(February 6,1954),7-9.

[18] . Edward M, Saveth , "What Historians Teach About Business ", Fortune, 45-2( April, 1952) , 118ff., Especially 174.

[19] . Haper Bros., (New York , 1953).

[20] . Neal W. Klausner ," The Humanities : Mirrors Of Genius." The American Scholar ,24 (Winter , 1954-55)81-87, Especially 86


کتاب ماه تاریخ و جغرافیاشماره 140 دی 88


 
تعداد بازدید: 5059


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 116

به چهره تک‌تک آنها نگاه کردم. همه ریش داشتند و آرام و ساکت دور یک میز مشغول خوردن ناهار بودند. چند تکه کباب،‌ گوجه‌فرنگی، سبزی خوردن و نان روی میز آنها به چشم می‌خورد. میز و صندلیها از اموال صدا و سیمای آبادان بود که به غنیمت گرفته بودیم. وزیر نفت حالش خیلی عادی بود و من در سیمای جوان و دوست‌داشتنی او نگرانی یا اضطرابی ندیدم. او با خیال آسوده مشغول خوردن ناهار بود.