جایگاه روایت و تفسیر در تاریخ[1]
بهان مک کولا ترجمه محمدحسین رفیعی
کاملاً واضح و هویداست که یک واقعه در بستر زمان، برای تبدیل شدن به تاریخ، باید توسط یک تن با شرح جزئیات و اتفاقات مربوط به آن رویداد، برای دیگران بازگو شود. هدف این مقاله پرداختن به نظرات گوناگونی است که درباب نقش روایت در تاریخ ارائه شده است. به دیگر سخن، یک رویداد زمانی به گزارشات تاریخی وارد خواهد شد، که شرح و تفسیری از آن ارائه شود. با این وجود، یک گزارش به تنهایی نمیتواند زمینهی مناسب و کافی را در راستای فهم و درک ابعاد موضوع فراهم کند و ابزار لازم را برای اظهارنظر پیشگویانه تاریخی در اختیار خواننده قرار دهد.
سه گروه عمده نظریه درباب تغییرات روایی تاریخ در زبان انگلیسی وجود دارند که توسط افرادی چون اُکشات[2]، درای[3] و دانتو[4] مطرح شدهاند. اکشات بر آن است که «روایات تاریخی و تفاسیر آنها در تاریخ میتوانند از تغییر و تحریف آن هم گام فراتر نهند، البته ممکن است هیچ عامل خارجی و یا دلیل درونی نیز دراین تغییر دخیل نباشد. به دیگر سخن، مورخین گاه، مانند قصهپردازانی عمل میکنند که با افزودن حواشی نامربوط و اطناب در ارائه اصل رخداد تاریخی میکوشند به اثر خویش رنگ و لعاب بیشتر و بهتری ببخشند. من این اصل را یگانگی یا تداوم در تاریخ و تنها اصل تفسیر همخوان و همسو با دیگر شروط تجربه تاریخی میخوانم»...«دریافتی که از یک علت [تاریخی] وجود دارد، برگرفته از مجموعه گستردهای از علل و عواملی ست که بدون هیچ گونه فضای مبهمی با یکدیگر در ارتباط و پیوستگی مستقیم قرار دارند. برای درک و رؤیت تمام مراحل تغییر و تحول در وضعیت آن مجموعه بهم پیوسته عوامل باید شرح و تفسیر کاملی ارائه شود و روش مورخان هیچگاه براین منوال نیست که با استفاده از تعمیم موضوعات به یکدیگر به شرح آنها بپردازند بلکه در جای جای نوشتههای خویش میکوشند با افزودن جزئیات و توضیحات بیشتری به گستره پیکره اثر خویش بیفزایند»[5]
از سوی دیگر درای برآن است که یکی از بهترین ابزارهای شرح یک تغییر تاریخی آن است که سلسله رخدادها را به ترتیب وقوع و حدوث ردگیری و علت یابی نماییم. به دیگر سخن عقیده درای بر پیگیری جزئی و موشکافانه عوامل و علل هرچند کوچک و کم اهمیتی است که طی یک سلسله اتفاقات در هم تنیده نتیجه مهمی را بدنبال خواهد داشت. فیالمثل در حادثهای مثل انفجار یک موتور، در ریشه یابی سلسله رویدادهایی که منجر به این حادثه شده، به نشت سوخت از یکی از قطعات موتور [یا چیزی از این دست] خواهیم رسید. هرچه بررسی صحنه رویداد دقیقتر و موشکافانهتر انجام شود، جزئیات و دلایل خُردتری را کشف خواهیم کرد، درای درباب میزان موشکافی رویداد تاریخی برآن است که تا سرحد امکان باید جزئیات، علل و عوامل رویداد را برای مخاطب شرح داد.»[6]
در نهایت دانتو میگوید: «شرح و تفسیر باید فاصله بین نقطه آغاز و پایان یک رویداد را بهخوبی پُر کند»[7] این انباشتن باید از طریق اتفاقاتی انجام شود که در انتها به رویداد مورد نظر ما ختم شدهاند. وی معتقد است که رشته بهم پیوسته این رویدادها یک روایت تاریخی را تشکیل خواهند داد.[8] او دوگونه رایج و منحصر به فرد را در شرح روایی تاریخ برمیشمارد. یک مورخ در راستای شرح و توضیح یک رویداد عمده و مهم تاریخی باید به عواملی با میزان تأثیرگذاری بالاتر در میان سلسله علل بپردازد که در نهایت منتج به واقعهای شدهاند که مدنظر مورخ است، از سوی دیگر همو برای توضیح همان عوامل مهم، نیز مجبور به توضیح سلسله عوامل دیگری است. بنابراین یک روایت توصیفی ممکن است با ساختار «توضیح و تبیین عوامل تودرتو و در هم تنیده تاریخی» همراه باشد.[9] دانتو گونه دیگری را نیز برای روایات تاریخی تعریف کرده است؛ گاهی اوقات وقایعی که تبیین میشوند مانند نوع اول، درهم تنیده و تودرتو نیستند، بلکه هر رویداد در کنار دیگری یک صحنه و رویداد تاریخی را تشکیل میدهد که او آنرا «روایت ذرهای»[10] نامیده است. روایت ذرهای در حقیقت بسیار شبیه تعریف سلسله عوامل در تعریف درای است، با این تفاوت که نقطه آغازین و ابتدایی در این سلسله، یک رویداد مشخص و واضح مانند نشت کردن سوخت در یک موتور نیست، و دانتو به نقطه آغازین تنها از منظر شروع یک تغییر و نه بیش از آن، می نگرد.[11]
شکی نیست که در نظریات روشمند هر سه متفکر فوق که به بخشی از نظراتشان اشاراتی شد، هر حادثه و رویدادی که ارزش توضیح و تبیین را داشته باشد، مورد بررسی قرار میگیرد. معالوصف چنانکه از آثار آنها برمیآید، نتوانستهاند به حد کفایت نظرات خود را در عمل اجرا کنند و در شرح یک رویداد تاریخی، دقیقا آنچنان که در واقع رخ داده است به جزئی نگری و شرح کاملی دست یابند.
این واقعیت و کاربرد دو روش متفاوت «شرح و تبیین» را بخوبی می توان در بررسی یک رخداد تاریخی عمده و مهم درک کرد. یک مثال مشخص و مناسب برای بررسی میزان اهمیت توضیح و تبیین در تاریخ، مطالعه میزان قدرت محدود به چند شهر خاندان کاپتیان فرانسه[12] در 987 است و نیز قدرت همان حکومت در سال 1328 که بر تمام فرانسه مدرن سایه افکنده بود. هیچ نقل و روایتی مورخین حرفهای را درباب تغییراتی که بین سالهای 987 و 1328 در خاندان کاپتیان فرانسه رخ داد، راضی نخواهد کرد. چنین شرح و تفسیری باید گام به گام مطرح شود؛ ابتدا باید قدرتگیری نیروی فئودالی خاندان کاپتیان و بسط قلمرو و حکومتش بر قصبهها و شهرهای اطراف مورد بررسی و شرح قرار گیرد. در پی این بسط و توسعه قلمرو، ساختار دولتی برای حفاظت محدوده سلطنتی تعبیه شد. این ساختار مسئولیت اخذ مالیات و ایجاد عدل و امنیت در قلمرو را نیز بر عهده داشت. اقداماتی از این دست نوع نگاه و انتظار مردم فرانسه را در طول زمان نسبت به قدرت و اقتدار خاندان کاپتیان افزایش داد. این رویدادهای تاریخی گزارشی از بروز مستمر سلسلهای از تغییرات ساختاری در قدرت آن خاندان حکومتگر در فرانسه بود، مع الوصف این گزارش نتوانست چنانکه شایسته است و در کتاب ارزشمند رابرت فاوتیه تحت عنوان «تاریخ پادشاهی کاپتیان در فرانسه»[13] آمده به شرح و بسط کافی تاریخ بپردازد. ابعاد افزایش قدرت خاندان کاپتیان در فرانسه، بدون توضیحات دیگری که خواهد آمد، ناقص خواهد ماند: سلطنت خاندان کاپتیان در فاصله سالهای 987 و 1328 بر فرانسه بصورت مداوم و بدون گسست ادامه یافت، تمام پادشاهان این خاندان باکفایت و باهوش بودند، فئودالهای فرانسوی در این دوره، همراه حکومت این خاندان بودند و علیه آنان برنخاستند و کشور از سوی ارتشهای خارجی نیز مورد تعرض قرار نگرفت. همانطور که میبینیم این رویداد تاریخی بدون شرح و بیان ابعاد دیگر آن، بهخوبی تبیین نمیشود.
البته حتی اگر روایت به لحاظ اطلاعات به حد کفایت کامل باشد، تمام حقایق تاریخی حتی انواع منفی آنها نیز به یک توضیح پیشگویانه رضایتبخش احتیاج دارند ولو آنکه در نگارش اصلی آن تاریخ جایی نداشته باشند. مثلا تاریخ پادشاهی کاپتیانها در فرانسه با ارائه گزارههای تاریخی زیر که البته بار منفی دارند، به درستی تبیین نخواهد شد: سلسله پادشاهی هیچگاه منقطع نشد، پادشاهان این خاندان افراد متلون و دمدمی مزاجی نبودند، لردهای فئودال بر علیه آنها متحد نشدند و نیروی آنها توسط هیچ نیروی خارجی تهدید نشد. خواننده تاریخ، پس از مطالعه چنین اطلاعاتی درباب خاندان کاپتیان بخوبی از دلایل افزایش قدرت ایشان در فرانسه مطلع خواهد شد و پس از آن تصویر درخور و کاملی از تاریخ فرانسه در آن دوره در ذهن وی نقش می بندد و این بدان معناست که روایت و متن به هدف خود نایل آمدهاند.
البته نباید از نظر دور داشت که انتقاداتی بنیادین به این نظریه وارد است؛ فیالمثل منتقدین برآنند که اگر روایت با هدف اطلاع رسانی خواننده نسبت به تمام عوامل و جزئیات قدرتگیری خاندان کاپتیان آنقدر کامل و انباشته از اطلاعات گوناگون تهیه شود، شاید روایت پیش از تبیین مراحل تاریخی تعالی و صعود قدرت آنها، به بیان اطلاعات پرداخته، دچار نوعی تطویل کلام گردد و توصیف وقایع بیش از تبیین علل و عوامل اهمیت یابد.
در حقیقت مورخین حرفهای و کارآشنا بهخوبی میدانند که وظیفه آنها فراتر از وقایعنگارانی است که تنها مشاهدات و شنیدههای خود را به رشته تحریر درمیآورند، به دیگر سخن این مورخین هستند که تصمیم میگیرند از میان آنچه توسط وقایعنگاران نقل شده، اطلاعاتی را گردآوری کنند که برای تبیین و توصیف حقایق مورد نظر ایشان مفید واقع شود. مورخین روایتگر بالاجبار تمام رویدادهای مرتبط با رخداد مورد نظر را به منظور ایجاد حس اقناع و اطمینان در خواننده، گردآوری کرده از این طریق میکوشند اهمیت تغییرات و اتفاقات بنیادین مورد بحث خویش را افزایش دهند. درباب تاریخ خاندان کاپتیان نیز، روایتگران کوشیدهاند با بسط و تطویل تاریخ نشان دهند که قدرتگیری این خاندان با توجه به تمام توصیفانی که ارائه میدهند، امری محتمل بنظر میرسیده است. این روایات، بسیار بیش از یک روایت تاریخی به بیان جزئیات رویدادها میپردازند و کار را برای مورخینی که به دنبال تبیین علل و عوامل مطرح در این روایات هستند، دشوار میسازد.
ما در اینجا در نقطهای قرار داریم که باید درباب ذات روایات که به یک تبیین پیشگویانه ختم میشوند، نظریه خود را ابراز کنیم. شرح چگونگی یک دگرگونی، با تبیین چرایی آن اتفاق متفاوت است. سؤال اول شرح و توصیف رویداد را میطلبد و دومی تبیین علل و عوامل به همراه توضیح پیشگویانه آن را اقتضا میکند. برای تهیه چنین توضیحی باید از یک ریشهیابی علتگرا پیرامون رویداد تاریخی مورد نظر بهره برد، که طی آن باید از طریق روابط علّی و معلولی نشان داد که عوامل موجود در شرایط پیشین، باعث پدید آمدن رویداد تاریخی و تحولات پَسینی آن شدهاند. البته در شیوه تبیین علّی نیز چنین باید کرد، با این تفاوت که در این شیوه، شرایط سابق و تحول آنها به حالت جدید، نوعی چرخش و گردش قاعدهمند جلوه داده میشود. حال میبینیم که روایت صرف یک رویداد کافی نیست، بلکه باید به هر طریقی در بررسی عوامل و آثار آن قلم زد.
البته ایجاد ارتباط بین سلسلهای از عوامل که دولتی اولیه را به ثانویه مربوط میسازد هم ـ در صورت امکان ـ بسنده نمینماید. شاید وظیفه چنین زنجیرهای آن باشد که هر مرحله از تغییر و تحول را بهتر بنماید، لیکن به هر روی برای تبیین و علتیابی یک رویداد و در پی آن ارائه یک توصیف پیشگویانه اصلا کافی و کاربردی نیست.
دانتو درباب اهمیت مورد اخیرالذکر بسیار سخن گفته است[14]، لیکن معتقد است که زنجیره بهم پیوسته علل، مانند «روایتگری ذرهای»، تنها گاهی اوقات میتواند یک رویداد را توصیف کند، چه وی برآن است که تمام علل و عوامل یک رویداد تاریخی را میتوان با توجه و بررسی دقیق نقطه آغاز و پایان آن درک کرد. دانتو گزارههای عمومی را که در تعلیل یک رویداد تاریخی مورد بهرهگیری مفسران آن قرار میگیرد، «فقه تاریخی»[15] خوانده است. او وجود چنین گزارههایی را محتمل دانسته لیکن خود در تولید و ایراد مشابه دیگری برای این گزارهها عاجز مانده است. تنها مثالی که او دراین باب ارائه کرد این بود که: «ما میتوانیم بگوییم ـ پیشبینی کنیم ـ که هرگاه یک موشک که در مسیر خود در سه مرحله، انفجارهایی را بهوجود میورد، در مرحله اول موفق بود، در دو مرحله باقیمانده هم ـ احتمالاً ـ بهموقع منفجر خواهد شد» دانتو با ایراد این مثال بر آن بود که استنتاجات تاریخی متأثر از فقه تاریخی «احتمالا در شرایط بسیار مناسب و بسندهای پدید میآیند، لیکن بهسختی می توان یکی از این روایتگریهای ذرهای را بعنوان یک تبیین تاریخی پذیرفت.»[16]
دانتو واقعا قصد نداشت به سؤالاتی از آن دست که چه زمانی یک روایت تاریخی، توصیفی است و چه زمانی نه، بپردازد؛ از سوی دیگر اعتقاد وی نسبت به وجود اصول تاریخی در قالب روایتگری ذرهای از رویداد تاریخی کافی است تا در کل ارزش خود رویداد تاریخی را نسبت به توضیحی که برای نمود ابعاد آن ارائه میشود، کماهمیت بداند. کسی که توانایی داشته باشد یک توصیف پیشگویانه و رضایتبخش از خط سیر یک موشک در فضای باز را تنها به انفجارهایی که آن را به جلو میراند محدود سازد، طبیعی ست که برای شرح تعالی قدرت خاندان کاپتیان در فرانسه قرون وسطی، باید شرایط محیطی این تغییر تاریخی را واکاود. توصیفات پیشگویانه از رویدادهای تاریخی، عموماً توجه و عنایت خاصی را به محیطی که اتفاق در بستر آن رخ داده است می طلبد. بدون شک این مهم با اتکای صرف به قوانین تاریخی و ارجاع رویدادها به آن قوانین دست نایافتنی ست.
نکته مهم دیگری که در اینجا باید بدان اشاره کرد، میزان تأثیر اندیشههای تعمیمگرانه برگرفته از مسائل مشترکی مانند شرایط محیطی، بر افکار و تحلیلهای مورخی است که به تبیین پدیدههای تاریخی میپردازد. فیالمثل درباب تاریخ خاندان کاپتیان در فرانسه، یک مورخ نه تنها باید به میزان رشد تعداد واسالهایی(رعایا) که آرزومندانه به حفظ حقوق و امنیت خود امیدوار بودند در قلمرو کاپتیانها در فرانسه، اشاره کند، بلکه بیش از آن باید بر عقلانیت و درک سیاسی ستودنی آن پادشاهان که از سویی باعث ایجاد حس اطمینان و فرمانبری در میان رعایا و از سوی دیگر عامل مهمی برای سرکوب مخالفین و رقبای داخلی و خارجی میشد، تأکید ورزد. یک مخاطب تاریخ، با مطالعه تاریخی که تمام شرایط و شروط فوق را رعایت کرده باشد، متقاعد خواهد شد که قدرت این خاندان قرون وسطایی و فئودال در فرانسه به صورتی کاملاً منطقی افزایش یافته است.
البته لزوماً برای نشان دادن شرایطی اقناعگر و بسنده در یک دوره تاریخی، نباید یک سلسله علل را تببین کرد و یا یک داستان منطقی را به تصویر کشید. فاوتیه به سادگی با تبیین جنبههای گوناگون حکومت کاپتیانها مانند: سلسله حکام، مستملکات و نظام حکومتی آنها کار خود را بهخوبی انجام داده است.
به بیان دیگر شیوه روایتگری مناسب در تاریخنگاری لزوماً متضمن توضیح و تبیین مطوّل و شرح تمام حواشی رویداد تاریخی نیست، بلکه در شیوه روایتگری متعالی، راوی باید بهگونهای حوادث و تقابل متعارضین را با یکدیگر شرح دهد که مخاطب نیز وقایع را همانگونه که در واقع روی داده، تصور کند.[17] یک روایت تنها به هنگامیکه قصد تبیین و شرح کامل رویداد را داشته باشد، باید تمام جزئیاتی را که در آگاهی مخاطب از وقایع آن دوره تاریخی تأثیر دارد، بیان کند.
گالی با ابراز مخالفت خویش با اینکه «ساختار روایی، درک تاریخی خواننده را از مبانی اولیه تا ویژگیهای منحصر بهفرد تاریخ تحت الشعاع قرار میدهد»، و نیز پیشنهاد دیگری درباب اینکه ساختار روایی فی نفسه برای یک نگارش تاریخی مناسب لازم است، بر آن است که «هر متن تاریخی اصیل و خالص، دو ویژگی عمده و اساسی دارد که باعث میشود آن تاریخ، در دستهبندی نوشتههای داستانی قرار گیرد». اولی روشی مناسب برای استفاده از نگارش تاریخی است، وی برآن است که آن متن باید مانند یک داستان خوانده شود، و مخاطب نباید با متنی مشابه متون علمی طبیعی یا اجتماعی که سرشار از قواعد و استدلالات گوناگون و درهم تنیده علمی است مواجه شود. ثانیاً یک نگارش تاریخی باید بر سرنوشت و تقدیر مردمانی که تاریخ آنها را به رشته تحریر درمیآورد، تأکید ورزد، این مطلب باید در زمینه متن مستور باشد.[18]
این مباحثات در صورت صحت میتوانند طرف مقابل را مجاب نمایند، اما در حقیقت چنین نیست. وقتی یک مورخ یک متن تاریخی را مطالعه میکند، بسیار مشتاق افزایش میزان اطلاعاتش از گذشته است و میکوشد از طریق مطالعه آن متن تاریخی به این مهم دست یابد. او ابتدا نه با انگیزه مطالعه یک داستان و نه با هدف پاسخگویی به علائق شخصی، بلکه به منظور پاسخگویی به علاقهاش در جستوجوی علمی و یا افزایش سطح دانش نسبت به گذشته دست به این کار میزند، بنابراین برای نیل به چنین هدفی یک متن تاریخی نباید لزوماً به شیوه روایی نوشته شده باشد.
حتی اگر با این پیشفرض که یک مورخ با هدف بالابردن سطح دانش روایی و داستانی خود به مطالعه تاریخ بپردازد، به موضوع نگریسته شود، بازهم سخن گالی را نمیتوان صحیح دانست. انگیزه چنین فردی عموماً کشف روابط سیاسی یا بازرگانی و یا حتی درک مبانی مشخص نهادها و یا نظریههایی است که مدعی تأثیر یک پدیده اجتماعی بر دیگری هستند. مورخ برای درک این واقعیتهای تاریخی میکوشد به تمام اطلاعات مرتبط با آن، دست پیدا کند. بدون شک این هدف از طریق دسترسی به متون روایی تاریخی غیرقابل دستیابی است. امر بسیار سادهای است اگر او اطلاعات روایی را که از متون تاریخی برآمده است، به ساختار داستانی روایی و دراماتیک بدل سازد، اما انگیزه داستانی با انگیزه تاریخپژوهی همسان و یکسوی نیست. مورخی که با هدف افزایش سطح آگاهیهای تاریخیاش یک متن تاریخی را تحلیل میکند، احتیاجی به انتقال آن به شیوه روایی ندارد. او تنها به هنگامی مجذوب نوشتهای میشود که فاوتیه آن را در توضیح اثر خویش «ساختار تحلیلی» و نه «وقایعنگاری محض» خوانده است.[19]
[1] Narrative and Explanation in History, C. Behan. Mc Cullagh (University of Melburne), Mind, New Series, Vol. 78, No. 310 (Apr., 1969), pp. 256-261 Published by: Oxford University Press on behalf of the Mind Association
[2] M. Oakeshott
[3] W.H.Dray
[4] A.C.Danto
[5] M. Oakeshott, Experience and Its Modes (Cambridge, 1933), pp. 141, 143
[6] W. H. Dray, Laws and Explanation in History (Oxford, 1957), pp. 68-69.
[7] A. C. Danto, Analytical Philosophy of History (Cambridge, 1965). p. 233
[8] Ibid., pp.238-239
[9] Ibid., p.241
[10] MoleCular Narrative
[11] Ibid., p.252
[12] royal Capetian house
[13] Robert Fawtier, The Capetian Kings of France
[14] OP. cit. pp.252-253
[15] Historical Laws
منظور نگارنده از بکارگیری چنین عبارتی نه «مواد و قوانین تاریخی» بلکه یک سازوکار نظام مند حکمفرما بر علم تاریخ است. از آنروی مترجم واژه فقه و فقاهت را برای برگردان این عبارت برگزید، لازم به تذکر بیش از این نیست که این ترکیب هیچگونه بار مذهبی را بعلت تقریب ذهن به فقاهت دینی ندارد. م
[16] Ibid., p.254
[17] «در بیان شواهد تاریخی، مورخ خود را مانند یک درام نویس، به نگارش تمام حقایق متعهد میداند»
H. Stuart Hughes, History as Art and as Science (New York, 1964), p. 72
[18] W. B. Gallie, Philosophy and the Historical Understanding (London, 1964), pp. 66-67.
[19] R. Fawtier, The Capetian Kings of France, translated from the French by L. Butler and R. J. Adam (London, 1964), p. 227.
کتاب ماه تاریخ و جغرافیاشماره 135 مرداد 88
تعداد بازدید: 5007