ماندگاری، فرهنگ و تاریخ
غلامعلی حدادعادل
تاریخ، علمی است که ما را از حوادث و وقایع زمانهای گذشته و نیز از علل و اسباب آن حوادث و وقایع و رابطه میان آنها آگاه میسازد. عنصر اصلی و کلیدی این علم، «زمان» است و درک زمان و رابطه و نسبت امور و اشیاء با زمان، از شئون خاص انسان است.
در فلسفه و به ویژه در بحث معرفت در باب حقیقت زمان و چیستی آن و کیفیت ادراک زمان توسط آدمی، بحثهای گستردهای شده است. آنچه تبیین و توضیح «زمان» را دشوار میسازد این است که «زمان»، خود یک شیء محسوس نیست که در کنار اشیاء محسوس و ملموس دیگر قرار داشته باشد. با اینحال همهکس از «زمان» درکی بیواسطه و شهودی دارد بیآنکه زمان در خارج از ذهن ما، مابزاء مجسمی داشته باشد. فیلسوفان از دیرباز درباره نحوه وجود زمان و نحوه ادراک آن اندیشه کردند و آراء حکیمانی مانند ارسطو و لایبنیتس و نیوتون و کانت و برگسون در مغرب زمین و ملاصدرا در مشرق زمین در باب زمان نزد اهل فلسفه معروف است. مسئله این است که زمان اگر امری محسوس است، مابازاء آن در عالم خارج چیست و اگر معقول است چگونه معقولی است که از سنخ مفاهیم کلی نیست و از احکام آن مفاهیم تبعیت نمیکند.
لازمه التفات به علم تاریخ، التفات به زمان است، چنان که توجه به مباحثی مانند حرکت و قوانین آن در فیزیک، نیز ما را به تأمل در باب حقیقت زمان وامیدارد. انسان در زمان غرق است و این رودخانه سیال، این غریق را با خود میبرد. توجه به زمان و درک نسبت سایر امور اشیاء با آن، مستلزم آن سات که انسان، به جای آنکه در این رودخانه غریقی بیاختیار باشد، شناگری فعال شود و بتواند از آن، لااقل در عالم فرض و خیال بیرون آید و به بالادست و پاییندست آن، یعنی گذشته و آینده بنگرد تا بتواند جایگاه حوادث و وقایع و اشیاء و امور را در مسیر این رودخانه که از ازل تا به ابد جاری است، معلوم و مشخص سازد. چنین کاری از همه کس ساخته نیست و اذهان تنها به قدر قدرت و قوت خود به مراتبی از این تفکر دست پیدا میکنند و درست به همین دلیل، همهکس به اهمیت علم تاریخ به یک اندازه وقوف ندارد. توجه و التفات به تاریخ و تاریخی فکر کردن شأنی از شئون انسان است. در میان موجودات زنده، تنها انسان است که تاریخ دارد، بدین معنی که به تاریخ داشتن خود و اشیاء و امور دیگر آگاهی دارد. میتوان گفت:انسانها هرچه از این حیث آگاهتر باشند، فرهیختهتر و فکورترند.
تاریخ برای جامعه به منزله حافظه برای افراد است. همانطور که فرد اگر حافظه خود را از دست دهد، هویت خود را از دست میدهد و نمیتواند بدون رجوع به گذشته و درک آن هویت خود را احراز کند، جامعه نیز بدون توجه به تاریخ و بدون داشتن آگاهی و خودآگاهی تاریخی، جامعهای بیهویت خواهد بود. جامعهای که به هویت خود بیاعتنا باشد و آن را چنان که باید نشناسد، جامعهای بیفرهنگ است و درست به همین دلیل میباید گفت که میان فرهیختگی و داشتن شعور تاریخی و به تعبیری دیگر، داشتن حسّ تاریخی، رابطهای تنگاتنگ برقرار است.
کسی که در درک وقایع و حوادث روزگار خود و در تجزیه و تحلیل و تبیین آنها، از تاریخ مدد نجوید و سیر تاریخی امور منتهی به آن وقایع و حوادث را در نظر نیاورد، نمیتواند درک درستی از آنها داشته باشد. واقعیت شبیه یک حجم است که حوادث و وقایع امروز تنها سطحی از آن حجم محسوب میشود و همانطور که سطح بدون حجم قابل تصور نیست، انقطاع وقایع و حوادث امروز از وقایع و حوادث گذشته نیز ممکن و معقول نیست.
برای آنکه مدخلیت درک تاریخی در آگاهی از حوادث و رویدادهای کنونی بهتر معلوم شود مثالی میزنیم که در آن مکان، جانشین زمان شده است. فرض کنید فردی را در نقطهای از یک شهر بزرگ دستگیر کنند و چشم او را ببندند و در خودرویی بنشانند و از خیابانها و کوچههای متعدد عبور دهند و به جای دیگری ببرند و آنگاه چشم او را باز کنند. چنین کسی جایی را که در آن چشم او را باز کردهاند خواهد دید و میتواند بگوید که آن خانه بزرگ است یا کوچک است و در آن اتاق چه هست و چه نیست. اما هرگز نمیتواند بداند آن خانه کجاست و چگونه میتوان از جای دیگری به آنجا راه پیدا کرد و رسید. به عبارت دیگر، او نمیتواند میان آنجا که هست با جاهای دیگر رابطه و نسبتی برقرار کند و اگر فرضاً تلفنی در اختیار داشته باشد و بتواند از آن طریق با کسی صحبت کند نمیتواند به او نشانی بدهد و بگوید من در کجا هستم. حال گوییم وضعی کسی که نخواهد یا نتواند میان اوضاع و احوال امروزی جامعه و جهان خود با حوادث و وقایع دیروزی و پریروزی رابطهای برقرار کند و نخواهد با شروع از گذشته و فهم حوادث و وقایع و پیگیری آنها و درک رابطه میان آنها، مسیر منتهی به حوادث امروزی را طی کند، درست شبیه همان کسی است که چشمش را در مبدأ حرکت بسته باشند و در مقصد باز کرده باشند. درک و دریافت آن کس که مسیر زمانی مقدم بر وقایع امروزی را نداند و نشناسد شبیه درک و دریافت کسی است که مسیر منتهی به جایگاه مکانی خود را ندیده و نشناخته باشد، یعنی به همان اندازه سطحی و ناقص و محدود است.
چنان که گفتیم داشتن حسّ تاریخی نشانه فرهیختگی است. افراد و ملتهای فرهیخته فقط در زمان «حال» زندگی نمیکنند، بلکه در عین حال، گذشته و آینده را نیز در نظر میگیرند. زندگی کردن در صرف زمان «حال» و اِعراض از تفکر درباره گذشته و نداشتن دغدغه آینده، خاص حیوان است، انسان نمیتواند فقط و فقط در زمان حال زندگی کند، انسان تاریخ دارد و موجودی تاریخفهم است و آگاهی و خودآگاهی او، مستلزم تاریخآگاهی است.(1) به حکم همین تاریخآگاهی است که ملتهای فرهیخته از گذشته اِعراض نمیکنند و زندگی امروزی را همواره با نشانههایی دال بر گذشته میآمیزند تا هویتی استوارتر و فرهنگی غنیتر داشته باشند و موقعیت امروزی جهان و جامعه خود را عمیقتر و صحیحتر درک کنند.
در جامعه بافرهنگ، هرچیز و هرکس، به محض آنکه کارایی و عمرش به پایان میرسد و از صفحه جغرافیای کارایی و سودآوری حذف میشود پا به عرصه تاریخ میگذارد و نهتنها فراموش نمیشود، بلکه در جایگاه تاریخی خود قرار میگیرد و منزلت و ثبات پیدا میکند. در چشم اهل خرد، هرچیز که بتواند ما را با گذشته آشنا کند و از روزگار رفته نشانی داشته باشد و از آن خبری دهد عزیز است و باید حفظ شود، ولو آنکه تکهسنگی باشد که هزاران سال پیش در دست انسانی شکل گرفته باشد و تنها نقشی محو و مبهم از کار و اندیشه او با خود داشته باشد. نقاشیها و خطوط بازمانده بر دیوار غارها، بناهای تاریخی، کتابها و اسناد و مدارک، و خلاصه آنچه امروزه میراث فرهنگی نامیده میشود همه و همه ابزارها و وسایلی است که میتواند ما را از سطحینگری و روزمرگی رها سازد و به ما درک تاریخی دهد و دنیایمان را وسیعتر و جهان و جهانبینیمان را غنیتر و گستردهتر کند. یکی از دلایل زنده بودن هنر و عزیز بودن هنرمندان در جوامع بافرهنگ آن است که هنر چون دلپذیر است ماندگار است و در این ماندگاری یاد و نام و نشان و حکایت گذشته و گذشتگان را با خود حمل میکندو محفوظ میدارد.
مردمی که از حس تاریخی برخوردارند، آثار و نشانههای مردان و زنان بزرگ و خدمتگزار کشور خود را محو نمیکنند و با بناهای تاریخی دشمنی نمیورزند و میراث فرهنگی و تاریخی کشور خود را که سند اصالت و قدمت و هویت آنهاست به ثمن بخس به بیگانگان نمیفروشند. چنین مردمی اگر بدانند که دانشمندی یا شاعر و نویسندهای و یا سردار و سیاستمداری که به کشور آنها تعلق دارد و برایشان افتخاری آفریده، چند صباحی در چند سال پیش در خانهای سکونت داشته، آن خانه را به یاد او و به احترام او به همان صورت حفظ میکنند تا نسلهای آینده با مشاهده جای پای پیشینیان خود بدانند که راهی که به «اینجا و اکنون» منتهی شده با پای چه کسانی پیموده شده است.
مردم فرهیخته اجازه نمیدهند حتی یک صفحه کاغذ دستنویس معمولی از یادداشتهای بزرگان و متفکران تباه شود و از میان برود. حتی اگر متفکر و فیلسوفی بعضی از نوشتههای خود را از حیث سبک و محتوا نپسندد و تغییر دهد، مردمی که دارای حسّ تاریخی هستند و تاریخ در نظر آنان فقط به جنگها و پیروزیها و شکستهای سلاطین و امیران محدود نمیشود، آن نوشتهها را به عنوان سندی تاریخی که دلالت بر تحول فکری آن متفکر میکند، حفظ میکنند و مورد تحقیق و تجزیه و تحلیل قرار میدهند.
مثال بارز این نوع نگاه و نگرش، رفتاری است که مورخان فلسفه و فیلسوفان در آلمان با کانت کردهاند. ایمانوئل کانت (1724-1804) که بیش از دویست سال از وفاتش میگذرد، در سال 1781 میلادی، نخستینبار کتاب معروف و مهم خود "نقد عقل محض" را منتشر ساخت. هفت سال بعد وی با ارزیابی واکنش منتقدان و خوانندگان کتاب، ناچار به تجدید نظر در آن کتاب شد و طبع دوم کتاب را با بازنگری و اصلاحاتی در جای جای کتاب و بازنگاری کامل یک فصل از آن به چاپ رسانید. اما آنچه شگفتآور و تحسینبرانگیز و عبرتآموز است این است که جامعه علمی آلمان، به رغم تشخیص خود کانت، آن طبع اول را منسوخ و بیفایده و مردود ندانسته و در طول دویست سال گذشته، عموماً طبع اول و دوم کتاب نقد عقل محض را یکجا و همراه یکدیگر به چاپ رسانده است تا دانشجو و استاد در مطالعه دو روایت اول و دومی که خود فیلسوف از نظام فلسفی خود به دست داده بتوانند به تفاوت این دو مرحله پی برند و در علت تحولی که در افکار فیلسوف حاصل شده، تحقیق کنند. حتی کسانی مانند مارتین هیدگر، فیلسوف معاصر آلمانی مدعی شدهاند که طبع اول کتاب نقد عقل در مقایسه با طبع دوم آن از اعتبار و اصالت بیشتری برخوردار است.
غالباً میپندارند موزه جایی است که اشیاء عتیقه و زیبا را در آن صرفاً برای آن گرد آوردهاند که مردم از تماشای آنها لذت ببرند. شک نیست که از مشاهده آثار هنری گذشتگان، لذت و انبساط خاطر حاصل میشود، اما موزه فایدهای بسیار مهمتر از این دارد. موزههایی که در آنها دستاوردهای فرهنگی و تمدن بشر در طول تاریخ با نظمی منطقی به نمایش درآمده و مخصوصاً موزههای علمی و صنعتی، با نشان دادن نمونههای اولیه ابزارها و دستگاهها و مجسم ساختن سیر تحول و تکامل آنها در زمان، در حقیقت، مراحل مختلف تکامل اندیشه بشری و پیوستگی این مراحل به یکدیگر و تأثیر آنها را در یکدیگر نشان میدهند. اگر در ملتی حس تاریخی وجود داشته باشد وقتی یک لوکوموتیو قطار و یا یک مولد برق و یک ضبط صوت و اتوی لباس، از رده خارج و اصطلاحاً بازنشسته میشود، تازه نوبت به محققان تاریخ علم و صنعت میرسد که با نشاندن آن در صف اختراعات، جایگاه تاریخی آن و ارتباط آن با مرحله ماقبل و مابعد آن را مشخص سازند و این شیء به ظاهر بیمصرف را به یک ابزار آموزشی برای تقویت ذهن و فهم بینندگان مبدل کنند. دور انداختن اشیاء قدیمی و آثار گذشتگان کار آسانی است و به راحتی میتوان همه چیز را به فراموشی سپرد. اما ملتی که با دستاورد پیشینیان خود با سهلانگاری و بیمبالاتی رفتار کند در تندباد حوادث روزگار بهای سنگینی خواهد پرداخت.
اگر بگوییم ما مردم ایران به رغم تاریخ کهن ملت خود و جغرافیای گسترده کشورمان، نسبت به مواریث تاریخی و فرهنگی خویش جفا کردهایم، گزاف نگفتهایم و اگر بگوییم حس تاریخی و تاریخینگری و خودآگاهی تاریخی در ما ضعیف است، سخنی حق گفتهایم. ما، غالباً کتابخانهها و دستنوشتههای استادان خود را پراکنده میسازیم و دور میریزیم. دستگاهها و ماشینآلات صنعتی و قدیمی را مزاحم و مایه دردسر میدانیم و آنها را ذوب میکنیم و حتی یک نمونه از آنها را نیز به موزه نمیسپریم. قدر نسخههای خطی و اشیاء زیر خاکی را چنان که باید نمیدانیم و از ارزش مکاتبات شخصیتهای علمی و فرهنگی با یکدیگر غافلیم؛ نه فقط از زندگانی و خصوصیات سعدی و حافظ خبر و اثری نداریم بلکه از احوال و آثار شخصی شاعر بزرگی مانند پروین اعتصامی نیز که تنها شصت و چهار سال از مرگ او میگذرد، در هیچ کجا نشان و نشانهای یافت نمیشود، به قول حافظ:
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندید
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
ما فرزندان و جوانان خود را آنطور تربیت نمیکنیم که بر دیوار بناهای تاریخی یادگاری ننویسند و آنها را با میخ و چاقو نتراشند و نخراشند. ما محتاج تقویت حس تاریخی در جامعه ایران هستیم تا گذشته را در ذهن و ضمیر ما زنده و حاضر نگه دارد. به یاد داشته باشیم که گفتهاند و درست گفتهاند که، «ملتی که گذشته نداشته باشد، آینده ندارد و ملتی که درس تاریخ را نیاموزد، ناچار به تکرار آن خواهد شد.»
پانوشت:
1. البته این سخنی به معنی نفی آن نکته که پیشوایان دینی و عارفان در شناختن قدر وقت و مغتنم دانستن «حال» گفتهاند، نیست. عارفانی مانند حافظ که توصیه کردهاند «وقت و دم را باید غنیمت شمرد» و مانند مولانا از صوفیان خواستهاند که «ابنالوقت» باشند و پیشوایانی مانند علی (ع) که گفتهاند.
مافات مضی و ما سیاتیک فاین قم فاغتنم الفرصة بین العدمین
نظر به مفاهیم و حقایق دیگری داشتهاند که با آنچه مقصود ماست تفاوت دارد.
تعداد بازدید: 5108