ساختارشکنی تاریخ
آلن منسلو
ترجمه مرضیه سلیمانی
با پیدایش الگوی سوسور در علوم انسانی، پژوهشگران از استناد به رویدادهای تاریخی یا گزارش واقعیتهای رفتار انسانی روی گرداندند و به مفهوم عمل انسان بهعنوان نظام معنی روی آوردند. اگر تا این زمان، پژوهشگران در جست و جوی واقعیتهای ذاتی و آثار آنها بودند (که نمونهی آن را در این فرض مورخ میبینیم که انسانها همانطور که برای زنده ماندن به غذا نیاز دارند، برای ارتباط گرفتن با یکدیگر نیز به زبان نیاز دارند و بههمین دلیل است که رویدادها به این شکل اتفاق افتادهاند)، اکنون نظام اجتماعی ـ فرهنگی در یک مقطع معین از تاریخ به موضوع پژوهش تبدیل شده بود. این همان نظامی است که پژوهشگر نیز در آن محاط شده است.[3]
تفکر ساختارگرایانه در دهههای 1960 و 1970 به همهی حوزههای علوم انسانی، ازجمله تاریخ، راه یافت و با این اندیشه که بدون ساختار همه چیز از بین میرود؛ راه را برای انتقاد منتقدان گشود. مکتب ساختارشکنی[4] که از آن با عناوین ساختارزدایی، شالودهشکنی، ساختشکنی، بنیانفکنی، واسازی و ... نیز یاد میشود، در حقیقت، در نقد ساختارگرایی و با بر ملا کردن ایرادات تفکر ساختارگرا پای به عرصه نهاد. پایهگذار این مکتب ژاک دریدا ـ فیلسوف فرانسوی ـ بود. او میگفت توجه به ساختارها، غفلت از متغیرها را درپی خواهد داشت. مثلاً در تاریخِ هر ملتی، پارادایمهای فرهنگی، ادبی، زبانی، دینی، سیاسی و ... هر قومی، دایماً در حال تغییر است. چگونه میتوان اجزای روبنایی را متعین از ساختارها تلقی کرد و آنگاه مدعيِ تغییر ساختارها بود؟ دریدا معتقد بود مطالعات علوم انسانی در غرب پویایی خود را از دست داده و ساختارشکنی، اصول تفکر غرب را به زیر پرسش میکشد و مثلاً در زمینه تاریخ، ناخالصيِ نوشتار را مرئی میکند.
در بینش ساختارشکنانه ما در یک دنیای ذووجه زندگی میکنیم. همه چیز معنا دارد و هرکس معنای خاص خود را از وقایع و پدیدارها استنباط میکند که البته متفاوت با برداشتِ دیگری است. پس ساختارشکنيِ یک متن یا یک رویداد، یعنی بیرون کشیدن این معانی و استنباطهای متفاوت از دل آن. معناهایی که شاید با یکدیگر و یا حتی با قصدِ خودِ مؤلف متناقض باشند؛ اما آنچه که مهم است برداشتِ خواننده است. در حقیقت، به تعداد خوانندگانِ یک متن، استنباطهای گوناگون وجود دارد. خوانش ساختارشکنانهی تاریخ و منابع تاریخی، کل رشتهی تاریخ را متحول کرده است. ساختارشکنانِ حوزهی تاریخ میگویند مورخین کمی هستند که در مورد گذشته با صداقت قلم زدهاند. در مورد حقیقت تاریخی مشکل عمده اینجاست که موضوع آن رویدادها در خارج از ذهن مورخ وجود ندارند؛ فقط نشانههایی از آنها در خارج هست و خطای تاریخی هم از آنجاست که مورخ از این نشانهها آنچه را معتبر نیست، درخور اعتماد بشمرد یا در توجیه و تبیین آنها شیوهای را که منطقی و معقول است بهکار نبندد.[5]
ساختارشکنی تاریخی، علاوه بر شکل تاریخ، نحوهی نوشتن آن را نیز مورد نقد قرار میدهد. شکل تاریخ را تاریخنویسان تعیین نمیکنند، اما شیوههای تحقیق، بر نحوهی نوشتن آن اثر میگذارد. از سوی دیگر تحقیق در مورد یک گروه خاص را برعهدهی اعضای همان گروه نمیگذارد و همهی حوزههای تاریخی را، به دلایل چندگانگی معنا و چندگونگيِ متن، به هم مربوط میداند.
انتشارات معتبر راتلج اخیراً در حوزهی تاریخ، کتابی پراهمیتی را منتشر کرده که «ساختارشکنی تاریخ» نام دارد. این کتاب ابتدا ـ پیش از سال 1997 ـ در قالب یک مقاله در یکی از نشریات علمی بهچاپ رسید. پس از آن و در پی استقبال گستردهی اهل فن، نویسندهی آن را در شکل کتابی کوچک که مفصلتر از مقاله بود، به چاپ رساند و در سال 2008، شکل مبسوط آن را در 288 صفحه منتشر کرد. مفاهیم بنیادین کتاب، بلافاصله مورد توجه اندیشمندان قرار گرفت و نشریهی مطالعات امریکایی در جلد 33 خود، در مقالهای به قلم ریک هالپرن[6]، آن را ستود. نویسنده در این کتاب، هم به مباحث ساختارشکنانه پرداخته و هم مفاهیم تجربهگرا را مورد بررسی قرار داده است. پرسش اصلی او این است که آیا تاریخ را باید بهمثابه «تولیدِ متنيِ مورخان» تعریف کرد یا در قالبِ «مدلِ متنيِ خود گذشته؟» تمرکز نویسنده البته بر عصر پستمدرن است و تاریخ پسامدرنیزم. وی با اتکا به آخرین پژوهشها در خصوص رابطهی بین تاریخ گذشته و عملِ تاریخی، تئوریهای چالش برانگیز خود را پیش مینهد.
حدود و ثغور عمل و اندیشهی مرسوم تاریخی و پاسخ به انتقاد نویسندگانی همچون کوین پَسمور، لودمیلا جوردانُوا، و سی.بی.مککولاگ؛ ارزیابيِ مجدّد ادعاهای تاریخی، مثل «توجیه صادق»؛ بررسيِ ورود «تاریخ تجربی» و توجه به مفاهیم ضمنی آن، مثلاً از جمله «تاریخنگاری»؛ و نیز مفاهیم کلیدی «ساختارشکنی تاریخ»اند. بر خلاف ساختارگرایان تاریخی، که رویدادها را نتیجهی سرشت ساختاری آنها میدانند، ساختارشکنی تاریخ با همهی گروهها و زیرگروههای اجتماعی و فرهنگی درمیآویزد و با برگرفتن برخی حوادث مهم تاریخی که تقریباً در همهی کتابهای تاریخی یافت میشوند، ابتدا با دیدگاه معتقدان به اصالت تجربه و ساختارگرایان، و سپس با رویکردی ساختارشکنانه به بررسی جوانب آن میپردازد. پس از آن با مقایسهی تاریخ و داستان این پرسش را پیش میکشد که آیا تاریخ، ماحصلِ حکایات است یا حکایتها برساختهی ذهن مورخاناند؟ شاید مؤلف در اینجا به این جملهی معروف ژان پل سارتر نظر داشته که «انسان همیشه ناقل قصه است و در میان قصهی خود و دیگران زندگی میکند.»[7]
دو فصل بسیار مهم و جالب توجه کتاب بخشهایی است که نویسنده در مورد آراء میشل فوکو و هایدن وایت به روشنگری میپردازد. در حقیقت، از این رهگذر، وی از طریق بررسی ویژگی اسناد و مدارک تاریخی، تبیین نقش مورخ، باز نمودنِ محدودههای شیوههای سنتی تاریخی، و تأکید بر اهمیت حکایات تاریخی، میکوشد به عرضهی مهمترین مسایل تاریخی پسامدرنیزم بپردازد. سپس با ترسیم زمینههای فلسفی، خطوط اصليِ ساختارشکنی تاریخ را وضوح میبخشد. او میگوید تاریخ، بهجای این که با گذشته آغاز شود؛ باید با شرح و نمودارگريِ مورخ آغاز شود.
آغازگر مبحث هایدن وایت، اشاره به مقالهای است که وایت در سال 1974 با نامِ «متن تاریخی به مثابه صناعت ادبی» در نشریهی کلیو[8] به چاپ رساند. هایدن وایت (متولد 1928) معتقد است که بسیاری از تاریخنگاران بههمان چیزی متمایلند که ژانپل سارتر «ایمان بد»[9] نامیده بود. در واقع آنان سخت به نظریاتِ دیگران مؤمناند و حق انتخابِ خود را نادیده میگیرند. به منظور تجدید بنای «منزلت مطالعات تاریخی»، تاریخنویسان باید به فریب دادن خویش پایان دهند. در وهلهی اول، این امر مستلزم درک این نکته است که تاریخهایشان نمیتوانند دقیقاً با رویدادها، بههمان نحوی که «واقعاً اتفاق افتادهاند»، مطابقت داشته باشند. پس از شیلر، تاریخنگاران از شناختِ وسعت، بینظمی و ماهیت کنترلناپذیر تاریخ گذشته روی گرداندهاند و همین امر موجبات دور افتادنِ خودشان و خوانندگانشان از یک آیندهی آزاد و رهاییبخش را فراهم آورده است. «ما باید از بار سنگین تاریخ رها شویم.»[10] اما به گفته پروفسور پوویک، استاد دانشگاه اکسفورد، اشتیاق به تفسیر تاریخ چنان ریشهدار است که اگر فاقد بینش سازندهای از گذشته باشیم، به عرفان یا مشرب کلبی کشانده میشویم.[11] «ساختارشکنی» تاریخ با محور قرار دادن تئوری روبرت برخوفر، به بازاندیشی در این موضوع میپردازد. «آیا مورخان داستانِ گذشته را باز میگویند یا برای گذشته یک داستان برمیسازند؟»[12]
برای ورود به این چالش، نویسنده با چهار سؤال اساسی آغاز میکند. سؤالاتی که به گفتهی خودش جدا کردن آنها از یکدیگر بسیار مشکل است : 1ـ آیا تجربهباوری بهدرستی میتواند تاریخ را بهمثابه یک اپیستمولوژی (شناختشناسی) بنیان نهد؟ 2ـ ویژگی سند تاریخی چیست و چه کارکردی دارد؟ 3ـ مورخ، نظریهی اجتماعی، و ساختارگرایيِ چارچوبهايِ تبیینی، در فهم تاریخی چه نقشی دارند؟ 4ـ شکلِ روایيِ تبیینِ تاریخی چه اهمیتی دارد؟
پس از آن به ترتیب به ارائه پاسخ میپردازد و در نهایت با یک نتیجهگیری، فصل مربوط به هایدن وایت را به پایان میبرد. به گفتهی مؤلف، وایت بیست و دو سال زحمت کشید تا به ما نشان دهد برای نوشتن تاریخ باید به اسناد تکیه کرد. تاریخ باید بهگونهای نوشته شود که خواننده را وادارد زندگی متفاوتی برای خودش و نسلهای آینده فراهم نماید. تاریخنویسان از انواع استعاره بهره میگیرند، پس روایتهایشان نمیتواند صادق یا کاذب باشد. خوانش تاریخ، بیش از سایر رشتهها، با درک ادبی و نقد ادبی در پیوند است. تاریخ مکتوب به قصهگویی معصومانه شبیه است و بنابراین بهمثابه یک صناعت ادبی است.
فصل مربوط به فوکو ـ استاد صاحب کرسی «تاریخ نظامهای فکری» در کلژدو فرانس ـ با ذکر خصلت نوآورانهی تفکر و شیوهی تحقیق او آغاز میشود. فوکو، بهجای بررسی جنبشهای فکری، نظامهای عمل را تجزیه و تحلیل میکند. از دید میشل فوکو، استنباط ما در خصوص مسائلی مثل دیوانگی و تمایلات جنسی با واقعیت منطبق نیست، اینها ساختارهایی فرهنگیاند که در هر تاریخی دچار تغییر و تحول میشوند. پس از آن، نویسنده به تبیین پنج اصطلاح کلیدی فوکو میپردازد. حال حاضر، تبارشناسی، معرفتشناسی، ناپیوستگی: فوکو با نیچه همعقیده است که در تاریخ، هیچ موضوعی یا رویدادی دارای اهمیت ذاتی نیست و تنها چیزی که وجود دارد نفع مادّی است. پس آنچه که همواره مورد نظر تاریخنگار قرارمیگیرد، همان است که در یک لحظهی منحصر به فرد و در یک مجموعهی خاص اتفاق افتاده و بنابراین تاریخ پیوسته در پی رفع نیازهای حالِ حاضر است. دو کتاب نظم اشیاء (1966) و پیدایش زندان (1975) در جهت تبیین همین پارادایم به تألیف درآمدند. فوکو معتقد است برای درک پدیدارهای اجتماعی، باید تلقی تاریخی ما از یک پدیده و تلقی مرتبط با تاریخنگاری تغییر کند. او میگوید تاریخهای سنتی، به تصریح یا تلویح، حال را نتیجهی نهایيِ فرآیندی میدانند که در گذشته رخ داده است. اما از نظر او حتی پدیدههایی مثل دیوانگی و عقل نیز محصول فرایندهای تاریخیاند و عقاید و افکار انسانها به واسطهی مقرراتی سازمانیافتهاند که خودِ آدمیان از آنها بیخبرند. تاریخنگاران نباید بهخاطر تحلیل ساختارهای تفکر به بررسی سطح ظاهر اندیشههای افراد بپردازد. او در کتاب دیوانگی و بیعقلی: تاریخ دیوانگی در دوران کلاسیک، نشان میدهد که دوران کلاسیک، عصر عقل است. اما دکارت در تأمل نخست از تأملات سهگانهی خویش، دیوانگی را از شک اغراقآمیز جدا کرد.
در اینجا نویسنده باز هم با پیوند تاریخ و ادبیات، و به تبع از ژاک دریدا میگوید زبان، حال پیشفرضها و انگاشتهای فرهنگی یک سنت است و ساختارها همواره به خود خیانت میکنند و خود را درهم میشکنند. او با تکیه بر هوشمندی فوکو به طرحِ مفهومِ «گسست» از سوی فوکو میپردازد. در این طرح، تغییرات تاریخی منوط به حوادث و احتمالات است؛ زیرا تنها مقولهای که ساختارپذیر نیست همین حوادث و احتمالات است. به عقیدهی فوکو تنها همین حوادث پراکندهاند که شکلگیری آغازِ یک دورهی تاریخی را درپی دارند. پس میتوان گفت فوکو ـ با طرح تصادفی بودن تاریخ ـ به نوعی نسبیگرایی و شکاکیت پسامدرن اعتقاد داشته که با اعتقاد به پساساختارگرایی متفاوت است زیرا در «نظم اشیاء» و در بررسی روابط میان نهادها و گفتمانها صحبت از نظم به میان میآورد.
محور سایر فصول کتاب، اگر چه متنوعاند و مجزا، همچنان پرسشی است که از روزگار دکارت و ویکو ذهن مورخان را به خود مشغول داشته است. تاریخ چیست، علم یا هنر؟ مورخ واقعیت را چگونه مییابد؟ آیا به گفتهی دکارت در «گفتار در روش»، آگاهی از تاریخ مایهی بلندی طبع و پرورش قوهی تعقل در آدمی است؟ یا تاریخ بهسان افسانهای است که انس با آن امورِ ممتنع را ممکن میسازد؟ بههر روی تاریخ، همهجا مثل سایه انسان را تعقیب میکند و گزینش اسناد به شرط تحمیل نکردنِ نظریات مورخ بر آنها ـ چنان کار ظریفی است که ژانژاک روسو میگوید : «تاریخ عبارت از آن است که از بین چندین دروغ آن را که به حقیقت نزدیکتر است برگزینند.» و نویسنده ساختارشکن ما کوشیده است با دیدگاهی متفاوت از این سنتینگاران به تاریخ نظر بیفکند. نگاهی به عناوین فصول کتاب مبین همین امر است :
1ـ مقدمه (هفده صفحه)
2ـ گذشته در حالِ تغیری یابنده (نوزده صفحه)
3ـ تاریخ بهمثابه بازسازی/ ساختار (بیست و یک صفحه)
4ـ تاریخ بهمثابه ساختار شکنی (نوزده صفحه)
5ـ عیب ساختارشکنی تاریخ چیست؟ (بیست و سه صفحه)
6ـ عیب بازسازی/ ساختار ترایخ چیست؟ (بیست و یک صفحه)
7ـ میشل فوکو و تاریخ (بیست صفحه)
8ـ هایدن وایت و ساختارشکنی تاریخ (بیست و سه صفحه)
9ـ نتیجهگیری (شانزده صفحه)
10ـ اصطلاحنامه (دوازده صفحه)
11ـ راهنمای مطالعات بیشتر (شش صفحه)
12ـ یادداشتها و تعلیقات (بیست و یک صفحه)
13ـ نمایه (هفتاد صفحه)
در میان این فصول، بخش اصطلاحنامه، اگر چه تنها دوازده صفحه را بهخود اختصاص داده، جزوهی کوچک بسیار مفیدی است حاوی اصطلاحاتِ خاصِ مکاتب ساختارگرایی، پساساختارگرایی، ساختارشکنی و مفاهیم رایج تاریخ پسامدرن. همچنین بخش کتابشناسی و راهنمای مطالعات بیشتر اطلاعات روزآمدی در خصوص تازهترین و مهمترین کتب حوزهی ساختارشکنی تاریخ در اختیار میگذارد. علاوه بر ارائهی مبسوط نظریات فوکو و وایت، دیدگاههای لارنس استون، لوییس منیک، فردریک جکسون، تورنر، فیلیپه کاراد، آرتور دانتو، روژه کارتیه، کیت جنکینز، مایکل استنفورد، رولان بارت و ... نیز به اختصار مطرح شده است. از جمله منابع نویسنده، به جز تمامی آثار هایدن وایت و میشل فوکو، کتاب «مفهومِ تاریخ» اثر آر. جی کالینگوود، «گفتنِ حقیقت دربارهی تاریخ» اثر جویس آپلبی، و «نظریهها و روایتها» تألیف الکس کالینیکوس حائز اهمیتاند. همچنین ام.سی.لِمون در «فلسفه تاریخ» خویسش، ویلی تامپسون در «پسامدرنیزم و تاریخ» و بسیاری دیگر از نظریهپردازانِ فلسفه و تاریخ در آثار خویش به این کتاب رجوع کردهاند.
آلون مونسلو ـ نویسندهی کتاب «ساختارشکنی تاریخ» ـ سردبیر نشریهی بازاندیشی در تاریخ است. او در انگلیس از اشتهار بالایی برخوردار است و علاوه بر تألیف کتابهای متعدد، سی و پنج مقالهی علمی نوشته و واضع نظریههای چندی نیز بوده است. او پروفسور رشتهی تاریخ و تئوری تاریخی در دانشگاه استافورد شایر است و تا کنون شصت سخنرانی و درس گفتار در همین زمینه ارائه کرده است. زمینهی کاری او مهاجرتهای اروپاییان به ایالات متحده در فاصله سالهای 1870 تا 1920؛ تئوری تاریخ، فلسفهی تاریخ، و رویکرد ساختارشکنانهی علمی ـ اجتماعی به تاریخ است. از میان آثار او گفتمان و فرهنگ (1992)، تجربیاتی در بازاندیشی تاریخی (2004)، راهنمای مطالعات تاریخی (2005)، سرشت خوانندهی تاریخ (2007)، تاریخ جدید: مفاهیم، نظریهها عمل (2003)، روایت و تاریخ : تئوری و تاریخ (2007)، و ساختارشکنی تاریخ ورزش، به ویرایش مورای جی (2006) از بقیه معروفترند.
ترجمهی نخستین سطور مقدمهی کتاب، که رویکرد تاریخی (بهطور کلی) را مطمح نظر دارد، پایانبخش فرجامین سطور این گفتار است:
راه یافتن به تاریخ
قصد من این است که از طریق گفتوگوی بنیادینی که امروز در تاریخ یافت میشود، مسیر را مشخص نمایم. بهعبارت دیگر، از طریق گسترهای که بدان واسطه، تاریخ ـ بهعنوان یک رشته ـ بتواند در قالب یک روایت، با صحت و دقت محتوای گذشته را کشف کند و آن را به تصویر درآورد... .
[1] - Structurelism / constructionism / constructivism
[2] - Transendental Mind
[3] ـ لچت، جان؛ پنجاه متفکر بزرگ معاصر، از ساختارگرایی تا پسامدرنیته، ترجمهی محسن حکیمی، تهران، 1377، انتشارات خجسته، ص 218.
[4] - Deconstruction
[5] ـ زرینکوب، عبدالحسین؛ تاریخ در ترازو، تهران 1370، انتشارات امیرکبیر، ص 128.
[6] - www.Journals.cambridge.org/action/display Abstract? aid:8165(Rick halpern)
[7] - Sartre, J.P, La Nausee, 1942.
[8] - Clio
[9] - Bad Faith
[10] ـ وارینگتن، جان هیوز؛ پنجاه متفکر کلیدی در زمینهی تاریخ، ترجمهی محمد رضا بدیعی، تهران 1386، انتشارات امیرکبیر، ص 520.
[11] ـ کار، ای. اچ.؛ تاریخ چیست؟ ترجمهی حسن کامشاد، تهران چاپ دوم، 1351، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ص 160.
[12] - Robert, F. Berkhofer, Beyond the Great story: History as Text and Discourse (1995)
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 131 فروردین 88
تعداد بازدید: 5593