مخابرات، سلسله اعصابِ ارتش
تنظیم: زهرا ابوعلی
27 تیر 1400
مخابرات در جنگ، عنوانِ بخش نخست گفتوگو با سرهنگ نعمتالهی، افسر و فرمانده مخابرات گردان لشکر 77 مشهد بود. بخش دوم و پایانی این گفتوگو در ادامه میآید.
■
از اهمیت مخابرات در ارتش و میدان جنگ بگویید؟
مخابرات، سلسله اعصاب ارتش است. آیا تا بهحال با انسانهای اعصاب ناراحت، برخورد کردهاید که چه حالی دارند؟! همان طور که سلسله اعصاب، فرامین را از مغز به اعصاب میرساند، به همین نحو هم سیستمهای مخابراتی، فرامین یک فرمانده را به عناصر تابعهاش میرساند. مخابرات در جنگ به مثابه سلسله اعصاب برای یک انسان است. اگرمخابرات نباشد، فرمانده، دیدهبان و توپخانه بیمعنی است و هیچ یک از فرماندهان نمیتوانند کاری از پیش ببرند. برای هماهنگی، یکپارچگی و یگانگی در نبردها و عملیاتهای مهم در سطح وسیع به مخابرات نیاز است و این هماهنگیهای جنگ بدون داشتن ارتباط مخابراتی امکانپذیر نیست.
فکرکنم برقراری ارتباط شرط است، ولی حفاظت و تأمین ارتباط، شرط لازم و ضروری است. در این مورد چه نظری دارید؟
بله؛ زیرا حدود نود و پنج درصدِ اطلاعات مورد نیاز ارتشهای متخاصم از طریق وسایل و تجهیزات الکترونیکی جمعآوری میشود؛ بدون اینکه هزینهای داشته باشد. برای مثال یک دستگاه بیسیم پیامی با سرعت 300000 کیلومتر در ثانیه در فضای اطراف آنتن فرستنده پخش میکند. حال هر فردی چه خودی و چه دشمن در صورتی که مجهز به دستگاه گیرنده مشابه پست مقابل باشد، قادر خواهد بود، پیامهای منتشرشده در فضا را دریافت کند. آیا کسب اطلاعات راحتتر، ارزانتر و سادهتر از این امکان دارد.
در جنگ جهانی دوم کاربرد وسایل الکترونیکی اعم از شنود امواج رادیویی و سیستمهای الکترونیکی یکی از عوامل تعیینکننده صحنههای نبرد محسوب میشد. با توجه به اهمیت و پیشرفت وسایل الکترونیکی در زمان رئیس جمهوری آمریکا (ریگان) طرحی به نام جنگ ستارگان با بودجه 225 میلیارد دلار به تصویب رسید که باید تا سال 2000 عملی میشد. این طرح نظامی کردن فضای خارج از جو بود.
ارتشهای دنیا در پی طرحهایی برای استفاده از وسایل الکترونیکی هستند، ما در جنگ از این وسایل استفاده میکردیم ؟
یکی از محاسن بزرگ دستگاههایی که من دوره آنها را در کانادا دیدم (تیآرسی145) بود که کارش تأمین حفاظت ارتباطات بود. هیچ کس با هیچ سیستم و دستگاهی قادر به استراق سمع و شنود این دستگاه نیست، مگر اینکه مشابه دستگاه درآن کشور مقابل باشد.
تا آن زمان دولت کانادا این دستگاه را به کشورهای همجوار نفروخته بود. میدانستم عراق از این دستگاهها ندارد و تا زمان عملیات ثامنالائمه یقین داشتم که به غنیمت هم نگرفتهاند. به همین دلیل به فرماندهان اطمینان دادم که با خیال راحت و به صورت کشف صحبت کنند. بنابراین فرماندهان تا رده گردان قادر بودند از ارتباط مطمئن استفاده کنند.
اشاره به عملیات ثامنالائمه کردید. برای ارتباط تیپها چه کار کردید؟
برای ارتباط با تیپ و قرارگاه آبادان با قرار دادن دو دستگاه رله بین ماهشهر و آبادان ارتباط این دو را حل کردم. فرماندهان خیلی راحت میتوانستند به صورت (هات لاین) ارتباط برقرار کنند. البته این دستگاهها به وسیله موتور برق کار میکردند. روشن بودن موتور برق در هوای بسیار گرم خوزستان کار سادهای نبود. اگر برق بود کار، بسیار سادهترمیشد، ولی توانستم چهل کیلومتر برای ارتباط با آبادان از (رله تیآرسی133) استفاده کنم. ارتباطی مثل؛ بین کاخ سفید آمریکا و کاخ کرملین که یک خط تلفن بهصورت هاتلاین بود و کسی قادر به شنود صحبتهای بین دو رئیس جمهور نبود. همین سیستم را برای لشکر77 برقرار کردم.
علاوه برارتباط فرماندهان با این دستگاهها برای رفاه حال نیروها و اینکه بتوانند با خانواده خود ارتباط برقرار کنند، چه کارکردید؟
دستگاهی گذاشتم که آنها هم بتوانند بدون شنود با خانواده خود راحت صحبت کنند. برحسب آمار یگانها را سهمیهبندی کردم؛ مثلاً برای یک تیپ در هفته چند ساعت (اف ایکس) در اختیارشان قرار میدادم. تیپ همین سهمیهبندی را تا رده گروهان انجام میداد. مثلاً برابر سهمیه یک گروهان؛ سرباز، افسر و درجهدار از خط مقدم شماره خود را به دستگاه در ماهشهر میداد و شماره به وسیله (اف ایکس) گرفته میشد؛ از طریق خط رادیو رله به سنگر در خط جبهه وصل میشد و سربازها میتوانستند با خانواده خود ارتباط برقرار کنند.
برای ارتباط گردانها در زمان عملیات چه کار کردید؟
در عملیات آفندی بیشتر از دستگاههای(پیآرسی77) و به ندرت از دستگاههای(ویآرسی) استفاده میشد. بُرد این دستگاهها خیلی کم بود، طوری ساخته شده بود که ارتباط بین گردان و گروهانها را در آفند برقرار میکرد. همه این دستگاهها مکمل هم بودند.
فاصله آبادان و ماهشهر را سیمکشی مخابرات کردید؟
نه؛ فاصله آبادان و ماهشهر حدود هشتاد کیلومتر بود. نمیشد این فاصله را سیمکشی کنیم، ولی ارتباط تلفنی و بیسیم میشد. میخواستم رمز کشف نشود. بیسیم رادیو رله، دستگاهی است که هیچ کس به هیچ عنوان با هیچ وسیلهای نمیتواند آن را شنود و کشف کند.
برای حفظ و نگهداری ارتباط خطوط چه کار کردید؟
اکیپهای تعمیر و نگهداری داشتم، زیرا هر لحظه ممکن بود اتصالی پیش بیاید، ارتباط (افام) قطع شود و دستگاه بیسیم از کار بیفتد.
برای ارتباط با ردههای پایین هم فکری کرده بودید؟ زمان عملیات به مشکل برنمیخوردید؟
در مخابرات بیسیمهایی داریم(پیامسی) که مخصوص دسته و گروههاست. بیسیمهایی هستند که بُردشان یک کیلومتر است. این مخصوص دستههاست. یک بیسیم هم داریم که به فاصله ده کیلومتر بین گروهانها ارتباط برقرار میکند و یکی دیگر این بیسیمها با فاصله سه و نیم کیلومتر ارتباط بین گردانها را برقرار میکند. یک بیسیم و ارتباط مطمئن برای برقراری ارتباط بین فرمانده لشکر با بالادست و پاییندست هم در نظر گرفته بودم. یعنی ارتباط فرمانده لشکر را با فرمانده نیروی زمینی و ستاد نیروی زمینی و همچنین با واحدهای همجوارِ لشکر برقرارکرده بودم؛ مثل لشکر92 خوزستان که در ارتباط بودیم.
اولویت ارتباط بیسیمی بین چه کسانی بود؟
اولویت ارتباط بیسیمی با فرماندهان تیپها و فرمانده لشکر بود که باید بین آنها ارتباط برقرارمیکردم. چون فرمانده لشکر هیچ وقت با فرمانده گردانها کاری ندارد.
چگونه بین تیپها ارتباط برقرار میکردید؟
گردان مخابرات یک گروهان دارد و این گروهان هم سه دسته دارد. هر دستهای به یک تیپ میرفت و موظف بود که ارتباط فرماندۀ تیپ را با ردۀ پایین و بالا برقرار کند. ارتباط فرماندۀ تیپ و گردانهایش به وسیله یک دستگاه بیسیم (پیآرسی 77) بود. سازنده اصلی این بیسیم هم آلمانی بود.
بُرد مفید این نوع بیسیم چند کیلومتر بود؟
ده کیلومتر بود و بهصورت کولهپشتی حمل میشد. کاری کردم که اگر فرماندۀ تیپ بخواهد با فرماندۀ دسته صحبت کند، میتواست؛ ولی هیچ احتیاجی نبود که فرماندۀ تیپ بخواهد با فرمانده دسته صحبت کند. ارتباطش فقط با فرمانده گردان بود. آنها هم وسایل ارتباط باسیم داشتند.
در پدافند و درآفند با بیسیمهای (پیآرسی 77) صحبت میکنند. البته بیسیمهای (ویآرسی) هم داریم که آنها روی ماشین نصب میشوند که مخصوص فرماندهان است. یک دستگاه بیسیم هم در هر تیپ داریم و هر تیپ هم سه گردان دارد. فرض کنید، تیپ یک، خط خود را بدهد به گردان. گردان هم یک خط به گروهان میدهد. علاوه بر بیسیم برای ارتباط، دستگاههایی با سیم یا تلفن هم داشتیم.
اگر در عملیات خطوط تلفن قطع میشد چگونه ارتباط را برقرار میکردید؟
با پیک فوری پیامها را میرساندیم.
پس ارتباط نیروهای یک لشکر با سیم، بیسیم و پیک بود و هر زمان میتوانستید هرکدام را جایگزین دیگری قراردهید؟
بله همینطور است.
پس به همین دلیل است که میگویند مخابرات، سلسله اعصابِ ارتش است!؟
بله، با کوچکترین اشتباه مخابراتی، اعصابی برای فرماندهان باقی نمیماند. موقعی که فرمانده لشکر آمد ماهشهر، گفتم: «با اعصابی راحت، میتوانید هر جا میخواهید تماس داشته باشید.»
مسلماً برای برقراری این سیستمهای مخابراتی با مشکلاتی مواجه شدید؟
مشکلات زیاد بود. فرض کنید، باید پیکی را به اهواز بفرستم تا نامههای طبقهبندی شده سرّی و محرمانهای برساند. ما مرکز پیامی در گردان داشتیم. نامههای مُهرشدهای که از مرکز نیروی زمینی یا از لشکر میآمد با نیروهای تأیید صلاحیتشده، بر اساس آدرس تقسیمبندی میکردند و میفرستادند. فرض کنید یک نامه سرّی و خیلی ضروری را نمیشد با پیک بفرستیم. این را تلگرافچی میخواند. نامههایی هم داشتیم که از لشکر بایستی میرفت به اهواز، دزفول، تهران یا به لشکرهای دیگر. آنها را میفرستادیم به مرکز پیام تهران، آنها هم نامهها را به محل مورد نظر میفرستادند.
درآخر به یک جمعبندی درباره بیسیمها برسیم. لطفاً انواع بیسیم را نام ببرید؟
دستگاه (جیآرسی 122) بیسیمی است که هم تلگرافی، هم تلفنی و هم تله ثابتی کار میکند و روی خودرو و هم روی زمین قابل استفاده است. بیسیمهای (ویآرسی) این بیسیمها روی خودرو نصب و فقط تلفنی استفاده میشود. بیسیمهای(پیآرسی 77) این بیسیمها توسط نفر حمل میشود و تلفن قابل استفاده است و در رده گروهان استفاده میشود. بیسیمهای (تیآرسی 145) همان رادیو رله یا ترمینال و بیسیمهای (تیآرسی 133) همان رله ترمینال.
حرف آخرتان؟
درعملیات ثامنالائمه فقط یک نفر در سنگر ما غریبه بود؛ همه بچههای لشکر77 بودند. شهید سرهنگ مسعود منفرد نیاکی - فرمانده لشکر 92 رزهی اهواز - شب عملیات در سنگرما بود. افسر خوب و بزرگوار، دلیر و مقاومی بود. دخترش سرطان داشت. همسرش تلگراف زد: «مسعود خودت را به تهران برسان. دکترها امیدی به زنده ماندن مژگان ندارند.»
سرهنگ جواب نوشت: «همسر عزیزم میدانی که نمیتوانم سربازانم را که، چون فرزندانم هستند در این بحبوحه جنگ و لحظات پرخطر جبهه تنها بگذارم. به تو ایمان دارم که در کنار فرزندانمان از هیچ کاری فروگذار نخواهی کرد.»
نرفت تا این که دخترش فوت کرد، حتی برای تشییع جنازهاش هم نرفت و گفت: «جنگ و مملکت و اسلام از دخترم مهمتر است.» وقتی توانست به خانه برگردد که چهل روز از فوت دخترش میگذشت.
با تشکر از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید.
تعداد بازدید: 6072
http://oral-history.ir/?page=post&id=9984