حفاظت از صنایع نظامی پارچین
استخراج: فائزه ساسانیخواه
08 فروردین 1400
بلافاصله بعد از فروپاشی مراکز نظامی و انتظامیِ حکومت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، مردم در هر شهر و محلهای، حفاظت از منطقه و حفظ امنیت را به عهده گرفتند و کمیتههای انقلاب اسلامی را که یک نهاد انقلابی خودجوش بود، تأسیس کردند.
مردم شرق تهران هم برای حفاظت از صنایع نظامی پارچین که شامل مجموعهای از کارخانجات و مراکز حساس صنایع نظامی بود و محیط آن حدود چهل کیلومتر میشد، به صورت خودجوش در پارچین گرد آمده بودند. لیکن کسی برای مسئولیت این کمیته نبود. در این موقع من در کمیتهی استقبال در مدرسه علوی مشغول خدمت بودم بالاخره قرعه فال به نام اینجانب خورد و برای قبول مسئولیت این کمیته عازم آن منطقه شدم. روزهای اول ورود به پارچین متوجه شدم که بر اثر وجود جو پلیسی حاکم بر مردم این منطقه در حکومت شاه، بسیاری از مردم هنوز از حقیقت انقلاب و ماجراهای کشور کماطلاع هستند و حتی عدهای از افراد سادهدل آنجا گمان میکردند که به زودی شاه به کشور برمیگردد و ساواک و حفاظت اطلاعات ارتش پس از بازسازی، بر اوضاع و احوال مسلط میشوند. بنابراین برای آگاهسازی مردم و دادن بصیرت سیاسی به ایشان، چندین برنامه سخنرانی برگزار کردیم. لیکن عقبماندگی سیاسی در عدهای چنان عمیق بود که هر زمان که حملات من متوجه سلطنت و شاه و ساواک میشد، از ترس آیندهی خود، یکی یکی از بین جمعیت خارج میشدند.
کارخانجات صنایع نظامی تعطیل شده بود و فرماندهان و رؤسای ایشان یا مخفی شده بودند یا در انتظار تعیین تکلیف از طرف دولت خانهنشین شده بودند. وظیفهی ما این بود که علاوه بر حفظ امنیت منطقه، بکوشیم تا کارخانجات و ادارات مجدداً فعال شوند. بنابراین با کمک عدهای از نیروهای کمیته، که شناخت خوبی از مسئولین صنایع نظامی داشتند، یکی از افسران ارشد آن سازمان به نام سرگرد قربانی شناسایی شد. لیکن مشکل این بود که سازمان ارتش از هم پاشیده بود و سلسله مراتبی در کار نبود. برای بازسازی و تجدید انسجام ارتش، شهید سپهبد قرنی از طرف شورای انقلاب به ریاست ستاد مشترک ارتش منصوب شده بود. ما مجبور بودیم برای تثبیت و حمایت از سرگرد قربانی خود را به ستاد مشترک رسانده و به هر نحو که بود از شهید قرنی که در آن زمان سرلشکر بود حکم مسئولیت قربانی را دریافت کنیم. در ماههای اول انقلاب، نیروهای انقلابی ساعت کار نمیشناختند. ما از صبح که چشم باز میکردیم، پس از نماز، کارمان شروع میشد تا وقتی که توان کارمان تمام میشد. در همان محل کمیته میخوابیدیم و چند روز یکبار به خانه میرفتیم. بنابراین من به اتفاق چند نفر از بچههای کمیته، شبانه سرگرد قربانی را برداشته، عازم تهران شدیم و مستقیم به ستاد مشترک ارتش رفتیم. هر طور که بود نگهبان را راضی کردیم و اجازه ورود به دفتر سرلشکر قرنی را گرفتیم. بالاخره پس از مدتی انتظار به اتاق ایشان وارد شدیم و من اول بار بود که این ارتشی غیور و خستگیناپذیر را میدیدم. او چندین سال در زمان شاه به جرم فعالیت علیه نظام شاه در زندان بود و پس از انقلاب مأمور تجدید سازمان ارتش شده بود. پس از معرفی خود و همکارانم، هر یک گزارشی از آخرین وضعیت پارچین به ایشان دادیم. سرلشکر قرنی پس از شنیدن سخنان ما و مقداری گفتگو با سرگرد، بلافاصله حکم مسئولیت او را با دست خود نوشته و به او تحویل داد. البته این شکل حکم صادر کردن امروزه برای ما عجیب به نظر میرسد ولی در روزهای داغ اول انقلاب، و از هم پاشیدگی سازمانها چارهای جز این نبود. از فردا سرگرد قربانی کار خود را برای سروسامان دادن به سازمان صنایع نظامی پارچین آغاز کرد.
من شش ماه اول انقلاب را در کمیته انقلاب پارچین بودم و هر روز با یکی از ابعاد و مشکلات این کارخانجات و مردم و پرسنل آنجا آشنا میشدم. یک روز که با چند نفر از افراد کمیته مشغول گشتزنی در شهرک بودم، خانههای سازمانی متروکهای را دیدم. دوستان برای من گفتند که این سیصد واحد مسکونی تا قبل از پیروزی انقلاب در اختیار کارشناسان کشورهای فرانسه و چک بود که در استخدام صنایع نظامی ارتش بودند و مبالغ کلانی حقوق دریافت میکردند. جالب اینکه پیش از به نتیجه رسیدن طرحها، به دلیل بروز انقلاب در کشور، ایران را ترک کردند. قبل از رفتن هم، مؤکداً گفتهاند که تا ما برنگردیم این طرحها به اتمام نمیرسد. طرحهایی مانند ساخت گلوله آر.پی.جی 7. پس از انقلاب پرسنل غیرتمند وزارت دفاع و ارتش کمر همت بستند و با توکل به خدا طرحهای ناتمام را به ثمر رساندند و گامهای بسیار بلندتری هم در ساخت سلاحهای مورد نیاز در دفاع از کشور برداشتهاند.
زمینهای زراعتی بسیاری در اطراف پارچین وجود داشت که متعلق به اوقاف بود. قبل از انقلاب سازمان اوقاف حکومت پهلوی به هر یک از سرهنگهای پارچین ده هکتار از این زمینها را واگذار کرده بود. ایشان هم با نیروی سربازان ارتش و امکانات سازمانی در این زمین توتفرنگی میکاشتند و برای فروش به تهران میفرستادند. زمین وقفی، نیروی سرباز و ابزارآلات و کامیون از ارتش و درآمد متعلق به این زمینخواران از خدا بیخبر بود. مدتها فعالیت کردیم تا بتوانیم به کمک اوقاف ورامین این زمینها واموال بیتالمال را آزاد کنیم.
نوروز 1358 رسید و مردم در تدارک مراسم عید و بعضاً مسافرت بودند. اما من و بچههای پارچین سنگر کمیته را رها نکردیم و شب و روز از انجام هر کاری که در جهت تأمین امنیت منطقه بود دریغ نمیکردیم. حتی به کارهایی میپرداختیم که جزو مأموریت ما نبود ولی به دلیل نیاز مردم و نداشتن متولی پای کار، درگیر آن میشدیم؛ مثل حل اختلافات مالی اهالی و آبیاری درختان و فضای سبز منطقه، پیش از سال نو به دستور امام خمینی(ره) مسئولان کشور دست به کار برگزاری همهپرسی در کشور شده بودند. در هیچ انقلابی سابقه نداشته که با این سرعت پس از پیروزی، منظماً همهپرسی و انتخابات برگزار کنند و از مردم برای تعیین ساختار سیاسی کشور و انتخاب رئیسجمهور و نمایندگان و قانون اساسی رأیگیری کنند. حقاً باید گفت که ایران کشور نمونهی مردمسالاری و حاکمیت مردم در جهان است. بنابراین به محض اقدام وزارت کشور برای برگزاری همهپرسی، افراد کمیتهی ما برای همکاری در حفظ نظم و امنیت همهپرسی آماده شدند. در پارچین حوزهی رأیگیری ایجاد شده بود و من شخصاً بر حفظ نظم حوزه نظارت میکردم و هیچگونه بینظمی را تحمل نمیکردم. اگر کسی فاقد شناسنامه بود یا با کپی شناسنامه قصد رأی دادن داشت، حوزه ما به سختی مانع از این کار میشد. برخی افراد که بنا به دلایلی شناسنامه نداشتند به من متوسل میشدند و التماس میکردند که اجازهی رأی دادن را به دست آورند، ولی من بدون هیچ گذشتی از این کار جلوگیری میکردم. بالاخره همهپرسی در تاریخ دهم و یازدهم فروردین 1358 برگزار شد و مأموران وزارت کشور با رضایت از حسن همکاری ما با ایشان از پارچین خارج شدند.
در اردیبهشت 1358 از طرف کمیته مرکزی انقلاب اسلامی به ما ابلاغ کردند که فهرست افراد شاغل در کمیته پارچین را مشخص و با سؤال از خود افراد میزان نیاز حقوق ماهانه آنها مشخص شود. در آن تاریخ عدهای از همکاران من در کمیته، پرسنل صنایع نظامی پارچین بودند که از طرف سازمان مأمور به کمیته بودند. این دسته مشکل حقوق نداشتند ولی عدهای دیگر در استخدام دولت نبودند و راهی برای تأمین معاش نداشتند و از اول ورود به کمیته هم به هر طریق ممکنی زندگی کرده بودند. من خودم جزو این افراد بودم.[1]
[1] جاودانی مقدم، مهدی، خاطرات احمد منصوری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1389، چ اول، ص 198.
تعداد بازدید: 5897
http://oral-history.ir/?page=post&id=9816