بر فراز میمک – 1
خاطرات ستوان دوم خلبان احمد کروندیبه کوشش: حجت شاهمحمدی
11 بهمن 1399
از این هفته کتاب «بر فراز میمک» را میخوانیم. این کتاب، خاطرات ستوان دوم خلبان احمد کروندی و به کوشش حجت شاهمحمدی منتشر شده است. انتشارات و لیتوگرافی «بر فراز میمک» برای نخستین بار در سال 1372 به عهده دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی (انتشارات سوره) بود و چاپخانه علمی آن را چاپ و صحافی کرده است. این اثر، صدوهفتادویکمین کتاب تولید شده در این دفتر است و هفدهمین کتاب این دفتر در قالب خاطرات جنگ ایران و عراق به شمار میرود.
■
اشاره:
آنچه میخوانید خاطرات خلبان احمد کروندی است که با همپروازان خود آتش به جان تانکهای دشمن نژادپرست بعثی میانداختند. این خلبان جوان به خاطر همین رشادتها به دریافت نشان فتح نائل شد. این خاطرات ـ بر فراز میمک ـ توسط حجت شاه محمدی تدوین یافته است. پیش از این، دو کتاب کبوتران امید و درخت بلوط نیز که خاطرات خلبانان هوانیروز را در بر دارند؛ به کوشش او از چاپ بیرون آمدهاند.
دفتر ادبیات و هنر مقاومت
71/5/14
1ـ نوسود آزاد شد
تابستان سال 60 بود. دنیا در سکوتی وهمآور بی هیچ کلامی تنها به نظارۀ وقایع ایران مظلوم نشسته و در پی مطامع خود از هیچ کمکی به صدام دریغ نمیورزید. دشمن در قلمرو تجاوز خود سعی داشت نوسود را که به اشغال در آورده بود، حفظ کند و نیروهای خودی با وجود عملیاتهای مختلف، هنوز نتوانسته بودند آنجا را آزاد کنند. در این منطقۀ استراتژیک بود که نیروهای عراقی با تسلط بر آن بر مناطق اطراف اشراف پیدا کرده بودند و هر گونه نقل و انتقالی را زیر نظر داشتند.
چند روزی بیشتر نبود که از مأموریتی سنگین برگشته بودم. میخواستم با گرفتن چند روز مرخصی نفسی تازه کنم که برگ مأموریتی تازه از طرف «شهید یحیی شمشادیان» به دستم رسید.
گفتم: «یحیی جان من تازه از مأموریت برگشتهام، کس دیگری را پیدا نکردی؟»
گفت: «من که میدونم تو سرت درد میکنه برای مأموریت، دیگه چرا توش نه میاری؟»
خندهام گرفت. گفتم: «کی راه میافتیم؟»
گفت: «احتمالاً فردا.»
نگاهی به برگه مأموریت انداختم که در آن نوشته شده بود:
موضوع: سر کار ستوانیار خلبان احمد کروندی
منطقۀ مأموریت: نوسود
نقشۀ عملیاتی را از کمدم بیرون آوردم و آن را روی میز پهن کردم. بعد نوسود را روی آن پیدا کردم. خط قرمز حائل بین نیروهای خودی و دشمن، شدیداً توی ذوقم میزد. از این که خط قرمز را روی نقشه کشیده بودم، ناراحت شدم. خودکارم را از جیبم بیرون آوردم و با خطهای زیگزال سعی کردم آن خط قرمز را محو کنم. گفتم: «کی میشه تو هم آزاد بشی نوسود؟»
ـ چی شده احمد، چرا با خودت حرف میزنی؟
یحیی بود. گفتم: «داشتم نقشۀ نوسود رو بررسی میکردم.»
یحیی ضمن گرفتن نقشه گفت: «عملیات فقط برای گرفتن قلۀ شمشیه. باید طرح عملیاتی اینبار طوری باشه که مثل دفعۀ قبل خراب نشه.»
در آن زمان هر نوع پروازی که از پایگاه باختران به سمت مناطق غرب کشور انجام میشد، بلافاصله پس از رؤیت هلیکوپترها بر فراز آسمان شهر باختران توسط افراد نفوذی و ضدانقلاب و یا توسط شنودها به نیروهای عراقی گزارش میشد و آنها را به حالت آمادهباش کامل در میآورد، و اغلب این گزارشها نیز کار دست ما میداد. من و یحیی هم قرار گذاشتیم که علیرغم دفعات قبل به جای این که صبح زود همراه با چند فروند دیگر به منطقه پرواز کنیم، تنها با یک فروند در ساعات نیمۀ روز به منطقه برویم و ضمن شناسایی آن، در صورت قابل اجرا بودن عملیات، فروندهای دیگر را درخواست کنیم. برای سهولت کار و هدر نرفتن وقت به خلبانان آماده در پایگاه نیز سپردیم که به هیچ عنوان از یگان دور نشوند. با این طرح تا حدی میتوانستیم به موفقیت در عملیات دلخوش باشیم، زیرا دشمن هیچگاه به یک فروند هلیکوپتر جهت انجام مأموریت شک نمیکرد.
روز بعد در ساعت 12 ظهر من و یحیی در حالی که هلیکوپترمان کاملاً مسلح بود به سمت پاوه پرواز کردیم. سعی کردیم در طول مسیر پرواز، زمان و مسافت طی شده را دقیقاً محاسبه کنیم تا در صورت نیاز به هلیکوپترهای دیگر از حداقل زمان مورد نیاز استفاده شود.
تعداد بازدید: 5213
http://oral-history.ir/?page=post&id=9729