از تعزیه در نقش حضرت رقیه تا مداحی در ژنو
مصاحبهکننده: عطیه محمدی
24 شهریور 1399
حاج یدالله بهتاش نزدیک به نیم قرن مداح و ذاکر اهل بیت (علیهالسلام) است. وی در سوابق خود، مداحی در بیت رهبری تا ژنو سوئیس را دارد و تألیفات مذهبی متعددی از خود به جا گذاشته است، اما از خاطرات و زندگیاش کمتر مصاحبهای موجود است. «سایت تاریخ شفاهی ایران» بر آن شد مصاحبهای درباره زندگی این پیرغلام اهل بیت(ع) به مناسبت تقارن با ایام سوگواری اباعبدالله(ع) انجام دهد.
■
سلام و عرض ادب حاج آقای بهتاش، لطفاً یک معرفی از خودتان، محل تولد، بستر خانوادگی و فرهنگی که در آن رشد کردید بفرمایید.
من یدالله بهتاش متولد 1329 در روستای علیک سبزوار هستم. بیش از پنجاه سال از عمر 70 ساله خود را مشغول مداحی اهل بیت(ع) بودم. در روستای ما پدرم تعزیه میخواندند. من نیز چون صدای خوبی داشتم، از 7-8 سالگی مداحی را با تعزیه و در نقش کودکان کربلا آغاز کردم. حدوداً 12 ساله بودم که به تهران مهاجرت کرده و ساکن منطقه مجیدیه شدیم. وقتی دبستان و دبیرستان میرفتم، از جلوی مدرسه تا وقتی که به خانه برسم، مداحی میکردم. محرم و صفر نیز در روضههای خانگی مداحی و روضه میخواندم. چقدر روضههای خانگی خیر و برکت داشت. صله رحم میشد و کودکان در معرض موعظه و ذکر اهل بیت(ع) قرار میگرفتند.
هجده ساله بودم که به واسطه یکی از همین روضهها و به لطف اهلبیت(ع) مقدمات ازدواجم با یک خانواده مذهبی فراهم شد. صبحهای جمعه منزل پدر خانمم دعای ندبه برگزار میشد. یکبار من را دعوت کردند تا آنجا روضه بخوانم. مادرم همراهم آمده بودند که خانمم را در آن مجلس دیدند و بعداً خواستگاری کردند. پدر خانمم مرحوم سید مهدی میرشریفی، امام جماعت مسجد محمدیه در خیابان سیدخندان بود. ما افتخار وصلت با این خانواده را که از سادات علویه بودند داشتیم.
در همین مقطع غیر از دروس دبیرستان، مقدمات عربی را هم شروع کردم. از همان وقت دوست داشتم در مجالس اثرگذار باشم و صرفاً به یک روضه که مردم را منقلب کند بسنده نکنم. در مجالس، یک حدیث مرتبط چاشنی روضه میکردم؛ زیرا معتقدم مجالس امام حسین(ع) باید معرفتافزا باشد.
در مبارزات منتهی به انقلاب اسلامی چه فعالیتهایی داشتید؟
آن دوره کار رسانهها را هیئتها و مساجد انجام میدادند. وقتی یک اعلامیه یا نوار امام خمینی(ره) به دست یکی از اهالی محله میرسید، آن را تکثیر و در اختیار بقیه قرار میداد. من مستقیم عضو گروه سیاسی خاصی نبودم اما به واسطه حضور در مسجد و هیئت با این افراد همکاری میکردم. سعی میکردم مضامین انقلابی را در مجالس روضه بیاورم؛ مثلاً این ابیات را درباره آزادگی امام حسین(ع) میخواندم:
درس آزادی به دنیا داد، رفتار حسین / بذر همت بر جهان افشاند، افکار حسین
با قیام خویش بر اهل جهان معلوم کرد / تابع اهل ستم گشتن، بود عار حسین
گر نداری دین لااقل آزاده باش/ این کلام نغز، میباشد ز گفتار حسین
مرگ با عزت، ز عیش با ذلت بهتر است/ نغمهای میباشد از، لعل گهربار حسین
لطفاً از حال و هوای یک سال منتهی به انقلاب اسلامی بفرمایید.
یک سال منتهی به انقلاب تظاهرات گستردهتر شده بود. بعضی اوقات مسیر طولانی از سیدخندان تا انقلاب را راهپیمایی کرده و شعار میدادیم. به یاد دارم یکبار وقتی به کلانتری سرِ خیابان سهروردی شمالی (فرح سابق) رسیدیم، مردم دستههای گل را به مأموران نظامی میدادند و میگفتند: برادر ارتشی چرا برادر کشی؟! من پشت کلانتری رفتم و بعضی از این مأموران را در حال گریه دیدم. این شعارها عاطفهها را تحریک میکرد که نتیجه آن را در پیوستن همافران و بعضی نیروهای نظامی به انقلاب دیدیم.
هر شب در یک ساعت خاصی الله اکبر میگفتیم. در محلهی ما که مسیحینشین بود، زن و مرد راهپیمایی میکردیم و شعار میدادیم: برادرِ مسیحی، رهبرِ ما خمینی. وقتی نیروهای نظامی به تظاهرکنندگان حمله میکردند، اهالی محله حتی مسیحیها درِ خانههای خود را برای پناه گرفتن یا مخفی شدن مردم باز میکردند. یکی دوبار هم به خاطر شرکت در همین تظاهرات، کلانتری محله من را دستگیر کرد، اما چون مدرکی نداشتند آزادم کردند.
کدام یک از محافل و مساجد، محل رفت و آمد شما بود؟
من بیشتر به مجالس مرحوم مفتح در مسجد قبا که به منطقه سکونت ما نزدیک بود میرفتم. گاهی هم به مسجد میدان هفت تیر که شهید مطهری رفت و آمد داشتند و مسجد المهدی که آقای حبیبی از شاگردان مرحوم مجتهدی در آنجا سخنرانی میکردند، میرفتیم.
از فضای فرهنگی و اجتماعی آن دوره چه چیزی به یاد دارید؟
شرایط فرهنگی در آن دوره به حدی اسفبار بود که یادآوری بعضی صحنههای کوچه و خیابان برایم چندشآور است! ما در خانه رادیو و تلویزیون نداشتیم، ولی از تلویزیون بعضی اقوام یا دوستان دیده بودم که از کابارهها به صورت مستقیم برنامه پخش میکردند. این محیط آلوده برای ما که مقیّد بودیم، شرایط سختی ایجاد کرده بود و به دنبال تغییر این وضعیت بودیم.
اولین بار اسم و تصویر امام خمینی(ره) را کجا دیدید و شنیدید؟
13 شهریور سال 57 نماز عید فطر به امامت دکتر مفتح در تپههای قطریه برگزار و بعد از نماز هم تظاهراتی میلیونی انجام شد. عکس امام را در آنجا پخش کردند و این اولین خاطرهی من از تظاهرات و دیدن تصویر امام شد. به خاطر دارم صبح 17 شهریور برای دعای ندبه به مسجد سادات در سهراهی زندان رفته بودم و قصد داشتم بعد از دعا خود را به تظاهرات برسانم، اما به علت درگیری راه را بسته بودند و نتوانستم بروم.
روزی که امام خمینی به ایران برگشتند کجا بودید؟
با چند نفر از دوستان جلوی دانشگاه تهران منتظر بودیم که ماشین حضرت امام(ره) از جلوی ما رد شد. برای ملاقات با امام گروهبندی کرده بودند. یک شب اعلام کردند که روحانیون به دیدار امام بیایند. آقای هادی غفاری ورود افراد را دم در مدرسه کنترل میکرد. از آنجا که من لباس روحانیت نداشتم، ابتدا اجازه ورود ندادند اما بالاخره با هر ترفندی بود، توانستم وارد شوم. این اولین دیدار من بود. کیپ تا کیپ روحانیون نشسته بودند که امام وارد سالن شدند. امام سؤال کردند: «آقای فلسفی هم آمدهاند؟» گفتند بله. فرموند: «بگویید بیایند.» آقای فلسفی به همان قسمتی که امام نشسته بودند، رفتند. امام فرمودند: «شما از امروز منبرتان را بروید.» به این علت که قبل از انقلاب منبر رفتن از طرف رژیم شاه برای آقای فلسفی ممنوع شده بود. آقای فلسفی آن شب سخنرانی بسیار عالی در محضر امام داشتند. در انتهای سخنرانی دعای وحدت را برای اولین بار در جمع انقلابیون خواندند. ما همانند آقای فلسفی خطیب نداشتیم و هنوز هم نداریم. بعد از این دیدار، امام(ره) را چند بار دیگر در حسینیه جماران زیارت کردم.
بعد از انقلاب، چه فعالیتهایی داشتید؟
ابتدا عضو کمیته شدم. شاید هنوز کارتهای کمیته را از دوران فعالیتم در کمیتهی مسجد محمدیه داشته باشم. کمیته هر محله وابسته به مسجد اصلی آن و مسئول امنیت محله بود. بعدها به بنده پیشنهاد کارهای اجرایی شد اما علاقه من فعالیتهای ارشادی و مداحی بود.
از سال 60 و اقدامات سازمان مجاهدین خلق (منافقین) نکتهای به خاطر دارید؟
بله. یکی از اقوام ما به نام «میرشریفی» مغازهای در منطقه مجیدیه داشتند که چسبیده به منزلشان بود. مادرشان تعریف میکند که یک روز چند نفر به مغازه وارد میشوند و به پسرش تیراندازی میکنند. صدای پسرش را میشنیده که میگفته من کارهای نیستم اما توجه نمیکنند و او را به شهادت میرسانند. آن دوره هرکس ظاهرش شبیه پاسدارها بود، آماج تیرهای منافقین قرار میگرفت. هدفشان از این اقدامات ایجاد وحشت و ترورهای کور بود.
از چه سالی وارد جبهه شدید؟
صادقانه بگویم من هیچ وقت به عنوان رزمنده به جبهه اعزام نشدم؛ گرچه وقتی با گروه تدارکات اعزام شدم، افتخار جانبازی نصیبم شد. معمولاً همراه گروههای پشتیبانی، یک واعظ یا مداح میفرستادند. من نیز همراه با اصناف، سه یا چهار بار توفیق داشتم به جبهه بروم. در یکی از اعزامها، ما را برای بازدید منطقهای جنگی بردند که ناگهان خمپارهای در نزدیکی ما به زمین خورد. در حالیکه به گوشهای افتاده بودم، صدای جیغ و فریاد زخمیها را میشنیدم. با خودم گفتم: میگویند وقتی تیر بخوری نمیفهمی! نکند من هم تیر خوردم و نفهمیدم! نگاه کردم دیدم از بازو و ران پایم خون میآید. فهمیدم تیر اصابت کرده و چون بدنم داغ بود متوجه نشدم. وقتی بدنم سرد شد دریافتم قادر به حرکت نیستم. کمک رسید و ما را با بالگرد به پشت جبهه و از آنجا به بیمارستان چمران در تهران منتقل کردند. یکی از ترکشها که به کمرم خورده بود، تا نزدیک نخاع رسیده ولی سرد شده و از حرکت ایستاده بود. دکتر میگفت اگر کمی جلوتر رفته بود حتماً قطع نخاع میشدید! خلاصه توفیق شهادت نداشتم، ولی هنوز بعضی ترکشها را به یادگار در بدن دارم.
از لحظه و روزی که خبر رحلت امام خمینی(ره) را شنیدید چیزی به خاطر دارید؟
قبل از آن روز مدام از مردم میخواستند که برای سلامتی امام دعا کنند. تصویر آن روز اینطور در ذهنم ثبت شده؛ صبح تازه از خواب بیدار شدیم که از رادیو اعلامیه را شنیدیم. همسرم سر بر دیوار گذاشت و شروع به گریه کرد. من مبهوت به رادیو گوش میکردم. بچهها هاج و واج مانده بودند. آماده شدیم و به منزل پدر خانمم رفتیم و از آنجا راهی مصلی شدیم. مصلی مثل الان نبود، یک زمین خشک و خالی بود که من را یاد صحرای عرفات میانداخت. مردم شیون میکردند، عدهای شمع روشن کرده بودند، عدهای بر سر میزدند. تا آن روز در زندگی اینچنین ابراز احساسات در فقدان کسی و اینچنین تشییع جنازهای ندیده بودم. مردم شبها خواب نداشتند، دسته دسته میآمدند، اطراف مزار امام مینشستند و شمع روشن میکردند.
چه شد که به تألیف کتب و تدریس مداحی روی آوردید؟
خیلی علاقهمند به مطالعه هستم و برای آن سبکی دارم که وقتی کتابی را مطالعه میکنم، آن را کد نویسی کرده و برای منبر و موعظه در دفترچه یادداشت میکنم. به تدریج به این فکر رسیدم که این یادداشتها را تنظیم و به صورت کتاب چاپ کنم. از طرفی تأثیر محیط فرهنگی مؤسسه انتشارات امیرکبیر که اوایل انقلاب امام جماعت آنجا بودم و راهنمایی دوستانم در آن مرکز منجر به چاپ چندین جلد کتاب شد. اولین کتاب به نام «نماز شب» در سی هزار نسخه چاپ و به جبههها ارسال شد.
کتاب دوم «چهل حدیث از چهارده معصوم» نام داشت که مجموعه ای از احادیث و روایات مناسب برای استفاده روضهخوانان و وعاظ در منبرها بود. پس از آن مقتلی با عنوان «روایت کربلا» نوشتم که دوازده بار تجدید چاپ شد. کتاب بعدی فشردهای از زندگی چهارده معصوم بود که اکنون در بعضی کلاسهای مداحی از آن استفاده میشود و خودم نیز تدریس میکنم. پس از آن تصمیم گرفتم برای هر کدام از معصومین کتاب مستقلی چاپ کنم. در مجموع 36-37 عنوان کتاب از بنده چاپ شده است. من علاقهمند به انتقال تجربیاتم به جوانان هستم و در هیئت رزمندگان اسلام و خانه مداحان در زمینه اخلاقیات و سیره ائمه(ع) تدریس میکنم.
اولین بار برای مداحی به کدام کشور دعوت شدید؟
اولین بار از طریق یکی از دوستان به امارات دعوت شدم و حدود 12-13 سال در حسینیهی گراشیهای مقیم دبی منبر میرفتم. یکبار در یکی از خیابان های دبی کسی مرا صدا زد و مورد لطف و پذیرایی مفصل قرار داد. من نشناختم و پرسیدم شما من را از کجا میشناسید؟ گفت حاج آقا شما در زندگی من خیلی تأثیر گذاشتید. گفتم چگونه؟ گفت در دوران جنگ برای کاری به اهواز رفتم که اسیر شدم. ده سال بعد از اسارت وقتی برگشتم، بچههایم من را نمیشناختند و محبت پدر و فرزندی خوب شکل نگرفته بود. یک روز صبح جمعه به صورت اتفاقی گذرمان به هیئت انصارالعباس در خیابان پاسداران خورد. شما در حال صحبت دربارهی محبت به پدر و مادر بودید که وارد هیئت شدیم. صحبتهای شما بسیار بر روی من اثر کرد به صورتی که بعد از آن بچهها مرا در آغوش گرفتند و گریه کردیم. من به شما مدیون هستم.
تجربهی بعدی مربوط به سفر حج است. یکبار وقتی داشتم برای کاروان مداحی میکردم، آقای هدایتزاده سفیر ایران در ایتالیا، مداحی من را میشنود و میپسندد. ایشان جلو آمد و به من گفت که اگر شما را برای مداحی به ایتالیا دعوت کنیم میآیید؟ من هم استقبال کردم و گفتم: چراکه نه؟ اول فکر نمیکردم جدی باشد اما بعد که به ایران آمدیم پیگیر شدند و ما راهی شدیم.
پس از مدتی این سبک بنده که علاوه بر مداحی موعظه و روضه هم میخواندم، مورد استقبال خانوادههای ایرانی مقیم ایتالیا واقع شد. برای همین دو سال محرم و دو سال ماه رمضان به آنجا دعوت شدم. یک سال وقتی مراسم دهه محرم در سفارت ایتالیا تمام شد تا دو روز پروازی از آنجا به سمت ایران وجود نداشت. پیشنهاد کردند از فرصت استفاده کرده و ونیز را هم ببینم. صبح زود راننده و مترجم به دنبالم آمدند و به سمت ونیز رفتیم. از آنجا که وضعیت هتلهای ونیز مناسب من نبود، من را به خوابگاه دانشجویان ایرانی در شهری نزدیک ونیز بردند. وقتی وارد آن مجموعه شدم دیدم یکی از اتاقها را سیاه پوش کردهاند و گفتند اینجا حسینیه ماست!
آنها وقتی شنیده بودند که میزبان یک روضهخوان میشوند، یکی از اتاقها را خالی کرده و با چادر همسرانشان و پارچههای سیاه آنجا را به شکل یک حسینیه کوچک در آورده بودند. شب دوازدهم محرم و شهادت امام سجاد(ع) مجلس روضه خیلی خوبی آنجا برگزار شد. فردا شب در رم مراسم داشتم و صبح به سمت ایران پرواز کردم. از فرودگاه مستقیم به مجلس بعدی رفتم. وقتی به منزل رسیدم، همسرم گفت شما مجالس روضهتان را از ما بیشتر دوست دارید.(میخندد)
سفر بعدی به سوئیس بود. آقای هدایتزاده از بنده نزد سفیر ایران در سوئیس تعریف کرده بودند و به این ترتیب مقدمات سفر بعدی فراهم شد و من دههی آخر ماه رمضان را در دفتر ایران در سازمان ملل منبر رفتم. از همانجا 24 ساعت هم برای مداحی، مهمان آلبانی شدم. بعدها حاج جواد گلپایگانی از طرف دفترشان در لندن، دو سال بنده را به انگلستان دعوت کردند. بعد از روضهخوانی، دسته عزاداری به سمت هایدپارک لندن راه میافتاد تا به دفتر مجمع جهانی اهل بیت(ع) میرسیدیم.
دو سال هم برای مداحی اهل بیت(ع) برای شیعیان بحرین دعوت شدم.
شما چند مرتبه هم در بیت رهبری مداحی کردید و یک بار هم در روضه خانگی رهبری دعوت شدید. خاطره این دعوت را میفرمایید.
بنده 6 سال در مجلس عمومی بیت رهبری دعوت داشتم که پنج سال در شب عاشورا و یک سال در شب تاسوعا بود. اولین بار که من را به عنوان مداح دعوت کردند، با خود عهد کردم که به سبک همیشگی منبر بروم. نهایتش این است که دیگر من را دعوت نمیکنند! بلندگو را که از جلویم بر نمیدارند! خلاصه ابتدا شعری خواندم و بعد حدیث و شرح مختصری بر آن و سپس با روضه تمام کردم. وقتی خدمت رهبری رفتم، ایشان دقیقاً این الفاظ را به کار بردند :«خوب بود، خوب بود، خیلی خوب بود.» بعد از این جمله من دلگرم شدم که شکر خدا سبک من را پسندیدند. بعدها هم توصیه کردند که مجالستان خالی از موعظه نباشد. آخرین بار هم که من را دعوت کردند، شب تاسوعا بود. من این شعر را از صائب خواندم:
بی روزی حلال دعا مستجاب نیست / از لقمه حرام شکم را نگاه دار.
و در ادامه این حدیث خواندم؛ «سه چیز انسان را عاقبت به خیر میکند لقمه حلال، همنشینی با علما و نماز جماعت.» مختصر درباره این سه مورد صحبت کردم و بعد روضه خواندم. بعد که خدمت آقا رفتم به من فرمودند: «شعرتان که شاهکار صائب بود. موعظهتان هم موضوع خوبی بود. این موارد را برای مردم بگویید.»
حضرت آقا در محرم و ایام شهادت معصومین(ع)، غیر از مجلس عمومی، یک مجلس روضه نیز در منزلشان دارند که نزدیکان و خانواده در آن شرکت میکنند. برنامه شامل سخنرانی و مداحی و صحبتهای مختصر حضرت آقا درباره آن مناسبت است. یکبار در روز شهادت امام هادی(ع) بنده را به عنوان مداح و روضهخوان به این مجلس دعوت کردند.
لطفاً یکی از شیرینترین خاطرات خود را از مداحی بفرمایید.
از حدود 60 سالی که در مجالس متعدد روضه خواندم، خاطرات شیرین و ناخوشایند توأم دارم، اما یکی از آن خاطرات شیرین را تعریف میکنم که مربوط به روضه خانگی پیرزنی است که من سالهای بسیاری در منزلشان روضه خواندم. ایشان به سوابق من کاری ندارد و هنوز مثل قدیمها به فرزندانش میگوید به آقا یدالله بگویید فلان شب بیاید روضه حضرت ابوالفضل برای ما بخواند. بعد هم یک بیست تومانی برای ما داخل پاکت میگذارند(میخندد). این خیلی برای من شیرین است که ایشان بدون اینکه فامیل یا عنوانی برای من ذکر کنند میگویند آقا یدالله را بگویید یک روضه برای ما بخواند. این خیلی خیر و برکت دارد. از برکت همینهاست که منِ حاج یدالله،که نه سبک خاصی و نه صدای خاصی دارم از محضر رهبر مملکت تا هایدپارک لندن توفیق مداحی پیدا میکنم.
از وقتی که در اختیار «سایت تاریخ شفاهی ایران» گذاشتید سپاسگزاریم. در این ایام با نفس گرم خود ما را دعا بفرمایید.
تعداد بازدید: 5284
http://oral-history.ir/?page=post&id=9442