هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-65
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
21 تیر 1399
شب یازدهم مه / 21 اردیبهشت تیپ 10 زرهی مورد حمله برقآسای نیروهای بسیجی موتورسوار، که مجهز به سلاحهای آرپیجی شدند. فرمانده تیپ نیز زخمی و تعدادی تانک تی ـ 72 منهدم شدند. تنها چند تانک از هر هنگ سالم ماند. سیزده دستگاه آمبولانس نیز از بین رفت. من این اطلاعات را از طریق فرمانده واحد پزشکی صحرایی تابع تیپ 10 زرهی که به منظور دیدار با برادرش سروان «صباح المرایاتی» نزد ما آمده بود، گرفتم. ظاهراً عدم هماهنگی واحد پیاده با تیپ 10 موجب گردید که این تیپ توسط واحد پیاده بسیج ایران تارومار شود. در پی اسن نبرد، تیپ مذکور جهت سازماندهی به منطقه «دریهمیه» عقبنشینی کرد. همان روز یکی از پزشکان که در دانشکده با من همدوره بود به ملاقاتم آمد و در مورد انهدام تیپهای دهم ونهم نیروهای مرزی و کشته شدن سرهنگ دوم «جدوع» که آن سرباز بیچاره را در تاریخ 30 آوریل / 10 اردیبهشت در جنوب اهواز اعدام کرد، با من سخن گفت. پس از انجام این نبردها حملات ایرانیها متوقف گردید و شهر خرمشهر تقریباً در محاصره قرار گرفت. اکنون خرمشهر فقط از طریق شلمچه با سرزمینهای عراق ارتباط داشت و یک ارتباط آبی نیز از طریق جزیره «امالرصاص» عراق به بندر خرمشهر برقرار بود.
نیروهای عراقی در خرمشهر
ارتش عراق در بهار سال 1981 میلادی با همکاری وزارتخانههای آبیاری و راهها و پلها و با نظارت نیروهای مهندسی ـ رزمی عراق اقدام به ساختن یک خاکریز عظیم و مستحکم کرد. این خاکریز موسوم به «خاکریز بینالمللی»، در آن بخش از خط مرزی ساخته شد که قرارداد 1975 الجزایر ترسیم کرده بود. روزهایی که صدها دستگاه وسیله موتوری سنگین به طور شبانهروزی سرگرم ساختن آن خاکریز بودند، ما در اطراف شهر اهواز و سوسنگرد استقرار یافته بودیم. در آن زمان، از آنجایی که ایران حاضر به پذیرش شرایط صلح عراق نبود، صدام در اراضی اشغالی ایران درخواستهای توسعهطلبانه خود را مطرح میکرد. به همین خاطر ما نمیدانستیم چرا این خاکریز مرزی را احداث میکند!؟ واقعیت این است که روند تحولات آتی جنگ و پیشبینیهای دولت عراق خصوصاً پس از ناکامی از تحمیل شرایط خود بر دولت ایران، آنها را وادار به ساختن این خاکریز مرزی، به عنوان یک خط دفاعی مستحکم و پناهگاهی مناسب برای نیروهای عراقی کرد. اما وقتی که با سپری شدن روزها و ماهها، چرخشی در جریانات جنگ پیدا شد و نیروهای ما با هر حمله و هر ضربه ایرانیها عقبنشینی کردند، و به موفقیت کنونی خود رسیدند، متوجه شدم که فرماندهان عراقی در بهار سال 1981 چه میکردند. در حقیقت وجود آن خاکریز مستحکم به صورت یک خط دفاعی برای نیروهای عراقی در آمد تا حملات پیروزمندانه نیروهای ایرانی را در نقاط مرزی متوقف کنند. گمان دارم چنان که این خاکریز ساخته نمیشد. به طور حتم نیروهای ایرانی در همان زمان وارد سرزمینهای عراق میشدند. خاکریز بینالمللی عبارت بود از یک سد خاکی مستحکم از جنوب هورالهویزه تا مرزهای بینالمللی در حوالی خرمشهر.
وقتی حرکت عملیات منطقه طاهری (بیتالمقدس) به طور موقت ایستاد سد خاکی تحت کنترل نیروهای عراقی بود و تنها چند کیلومتر در منطقه پاسگاه مرزی «زید» در اختیار نیروهای ایرانی قرار داشت. خود پاسگاه زید در محدوده منطقه ممنوعه قرار داشت. نیروهای سپاه سوم در پشت خاکریز بینالمللی به شرح زیر تقسیم میشدند:
ـ لشکر 11 پیاده و نیروهای پشتیبان آن در داخل و شمال خرمشهر.
ـ لشکر3 زرهی در شمال غربی خرمشهر تا دریاچه ماهی.
ـ لشکر9 زرهی از دریاچه ماهی تا مردابهای «کتیبان»
ـ لشکر5 مکانیزه از مردابهای «کتیبان» تا «منطقه کوشک».
ـ لشکر6 زرهی از منطقه کوشک تا منطقه طلاییه در جنوب هورالهویزه.
از نتایج اولیه عملیات بیتالمقدس و همچنین رسیدن نیروهای ایرانی به مرزهای بینالمللی شرق بصره، میتوان به محاصره شهر خرمشهر که از نخستین روزهای شروع جنگ به اشغال نیروهای عراقی درآمد، اشاره کرد. نیروهای ایرانی با استقرار در شرق رود کارون و ضلع شرقی و شمال غربی خرمشهر توانستند این شهر را 270 درجه به محاصره خود در آورند. همانطور که گفتم تنها گذرگاه زمینی بریا نیروهای عراقی جاده خرمشهر ـ شلمچه که به سوی بصره میرفت بود.
با نگاهی ساده به وضعیت نیروهایمان در شهر خرمشهر میتوان گفت که آنها در کیسهای قرار گرفته بودند که سر آن در اختیار نیروهای ایرانی بود. یعنی فقط میتوانستند از طریق شلمچه خود را نجات دهند که چند کیلومتری بیشتر با نیروهای ایرانی فاصله نداشت. در این میان ارتش چنین ابراز عقیده میکرد که شهر خرمشهر از تاریخ 11 مه 1982/21 اردیبهشت 1361 به علت شرایط جنگی ناشی از عبور نیروهای ایرانی از رودخانه کارون عملاً سقوط کرده است. در نتیجه ورق برگشت و نیروهای ایرانی که در غرب کارون به محاصره در آمده و به اصطلاح بعثیها در «جیبمهلک» قرار گرفته بودند. یکباره نیروهای عراقی را در خرمشهر به محاصره در آورد و به اصطلاح من در «کیسهمهلک» قرار دادند. بنابراین طبق نظر تمامی نظامیها و حتی خود عراقیها، ماندن نیروهای عراقی در خرمشهر از آن تاریخ به بعد ثمری نداشت. ولی چه کسی جرات میکرد این حقیقت را بر زبان آورد؛ و یا در برابر غرور و جاهطلبی صدام که از سادهترین فنون و طرحهای نظامی بیاطلاع بود، عقیده خود را ابراز نماید؟ اشغال خرمشهر برای بعثیها یک پرستیژ سیاسی و تبلیغاتی بود و چشمپوشی از آن چیزی جز شکست سیاسی و تبلیغاتی رژیم صدام تلقی نمیشد. بنابراین وضعیت فرماندهان نظامی بسیار حساس و دشوار بود. بهتر بگویم؛ آنها بین سندان صدام و پتک نیروهای ایرانی قرار گرفته بودند و دو راه بیشتر پیش رو نداشتند؛ یا میبایستی در شهر باقی میماندند که در محاصره حتمی قرار گرفته و خیلی زود از بین میرفتند و یا این که عقبنشینی میکردند که در این صورت هدف سیاسی ـ تبلیغاتی بعثیها از تحمیل جنگ، نقش بر آب میشد.
بالاخره شعار ایرانیها که از زمان عبور از کارون هر روز فریاد میزدند «آمدیم ای خرمشهر» تحقق یافت. صدام نمیتوانست در مقابل این حقیقت سر فرود آورد. او سعی کرد برای پشت پا زدن به واقعیت، نیروهای خود را همچنان در خرمشهر نگهدارد. البته صدام به این امر اکتفا نکرد بلکه خواستار دفاع از خرمشهر ـ که در نظر او به منزله دفاع از بغداد بود ـ شد و در تلگرامهای فرماندهی کل به نیروهای مسلح تاکید شد که «محمره»[1] بالشتکی است که بصره بر روی آن میخوابد.
در همین رابطه «عزتالدوری» معاون صدام به بصره رفت. او در ملاقاتی که به فرماندهان نظامی و حزبی داشت، ضرورت دفاع از خرمشهر را تا آخرین نفس مورد تاکید قرار داد. فرماندهان ارتش در تحقق این خواسته، دهها هنگ و تیپ را از دیگر مناطق عملیاتی، خصوصاً شمال عراق به شهر خرمشهر و نواحی آن گسیل داشتند. حتی نیروهای پلیس محلی، جیشالشعبی و حدود 80 نفر از زعمای حزب بعث عراق جهت تقویت روحیه نیروهای مستقر در خرمشهر به آن شهر اعزام شدند. همچنین نیروهای عراقی به جمعآوری مهمات و آذوقه کافی برای مبارزهای به مدت یک ماه ـ در صورت محاصره کامل شهر ـ اقدام کردند. علاوه بر این، تخریب ساختمانهای شهر ـ که از سال 1981/1360 آغاز شده بود ـ پس از عملیات بستان و همزمان با انهدام شهر هویزه و پادگان حمید به وسیله مواد منفجره و وسایل موتوری سنگین، شدت یافت تا نیروهای ایرانی نتوانند طرح پیاده کردن چتر باز را در خرمشهر به اجرا بگذارند.
در مورد شرایط روحی نیروهای عراقی مستقر در داخل خرمشهر بایستی بگویم که بسیار وخیم بود، زیرا از فرماندهان گرفته تا سربازان، خطرناک بودن موقعیت را درک کرده و میدانستند که ماندن در شهری که تقریباً به محاصره در آمده است، ثمری ندارد. نیروهای عراقی از سه طرف زیر آتش سلاحهای مختلف قرار داشتند. صدای نیروهای ایرانی که از طریق بلندگوها پخش میشد گوشهای آنان را آزار میداد. آنها سرود فتح میخواندند و به نیروهای ما در مورد آینده تاریک و مرارت بارشان هشدار میدادند. آری گلولهباران بیوقفه و مستمر از یک سو و جنگ تبلیغاتی و روانی از سوی دیگر روحیه نظامیانی که برای تسلیم شدن لحظه شماری میکردند، بیش از پیش تضعیف کرد.
ادامه دارد
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-64
[1]. محمره= خرمشهر
تعداد بازدید: 3375
http://oral-history.ir/?page=post&id=9327