دعوت
گفتوگو: حسین روحانیصدر[1]
11 تیر 1399
تحویل حکم سرپرستی خدام
حاج حسین سلیمانی از بازاریان و مبارزان پیش از انقلاب، همتبعیدی رهبری در جیرفت و یکی از خدام کنونی آستان قدس رضوی درباره آشناییاش با حرم رضوی چنین روایت میکند:
پس از پایان کلاس اول برای اولین بار همراه اقوام و خانواده به مشهد رفتیم. از روی ارادت در سفر نخستم به مشهد، علاقهمند به زیارت دائمی حضرت شدم. بعضی هفتهها که دلم میگرفت و فشار کسب و کار و حوادث روزمره مرا آشفته میکرد، از تعطیلی جمعه استفاده کرده خدمت حضرت میرسیدم و درددل میکردم. نماز مغرب و عشا را پشتسر آیتالله میلانی، تنها مرجع تقلید مقیم مشهد، در صحن نو حرم، یا پشتسر آقای شیخ غلامحسین تبریزی، صاحب کرامات اخلاقی فراوان و مدیر یکی از مدارس علمیه مشهد، در صحن مسجد گوهرشاد یا پشتسر آقا سید جواد خامنهای، پیرمرد مشهور و امام جماعت مسجد ترکها میخواندم. مشهور است از آیتالله العظمی میلانی پرسیدند: زیارت امام رضا(ع) به قسمت است یا به همت؟ ایشان فرمودند: خیر. زیارت امام رضا(ع) به دعوت است؛ باید دعوت کند. فکر نکنید که خودتان آمدید، بلکه عنایت امام رضا(ع) و لطف الهی شامل حالتان بوده.
شیخ مرتضی حائری مردی باسواد و با وجود جایگاه اجتماعی ویژهاش در جامعه شیعه، بسیار بیتکلف و متواضع بود. ایشان از هر فرصتی برای زیارت مشهدالرضا استفاده میکرد. خودش را مقید به وسیله نقلیه خاص هم نمیکرد. به قول خودش فقط خدمت حضرت رسیدن مهم است؛ بنابراین بعضی وقتها روی داشبورد اتوبوس تا مشهد مینشست. یک بار فرمودند: در حرم رضوی خدام را در حال جارو کشی دیدم از آنها خواستم تا من هم کمی جارو کنم. با احترام پذیرفتند. بعد از اتمام کار به خانه آمدم و این جریان را کامل فراموش کردم. شب در خواب، خود را مشغول صحافی قرآنی در حرم دیدم. بعد از بیداری فهمیدم این رؤیت مربوط به جاروی صبح حرم بوده. جالبتر اینکه وقتی من و آقای سنجیده عازم مشهد بودیم، در جاده شیخی را دیدیم که ماشینی را هل میدهد. ماشین را نگه داشتیم و پیاده شدیم، دیدم شیخ حائری ماشین آقای گرامی را هل میدهد تا روشن شود. این دو خیلی با هم خدمت حضرت امام رضا(ع) مشرف میشدند. آقای سنجیده مشکل ماشین را رفع کرد و ماشین حرکت کرد. من خیلی جذب این تواضعش شدم. همه اهل قم، علما و روحانیون شیعه به ایشان به علت پدر بزرگوارش و فضل و تواضعش ارادت خاصی داشتنند.
هنگام تبعید 196روزهام بارها مخفیانه با لباس مبدل برای زیارت و عتبهبوسی حضرت به مشهد رفت و آمد میکردم. پس از پیروزی انقلاب آقای واعظ طبسی، تولیت آستان قدس، به واسطه سوابق دوران مبارزهام مرا در تاریخ مرداد1360، ضمن حکمی به کفالت سرپرستی کلیه خدمه منصوب نمود و درواقع از تاریخ 58/1/25 آقای طبسی، آقای خامنهای را در حکمی به مسئولیت اداره رسیدگی به امور خدام منصوب کرده بود؛ بنابراین ایشان برای من حکم سرپرستی صادر کردند. به قول برخیها من به نیابت از حکم سابق آقای خامنهای باید اداره امور خدام را انجام دهم.
انتشارات آستان قدس، مفاتیح و دیگر کتب ادعیه را چاپ نمیکرد. ما در حرم برای تأمین زیارتنامه و مفاتیح با کمبود جدی روبهرو بودیم. هر زائری با کتاب دعای خود، به حرم مشرف میشد و با مشاهده این کمبود، کتاب دعای خود را برای استفاده دیگر زوار در حرم میگذاشت. جواد حاجترخانی، از تجار بزرگ آهن، مردی کوتاهقد و متواضع، که بهواسطه حاج محمد گلیار، نوه عمویم، از خیلی قدیم میشناختمش، اول هر ماه طبق سنّت برای زیارت و عرض ادب خدمت حضرت میرسید. همیشه با دیدن او در حرم متوجه میشدم که اول ماه شده. بعد از زیارت به اتاقم میآمد و دوستانه و صمیمی از خاطرات گذشته صحبت میکردیم. کمبود مفاتیحها را با ایشان در میان گذاشته و از او خواستم تعدادی مفاتیح برای حرم بیاورد. گفت: چشم. نیمساعتی طول نکشید دیدم دست هر زائری چند مفاتیح است که به من تحویل میدهند. این مرد خدا بیسروصدا بیش از 500 نسخه مفاتیح را از کتابفروشی خریده و از زوار خواسته بود که به من تحویل دهند. من هم آنها را گرفته و در قفسههای مختلف چیدم. دفعه دیگر که ایشان برای زیارت آمده بود، گفتم: برای برخی زوار که گاهی اوقات به دفترم مراجعه و ادعا میکنند دزدان تمام پولشان را برده و حتی پولی برای ناهارشان ندارند، باید چه کار کنیم؟ فوری دست به جیب شد و مبلغ زیادی به من داد و شروع کرد به معذرتخواهی که حاجآقا ببخشید چون مسافرم پول زیادی همراه ندارم؛ این مقدار هم خدمت شما که به هرکس صلاح میدانید، بدهید. من با این پول به زواری که مطمئن میشدم پولشان را دزدیدهاند، کمک میکردم.
یکی دیگر از دغدغههای ذهنیام آرامش و جذب معنوی روضه منوره و ضریح مبارک بود. با دیدن پارچ روی ضریح با خود گفتم: یک گلدان روی ضریح مطهر لازم است. در همان زمان حاج محمد کاشانی از تهران به دیدنم آمد. گفتم: حاجآقا گلدانهایی دارید که ما به جای پارچ در چهار طرف ضریح قرار دهیم و داخل آن گلهای معطر و با طراوت بگذاریم تا زوار از دیدن آن شاد شوند؟
گفت: من چهار گلدان ورشو نقرهای را که نیاز به رنگ ندارد، برایتان میفرستم. پس از دریافت، آنها را در بالای چهارگوشه ضریح نصب کردیم و از سرکشیکها خواستم هر روز صبح، آب و گل گلدانها را عوض کنند. البته کار آقای احمدی، سرکشیک اول و مسئول وجوهات دفتر آقای طبسی و مجتهدی، سرکشیک سوم، که به علت کهولت سن بالارفتن از چهارپایه برایشان مشکل بود، را خودم انجام میدادم.
در سرمای زمستان برای تقویت قوای جسمی زائران بیماری که به پنجره فولاد دخیل بسته بودند، تصمیم گرفتیم فرنی درست کنیم. به همین منظور از حاج سید عباس رمضانی، رئیس مهمانسرا خواستم هر روز یک پاتیل فرنی و از آقای عبدالله جلایر، رئیس نان رضوی خواستم روزی 100 عدد کیک رضوی به ما بدهند که این بیماران با فرنی میل کنند و به برکت شیر و تبرک حضرت حالشان بهتر شود.
در یکی از شبهای سرد زمستانی وقتی خواستم مثل همیشه از دفتر وارد بابالجواد(ع) شوم تا به خانه بروم، پاهایم به این سمت نرفت؛ انگار به من گفته میشد از چهارراه نادری برو. گفتم: امشب بروم طرف چهارراه نادری ببینم چه خبر است. باید تا حرم یک دور کامل میزدم. مقداری از راه را که آمدم، پشیمان شدم. گفتم: انگار دیوانهام؛ در این یخبندان راه مستقیم را گذاشتهام و از اینجا میروم. پشیمان شدم. از داخل کوچه چهارباغ روبهروی خانه آقای شیرازی رفتم. همین که تصمیمم عوض شد، پیرزنی لاغراندام و پابرهنه را دیدم که از شدت گرسنگی نای حرفزدن نداشت و روی یخها افتاده بود. جلو رفتم و بعد از سلام، فهمیدم پاکستانی است. کاغذ کثیف مچالهای را سفت در دستش میفشرد. قبل از اینکه من بیایم، مردم بهعنوان گدا میخواستند چیزی به او بدهند. دستش را طوری میکرد که من گدا نیستم. اما هیچکس از او نپرسید تو اینجا پابرهنه در این سرما روی یخها چه کار میکنی؟ فهمیدم گم شده. اشاره کردم کفشهایت کو؟ چرا اینطوری هستی؟ متوجه شدم این خانم وقتی برای نماز صبح به حرم میآمده به جای اینکه از بست شیخ طبرسی خارج شود، بهاشتباه از در شیرازی خارج شده. کاغذ را به دستم داد. بهزحمت آدرس اقامتگاهشان را خواندم: بازارچه شهید آستانهپرست طرف طبرسی. او را پرسانپرسان حدود ساعت 11:30 شب به مقصد رساندم. اعضای کاروان میخواستند آخر شب حرکت کنند. او را تحویل دادم و به حرم برای تشکر از حضرت و توفیق انجام این مأموریت برگشتم.
برخی از شخصیتهای نظامی و دینی که توفیق دریافت حکم خدمت را دارند، نه خودشان و نه محافظینشان در رعایت شئونات خدمت موفق نیستند. بارها بهناچار نسبت به این برخوردها تذکر دادهام. مدام میگویم این درجات و مناصب در بیرون از حرم امتیازی اجتماعی تلقی میشود نه داخل حرم. اینجا حرم امام رضا(ع) است؛ مثل حمام باید هرچه درجه و لباس دارید بیرون از حرم قرار دهید؛ همگی خادم و جارو کش امام رضا هستیم.
در طول خدمت چهلسالهام همیشه به خدام گفتهام: چون تراشیدن ریش حرام است، در روزهای خدمت این کار را نکنید. وقتی آنها باهم شوخی یا معامله میکنند، فوری کنارشان قرار میگیرم و به آنها تذکر میدهم که ما در حرم باید اهل ذکر، دعا و قرآن باشیم؛ زوار فکر میکنند ما فرزندان امام رضاییم و هر روز با ایشان هستیم؛ باید آبروی حضرت را حفظ کنیم. وقتی آنها دست به لباس ما میکشند و میبوسند یا وقتی میخواهند پایین سنگ دم در پیشِ روی مبارک را ببوسند، پای ما را نیز میبوسند، این به خاطر ما نیست؛ به خاطر حضرت است. این کارها وجههای که زوار برای ما قائل هستند زیر سؤال میبرد. در حرم یا حیاط حرم، به خاطر وجود زوار رعایت کنید و بلند صحبت نکنید؛ ولی متأسفانه فرهنگها مختلف است و آن ضابطه و معرفتی که باید باشد نیست.
[1] کارشناس ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی، کارشناس بررسی اسناد و مدارک فرهنگی سازمان اسناد و کتابخانه ملی.
* این گفتوگو را حسین روحانی صدر انجام داده و در اختیار سایت تاریخ شفاهی ایران گذاشته است.
تعداد بازدید: 3809
http://oral-history.ir/?page=post&id=9310