هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-63
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
07 تیر 1399
ساعت 4 بعدازظهر عملیات پاتک نیروهای ما به پایان رسید و آنها تمامی مواضع دفاعیشان را که شب گذشته از دست داده بودند، مجدداً پس گرفتند. در جریان این عملیات حدود 120 نفر از نیروهای ایرانی به اسارت در آمدند که از این تعداد 70 نفر زخمهای سطحی برداشته بودند. تمام اسرا جزو نیروهای بسیج و غالباً نوجوان بودند. خاطرم هست، ترکشی به قلاب کمر یکی از آنها نفوذ کرده و شکمش را مجروح کرده بود. یکی از بهیاران جیبهای او را گشت و ورقی پیدا کرد که نمرات امتحانیاش بر روی آن نوشته شده بود. ظاهراً در کلاس سوم متوسطه تحصیل میکرد. کمسن و سالتر از او نوجوانی بود که سنش از 16 سال تجاوز نمیکرد. لاغر اندام و گندمگون بود و از ناحیه دست، زخمهای سطحی برداشته بود. به کابین مجروحین انتقال یافت.
چند دستگاه اتوبوس برای انتقال اسرا حضار کردند. همراه بهیار «ابوعصام» نزد آن بسیجی جوان رفتم. دیدم در خواب عمیقی فرو رفته است. او را به آرامی بیدار کردم. در حالی که چشمان خوابآلودش را میمالید از جا برخاست و جملهای به زبان فارسی بر زبان جاری ساخت که من به جزء واژه «کربلا» بقیه حرفهایش را نفهمیدم. ابوعصام خندید. گفتم: «این نوجوان چه میگوید؟»
پاسخ داد: «او میپرسید چقدر دیگر به کربلای مقدس باقی مانده است.»
از این تهور و شجاعت تعجب کردم. نوجوانی مجروح و اسیر در میان دشمنان خود با اطمینان و آرمشی تمام راجع به مسافت راه کربلا سؤال میکند. با خود گفتم: اینها همان یاران امام خمینی هستند. اینها همانهایی هستند که وقتی امام خاک ایران را به قصد تبعیدگاه خود در نجف اشرف ترک میکرد، با گل بازی میکردند. دست نوازش بر کتفش کشیدم و با افتخار و مباهاتی تمام به چهرهاش نگاه کردم. آنگاه به «ابوعصام» گفتم: «به او بگو متأسفانه ما اینک در خاک سرزمین شما هستیم و فاصله اینجا تا کربلا حدود 660 کیلومتر است.»
ابوعصام دستاش را گرفت تا در راه رفتن به او کمک کند. ناگهان طنابهای رنگارنگی از جیب راستش خارج شد. «ابوعصام» از او پرسید: «این طنابها چیست؟»
به آرامی پاسخ داد: «این طنابها را یک ساعت پیش از حمله در بین ما تقسیم کرده بودند تا پس از به اسارت در آوردند نیروهای شما، دستهای آنها را با این طنابها ببندیم. به دوستم گفتم: «آنها با اطمینان از پیروزی و به اسارت در آوردن دشمنانشان حمله میکنند.»
ساعت تقریباً چهار بعدازظهر بود. گروهی از روزنامهنگاران و خبرنگاران داخلی برای فیلمبرداری از صحنه تخلیه اسرای ایرانی به پشت جبهه آمدند. این گروه از اسرا بزرگترین گروهی بودند که در جبهه به اسارت نیروهای ما در آمده بودند. به همین خاطر خبرنگاران مطبوعات و تلویزیون جهت به راه انداختن تبلیغات و فریب مردم وارد صحنه شده و به گونهای از آنها فیلمبرداری میکردند که هر کس این فیلمها را در تلویزیون مشاهده میکرد تصور مینمود که هزارن نفر به اسارت در آمدهاند. از آنها در شکل یک ستون نظامی، گروههای کوچک و بزرگ و در شکل صفهای سه نفری فیلمبرداری کردند. فیلمبرداری در حالی ادامه داشت که بارها و بارها آنها را سوار اتوبوسها کرده و دوباره پیاده نمودند تا تماشاگران تصور کنند تعدادشان به هزار نفر بالغ میگردد. به این امر هم اکتفا نکرده، انبوهی از سلاحهای سبک، زخمیها و کشتههای افراد ارتش عراق را جمع کردند تا وانمود سازند اینها سلاحهایی است که از ایرانیها به غنیمت گرفته شده است. سپس مصاحبههایی با پزشکان بعثی امثال دکتر «رعد» و دکتر «ذر» ترتیب دادند. پس از فیلمبرداری از این اسرای مجروح، آنها را به وسیله کامیونهای ارتشی به بصره انتقال دادند.
هنگام شب اخبار تلویزیون را دیدم. آنها فیلمها را به گونهای گرفته بودند که گویی هزاران نفر به اسارت در آمده و در نزدیکی آنها انبوهی از سلاحها به عنوان غنایم جنگی تلانبار شده است. اینها مواردی بود که از جبهه نظامی به خاطر دارم. اما جبهه تبلیغاتی برای عراقیها چیز دیگری بود. اول بار دستگاه تبلیغاتی حکومت، حمله نیروهای ایرانی و عبور آنها از رود کارون را انکار کرد و به طور مختصر اشاره نمود که یک تعرض نظامی در منطقه اهواز صورت گرفته است. اما روز بعد در پی پخش اخبار از طریق رسانههای گروهی خارجی، اجباراً به عبور نیروهای ایرانی از کارون اعتراف کرد و گفت که «آنها توانستند به جای پایی در ضلع غربی رود کارون و در منطقه طاهری دست پیدا کنند.» عراق مدعی شد که نیروهای ما نیروهای نفوذی را به محاصره خود در آوردند. آنها از این محاصره به عنوان «جیبمهلک» نام میبردند. در این میان رادیو و تلویزیون دولتی عراق ضمن پخش آهنگها و سرودهای به اصطلاح ملی، عاجزانه از ارتش و ملت درخواست کمک میکرد و برای تحریک و تشویق پرسنل ارتش به جنگ، آنها را با عبارت و واژههایی چون «ای فرزند علی و عمر و ای نوادگان حسین(ع) و عباس(ع)» مورد خطاب قرار میداد. اما بیفایده بود، زیرا پیروان واقعی علی(ع) و نواده حسین و عباس علیهماالسلام در طرف مقابل قرار داشتند. به هر حال رسانههای تبلیغاتی عراق سعی میکردند موقعیت جبهه را چنان به تصویر بکشند که گویی نیروهای ما ابتکار عمل را در دست دارند.
نیروهای بسیج، در روز دوم مه 1982 / 12 اردیبهشت 1361 نظامیان ما را در جنوب اهواز مورد تهاجم قرار دادند، ولی نه فقط به هدفی دست نیافتند بلکه متحمل خسارات سنگینی نیز شدند و به مواضع قبلیشان بازگشتند. وضعیت به روال سابق ادامه یافت؛ یعنی این که طرفین همچنان به سمت یکدیگر آتش گشودند، با این فرق که عراقیها هر لحظه پیشبینی میکردند حملهای از سوی طرف مقابل آغاز خواهد شد. به همین دلیل بیش از گذشته در حال آمادهباش بسر میبردند. و این به نفع ایرانیها بود، زیرا مانع پشتیبانی لشکر 5 از نیروهای عراقی مستقر در منطقه طاهری میشد. تصور میکنم حمله ایرانیها به جنوب اهواز به خاطر ثابت نگهداشتن نیروهای عراقی در آن منطقه صورت گرفت تا آنان فرصتی برای پشتیبانی از جبهه طاهری پیدا نکنند. البته روز 30 آوریل / 10 اردیبهشت نیز این منطقه مورد تهاجم ایرانیها قرار گرفت، ولی به دو علت نتوانستند به خط دفاعی نیروهای عراقی دست پیدا کنند. اول این که نیروهای مهاجم فقط از یک واحد پیاده بسیج که از پشتیبانی سلاحهای سنگین برخوردار نبودند، تشکیل یافته بودند؛ و دوم این که خط دفاعی عراق در پشت رود کرخه قرار گرفته بود و در 80 متری مقابل این خط دفاعی، میادین وسیع مین، موانعی از سیمهای خاردار و بشکههای آتشزا تعبیه شده بود. به هر حال نیروهای ایرانی سه روز پس از نخستین حمله ناموفق به منطقه هویزه، روز دوم مه / دوازدهم اردیبهشت نبردهای اصلی و سرنوشتساز خود را در منطقه طاهری انجام دادند. درگیریهای شدیدی بین نیروهای ایرانی که از رود کارون عبور کردند و نیروهای ما که در منطقه مستقر بودند جریان پیدا کرد. طرفین انواع مختلف سلاحهای سبک و سنگین را به کار گرفتند. ما که در واحد پزشکی صحرایی 11 بودیم درگیری را از فاصله دور، خصوصاً هنگام شب میدیدیم. گلولههای منور ایران که نور زردی داشتند و از منورهای عرای تیرهتر بودند، ما را از وضعیت جبهه آگاه میکردند. هر شب نیروهای ایرانی قسمتی از سرزمینهای اشغال شده خود را آزاد میساختند و در مقابل نیروهای ما از منطقه، عقبنشینی میکردند.
ادامه دارد
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-62
تعداد بازدید: 3923
http://oral-history.ir/?page=post&id=9301