هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-61
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
24 خرداد 1399
نقطه عبور
نبردهایی که اوایل ماه مه سال 1982 / اواسط اردیبهشت 1361 در منطقه خوزستان روی داد و ایرانیها آن را عملیات «بیتالمقدس» نامگذاری کردند، میتوان از مهمترین رویاروییهای نظامی در طول جنگ عراق و ایران به حساب آورد. نیروهای مسلح ایران پس از تحمل شکستها و ناکامیهای متعدد، به ویژه در اوایل سال 1981 و دوران حکومت بنیصدر، با شروع نبرد بیتالمقدس وجهه خود را بازیافتند. جمهوری اسلامی در طول این عملیات به پیروزیهای درخشانی دست یافت که دولت و ارتش عراق را از نظر سیاسی، نظامی و تبلیغاتی تحتتأثیر قرار داد، عللی را که موجب تحقق این پیروزی گردید میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
1ـ عبور از مهمترین مانع آبی و طبیعی حایل بین نیروهای متخاصم، با وجود اطلاع قبلی ارتش عراق از قصد، زمان و مکان عبور. به جرأت میتوان گفت که عبور از رود کارون، مبارزهطلبی بزرگی به حساب میآید که یک طرف علیه طرف دیگر بدان متوسل میشود.
2ـ این عملیات به آزادشدن خرمشهر، مهمترین شهر ایرانی تحت اشغال ارتش عراق منتهی گردید.
3ـ در نتیجه این عملیات، نیروهای ایرانی بر شهر بصره، دومین شهر عراق پس از بغداد، مشرف شدند.
4ـ وارد آمدن ضربهای کوبنده و مرگبار بر پیکر مهمترین سپاه ارتش عراق یعنی سپاه سوم که متشکل از بهترین و کارآزمودهترین لشکرهای عراق بود. به دنبال این عملیات، صدام حسین، فرمانده سپاه، سرلشکر ستاد «صلاح قاضی»، فرمانده لشکر 3 زرهی، سرتیپ ستاد «جواد اسعد شیتنه» و فرمانده تیپ 12 زرهی، سرهنگ ستاد «عبدالحسین»، فرمانده تیپ 12 زرهی ملقب به «ابنالولید» را اعدام کرد.
عراقیها این نبردها را «نبرد طاهری» منتسب به منطقه عبور نیروهای ایرانی از رود کارون نامگذاری کردند. هنگامی که دولت عراق به اطلاعات موثقی مبنی بر قصد ایرانیها برای شروع حملهای بزرگ در جنوب اهواز و شمال خرمشهر دست یافت، مصمم شد که نبرد آتی، نبردی تعیین کننده، همراه با زهرچشم گرفتن از نیروهای ایرانی باشد. به عبارتی مرحله آتی جنگ تصفیه حساب بین طرفین جنگ بود. این امر دولت عراق را به بسیج کلیه امکانات نظامی، تجسمی و تبلیغاتی جهت وارد ساختن ضربهای سرنوشتساز تشویق کرد. در مقابل، نیروهای ایرانی با امید به آزادسازی خرمشهر و انهدام نیروهای عراقی ـ که جنوب غربی استان خوزستان را در تصرف خود داشتند ـ و با الهام از روح جهاد و مبارزه در راه آزادسازی سرزمینهای تحت اشغال خود و چشیدن طعم شیرین پیروزی در عملیات فتحالمبین آماده نبرد شدند.
فرماندهان عراق توانسته بودند از حجم نیروهای شرکت کننده، منطقه حمله، محور عبور از رود کارون، تاریخ و حتی ساعت شروع تهاجم، اطلاعاتی به دست آورند. بنابراین نیروهای مسلح ما برای انتخاب شیوه نبرد، در مقابل انتخاب مکان و زمان حمله از سوی ایرانیها ـ که برای نیروهای ما مشخص بود ـ فرصت کافی داشتند. این امر در نهایت میتوانست به موفقیت طرحهای جنگی و نیز مصالح ما از نظر تاکتیکی منتهی میشد.
چند هفته پس از شروع نبردهای فتحالمبین در شوش و دزفول، نیروهای مسلح ما به بررسی و شناسایی منطقه «طاهری» که قرار بود نیروهای ایرانی از آن منطقه عبور کنند، پرداختند. طاهری روستایی است که در سواحل غربی رود کارون و 40 کیلومتری شمال خرمشهر قرار گرفته و تحت کنترل نیروهای مسلح عراق قرار داشت. فرماندهان ارتش به سازماندهی خطوط دفاعی نیروهای ما در منطقه و پیریزی یک پاتک توأم با بسیج نیروها و امکانات لازم برای این عملیات اقدام کردند. در نبرد بیتالمقدس، از اصل غافلگیری که معمولاً در نبردها اعمال میشد، خبری نبود. گویی طرفین در مورد زمان و مکان پیاده کردن نیرو و حتی کم و کیف نیروهای شرکتکننده اطلاع داشتند. با وجود این که من در جبهه به طبابت مشغول بودم ولی از لحن صحبتهای افسران، آگاهیهایی از تحرک نیروهای ایرانی، اسامی لشکرها و تیپهای مستقر در منطقه، محورهای احتمالی حمله و آمادگی نیروهای ما برای دفع این حمله پیدا کردم؛ و این مسائل لطف خاصی به این نبرد بخشید.
شمارش معکوس از اواخر ماه آوریل آغاز شد. هر روز که میگذشت بر زمان شروع حمله احتمالی نزدیکتر میشدیم. شب 30 آوریل 1982 / 10 اردیبهشت 1361 زمان شروع احتمالی بزرگترین عملیات رزمی در طول جنگ بود. تا این که در همین ساعت غریو توپها و شلیک بمبها به صدا در آمد و فریادهای «اللهاکبر» سینه آسمان را شکافت. خشم مقدس چهره خود را نشان داد و کاروان مجاهدین با عزمی استوار بر زورق فتح و پیروزی به سمت کربلا به حرکت در آمدند. پیام و شعار عملیات «بیتالمقدس» و اسم رمز آن «یا علیبن ابیطالب» بود.
من در آن موقع در یگان پزشکی صحرایی 11 مستقر در شمال غربی پادگان حمید بودم. یک ساعت پیش از شروع حمله رختخوابم را روی پشتبام سنگرم پهن کردم تا از هوای لطیف بهاری بهرهمند شوم. دقایقی قبل از ساعت 12 شب خود را روی رختخوابم انداختم. درست 12 شب، طبل جنگ به صدا در آمد. در همین ساعت سروان دندانپزشک «صباح المرایاتی» نزد من آمد و گفت: «دکتر! خطوط مقدم زیر آتش سنگین توپخانه قرار گرفته است.»
به او گفتم: «این مساله کاملاً طبیعی است. اینجا جبهه است.»
گفت: «نه، تصور میکنم حمله بزرگی آغاز شده است! تو تجارب زیادی در جبهه کسب کردهای. بیا نگاه کن!»
برخاستم و همراه او بر بالای سنگر فرمانده یگان که مرتفعترین موضع در منطقه به حساب میآمد، رفتم. نور پرتلألؤ آتش توپخانه را دیدم که به سمت منطقه جنوب اهواز، اطراف هویزه و منطقه طاهری شلیک میشد. لبخندی زده و گفتم: «این همان حمله موعود است.»
برای استراحت و خواب به رختخواب برگشتم. لحظهای بعد دکتر «یعقوب» به سراغم آمد و گفت: «دکتر! چگونه خوابت میآید در حالی که خطوط مقدم مورد هجوم قرار گرفته است؟»
به او گفتم: «برایم مهم نیست. من میخوابم. هرچه بادا باد.»
با اطمینان و آرامش تمام چشم بر هم گذاشته و خوابیدم؛ در حالی که دیگر افراد یگان، بیدار و نگران بودند.
ساعت 5 بامداد یکی از سربازها مرا بیدار کرد و گفت: «دکتر! بیدار شو! ما مورد حمله قرار گرفتهایم. برای مداوای مجروحین نوبت شما است.»
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-60
تعداد بازدید: 5265
http://oral-history.ir/?page=post&id=9273