هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-43
مجتبی الحسینی
ترجمه: محمدحسین زوارکعبه
05 بهمن 1398
ترفیع درجات و مدالهای شجاعت:
چند ماه پس از شروع جنگ صلاحیت اعطای ترفیع درجه به سربازان و درجهداران به امرای تیپها تفویض گردید. بعد از این اجازه، در پایان هر عملیات تهاجمی و یا دفاعی، عده کثیری از نظامیان به درجات بالاتر ارتقا مییافتند. معمولاً در ارتش، کسانی مشمول ترفیع درجه واقع میشوند که دست به عملیات ابتکاری و یا حماسی بزنند، ولی در این جنگ تمامی افراد بدون هیچگونه معیار و ضابطهای از این ترفیع بهرهمند شدند و گاهی تمامی افراد یگان رزمی و حتی کسانی که در مرخصی بهسر میبردند ـ در صورت انجام فعالیت حزبی ـ مورد تشویق قرار میگرفتند. خندهدار این که سربازان گماشته و آشپز نیز از این دست و دلبازی بیبهره نبودند. در طول چند ماه هزاران سرباز به رتبه درجهداری و صدها درجهدار به رتبه ستوانیاری ارتقا یافتند. من شخصاً به لحاظ داشتن رابطه با فرمانده هنگ، دو بار برای افراد واحد سیار پزشکی درخواست ارتقای درجه کردم. دولت با علم به این حقیقت قصد داشت ارتشیان را به ادامه جنگ تشویق و ترغیب کند. در طی این ترفیع و تشویقها عدهای از درجهداران نیز به درجه افسری ارتقا یافتند. جالب اینجاست که فرمانده یکی از تیپها سرباز گماشته خود را به درجه افسری ارتقا داد.
هدایایی که شامل سیگار، خمیردندان، کنسرو، ساعت مچی و کالاهای مرغوب در هر مناسبتی بین ما توزیع میگردید.
مدال شجاعت نیز داستان دیگری دارد. معروف است که مدال شجاعت به افرادی داده میشود که در عملیات دلیرانه و خارقالعاده شرکت کرده باشند، ولی در این جنگ، پس از پایان عملیات سهمیه بین واحدها توزیع میگردید. مدال شجاعت که معمولاً دارای بعد معنوی میباشد، براساس افکار و اندیشههای بعثیها بُعد مادی نیز پیدا کرد. به نحوی که صاحب مدال از امتیازات مادی متعددی از قبیل اتوموبیل و چهار هزار دینار وجه نقد برخوردار میگردید. علاوه بر این، نشانی توسط صدام و در مقابل دوربین تلویزیون بر روی سینه او نصب میشد. این ترغیبهای مادی نقش مؤثری در تشویق ارتش به مبارزه در جبهه و پشتیبانی از دولت ایفا کرد.
7ـ وسایل نقلیه مرخصی روندگار:
از جمله مشکلاتی که با آنها مواجه بودیم دسترسی نداشتن به وسیله رفت و برگشت به منزل و جبهه، هنگام استفاده از مرخصی عادی و بالا بودن هزینه مسافرت بود. به طوری که برای مسافرت از بصره به نجف توسط اتوبوسهای مسافربری مبلغی در حدود 8 تا 10 دینار میپرداختم. اما هنگام مراجعت از نجف به بصره پنج دینار میدادم. گاهی بهای بلیط سفر از بصره به بغداد به 20 دینار یعنی 8 برابر بهای مقرری میرسید. دولت برای مسافرت نظامیان تسهیلاتی فراهم میکرد که از آن جمله رایگان بودن قطار برای نظامیان بود؛ به طوری که واگنهای درجه 1 به افسران و واگنهای درجه 2 به سربازان و درجهداران اختصاص مییافت. اما به لحاظ کثرت تعداد نظامیان قطارها گنجایش کافی نداشتند. دولت در سال 1981 / 1360 اتوموبیلهایی را از بصره به بغداد به کار گرفت که از «عماره» و «ناصره» عبور میکردند. مطمئنم که این تدابیر، همگی به خاطر تحقق مصالح حزب و دولت بود.
طی دو سال خدمت در بصره، سه بار به وسیله قطار و یک بار توسط اتوبوس دولتی مسافرت کردم. در اینجا مایلم خاطرهای را از یکی از سفرهایم به بغداد که به وسیله اتوبوس انجام گرفت، تعریف کنم. ساعت 2 بعدازظهر از جبهه وارد بصره شدم. وسیلهای برای رفتن به نجف پیدا نکردم. ناگزیر تصمیم گرفتم به وسیله اتوبوس نظامی به بغداد بروم و از آنجا راهی نجف شوم. هوا سرد بود. پالتویم را که در آن درجه نظامی چسبانده نشده بود، روی دوشم انداخته بودم. سربازی کنارم نشسته بود. نیم ساعتی از حرکت اتوبوس گذشت. او به تصور این که من هم مثل او سرباز هستم، سعی کرد سر صحبت را باز کند. خواستم از گفتوگو خودداری کنم، ولی او اصرار داشت که مرا به بحث بکشاند و از من سؤالاتی بکند. خود را به عنوان سرباز احتیاط در منطقه اهواز معرفی کردم. او نیز خود را به عنوان سرباز وظیفه که فارغالتحصیل دانشکده فنی کشاورزی بود در یگان پدافند هوایی 57 میلیمتری مستقر در جزیره «بوبیان» کویت خدمت میکرد، معرفی نمود. با تعجب پرسیدم: «مگر نیروهای عراقی در آنجا مستقر شدهاند.»
گفت: «بله نیروهایی از واحد پدافند هوایی و قایقهای جنگی در بوبیان مستقر شده و مأموریتشان مقابله با هواپیماهای مهاجم ایرانی است.
پرسیدم: «از کدام گردان هستی؟»
جواب داد: «از گردان 96 پدافند هوایی...»
این اولینبار بودکه متوجه میشدم دولت کویت مستقیماً با دولت عراق همکاری میکند. هر چند قبلاً از همکاری اقتصادی و تبلیغاتی کویت اطلاع داشتم.
وارد منطقه «النهضه» در استان بغداد شدیم. قبل از پیاده شدن از اتوبوس پالتوی نظامیام را از روی دوشم برداشتم و درجه نظامیام معلوم شد. همسفرم که متوجه درجهام شده بود با دستپاچگی پرسید: «آیا تو افسری؟»
گفتم: «مگر درجهام را روی دوشم نمیبینی؟»
گفت: «چرا... چرا... ولی...»
گفتم: «نترس! من پزشک وظیفه هستم نه افسر اطلاعاتی و به تو سفارش میکنم در مورد موقعیت جبهه با احدی گفتوگو نکنی. احتیاط کن وگرنه به سرنوشتی دچار میشوی که بعثیها از آن به خوبی آگاهند!»
سوار اتومبیل کرایه دیگری که عازم منطقه «کرخ» بود، شدیم. راننده سعی کرد با انتقاد از جنگ و حکومت به شکل زیرکانه احساسات ما را تحریک کند. خیلی زود فهمیدم که او از عوامل اطلاعاتی است که معمولاً از آب گلآلود ماهی میگیرند.[1] با لحنی خشن جوابش را داده و او را از خود طرد کردم. با خود گفتم: در جبهه مرگ به سراغ انسانها میآید و در مرخصی نیروهای امنیتی.
ساعت 10 شب به گاراژ «کرخ» رسیدم. سوار اتومبیلی شدم که برای هر نفر 3 دینار تا نجف اشرف کرایه میگرفت.
ادامه دارد
هنگ سوم: خاطرات یک پزشک اسیر عراقی-42
[1]. دولت نیروهای امنیتی را از اقشار مختلف جامعه انتخاب میکرد؛ از استاد دانشگاه گرفته تا کارگران شهرداری و متکدیان خیابانها.
تعداد بازدید: 3919
http://oral-history.ir/?page=post&id=9030